شناسهٔ خبر: 62311 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

گفت‌وگو با مترجم کتاب «تاریخ فلسفه» نوشته آنتونی کنی: مواجهه فلسفه تحلیلی با مکاتب دیگر چگونه است؟/ نگارش نخستین تاریخ فلسفه با رویکرد تحلیلی

رضا یعقوبی «تاریخ فلسفه» آنتونی کنی می‌گوید: این اولین تاریخ فلسفه‌ای است که با نگاه تحلیلی نوشته شده در حالیکه فلسفه تحلیلی در کشور ما رواج چندانی نیافته است. شیوه تحلیل، نقد، تبیین و دسته‌بندی مفاهیم در این کتاب بسیار روشن و کارساز است و نمونه بسیار ارزشمندی است برای کسانی که می‌خواهند بدانند رویکرد تحلیلی در مواجهه با سایر فلسفه‌ها چگونه است.

مواجهه فلسفه تحلیلی با مکاتب دیگر چگونه است؟/ نگارش نخستین تاریخ فلسفه با رویکرد تحلیلی

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ آنتونی کنی فیلسوف تحلیلی انگلیسی در حوزه فلسفه ذهن، فلسفه باستان و فلسفه قرون وسطی، فلسفه دین، فلسفه اخلاق و فلسفه ویتگنشتاین فعالیت دارد. او و پیتر گیچ سهم عمده‌ای در بسط توماس‌گرایی تحلیلی دارند. اثر مهم او تاریخ فلسفه غرب است که نشریه فرست تینگز این کتاب را بهترین تاریخ فلسفه تک‌مولف بعد از تاریخ فلسفه کاپلستون دانسته است. رضا یعقوبی مولف و مترجم حوزه فلسفه در آخرین فعالیت خود جلد سوم «تاریخ فلسفه» آنتونی کنی را به نشر پارسه سپرد تا این کتاب به تازگی روانه بازار نشر شود. به بهانه چاپ سومین جلد این مجموعه، گفت‌وگویی با او داشته‌ایم که مشروح آن را می‌خوانید.

 آنتونی کنی نام شناخته‌ای شده برای اهالی فلسفه است با این وجود برای آشنایی مخاطبان علاقه‌مند درباره او و آثارش توضیح دهید؟
آنتونی کنی با نام کامل آنتونی جان پاتریک کنی، فیلسوف تحلیلی برجسته معاصر و از بنیانگذاران نوتوماس‌گرایی تحلیلی است که در 1931 در لیورپول به دنیا آمد. نزدیک به پنجاه اثر تالیفی دارد که مهم‌ترین آن‌ها همین تاریخ فلسفه غرب چهار جلدی است که ترجمه کرده‌ام. درباره جایگاه علمی ایشان اگر از منظر سمت‌هایشان عرض کنم، ابتدا استاد کالج بالیول آکسفورد بوده، بعد نایب‌رئیس دانشگاه آکسفورد و بعدا هم رئیس فرهنگستان بریتانیا شده و از ملکه انگلستان به پاس زحمات و خدمات علمی فرهنگی‌اش لقب «سِر» دریافت کرده است. از حیث دانش هم شخص جامع‌الاطرافی است. ابتدای تحصیلاتش الهیات مسیحی را فراگرفته و بعد وارد آکسفورد شده و فلسفه تحلیلی را نزد شاگردان برجسته ویتگنشتاین فراگرفته و با آنسکوم و پیتر گیچ رابطه دوستی نزدیکی داشته و هر دو با هم در گسترش نوتوماس‌گرایی تحلیلی تلاش‌های برجسته‌ای کرده‌اند.

