شناسهٔ خبر: 62855 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

گزارشی پیرامون نهضت ترجمه دوران عباسیان: تبعات اشتباه میان ارسطو و فلوطین/یک دلیل برای شکل‌گیری عرفان نظری

پس از ترجمه منطق و فلسفه ارسطویی از زبان سریانی به عربی در دوران عباسیان، حکمای مسلمان اصول اولیه اندیشه اسلامی را با قوانینی از فلسفه ارسطویی درآمیختند. این میان کتاب تاسوعات فلوطین نیز به اشتباه به عنوان اثری از ارسطو به عربی ترجمه شد و تبعاتی داشت.

تبعات اشتباه میان ارسطو و فلوطین/یک دلیل برای شکل‌گیری عرفان نظری

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ بسیاری از بزرگان و اندیشمندان جهان (من جمله هگل) وجود فلسفه در شرق را ناممکن می‌دانند و چرایی آنرا در یکی دانستن فلسفه و دین بیان می‌کنند. (البته هگل در تاریخ فلسفه‌ خود این بحث را درباره‌ فلسفه‌ هندی می‌کند که با اندکی اغماض می‌توان آنرا به فلسفه در کل شرق تعمیم داد.) این بحث در وهله‌ نخست و با بازخوانی سیر تفکر فلسفی در شرق شاید درست به نظر آید، چرا که فیلسوف شرقی (بویژه مسلمانان) فلسفه را ابتدا برای این می‌خواهد که امور دینی و شرعی خود را با آن بحث و تفسیر کند و البته در این راه آنقدر پیش می‌رود که اصطلاحا از فلسفه گذر کرده و به عرفان می‌رسد. اما اینکه بگوییم چون او تنها درباره‌ دین بحث می‌کند فیلسوف نیست، به نظر سخن اشتباهی است.

شریعت الهی بسیار زیاد به عقل نزدیک است تا جایی که آنها را کاملا متحد با یکدیگر خوانده‌اند. بر اساس همین قرابت است که آیات و روایات و احادیث بسیاری شریعت را عقل خارجی و عقل را شریعت داخلی معرفی کرده‌اند. مثلا خداوند در آیه‌ 171 سوره‌ بقره (آیات مشابهی هم وجود دارد) یعنی: «صمٌ بُکمٌ عُمیٌ فَهُم لا یعقِلون» از کفار یعنی کسانی که به شریعت الهی اعتقادی ندارند، اسم عقل را سلب می‌کند، یعنی اینکه کفار عقل ندارند.

کسانی همین عقل را به چراغ و شرع را به روغنی که در چراغ ریخته می‌شود تشبیه کرده‌اند. این اشخاص معتقدند که عقل جز از طریق شریعت به گوهر مقصود دست پیدا نمی‌کند، چنانکه شرع نیز جز از طریق عقل قابل توجیه و تفسیر نیست. این نظریه‌ توفیقی از سوی کسانی مطرح می‌شود که جمع میان عقل و شریعت را وجهه‌ همت خویش ساخته و در این راه سعی وافر داشته‌اند، کسانی چون: فارابی، ابن سینا و ابن رشد.

ابن رشد معتقد است که کار فلسفه چیزی بیش از این نیست که در موجودات به طور عمیق نظر می‌کند و آنها را از جهت دلالت بر صانع حکم معتبر می‌شناسد. حال با تمام این اوصاف آیا می‌توان بازهم عنوان داشت که فیلسوف مسلمان به معنای واقعی کلمه فیلسوف نیست؟ این میان متکلمان توانستند با فاصله گرفتن از فلسفه بحث‌های انتقادی فوق العاده‌ایی بکنند، که خود یک جریان فکری ـ فلسفی را موجب شد با اینکه خود اینان بعضا دست به تکفیر فلاسفه زده بودند، بزرگ این جریانات را می‌توان «امام محمد غزالی» دانست.

عرفای راستین در تمدن اسلامی
عرفان راستین را باید جدای از خرقه‌پوشان و لاف‌زنان دانست. امروزه این لاف‌زنان آنقدر در جامعه زیاد شده‌اند که متاسفانه عرفان واقعی (که جدای از فلسفه نیست) رو به فراموشی است؛ و باید دانست که منظور از عرفای راستین کسانی چون: محی الدین ابن عربی، شیخ اشراق، حضرت ملاصدرا، شیخ ابوسعید ابوالخیر هستند؛ و در ضمن در بحث‌های علمی در این مورد باید از اکثر کسانی که در «تذکرة الاولیا» و کتبی از این دست، نامشان آمده، گذر کرد، چرا که در این نوع متون شروع به افسانه‌پردازی و داستان‌سرایی‌هایی در حول و حوش این اسامی شده است و این داستانهای تاویل‌پذیر فقط برای بیان نکات اخلاقی و همینطور آموزش معنوی جامعه و آیندگان بوده است.

