فرهنگ امروز/ بهمن فاطمی
غزاله علیزاده زمانی که از دنیا رفت، تنها 48 سال داشت و این برای ماندن نام کسی در مقام نویسنده در ادبیات یک سرزمین زمان زیادی نیست. با این حال علیزاده در همین کمتر از پنج دهه و به اعتبار کتابهایی همان کمتر از انگشتان دو دست، امروز یکی از مهمترین زنان قصهنویس ایرانی است.
در یادداشت کوتاه حاضر که در حکم ادای احترامی است به آنچه او در قلمرو ادبیات قصوی پدید آورده، نه بناست و نه حق مطلب ادا میشود که نظرگاهی نقادانه به چهار رمان و سه مجموعه قصه او تعبیه کند. با این حال باید گفت که او چه در حوزه قصه کوتاه و چه در زمینه رمان آثار مهمی در تاریخ معاصر ادبیات پدید آورده است. از آن میان، شاخصترین نمونه، رمان «خانه ادریسیها»ی اوست؛ رمانی دوجلدی که محور و موضوع یادداشت حاضر است.
علیزاده آنطور که معاشرانش در زمان نوشتن «خانه ادریسیها» گفتهاند و نیز بنا به آنچه خودش بهصراحت در مورد زیستش در کنار این کتاب آورده، نسبتش با این رمان دوجلدی فراتر از پیوندهای متداولی بود که یک نویسنده میتواند با اثرش داشته باشد. رمان در دهه 60 نوشته و در سال 70 منتشر شد. زمان نوشته شدن «خانه ادریسیها» همراه بود با التهابات ناشی از جنگ ایران و عراق و موشکبارانهایی که نویسنده را در جو روانی خاص خودش قرار میداد. در آن سالها که خانهها چندان جای امنی برای زندگی نبودند و پر پیداست که هر شهروندی شبها زمان خواب، نگران آن باشد که صبح روز بعد را نبیند یا در حین سفر، دغدغه آن را داشته باشد که در زمان دوری از خانه، اموالش از گزند تخریب و موشکباران در امان بماند، علیزاده دست به کار نوشتن «خانه ادریسیها» بود و بیش از هر چیز دلنگران اینکه مبادا خشم دشمن زحماتش در نوشتن اثر عزیزتر از جانش را به باد بدهد و رمان دو جلدیاش زیر آوار موشکباران نابود شود: «در بحبوحه موشکباران تهران هربار که از خانه خارج میشدم دستنویس «خانه ادریسیها» را با خود میبردم مبادا که در غیابم خانه مورد اصابت موشک قرار گیرد و این رمان ناتمام بسوزد و نابود شود.» چه قایل به نظریه مرگ مولف باشیم و چه همچنان به دنبال رصد ردپای نویسنده در اثرش، «خانه ادریسیها» پیوندهای آشکاری با زندگی نویسنده دارد. این در حالی است که رمان به خودی خود میتواند مستقل از نویسندهاش باشد و به مثابه رمان، بینیاز از در نظر آوردن زیست و هویت او.
تفاوت جاری در این رمان برساخته زیست متفاوت نویسنده است که با زبان و بیانی برآمده از این زیست متفاوت پیوند خورده. زیستی مانوس با تنهایی و انزوا که هم در نهاد شخصیتهایی که علیزاده در «خانه ادریسیها» خلق کرده متجلی است و هم در اتمسفر شهر موسوم به عشقآباد و خانه وسیع و سالخورده ادریسیها. این کهنگی و دیرسالی خانه در وجود بیقرار شخصیتهای داستان هم دیده میشود. مادربزرگ پیری که نماد تجربه گذران زمان در آن اتمسفر اصیل اما خوفانگیز و رازآلود است. دختر میانسالش، لقا که سالهای زندگیاش را بیآنکه هرگز مردی در آن حضور داشته باشد، در آن خانه گذرانده و به میانسالی رسیده است. نوه پسری خانواده که پس از تحصیل در فرنگ بازگشته و سر از همان خانه اجدادی درآورده و ... انگار همه در یک نکته با هم مشترکند: رخوت و یکنواختی و انتظار پایان وضعیتی که در آن به سر میبرند. در «خانه ادریسیها» امر سیاسی به قاعده جریان دارد اما رمان از این امر سیاسی در پیشبرد روایت قصوی بهره میبرد و حتی لحظهای مساله اصلی خود یعنی ادبیات را گم نمیکند. گروهی در شهر عشقآباد به قدرت رسیدهاند و میخواهند داد محرومان و ستمدیدگان را از بیدادگران و ستمکاران بستانند و از خانهها بیرونشان کنند. «خانه ادریسیها» محل وقوع چنین واقعهای است. واقعهای سیاسی که در جریان آن آنچه مغفول میماند تنهایی و فردیت و وجه پدیدارناپذیر درون آدمهاست.
شخصیتهای اصلی رمان که همان اعضای خانواده و بهطور کلی اهالی «خانه ادریسیها» باشند، ناگزیرند مسکن و مأوای خود را با نورسیدگان پیش از این محروم تسهیم کنند و زندگی جمعی جایگزین خلوت معهود و مالوف آنها میشود. خانه قدیمی و رازآلود از اینجا به بعد پایگاه نورسیدهها است. رویدادی که آگاهانه از سوی نویسنده در زمان و مکانی نامعلوم رخ میدهد و هر گونه انطباق قطعی آن با انقلابهای مشخص تاریخی ناممکن است.
«خانه ادریسیها» بیش از آنکه نگاهش ناظر بر وجه تاریخی یک واقعه باشد، میکوشد زاویهای هستیشناختی به امر سیاسی و امر اجتماعی در جریان تحولات و دگرگونیها تعبیه کند. از این جهت است که یک واقعه اجتماعی ناشناخته در شهری خیالی با همه آرمانهای متعالی و شریف و انسانمحورش خود را با انحراف آرمانها روبهرو میبیند و آنچه بنا بود استیفای حق انسان محروم را محقق سازد، از جنبه دیگر به محروم کردن انسان -در معنای موسع کلمه- از حقوقی فردی میانجامد.
اعضای خانواده ادریسیها در جریان رمان در کلیت رویدادی سیاسی مستحیل میشوند و دیگر آن آدمهای گذشته و صاحب باورهای سابق خود نیستند. از سوی دیگر آنچه بیش از همه گسست اجتماعی را در رمان نشان میدهد، ناکامی قهرمانان دررسیدن به افقهای سعادتآمیزی است که برای خود ترسیم کرده بودند. گسستی که دور شدن آنها از آرمانهای اولیهشان را آشکارا روایت میکند.
روزنامه اعتماد
نظر شما