او بر فلسفه باستان مخصوصا ارسطو و افلاطون تسلط کامل دارد. در فلسفه قرون وسطی صاحب‌نظر است و در جلد دوم کتاب تاریخ فلسفه، نوآوری مهمی دارد و آن هم احیای منطق قرون وسطی است که در چارچوب منطق جدید، نوآوری‌ها و موشکافی‌های خاص و دقیقِ آن‌ها را بازیابی و ارزیابی کرده و در تازه‌ای گشوده است. در حوزه قرون وسطی هم بیشترین تسلط را بر آثار توماس آکویناس دارد. در فلسفه‌های جدید هم چنانکه شاهدیم هم بر اوایل این دوران و هم بر فلسفه‌های متاخر تسلط دارد و دکارت و کانت و ویتگنشتاین و فرگه و ... را هم کاملا می‌شناسد و درباره هر کدام تالیف‌های مستقلی دارد که برخی از آن‌ها هم به فارسی ترجمه شده است. اما حوزه‌هایی که شخصا به آن‌ها علاقه‌مند است و صاحب‌نظر است عبارتند از فلسفه تحلیلی، فلسفه ذهن، فلسفه اخلاق، فلسفه دین، فلسفه ویتگنشتاین، فلسفه باستان و قرون وسطی است. دستی هم در ادبیات دارد و حتی تالیف دارد. به نظرم جامعیت و جایگاه علمی ایشان با این سخنان روشن شده باشد.

اساسا مطالعه تاریخ فلسفه به لحاظ هستی شناسی  و روش شناسی چه کمکی می‌تواند به مخاطبان تخصصی فلسفه کند؟
ببینید فلسفه اساسا با هستی‌شناسی آغاز شده است. اولین پرسش‌هایی که منجر به شکل‌گیری فلسفه به معنای پیشرفته آن شد، پرسش از هستی عالم بود. به نظر من اسطوره‌ها از همین جا آمده‌اند. فارغ از نگاه پیشرفته امثال یونگ به اسطوره‌ها که آن‌ها را بازتاب ناخودآگاه آدمی و مراحل سیر کمال روحی و در واقع تمثیل می‌دانند، به نظر من انسان‌ها در دوران اسطوره از طریق اسطوره به پرسش‌های هستی‌شناسی خود جواب می‌دادند. اینکه عالم از کجا آمده است و از چه چیز به وجود آمده است و.. در اسطوره‌ها تبیین می‌شدند. بعد به شکل تجربی‌تری کسانی مثل طالس به این فکر افتادند که ماده تشکیل‌دهنده عالم چیست؟ یعنی عالم از چه چیز به وجود آمده است و پاسخ خودش آب بود. از اینجا به بعد رویکرد عقلانی و غیراسطوره‌ای به هستی‌شناسی شکل گرفت و به اَشکال پیشرفته‌ترِ آن نزد افلاطون و ارسطو و دیگران رسید اما در آن دروان اولیه هنوز اندیشه آن‌ها به این پیچیدگی نبود که سوال «خود هستی یا وجود چیست؟» را مطرح کنند و ماهیت و وجود را از هم متمایز کنند. در دوران باستان پرسش‌ها معطوف به اهداف بود و در دوره جدید معطوف به علت‌اند. آن زمان می‌پرسیدند «چرا اشیا هستند؟» و حالا می‌پرسند «اشیا چرا این‌طورند که هستند؟».

