شناسهٔ خبر: 62210 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

آقای نیم‌قرن ترجمه / احمد راسخی لنگرودی

دریابندری به مناسبت ترجمه برخی از آثار، جوایزی هم گرفت، از جمله جایزه «تورنتون وایلدر» از دانشگاه کلمبیا به مناسبت ترجمه آثار ادبی آمریکایی، و لوح کتیبه فرمان حفر کانال سوئز به دست ایرانی‌ها توسط داریوش، که انجمن صنفی دریانوردان تجاری ایران طی مراسمی با همکاری ماهنامه سینما تئاتر و انجمن مستندسازان سینمای ایران به وی اهدا کرد.

فرهنگ امروز / احمد راسخی لنگرودی

«یادم هست که یک روز رسم داشتیم و من نکشیده بودم. آخرین ساعت کلاس بود؛ یعنی دو بعدازظهر… آقای علومی همین‌طور که داشت رسمها را می‌دید، به من رسید. گفت: رسم شما؟ گفتم: نیاوردم. گفت: جا گذاشتی؟ گفتم: بله. گفت: بلند شو برو بیار. من هم بلند شدم و وسایلم را جمع کردم و رفتم. رفتم که رفتم!»۱

این سخنان ملاح‌زاده‌ای است به نام دریابندری که از مدرسه گریخت و پس از این در و آن در زدن، بالاخره سر از وادی قلم درآورد؛ تا آنجا که بیش از نیم قرن آثار قلمی او بر دنیای ادبیات سایه افکند و تشنگان را سیراب کرد. نجف دریابندری در اول شهریور ۱۳۰۸ در آبادان در خانواده‌ای دریانورد و نه چندان باسواد دیده به جهان گشود. هشت ساله بود که از سایه پدری محروم شد و در پی‌اش محرومیت اقتصادی: «یادم میاد مادرم می‌گفت بهش می‌گفتم: یه خورده پول نگه دار برای این بچه‌هات، فردا که بزرگ می‌شن، هیچی ندارن. گفتش: اگر بچه من آدم باشد که خودش پول درمی‌آورد، اگر نباشد که هیچی!»

تا سال سوم متوسطه در آبادان به تحصیل پرداخت. پس از آن در گیرودار ورود نیروهای متفقین به آبادان، به بهانه‌ای از کلاس درس گریخت و سر از شرکت نفت درآورد. ورود دریابندری در نفت با اشتغال در اداره کارگزینی همراه بود و آنگاه به دلیل تسلط بر زبان انگلیسی راهی اداره شیپینگ (کشتیرانی) شد؛ برابر سمت منشی: «حدود یک سال آنجا بودم… جلسه‌هایی هم در دو هفته یا هر ماه یک بار تشکیل می‌شد و نماینده کارگرها و چند نفری هم از اداره کارگزینی جمع می‌شدند و راجع به مشکلات و مسائل مختلف کار صحبت می‌کردند. مرا هم مسئول تنظیم صورت‌جلسه‌ها کرده بودند.»۲ اما بیش از یک سال نگذشت که به دلیل همان بی‌نظمی همیشگی عذرش را خواستند و به باشگاه دریانوردان گسیلش داشتند. در آنجا هم دوام نیاورد و بنا به خواست رئیس به اداره کارگزینی شرکت نفت رفت و از آنجا به بخش حسابداری معرفی شد: «رئیس حسابداری ایرانی ارمنی تبار بود؛ ولی نتوانست مرا به راه بیاورد. می‌گفت: تو آدم اهل کار و زبل هستی، ولی نمی‌دانم چرا کار نمی‌کنی! به نظر می‌رسد اینجا را دوست نداری. باز به کارگزینی معرفی شدم. در کارگزینی به من گفتند: شما تا به حال چندین مرتبه جابجا شده‌اید. علتش چیست؟ گفتم: والله علتش را نمی‌دانم. گفتند: این آخرین باری است که این مسأله تکرار می‌شود، اگر شما را به جای جدیدی که می‌فرستیم باز هم به اداره ما بفرستند، ناچاریم اخراجت کنیم.»۳

