شناسهٔ خبر: 62317 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

نقدِ نقدِ نقد/ شرحی بر دو نامه آقایان اسماعیل شفیعی و حمیدرضا نعیمی

فرهنگ امروز/ فارِس باقری

چندی پیش آقای اسماعیل شفیعی، در واکنش به نامه‌ای که همکارانِ خانه تئاتر به وزارتخانه ارشاد برای دریافت ضرر و زیان هنرمندان نوشته بودند، نامه‌ای برای همین هنرمندانِ خانه تئاتر نوشت. آقای حمیدرضا نعیمی در واکنش به نامه آقای شفیعی، نامه دیگری نوشتند که به نظرم خوانش این نامه، ما را با مساله مهمی در رفتار با «دیگری» روبرو می‌کند. قطعا این رفتار، شکلی از رفتار اجتماعی و فرهنگی ماست که نشان از آن دارد که چطور کسی -تئاتر- را که به مثابه یک نهادِ خردورزانه است، می‌تواند از همین هنر و ماده خامِ انسانیِ آن-گفتگو- به مثابه ابزاری برای سرکوب «دیگری» بهره بگیرد و آن را به چیزی ضد خود بدل کند. البته این را نیز می‌دانم که هر عملی، ابتدا با نیت‌های نیک آغاز می‌شود، اما قرار نیست که نتایج آن به امر نیکی بینجامد.
آقای شفیعی در نامه خود، خطاب به دوستان خانه تئاتر، این دوستان را «همکاران ارجمند و فرهیخته‌ام در تئاتر» خطاب کرده است و از این دوستان، سوالی پرسیده‌اند و به آنان چند پیشنهاد داده‌اند. می‌توان مضمون سوال و پیشنهادهایِ ایشان را در قالبی ساده به موارد زیر تقلیل داد و آن را صورت‌بندی کرد.
آقای شفیعی نوشته‌اند که «وقتی حادثه‌ای همچون سیل، زلزله، طوفان و ... رخ می‌دهد، اصناف و اقشار از دولت‌شان تقاضای غرامت و ضرر و زیان و خسارت نمی‌کنند.» ایشان پیشنهاد داده‌اند که این دوستان باید این تقاضا را مطرح کنند که: «دولت بتواند در درجه اول بهداشت و درمان را سر و سامان و در درجه بعدی معیشت نیازمندان را پاسخ دهد.» سپس در ادامه پیشنهاد کرده‌اند بهتر است که این دوستان « قبل از هرچیز کمپین «حمایت از همکاران تئاتری» راه بیندازند و پس از شناسایی افراد نیازمند و گرفتارِ و اهالی تئاتر، اقدام به حمایت از آنان کنند.» نیز، پیشنهادشان را به شکل یک آرزو یا یک خواستِ جمعی این‌گونه بیان کرده‌اند که «باید افرادی را که تامین نشده‌اند، همراه با لیست اسامی به وزارتخانه و دولت معرفی و تا آخر و تامین نیازهای معیشتی این دسته از همکاران، ماجرا را مصرانه دنبال کنند.» چرا که از نظر ایشان، ممکن است این نامه باعث شود تا «کسانی با ادبیات ستادهای انتخاباتی و سوءاستفاده از نقصان‌ها و کاستی‌ها، یک کمپین تبلیغاتی انتخاباتی راه بیندازند.» به نظر ایشان، سوءاستفاده دیگران از چنین نامه‌ای «در شأن معیشت و بیمه همکاران ما نیست» و در پایان نتیجه گرفته‌اند که کسان دیگری، با اهدافی دیگر، ممکن است این نامه را برای «کسب پُست و مقام سیاسی و ثروت‌اندوزی دنبال ‌کنند که مشکلات همکاران ما برای آنها بهانه‌ای است.»
نامه آقایِ شفیعی با یک پرسش و چند پیشنهاد خطاب به «دوستان هنرمند، فرهیخته و همکاران» ایشان نوشته شده است. از واژه‌های نامه و لحن و ساختار زبانی آن، بار اخلاقی نامه پیداست. در آن نامه، آقای شفیعی تلاش دارد خود را در مقام یک ناصح و حقیقت‌بین نشان دهد، ولی در نهایت ژستِ اخلاقیِ نامه برجستگی بیشتری دارد. آقای شفیعی، در بعضی جاها از کلمه «بنده حقیر» و چیزهای دیگر استفاده می‌کند، ولی بیشتر معنایی ضد آن را تولید می‌کند. 