پس بخش بسیار بزرگی از تاریخ فلسفه، تاریخ هستی‌شناسی و مابعدالطبیعه است و ما با سیر این اندیشه فقط از طریق چنین تاریخ‌هایی می‌توانیم آشنا شویم. اما کمک ویژه‌ای که این اثر از این لحاظ به ما ایرانی‌ها می‌کند در جلد چهارم است. علل خاصی مثل علت‌های اجتماعی و سیاسی باعث شده در این دوره زمانی فلسفه‌دوستان ما فلسفه‌های ایده‌آلیست و اگزیستانس را بیشتر بخوانند. بحث درباره آن علل را باید جای دیگری پی بگیریم اما متاسفانه شناخت درستی از فلسفه تحلیلی بین بسیاری فلسفه‌دوستان در کشور ما وجود ندارد. مخالفان این فلسفه‌ها در کشور ما فلسفه تحلیلی را با پوزیتیویسم منطقی یکی می‌گیرند و در ذهن مخاطب می‌کنند تا بهانه کافی برای طرد آن را داشته باشند تا حد زیادی هم موفق شده‌اند و می‌گویند از نظر فلسفه تحلیلی هر گزاره‌ای که توسط تجربه تایید نشود مهمل است! در حالی که این ادعا فقط و فقط منحصر به حلقه وین است و فلسفه تحلیلی بزرگان خودش را دارد. اعضای حلقه وین هم دست به تحلیل می‌زدند اما تحلیل مفهومی مور، بعد تحلیل منطقی فرگه و راسل، بعد تحلیل زبان متعارف در دو مکتب ویتگنشتاین و آکسفورد، مدعیات و نوآوری‌های جداگانه خود را دارند و با اینکه تا قبل از استراوسون با نظام‌سازی مابعدالطبیعی مخالف بودند اما بحث‌های مابعدالطبیعه در میان آن‌ها کاملا رواج دارد.(البته مخالفت با نظام‌سازی فلسفی منحصر به تحلیلی‌ها نیست، کی‌یرکگارد هم همین‌طور است ولی تحلیلی نیست). در جلد چهارم ما به فصل مابعدالطبیعه که می‌رسیم هم مابعدالطبیعه‌های غیرتحلیلی و هم مباحث فلاسفه تحلیلی در حوزه مابعدالطبیعه را می‌خوانیم. این هم نقش بزرگی است که این کتاب در زمینه هستی‌شناسی می‌تواند ایفا کند.

درباره روش‌شناسی هم نکته بسیار مهمی دارد. این اولین تاریخ فلسفه‌ای است که من می‌بینم با نگاه تحلیلی نوشته شده است. فلسفه تحلیلی در کشور ما رواج چندانی نیافته است. به همین دلیل علاقه‌مندان بسیاری هستند که علاقه دارند بدانند فلسفه‌ورزی عملی تحلیلی چگونه است. یک فیلسوف تحلیلی چگونه با مسائل مواجه می‌شود و چه رویکردی در پیش می‌گیرد. از چه راهی دست به ابتکار و نقد و تبیین و گزارش می‌زند. ما در این اثر با چنین رویکرد تازه‌ای روبرو هستیم. شیوه تحلیل، نقد، تبیین و دسته‌بندی مفاهیم بسیار روشن و کارساز است و نمونه بسیار ارزشمندی است برای کسانی که می‌خواهند بدانند رویکرد تحلیلی در مواجهه با سایر فلسفه‌ها چگونه است و چه نقشی می‌تواند داشته باشد. علاوه بر این، همین رویکرد روشن و تحلیلی باعث می‌شود رویکرد و روش‌شناسی سایر فلاسفه را هم با شیوه جدیدی بشناسیم و در کار کنیم.

انگیزه شما از ترجمه این مجلدات چه بوده و فرایند کار به چه صورت پیش رفته است؟ 
انگیزه من پر کردن همین خلأیی بود که عرض کردم. اولا خود اثر کنی در زبان انگلیسی هم بی‌نظیر است و به راحتی در کنار سایر تاریخ فلسفه‌های بزرگ نام برده می‌شود. دوما در کشور ما تاریخ فلسفه‌ها یا ساده و سطحی‌اند و نمونه‌های فراوان دارند، یا بسیار فنی و پیچیده. همین الان بازار ما پر شده از کتاب‌های فلسفی عوام‌پسندی که بیشتر جنبه بازاری دارند و در این گونه کارها ناشر و مترجم انگیزه‌ای جز فروش بیشتر ندارند. زمانی می‌شد اسم برد و شمرد اما حالا به قدری زیاد شده‌اند که فرصت نمی‌شود بررسی‌شان کرد. قبلا آثار دم دستی و غیر فنی‌ای بودند که مثل تاریخ فلسفه ویل دورانت با اینکه حرفه‌ای نبودند اما ترجمه‌های خوبی داشتند و مرحوم زریاب سنگ تمام گذاشته است اما حالا مترجمان ناآشنا به فلسفه و بیگانه با اصطلاحات وارد این حوزه شده‌اند و ترجمه بی‌کیفیت آن‌ها به بی‌کیفیتی اصل اثر اضافه می‌شود و برای مخاطب مشکل ایجاد می‌کند. آثار دیگری هم هستند که بسیار فنی‌اند، مثل تاریخ فلسفه کاپلستون و راتلج. من راتلج را دقیق بررسی نکرده‌ام اما درباره کاپلستون مخاطب از ابتدا با حجم وسیعی از تفسیرها و مطالب فنی روبرو می‌شود که اصلا مناسب نوآموزان نیست. کاپلستون در تقریر و تبیین اندیشه‌ها بسیار پژوهشی و عمیق کار کرده و وقتی به مسئله‌ای و فیلسوفی می‌رسد، همزمان آرای مفسران آن‌ها و اختلاف‌هایشان را هم ارائه می‌کند و خودش هم مشغول تفسیر می‌شود. خب چنین اثری به چه کار نوآموز می‌آید؟ البته برای متخصصان و پژوهشگران بسیار مفید است. ولی برای نوآموز گیج‌کننده است.