پس از رفت و برگشت‌های فراوان، سرانجام سروکار دریابندری، بنا به درخواست خود او به اداره انتشارات افتاد، تا شاید کاری دلخواهش فراهم آید؛ مثلا ترجمه؛ اداره‌ای که همه بزرگان نفت و نامداران کشور در آن جمع بودند، همه آن کسانی که عمری را دست بر قلم داشتند و بعدها او را همدم و همسنگر شدند: «اداره انتشارات شرکت نفت جای خیلی جالبی بود. آدمهای خاص و صاحب‌نامی در آنجا مشغول کار بودند. مثل محمدعلی موحد، حمید نطقی، ابوالقاسم حالت، ابراهیم گلستان، محمود فخر داعی… من از همه آنها جوان‌تر بودم. یک روز آقای نطقی مرا صدا کرد و گفت گزارش خیلی خوبی برای تو به کارگزینی فرستاده‌ام و آن را به من نشان داد. بعد گفت دلم می‌خواهد تو اینجا کار کنی. این بود که من یک مقدار به اصطلاح خجالت‌زده شدم و خودم را جمع و جور کردم.»۴

در اینجا بود که ورق برگشت و آن شخص فراری از نظم، قدری آرام گرفت و رفت در چارچوب کار اداری، با وظیفه‌ای مشخص و مورد پسند که در ترجمه و نویسندگی خلاصه می‌شد: «…عصرها با ماشین دنبالم می‌آمدند و من می‌رفتم سه چهار ساعت خبر ترجمه می‌کردم… بعد از مدتی نویسنده سینمایی روزنامه «خبرهای روز» شدم؛ یعنی هفته‌ای دو سه بار می‌رفتم به اداره سینمای شرکت نفت و فیلم‌هایی را که قرار بود در سینماها نمایش بدهند، می‌دیدم و چیزهایی درباره آنها می‌نوشتم که در روزنامه چاپ می‌شد.»۵ بدین ترتیب کار دریابندری، سامان یافت و رسما در مسیر نوشتن قرار گرفت؛ کاری که خود او سالها بعد، نه چندان خوش‌بینانه خطاب به جوان‌ترها گفته بود: «این کارها عاقبت ندارد؛ نان و آب ندارد؛ پیشرفت ندارد؛ و از راههای بهتر و نتیجه‌بخش‌تری می‌توان هم کار قلمی کرد و هم زندگی را بهتر چرخاند.»۶

ورود به دنیای ترجمه، زمانی جدی‌تر شد که ابراهیم گلستان او را با فاکنر و همینگوی آشنا کرد و از اینجا بود که نام دریابندری بر زبان‌ها افتاد: «یک سال از آشنایی ما گذشت. گلستان پیشنهاد ترجمه «وداع با اسلحه» را به من داد. شروع کردم به ترجمه، هفت هشت ماهی طول کشید تا تمامش کنم. کار سختی بود.‌ همینگوی سبک خاصی داشت که باید وقت ترجمه آن را رعایت می‌کردی و این کار من را دشوارتر می‌کرد. این کتاب را گلستان به من داد و او بود که من را با فاکنر و همینگوی آشنا کرد.»۷ در همین زمان داستان‌های مطرح‌ترین شخصیت‌های ادبیات آمریکا را ترجمه کرد که در روزنامه «خبرهای روز» از انتشارات شرکت نفت، جای گرفت و بعدها در مجموعه «یک گل سرخ برای امیلی» به چاپ رسید.