اما پاسخ نامه از سوی آقای نعیمی، به شکل حیرت‌آوری، نمونه‌ای از بیماری روزگار ماست. ژستی که در پسِ نامه، خود را به من نشان می‌دهد، ژستِ هولناکی است. خوانش این نامه، برای فهمِ کیستیِ ما، در جایگاه نمادینی که در جامعه برای خود ساخته‌ایم یا برای‌مان ساخته‌اند، بسیار حائز اهمیت است.
به نطرم، واکنش آقای نعیمی به نامه آقای شفیعی، یک واکنش بی‌تناسب است. تمایل روزافزون به بهره‌گیری از وضعیت اضطراری که آن را وضعیتی استثنایی فرض می‌کند و از همین راه توانسته است از آن به منزله نوعی قلمرو معمولِ سرکوب و حکم راندن و خشونت استفاده کند.
به نظرم، جوابِ آقای نعیمی، نمونه‌ای از وضعیت بیمار ما است. اینکه چطور در این نامه تلاش می‌کند تا از راه زبان و شیوه‌هایی از خلق معنا، روش‌هایِ سرکوب را که درون ما نهادینه شده‌اند، آشکار و عملی کنند. این یکی از راه‌هایی است که ما خودمان، به شکلی آزادیِ خود و دیگری را محدود می کنیم. چطور می‌شود که ما هر نوع آزادیِ نظر را در «دیگری» محدود کنیم؟ در معنای عامیانه، نامه آقای نعیمی حاوی چنین فرمانی است: تو حق نداری نظر بدهی. این روش در سراسر نامه آقای نعیمی مشهود است. من سعی می کنم فرآیند این کنشِ انکار و حذف و سرکوب را در نامه آقای نعیمی شرح دهم. 
آقای نعیمی، نوشتن نامه را از سوی آقای شفیعی غیرقابل قبول می‌داند، چرا که آقای نعیمی این نظر را «از هر کسی قابل قبول می‌دانستند به جز ایشان» و منطق و دلایل آقای نعیمی وقتی هولناک‌تر می‌شود که آقای نعیمی اعتقاد دارد آقای شفیعی حق نظر دادن ندارد، چرا؟ چون «شما بزرگوار که حقوق ثابت دریافت می‌کنید» و  دلیل دیگر این که «شما که هشت‌تان گرو نه‌تان نیست. شما که در منزل دلبازتان پا روی پا انداخته، از پنجره، از باران بهاری لذت می‌برید، چه خبر دارید از احوالِ دل پیرمردِ هنرمندِ تنهایی که به خانه تئاتر رو انداخت و گفت: گرسنه‌ام؛ چند شب است که خوراکی نخورده‌ام.» هر چند این بخشِ نامه، مانند بازجویی‌هایِ نمایشنامه «استنطاق» اثر پیتر وایس، خوب پرداخت شده است، ولی ایشان برای اینکه امر سرکوب را رسمیت ببخشد، اضافه کرده‌اند که «شما چه می‌دانید از فغان دلِ کسانی که تئاتر عشق‌شان هست؛ وگرنه درآمدشان از مسافرکشی در آژانس و اسنپ است که آن‌ شغل و منبع درآمد «نخور و نمیر» هم به یمن وجود کرونا از دست رفت» سپس آقای نعیمی، آقای شفیعی را سرزنش می‌کند که «از همراهی با دولت حرف می‌زنید؟» در اینجا آقای نعیمی درست است که از دولت دفاع می‌کنند، ولی به نوعی یک جمع را تحقیر و تهدید می‌کنند. برای این تحقیر کردن نیز پشتوانه‌ای دارند: (مردمانی که عشق‌شان تئاتر است و درآمد بخور و نمیر ندارند). آقای نعیمی، شیوه بازجویی خود را از نویسنده نامه بسط می‌دهد و به شکلی دیگر، فشار بر او را زیادتر می‌کند تا او را متهم کند که «لطفا از بودجه‌ای که دولت‌های آلمان، ایتالیا، فرانسه و ترکیه به هنرمندان تئاتر اختصاص داده‌اند هم بگویید، از دوهزار دلاری که دولت کانادا با بسته‌های خوراکیِ پُر پَر و پیمان به درِ منازل فرستاده هم بگویید» گویی ایشان، آقای شفیعی را نماینده این کشورها یا جاسوس این کشورها می‌داند و تلاش دارد که او را مُقُر بیاورد. بعدتر اضافه می‌کند که: «کجای