پس از این همین منظر ترجمه کتاب کنی می‌تواند برای مخاطب ایرانی مفید باشد.
کتاب کنی از هر دو نظر بسیار راهگشاست. هم خودش فیلسوف است و مباحث را هرچند تا حد ممکن روان و شیوا بیان می‌کند،  هم عمق نگاه یک فیلسوف را دارد و در تبیین و نقد و تحلیل فلسفه‌ها کم نمی‌گذارد. حتی در جلد سوم که وارد فلسفه‌های جدید شده، در قامت یک فیلسوف تحلیلی ظاهر می‌شود و نقاط قوت و ضعف مکاتب را به شکل کم‌نظیری پیش چشم خواننده می‌گذارد. اما هیچ‌وقت کاری نکرده که مخاطب خودش را با انبوهی از تفسیرها و تطویل‌ها مواجه ببیند و خسته یا فراری شود. ضمن ارائه روشن مفاهیم و مطالب اساسی، نقطه‌ قوت و ضعف آن فلسفه‌ها را بیان می‌کند و بعد اگر خودش نوآوری تازه‌ای هم دارد، ارائه می‌کند. این بزرگ‌ترین مزیت و امتیاز این اثر است. هم روان است هم عمیق و پرمحتوا.

درباره فرایند کار هم باید بگویم که ترجمه این اثر حدودا سه سال و نیم طول کشید. سعی کردم در تمام اثر هم اصل امانت را رعایت کنم و هم تا جایی که می‌شود روان و دقیق ترجمه کنم. همان‌طور که در مقدمه آورده‌ام اثر را باید بازآفرینی کرد نه برگردان. البته چنانکه می‌دانید ترجمه متون فلسفی خودش نوعی فلسفه‌ورزی است. نمی‌شود متن فلسفی ترجمه کنید اما فقط از دانش زبان برخوردار باشید. باید مکاتب را بشناسید. اصطلاحاتشان را بدانید. مسائل‌شان را بفهمید وگرنه ترجمه ناقص و دشواریاب و پرغلط خواهد شد. معادل‌گزینی‌ها همیشه پژوهشی‌اند. برای انتخاب دقیق یک معادل نمی‌شود صرفا ترجمه‌های دیگر را دید و معادل‌های مترجم‌های دیگر را مقایسه کرد و بهترین‌ها را برگزید. انتخاب دقیق‌ترین معادل برای یک اصطلاح فلسفی همیشه مستلزم فهم دقیق اندیشه و مکتبی است که دارید ترجمه می‌کنید. باید خیلی فلسفه بخوانید و فلسفه‌ورزی کنید تا یک مترجم فلسفی خوب باشید. ترجمه متون فلسفی خودش نوعی فلسفه‌ورزی و پژوهش است.