تا اواخر سال ۱۳۳۲ روزنامه شرکت نفت همچنان منتشر می‌شد و نویسنده جوان و تازه به سر راه آمده نیز همچنان می‌نوشت. اما فضای سیاسی آن دوران دریابندری را به مسیر دیگری کشاند و او را برای همیشه از حضور در جمع همکاران صنعت نفت محروم کرد: «یکی از مسائلی که به‌کلی حواس مرا پرت می‌کرد، مبارزات سیاسی بود که من آلوده‌اش بودم؛ یعنی وارد مبارزات سیاسی شده بودم. آن موقع مبارزات سیاسی در جریان بود. مثلا یادم هست که وقتی دانشجویان مدرسه فنی نفت اعتصاب کردند، ما هم جلو مدرسه آنها می‌رفتیم و با آنها همراه می‌شدیم و شعار می‌دادیم.»۸ فعالیت‌های سیاسی او رفته‌رفته بالا گرفت و مترجم جوان را یک سال بعد از کودتا و لو رفتن شبکه افسری، به زندان افکند: «تا ماهها بعد از ۲۸ مرداد، هنوز آثار سیاسی‌اش خیلی حس نمی‌شد، یعنی نفهمیدیم که اوضاع به‌کلی عوض شده است. متوجه وخامت اوضاع نشده بودیم.»

نخستین کتاب ترجمه او با عنوان «وداع با اسلحه» تازه انتشار یافته بود که دریابندری به زندان افتاده بود. نسخه چاپ شده در زندان به دستش رسید. پس از تحمل یک سال حبس در زندان آبادان، برای دادگاه سوم به تهران انتقال یافت. ابتدا ۱۵ سال و سپس به حبس ابد محکوم گردید؛ اما با تلاش نزدیکانش، این مدت به چهار سال تقلیل داده شد. در زندان نیز بیکار ننشست و به ترجمه یک کتاب فلسفی برتراند راسل با عنوان «تاریخ فلسفه غرب» پرداخت. در زندان و با همین کتاب بود که علاقه‌اش به فلسفه جلب شد. بخشهای اولیه ترجمه این کتاب ابتدا در زندان آبادان شکل گرفت: «حدود یک‌سوم کتاب را در زندان آبادان ترجمه کرده بودم که یکمرتبه گفتند باید فردا یا پس فردا شما را به تهران انتقال دهیم. در یک سالی که در زندان آبادان بودم، هفته‌ای یک بار ما را به حمامی در نزدیکی زندان می‌بردند. زندانمان در محله احمدآباد آبادان بود. به ما گفتند شما را می‌بریم حمام و بعد روانه تهران می‌شویم. من هم کتاب زبان اصلی و ترجمه‌ام را لای حوله پیچیدم، با خودم از زندان آوردم بیرون و در جایی در حمام مخفی کردم. بعد به خانواده‌ام گفتم که این کتاب‌ها را کجا گذاشته‌ام و آنها هم رفتند و کتاب‌ها را برداشتند. بعد که آمدیم تهران، مدتی طول کشید تا دوباره در زندان (قصر) مستقر شویم… (بعد از مدتی) کتاب زبان اصلی به دستم رسید؛ اما وقتی ترجمه من را پیش سرهنگ نمی‌دانم کی بردند تا به دستم برساند، گفت علاقه‌مند است آن را بخواند؛ ترجمه را گرفت و دیگر هیچ وقت هم پس نداد… به این ترتیب ترجمه‌ای که به آن شکل در حوله حمام پیچیده بودم تا دوباره به دستم برسد، از بین رفت!»۹ دریابندری نومید نشد، دوباره ترجمه را پی گرفت تا اینکه تا پایان دوره چهار ساله زندان ترجمه کتاب معروف «تاریخ فلسفه غرب» را در چهار جلد به اتمام رساند.

ترجمه این کتاب بهانه‌ای شد تا به اتفاق همسرش با راسل که در آن هنگام ۹۲ ساله بود، دیدار کند: «یک جلد تاریخ فلسفه غرب را که با خود داشتم، به او دادم. اول کتاب را سر ته گرفت. من کتاب را چرخاندم و باز دستش دادم. به خط نستعلیق پشت کتاب خیره شد و گفت: با آنکه نمی‌توانم بخوانم، حس می‌کنم که خط بسیار زیبایی است… پرسیدم: آیا میل دارید چند کلمه‌ای برای خوانندگان ایرانی بنویسد؟ گفت: این یک پیشنهاد جدی است. در حقیقت می‌خواهی که من یک مقدمه برای ترجمه فارسی کتاب بنویسم؟ من از کجا بدانم که این ترجمه خوب ترجمه‌ای است؟ گفتم: دلیلی ندارم، ولی به شما اطمینان می‌دهم که خیلی در آن دقت کرده‌ام. گفت: انگلیسی‌ات که خیلی خوب است. گفتم: خیال می‌کنم فارسی‌ام بهتر باشد… خندید. گفتم در هر حال هیچ میل ندارم مزاحمت برایتان ایجاد کنم. به جای مقدمه، عکستان را لطف کنید. گفت: بله، این کار آسان‌تر است… قلم خودکارش را درآورد و با دقت روی عکس را امضا کرد و آن را به من داد. تشکر کردم.»۱۰