کارید برادر؟» با این جمله، بی‌خبری آقای شفیعی را دوباره تحقیر می‌کند و هیجان‌زده به تحقیر آقای شفیعی اکتفا نمی‌کند و این تحقیر و تهدید را تعمیم می‌دهد و آن را شامل استادانی می‌داند که این استادان، دست‌های آلوده‌ای دارند که «دست‌های آلوده را باید از استادانی جستجو کرد که به جای آموزش به شاگردان‌شان، در یک ویدیو دست به تمسخرشان می‌زنند.» در زیر متن این جمله، آقای نعیمی خود را کسی می‌داند که نوعی پاک‌دستی دارد و به سلاحِ والای آموزش نیز مسلح است و به تمسخر کسی دست نمی‌یازد. در واقع، آقای نعیمی با یادآوری و طعنه زدن به آقای شفیعی، تلاش می‌کند خطایی را که مدتی قبل آقای شفیعی در فضایِ مجازی مرتکب شده‌اند، به مثابه شکل دیگری از تحقیر و سرزنش، به ایشان یادآور شود که شاید ربطی به نامه هم نداشته باشد. چرا که اگر گذشته هر یک از ما مورد داوری قرار گیرد، دست‌های هیچ‌کس تمیز نیست، حتی آقای نعیمی. 
آقای نعیمی، بارها و بارها، آقای شفیعی را تحقیر و تهدید و بازجویی می‌کند، بعد کمی خودمانی‌تر به ایشان یادآور می‌شود که: «شما یاد گرفته‌اید فقط نق بزنید» و تفاوت آقای شفیعی و همکارانِ خودش در خانه تئاتر را در این می‌داند که آقای شفیعی آدم شکست‌خورده‌ و نق‌نقویی است و همکاران خانه تئاتر آدم‌های موفق و خردورزی هستند. ایشان موفقیت همکاران خودش در خانه تئاتر را چنین فرض کرده است که این همکاران «بعد از پانزده سال جنگ از دولت [آقای] خاتمی تا کنون موفق شدند بالاخره حکومت و دولت را وادار کنند که هنرمندان/تئاتر را صاحب شغل فرض کنند.» البته به نظرم خیلی از افراد دیگر در همین تئاتر کوچکِ ما، دارای چنین افتخاری نیستند. اما آقای نعیمی به این امر نیز بسنده نمی‌کند زیرا تحقیر باید به سرکوب بینجامد. از این رو آقای نعیمی، دوباره آقای شفیعی را تحقیر و سرزنش می‌کند که در کسب چنین افتخاری دست‌های‌شان تهی است و آقای شفیعی را شماتت می‌کند که او آدم بی‌دردی است و برای ایشان از روی دلسوزی و شفقت اظهار تاسف می‌کند و چنین اضافه کرده‌اند که: «برای بی‌دردانی چون شما فقط باید گفت متاسفیم.» آقای نعیمی منطق انکار را باید تا پایان پیش ببرد و هنوز این منطق جا دارد به بیکرانگی خودش برسد. برای همین به زندگی خصوصی آقای شفیعی نیز رخنه و اضافه می‌کند که «شما در خانه ماندید تا ریه‌های‌تان سالم بماند.» بعد آقای شفیعی را به این دلیل که در افتخارِ پخش کردن هزار بسته حمایتی حاضر نبوده‌اند به سخره می‌گیرد و می‌گویند: «اما هنرمندان خانه تئاتر، نزدیک به هزار بسته حمایتی را در اولین روز تعطیلات به خانواده‌های تئاتر تقدیم کردند.» سپس با یک اشتلم و در نقش یک معین البکا و گاه در نقش یک تعزیه‌خوان، آقای شفیعی را تنبیه می‌کند که «شما نبودید ببینید که یک هنرمند در برابر دریافت آن بسته گریست.» در ادامه باز آقای شفیعی را تهدید می‌کند که «باشید و بمانید تا پرده‌ها برافتد؛ تا دست‌های پشت پرده نمایان شود.» 
در پایان، آقای نعیمی با این فرض که نوشته خودشان پر از رایحه و عطر است، نامه خود را با این جمله به پایان می‌رساند و سوال و پیشنهاد موجود در نامه آقای شفیعی را این‌گونه توصیف می‌کند: «حقیقتا از نامه‌تان بوی گند و کثیفی استشمام می‌شود.» 