البته تا حدودی اشاره کردید اما مجلدات تاریخ فلسفه آنتونی کنی چه تفاوتی با آثار مشابه این حوزه دارد و تلاش او در این مجلدات بیشتر معطوف به چه بوده است؟
سوای آنچه در پاسخ سوال قبلی‌تان عرض کردم نکته مهم دیگری هم هست که باید عرض کنم. وقتی کسی فلسفه می‌خواند نهایتا به یک مکتب یا یک طرز تفکر خاص علاقه پیدا می‌کند و علاقه دارد سایر اندیشه‌ها را از موضع مکتب دلخواه خودش ببیند و نقد کند و بخواند. مثلا در کشور ما کسانی هستند که مدام اشکال می‌گیرند چرا در تاریخ فلسفه‌ها اندیشه‌ها به شکل تکامل تاریخی و دیالکتیکی مطرح نمی‌شوند. یعنی از نظر آن‌ها مورخ باید متوجه باشد که هر اندیشه‌ای محصول گریزناپذیر و ناگزیر اندیشه‌های قبلی بوده و جز رسیدن به آن اندیشه خاص، از نظر تاریخی چاره دیگری وجود نداشته است. این فکر آشکارا هگلی است و شکلی از جبر تاریخی است. اما این دامی نیست که بتوان تصور کرد یک فیلسوف تحلیلی در آن گرفتار شود. دیدن اندیشه‌ها از این منظر یعنی شما باید قائل به مرگ اندیشه‌های پیشین شوید. در حالی که همان‌طور که چندی پیش در مقاله «فلسفه و تاریخ‌نگاری فلسفه» هم آوردم، فلسفه رشته‌ای است که کاملا به تاریخ خود متکی و مبتنی است. چون فلسفه، مراجعه دائم و مداوم به بنیان‌هاست. بازاندیشی بنیان‌هاست و وقتی کسی در هر رشته‌ای غیر از فلسفه به بنیان‌ها فکر کند، ناچار به فلسفه کشیده می‌شود. مثل فلسفه علم، فلسفه ریاضی، فلسفه اخلاق، فلسفه حقوق و سایر فلسفه‌های مضاف. اما وقتی از آن دیدگاه جبرگرا نگاه کنید باید آخرین مرحله اندیشه‌ را پیشرفته‌ترین مرحله‌ای بدانید که مراحل و فلسفه‌های قبلی را زیر پا گذاشته و حتی کشته و دفن کرده است. اما کسی مثل کنی چنین دیدگاهی را صرفا یک نحوه تفکر در میان این همه نحوه فکر می‌داند. یک فلسفه در میان این همه مکتب فلسفی. حالا به نظر شما کدام‌یک جامع‌تر و بی‌طرفانه‌تر است؟ کسی که تمام اندیشه‌ها را ارائه می‌دهد و از هر کدام به اندازه خودش بهره می‌برد یا کسی که فقط یک دیدگاه را ارائه می‌دهد و سایر دیدگاه‌ها و اندیشه‌ها را مراحل رسیدن به دیدگاه خود می‌داند؟

اجازه بدهید مثالی بزنم. کاپلستون می‌گوید تاریخ فلسفه‌اش را برای دانش‌آموزان مدارس کاتولیک نوشته ولی کنی می‌گوید آن را برای دانشجویان دانشگاه آکسفورد نگاشته است. یعنی این کتاب یک متن درسی دانشگاهی است و اگر کنی یا هر کسی که قرار است چنین کتابی بنویسد در این اثر نگاه خاصی را غالب می‌کرد، به دانشجو و کتاب و فلسفه خیانت می‌کرد. مگر اینکه در ابتدای کتاب بنویسد که کتاب از موضع فلان اندیشه خاص نوشته شده و جامعیت کتاب درسی را ندارد. بلکه برای کسانی است که می‌خواهند از فلان موضع ایده‌آلیستی یا تجربی، تاریخ فلسفه را بخوانند. پس علاوه بر مزیت‌های پیشین به نظر من امتیازش بر آثار مشابه، جامعیت، بی‌طرفی، رویکرد دانشگاهی و درسی است و تلاش می‌کند تاریخ فلسفه را به مثابه نوعی فلسفه‌ورزی ارائه کند که در آن تمام اندیشه‌ها در کنار هم خود را نمایان کرده‌اند و خواننده ضمن فراگیری تاریخ فلسفه، از طریق تاریخ فلسفه، فلسفه‌ورزی می‌کند و نگاه مسئله‌محور و تاریخ‌محور جای یکدیگر را نمی‌گیرند. البته این را هم اضافه کنم که مزیت دیگر این اثر روزآمد بودن آن است. آخرین جلد تاریخ فلسفه کاپلستون سال 1975 چاپ شده است. یعنی 45 سال پیش، نزدیک به پنج دهه از انتشار آن می‌گذرد و در این مدت فلاسفه بسیاری آمده‌اند که در تاریخ فلسفه کاپلستون گنجانده نشده‌اند. مثل بزرگان فلسفه تحلیلی و حتی متاخرتر دریدا و رورتی و مکتب فرانکفورت که در آخرین جلد کتاب کنی حاضرند.
 