دریابندری از زندان که بیرون آمد، از شرکت نفت اخراج شده بود؛ پی کاری می‌گشت. همه جا مدرک تحصیلی می‌خواستند که او نداشت. به پیشنهاد محمدعلی موحد نویسنده و از کارشناسان برجسته بخش حقوقی نفت، در استودیوی ابراهیم گلستان مشغول به کار شد، پس از هشت نه ماه فعالیت، آنجا هم به مذاقش خوش نیامد. کار هنری را رها کرد و به انتشارات فرانکلین پیوست و تا سال ۵۴، قبل از سفری چند ماهه به سوویس در آنجا مشغول به کار بود. در ابتدا به عنوان ویراستار، بعد به عنوان سرویراستار و نهایتا به عنوان معاون انتشارات فعالیت کرد.

در سالهای معاونت، به‌رغم کارهای زیاد، خواندن را محور اصلی برنامه‌های خود قرار می‌داد. در عین حال مدیری بود که با رسمی بودن در محیط کار چندان میانه‌ای نداشت. با شوخ‌طبعی فضای خودمانی در بین همکاران زیرمجموعه ایجاد می‌کرد. عبدالحسین آذرنگ از نویسندگان و کارکنان فرانکلین می‌گوید: «اتاق کارش در طبقه پنجم، بالاترین طبقه بود…. هرچندگاه به من سری می‌زد و روی صندلی لهستانی کنار میزم می‌نشست و معمولا از کتاب‌های تازه‌ای که خوانده بودم، پرسش می‌کرد. نمی‌دانم به‌رغم مشغله‌هایش چقدر وقت برای او باقی می‌ماند، اما هر چه بود، پرخوان بود و نمی‌گذاشت اثر ادبی و فلسفی مهمی ار نگاهش پنهان بماند. یکی از وظایف شغلی من در آن زمان سرزدن به کتابفروشی‌ها و صورت کردن کتاب‌های تازه انتشار بود. در این کندوکاوها طبعا به کتاب‌های مختلفی برمی‌خوردم که بعضی از آنها موضوع پرسش یا مضمون بحث می‌شد. به‌ گمانم دریابندری بیش از کتاب به «متاب» علاقه داشت! حس طنز و استعدادهای شوخ‌طبعانه‌اش با انواع متاب‌ها برانگیخته می‌شد و خنده‌های بلند و مسری‌اش را سر می‌داد و شادی گاه کودکانه‌ای که البته با شیطنت نیز همراه می‌شد، از او که مدیر بلندپایه‌ای در آن مؤسسه بود، به محیط کار سرایت می‌کرد، فضای رسمی را می‌شکست، فاصله‌ها را از میان برمی‌داشت و میان او و همکاران و زیر دستانش ـ البته آن دسته‌ای که حدود روابط را می‌شناختند و مرزها را نگاه می‌داشتند ـ رابطه صمیمانه‌ای برقرار می‌ساخت.»۱۱ دریابندری پس از بازگشت از سفر سوئیس به دلیل تغییر مدیریت، شغل دیگری برای خود دست و پا کرد. این بار از تلویزیون سر درآورد و سرپرست بخش ترجمه و دوبله فیلم‌های سینمایی شد. تا انقلاب اسلامی همچنان در این کار بود و از آن پس دیگر کار رسمی اختیار نکرد.