واقعا چه چیزی این حقانیت را به آدم‌ها می‌دهد که در برابر هر نظری، به شکلی سرکوبگرانه «دیگری» را تخطئه کنند؟ آیا حقانیت آدم‌ها از جایگاه نمادینِ اجتماعیِ آنها برمی‌آید یا به پشتوانه یک جمع دارای چنین اعتباری شده‌اند؟ آیا جمع، عقلانیت ما را بر می‌سازد؟ آیا با پشتوانه یک جمع/توده می‌توان فردی را تخطئه کرد؟ 
فروید از قول لوبون در جایی این ایده را بیان کرده است که افرادی که ذهنیت و خرد خود را به نفع یک جمع یا جماعت تعطیل می‌کنند، در واقع، فردیت خود را ویران می‌کنند. فروید در این ایده، معتقد است که در جماعت/توده، فرد آموخته‌هایش را از یاد می‌برد و یگانگی و یکه‌بودنِ فرد غیب می‌شود و ناخودآگاه نژادی از هر چیز دیگری پیشی می‌گیرد و مهم‌تر اینکه، امر ناهمگن در امر همگن حل می‌شود. 
او با توصیف ویژگی‌های این زندگی جماعت‌گرایانه، نشان داده است که چطور چنین فردی در خود نوعی قدرت شکست‌ناپذیر احساس می‌کند و همین امر به او این اجازه را می‌دهد که به غرایزی تن در دهد که در آن مسوولیتی برای خود نمی‌شناسد. چرا با وجود چنین وضعیتی، فردِ حل شده در جماعت، در این شکل از وضعیت‌ها، جهان را به دو قطب تقسیم ‌می‌کند: دوستان/دشمنان یا همان موافقان و مخالفان. 
همین سبب می‌شود که چنین فردی، دیگر از کنش‌هایش آگاه نیست و او دیگر خودش نیست، بلکه به ماشینی تبدیل شده است که گرفتارِ غرایزش است و راهی جز خشونت و تندخویی و همزمان شکلی از قهرمان منشی را در خود نمی‌شناسد  چرا که چنین فردی، نه در خود شک می‌کند، نه نسبی بودن حقیقت را می‌پذیرد. بلکه تنها راه به افراط می‌برد و هر امر مشکوکی، به محض جاری شدن بر زبان، بلافاصله به «مدرکی بی‌چون و چرا» بدل می‌شود. 
در واقع نامه آقای نعیمی، نه حق اجتماعیِ یک شخص، بلکه حق اجتماعی یک انسان را انکار می‌کند و با شوری پایان‌ناپذیر، حضور دیگری که شباهتی به آن جمع نداشته باشد را غاب فرض می‌کند. از همین روست که ابتدا یک نظر را انکار و در نهایت به سرکوب آن تن می‌زند.  واقعا چطور چنین امری ممکن شده است؟ آیا ما از هنرِ تئاتر، هنوز چیزی نیاموختیم، یا تئاتر به ما درکِ چنین امر ساده و انسانی را نیاموخته است؟ چگونه تئاتر که هنری بر پایه گفتگو است، یکباره از ذهن و خردِ ما غیب می‌شود؟ چطور وجودِ خود را در نفی و حذف دیگری می‌پنداریم؟ آیا هنر تئاتر نتوانسته است در ما تغییری ایجاد کند؟ آیا ما از هنری که آن را ضرورت زندگی‌مان می‌دانیم، پرهیز می‌کنیم و تن به مغاکِ بی‌اخلاقی می‌دهیم؟ چگونه چنین چیزی در برابر چشم همه ما ممکن شده است؟ اگر فردی از ما به چنین آسیب و مرضی مبتلا شده است، باید از خودمان بترسیم، چرا که ما نیز در معرض چنین آزمون دشواری قرار خواهیم گرفت. آزمونِ آقای نعیمی، می‌تواند آزمونِ همه ما باشد. ما در جایگاه‌های نمادین و استعاریِ در جامعه زندگی می‌کنیم که می‌تواند به سرعت فروبریزد، اما پیش از هر چیزی یک انسانیم.
(بله، ما فقیر شده‌ایم، فقیر و از میراثِ انسانی، یکی پس از دیگری دست برداشته‌ایم.) 
والتر بنیامین

روزنامه اعتماد

نظر شما