در مجلد سوم این مجموعه موضوعات و سرفصل‌هایی را شاهد هستیم به این صورت که کلیاتی درباره فلاسفه غرب در سه فصل نخست دارد و بعد از فصل چهارم موضوع محور می‌شود، در واقع ترکیبی از موضوع محوری و تاریخ محوری. کنی چرا این روش را برگزیده است؟
بله. کنی گفته است که معمولا تاریخ فلسفه‌ها به دو شکل نوشته می‌شوند. به شکل تاریخی و موضوعی ولی من سعی می‌کنم این دو رویکرد را با هم تلفیق کنم. در ابتدای هر جلد سه یا دو فصل تاریخی آورده و در فصل‌های بعد به شکل موضوعی به تاریخ فلسفه پرداخته است. یعنی فصل‌های موضوعی هم تاریخی‌اند اما تاریخ همان موضوع. مثلا فصل فلسفه اخلاق به بررسی آراء فلاسفه در فلسفه اخلاق اختصاص دارد و تقدم و تاخر تاریخی‌شان هم رعایت شده است. گاه یک فیلسوف در بخش تاریخی بحث شده اما به خاطر اینکه صرفا یک تاثیر کلی داشته در بخش موضوعی نیامده یا در همان بخش‌هایی آمده که در آن‌ها نظریه قابل اعتنایی دارد. گاه هم یک فیلسوف در بخش تاریخی نیامده ولی به خاطر اینکه فقط در یک حوزه صاحب‌نظر بوده در یکی از فصل‌های موضوعی شرح نظریه‌اش آمده است. این کار هم برای کسانی که فقط به یک حوزه خاص از فلسفه مثلا معرفت‌شناسی علاقه دارند مفید است که لازم نیست تمام کتاب را مرور کنند تا مباحث معرفت‌شناسی را پیدا کنند و بخوانند. هم برای کسانی که علاقه بیشتری به سیر تاریخی دارند و از فصل‌های اول بهره بیشتری می‌برند.

سه فصل نخست این کتاب بر اساس دسته‌بندی خاصی صورت گرفته. منطق این کار چه بوده است؟
به هر حال در تاریخ فلسفه، دوره‌های مختلفی وجود دارند که به صورت تقریبی می‌شود آن‌ها را دسته‌بندی کرد. مثل دسته‌بندی معروف فلسفه‌های جدید به قاره‌ای و تحلیلی. یا مثلا دسته‌بندی‌هایی که کاپلستون دارد و فلسفه هر کشوری را در مجلدهای جداگانه آورده است. تجربه‌گرایان انگلیسی را در یک جلد، تفکر آلمانی را در جلد دیگر و تفکر فرانسوی و .. را هم در جلد دیگری گنجانده است. بسیاری از این اندیشمندان هم‌دوره و همزمان‌اند اما برای دسته‌بندی درست‌تر مطالب و جلوگیری از پراکندگی، آن‌ها را جداگانه بررسی می‌کنند. مثلا هوسرل با فرگه همزمان است. اما فرگه در یک فصل و هوسرل در فصل دیگری بررسی می‌شود. در غیر این صورت، پراکندگی مطالب، مخاطب را سردرگم می‌کند. به نظر من تنها منطقش انسجام موضوع‌هاست.
 