آشنایی دریابندری با زبان انگلیسی و رفتن او به دنیای مترجمی هم حکایتی دارد. اگر نبود ماجرایی که در دوره دانش‌آموزی بر او رفت و شرایط محیطی نفت آبادان نیز اقتضا نمی‌کرد، شاید آقای نیم‌قرن ترجمه هرگز به این وادی کشیده نمی‌شد: «داستان علاقه پیداکردن من به انگلیسی جالب است. سال سوم دبیرستان در امتحان انگلیسی تجدید شدم. معلم‌مان یک خانم ارمنی بود. خانم خیلی خوبی هم بود. این تجدیدی باعث شد که شروع به خواندن انگلیسی کنم و این خواندن همین‌طور ادامه پیدا کرد و حدود یک سال با علاقه و پشتکار زیاد انگلیسی خواندم وقتی به شرکت نفت رفتم، انگلیسی هم می‌دانستم.۱۲ سینمای شرکت نفت آن وقتها فیلم‌های زبان اصلی می‌گذاشت. هر فیلمی را دو سه بار می‌دیدم و مقدار زیادی از بر می‌کردم.»۱۳ از این رو یادگیری زبان را بیشتر مرهون سینما تاج آبادان بود: «گمان می‌کنم تنها کسی بودم که در این سینما زبان انگلیسی یاد گرفتم، یعنی می‌رفتم و با دقت تمام به گفتگوها گوش می‌کردم و به خاطر می‌سپردم.»۱۴ این تسلط سالها بعد از او مترجم زبده‌ای ساخت. نخستین کار نوشتاری او در قالب کتاب در ۲۴سالگی رقم خورد؛ ترجمه‌ای از کتاب معروف «وداع با اسلحه» و آخرین آن ترجمه «کلی‌ها» که کتابی است در حوزه منطق، اثر نویسنده آمریکایی، هیلاری استنیلند.

دامنه آثار قلمی او از دنیای ادبیات تا دنیای فلسفه را شامل می‌شود؛ از آثار ادبی فاکنر، همینگوی و مارک تواین گرفته تا آثار فلسفی راسل و ارنست کاسیرر. در این سیر نثرهایی متنوعی را می‌آزماید. گاه نثری جدی را در مقدمه کتاب‌های خود تمرین می‌کند، از آن جمله است مقدمه ترجمه کتاب‌های فلسفی، و گاه نثری شیرین و پر از طنز را بیرون می‌دهد، مانند پاره‌های مطبوعاتی‌اش و مقدمه کتاب «چنین کنند بزرگان»، و گاه نیز نثری پرتأمل و اندیشه‌برانگیز، مانند مقدمه آنتیگونه، و گاه نثری شورمندانه و دردمندانه، همانند مقدمه وداع با اسلحه.۱۵ از ابتکارات دریابندری که در کمتر صاحب قلمی می‌توان نمونه‌ای از آن را یافت، گردآوری مجموعه مقدمه‌هایی است که طی حدود نیم قرن برای آثار ترجمه‌ای خود نوشته است، با عنوان «از این لحاظ» که جامع‌المقدمات اوست و یکجا گرد آمده است. این کتاب بیشتر به کار شناخت چگونگی قلم و نثر متنوع دریابندری می‌آید.

دریابندری در مقام مترجم آثار فلسفی و ادبی، کتابی دو جلدی با عنوان «کتاب مستطاب آشپزی» می‌نویسد و هنر آشپزی را یکی از علائق خود: «من اصولا به هنر آشپزی علاقه‌مند بودم. در سالهای جوانی هم تجربه آشپزی داشتم. از همان سالها چند یادداشت راجع به آشپزی تهیه کرده بودم و بعدها وقتی با ناشرم در این زمینه حرف زدم، او خیلی استقبال کرد. من هم به این یادداشت‌ها سروسامانی دادم و چاپشان کردم. تقریبا هشت سال کار برد و من در طی این سالها سخت کار می‌کردم. البته در کنارش به نوشتن و ترجمه هم پرداختم، اما دغدغه اصلی‌ام، این کتاب بود.»۱۶ سابقه این کتاب به سالیان زندان بازمی‌گردد. سالهایی که خود او گهگاه هوس طبخ می‌کرد و هم‌بندی‌ها را تطمیع می‌نمود: «در صفحه اول کتاب یک عکس چاپ شده که خودم آن را کشیده‌ام و یک دیگ را روی اجاق کوچکی نشان می‌دهد. این تصویر در واقع سابقه این کتاب را توضیح می‌دهد. من در زمان شاه چندین سال زندان بودم و در واقع سابقه این سالها در کتاب هست و آن دیگ توی تابلو همان دیگی است که من در زندان در آن نوع خاصی از آبگوشت را بار گذاشته‌ام و معمولا در آنجا می‌خوردیم.»۱۷ در پیشگفتار کتاب این عبارت طنزگونه از زبان شیخ اطعمه به چشم می‌خورد: «من آنچه وصف طعام است با تو می‌گویمر تو خواه از سخنم پند گیر، خواه ملال!»۱۸