شما از مترجمانی هستید که به صورت تخصصی در این حوزه کار می‌کنید و در واقع به متنی که ترجمه می‌کنید مسلط هستید. درباره سابقه علمی و فعالیت‌هایتان توضیح دهید و اینکه به چه میزان این تسلط می‌تواند بر کار مترجم تاثیرگذار باشد؟
رشته تحصیلی من در دانشگاه، الکترونیک بود. اما ابتدای علاقه من به حوزه‌های علوم انسانی به دوران نوجوانی برمی‌گردد. مخصوصا در دوران دبیرستان علاقه زیادی به آثار بزرگان داشتم و می‌خواندم. همیشه با حافظ و سعدی و مولانا مانوس بودم. حتی دیوان حافظ را تقریبا حفظ کردم اما چون ممارست نکردم الان فقط حضور ذهن دارم. یعنی یک یا چند کلمه اول هر بیت باعث می‌شود یک یا چند بیت و گاه تمام غزل را از بر بخوانم. سعدی و مولانا هم همین طور. همیشه و مداوم می‌خواندم و می‌خوانم. به کارهای هنری مخصوصا موسیقی علاقه زیادی داشتم. هر هفته به اصفهان می‌رفتم تا ردیف‌های آواز ایرانی را نزد یکی از شاگردان مرحوم تاج اصفهانی فرابگیرم. مدتی هم در این زمینه مشغول یادگیری شدم. ادبیات، عرفان، فلسفه، روانشناسی، الهیات را خودخوان می‌خواندم. آثار بزرگان ادبیات و نثرنویسی جدید را مطالعه می‌کردم. از آثار مرحوم نجفی و زرین‌کوب و فروزان‌فر گرفته تا شرح‌های حافظ و مثنوی و آثار مرحوم قزوینی و..  وقتی دانشجو بودم به صورت آزاد در کلاس‌های دانشکده ادبیات و علوم انسانی حاضر می‌شدم و جزوه می‌نوشتم. با اساتیدشان نشست و برخواست می‌کردم و بحث می‌کردیم. آقای دکتر حسن قنبری که مترجم آثار هانس کونگ است و اکنون در دانشگاه تهران مشغول تدریس است، نقش مهمی در سیر مطالعاتی من داشتند. فلسفه را از سیر حکمت مرحوم فروغی تا کاپلستون و سایر منابع آن زمان خواندم و فراگرفتم. بعد به منابع انگلیسی رو آوردم. در این میان به اثر کنی برخوردم و بعد تصمیم گرفتم ترجمه‌اش کنم. قبل از آن علم و دین هانس کونگ را ترجمه کرده بودم که در سال 1395 منتشر شد.

بعد هم در حلقه نویسندگان دانشنامه حافظ و حافظ پژوهی راه پیدا کردم و از آن طریق با استاد و پدر معنوی گرانقدرم استاد بهاءالدین خرمشاهی آشنا شدم. معلوماتم را نزد ایشان کامل‌تر کردم. از روی بزرگواری طبق برنامه هر روز برای من وقت می‌گذاشتند و هر ساعتی موضوع خودش را داشت. ساعتی برای آموزش عربی، ساعتی مقابله ترجمه، ساعتی حافظ‌خوانی و ادبیات و.. به این طریق از محضر ایشان درس‌های فراوانی گرفتم و نقطه عطفی در زندگی من شد. در دانشنامه حافظ هم حدود بیست و پنج مدخل نگاشتم که اگر آن مدخل‌ها مستقلا چاپ شوند اثر مستقلی از آب درمی‌آید. اخلاق حافظ، جهان‌بینی حافظ، فلسفه در دیوان حافظ، حافظ و گوته، زیبایی‌شناسی حافظ و.. در مدخل اخلاق حافظ برای اولین بار اخلاق حافظانه را در چارچوب فلسفه اخلاق جدید بررسی کردم و سایر مدخل‌ها هم نوآوری‌های خودشان را دارند. حالا هم بیشتر وقتم صرف فلسفه می‌شود و از میان فلسفه‌ها فلسفه تحلیلی را برگفتم و پسندیدم.