کتابی که بر دریابندری تأثیر فراوان نهاد، ترجمه محمد قاضی از «دن کیشوت» بود: «فهمیدم با آدم صاحب‌قریحه‌ای سروکار دارم که قریحه خودش را در ادبیات فارسی و زبان داستان‌سرایی، و در زبان کوچه و خیابان ورزش مفصلی داده و حالا می‌تواند قلم را با اقتدار روی کاغذ بگذارد. این اقتدار، این وسعت دامنه لغات و تنوع زیر و بم و گرمی لحن کلام برای من مسحورکننده بود. چون که از این جهات خودم را ضعیف می‌دیدم.»۱۹

دریابندری به مناسبت ترجمه برخی از آثار، جوایزی هم گرفت، از جمله جایزه «تورنتون وایلدر» از دانشگاه کلمبیا به مناسبت ترجمه آثار ادبی آمریکایی، و لوح کتیبه فرمان حفر کانال سوئز به دست ایرانی‌ها توسط داریوش، که انجمن صنفی دریانوردان تجاری ایران طی مراسمی با همکاری ماهنامه سینما تئاتر و انجمن مستندسازان سینمای ایران به وی اهدا کرد.

پی‌نوشت‌ها:

۱ـ مهدی مظفری ساوجی، گفتگو با نجف دریابندری، ص۳۶

۲ـ همان، ص۴۰

 ۳ـ همان، ص۴۲

 ۴ـ همان، ص۴۳

 ۵ـ همان

 ۶ـ نگاه نو، ش۶۹، عبدالحسین آذرنگ، نجف دریابندری و حقی ادا نشده

 ۷ـ بانی فیلم، ش۸ر۵ر۸۳، محمود توسلیان، گفتگوی ناتمام با نجف دریابندری

 ۸ـ گفتگو با نجف دریابندری، ص۴۱

 ۹ـ حیات نو، ۲ر۶ر۸۵، «مشکل این است: مترجم نمی‌داند که نمی‌داند…»

 ۱۰ـ کتاب «در عین حال»

 ۱۱ـ نگاه نو، ش۶۹، دریابندری و حق ادا نشده

 ۱۲ـ گفتگو با نجف دریابندری، ص۳۹

 ۱۳ـ نگاه نو، ش۶۹، سیروس علی‌نژاد، نجف از آبادان تا تهران

 ۱۴ـ بانی‌فیلم، ش۸ر۵ر۸۳

 ۱۵ـ نگاه نو، ش۸۷، پاییز ۱۳۸۹، عبدالحسین آذرنگ، تناسب، توازن، سادگی: از این لحاظ نوشته دریابندری

 ۱۶ـ بانی فیلم، ش۱۳ر۱۲ر۸۳، آزاده صالحی، هنوز در ابتدای راه هستیم: گفتگو با نجف دریابندری

 ۱۷ـ چلچراغ، ش۲۶۸، ۲۸ مهر ۸۶، سهیل سلیمانی، مرثیه‌ای برای آشپزی ایرانی در گفتگو با دریابندری

 ۱۸ـ کتاب مستطاب آشپزی، پیشگفتار نگارنده

 ۱۹ـ یک گفتگو: ناصر حریری با نجف دریابندری، ص۳۱، کارنامه، ۱۳۷۶

منبع: روزنامه اطلاعات

نظر شما