روزانه بین هشت تا ده ساعت مداوم هر روزه کار می‌کنم. معتقدم فقط با کار و تلاش شبانه‌روزی می‌شود کاری کرد و اثرگذار بود. در غیر این صورت عقب می‌مانیم. بزرگانی که داریم چه در غرب چه در میهن خودمان همه همین‌طورند. شب و روز مشغول کارند. اگر تفننی کار کنیم نمی‌توانیم اثرگذار باشیم. کارهای بزرگ همت‌های بزرگ می‌خواهند. سال‌هاست از خودمان می‌پرسیم چرا دیگر کسی مثل ابن‌سینا در ایران ظهور نمی‌کند، چرا در ایران کسی پدید نمی‌آید که به اندازه کسی مثل کانت تاثیر داشته باشد. در میان فلاسفه غرب کسی را پیدا نمی‌کنید که زندگی‌اش را وقف فلسفه و کار و تلاش نکرده باشد اما به آن تاثیرگذاری و بزرگی رسیده باشد. جزئیات زندگی هر کدامشان را که بخوانید برای دقیقه به دقیقه روزشان برنامه دارند و عمرشان را بیهوده تلف نمی‌کنند. بزرگان ما هم همین‌طورند اما هنوز هم جای کار داریم. در میان فلاسفه مغرب‌زمین کانت به این دقت و پشتکار شهره است. زنان همسایه‌اش ساعت‌شان را با ساعت از خانه بیرون رفتن او تنظیم می‌کردند(برخی هم می‌گویند طنزی بوده که زنان همسایه برای دقیق بودنش ساخته‌اند). جان استورات میل آن‌قدر دقیق و منظم و بی‌وقفه مطالعه می‌کرد که مدت زیادی بیمار شد و به قول خودش با خواندن آثار وردزورث بهبود پیدا کرد. قصد من تشبیه خودم نبود. البته که من چنین پشتکاری ندارم. منظورم این است که اگر می‌خواهیم ما هم چنین بزرگانی داشته باشیم باید همت‌اش را هم در خودمان ایجاد کنیم.

اکنون چه کتاب‌هایی دیگری در دست ترجمه دارید؟
کتاب دیگری از کنی با عنوان «ایمانوئل کانت» ترجمه کرده‌ام که در دست انتشار است و در حال طی کردن مراحل چاپ است. کنی در این اثر علاوه بر تقریر مهم‌ترین نظریه‌های کانت، نقاط قوت و ضعف فلسفه او را هم نشان داده و بر اساس نظریه‌های فلسفی جدید مخصوصا فلاسفه تحلیلی و همچنین فیزیک جدید، نظریه‌های کانت را اعتبارسنجی کرده است. مثل سایر آثار کنی در این اثر مخاطب هم با کلیات فلسفه کانت آشنا می‌شود هم آگاه می‌شود که کدام نظریه او معتبر مانده و کدام نظریه‌اش منسوخ شده است. نشر این کتاب را هم ناشر تاریخ فلسفه یعنی نشر پارسه برعهده گرفته است.

کتاب دیگری که در دست ترجمه دارم و رو به پایان است، کتابی است با عنوان «فلسفه و دین از نگاه کی‌یرکگارد و ویتگنشتاین» نوشته خانم جنیا شونباومسفلد(Gina Schonbaumsfeld) که اثری کاملا تخصصی است و با نقد و بررسی دیدگاه مفسران معروف ویتگنشتاین و کی‌یرکگارد مثل کونانت و فیلیپس، دیدگاه این دو فیلسوف بزرگ در باب دین و فلسفه را با هم تطبیق می‌دهد. این کتاب در سال 2007 توسط انتشارات دانشگاه آکسفورد منتشر شده است. چاپ این کتاب را هم نشر کرگدن برعهده گرفته است.

نظر شما