کسانی که برای نخستین بار می‌خواهند متونی از قبیل «تذکرة الاولیا» و یا «شرح شطحیات» و... را بخوانند اگر ابتدا به سراغ کتاب «زبان رمزی افسانه‌ها» نوشته‌ م.لوفرـ دلاشو ترجمه جلال ستاری، منتشر شده توسط انتشارات توس، بروند، درک بهتری از این متون خواهند داشت.

خاستگاه یونانی فلسفه
اما همگی ما بر این نکته اذعان داریم که خاستگاه فلسفه یونان است. جامعه‌ یونانی، جامعه‌ رسیده به اعتدال و ثبات بود. فرهنگ دیالوگ و گفت‌وگو در این دوره رواج کامل داشت. این امر نکته‌ بسیار مهمی است چرا که باعث و بانی بسیاری از اتفاقات خجسته شده است، نمونه‌ این اتفاقات پیدایش تئاتر در یونان باستان است.

همین گفت‌وگو و جدل است که راه را برای بالندگی فلسفه فراهم می‌کند. حتی رسالات فلسفی نیز به صورت گفت‌وگوی بین چند نفر نوشته می‌شدند. (مثل رساله‌ ضیافت نوشته افلاطون) بعضی از اشعار سافو و بیلیتیس و دیگر شعرایی از این دست هم به صورت گفت‌وگوست. (البته این جدای از شعر نمایشی است) وجود این فرهنگ را بسیاری به دلیل باور یونانیان به خدایان متعدد می‌دانند.

اما در تمدن اسلامی این قضیه فرق اساسی با یونان باستان دارد و ما در حوزه‌های تمدن اسلامی فرهنگ و قدرت گفت‌وگو و دیالوگ برقرار کردن را خیلی کم داشته‌ایم. در عرب جاهلیت می‌توان گفت که این امر وجود داشت مثلا در منابع موجود است که در ماه‌های حرام و در بازار عکاظ مکه شعرا به شعرخوانی و بعضا جدل شعری می‌پرداختند به طوری که بیت به بیت همدیگر را جواب گفتند، ولی گویا اشعار در موضوع واحدی نبوده است و ملاک فقط قدرت شاعرانگی بوده است. اما همین میزان نیز بعد به نوعی از بین رفت.

اما مقدمه‌ شروع حیات فلسفی در تمدن اسلامی را باید در ظهور و پویایی علم کلام دانست. تعبیر علم کلام از سده‌ دوم هجری بر سر زبان‌ها افتاد و تا سده‌ ششم به عنوان یک علم مستقل و حتی گاه رو در رو با علومی مانند فلسفه و عرفان به رشد و گسترش خویش ادامه داد. از آن پس به تدریج علم کلام با فلسفه و تا اندازه‌ایی با تصوف، در هم آمیخت و سرنوشت‌شان با یکدیگر گره خورد.

علم کلام و علت شکوفایی آن
کلام دانشی است که درباره‌ اعتقادات دینی، به شیوه‌ی عقلی ـ نقلی بحث می‌کند و به تبیین و اثبات عقاید دینی می‌پردازد و ضمن پاسخ‌گویی به شبهات و اعتراضات مخالفان از این عقاید دفاع می‌کند. نام متکلم نیز در ابتدا به «معتزلیان» اطلاق می‌شد، تا آنان را از اهل حدیث که با هر گونه بحث و جدل در دین مخالفت می‌ورزیدند، متمایز کند. مسائل مهم کلامی عبارتند از: «ایمان و کفر فاسق» و «جبر و اختیار». اما «فضل بن شاذان» تمام اختلافات کلامی ار مسئله‌ امامت می‌داند.

یکی از دلایل مهم شکل‌گیری و تدوین علم کلام را باید در شکوفایی ِ فرهنگی دوره‌ عباسیان دانست. این شکوفایی از دوران خلافت هارون الرشید به طور جدی شروع شد و در دوران مامون (که خود دانشمندی طراز اول بود) به اوج خود رسید. توجه به فرهنگ و دانش یونان با حمایت هارون نضج گرفت، او کسانی را به امپراطوری روم فرستاد تا نسخه‌های خطی یونانی را خریداری کنند و نیز به دانشمندان و مترجمانی که آثار علمی یونانی را ترجمه می‌کردند هدایا و دستمزدهای هنگفتی اعطا می‌کرد. ترجمه در دوران مامون به اوج خود رسید و مامون به برگزاری مناظرات حکمی ـ فلسفی علاقه‌ شدیدی نشان می‌داد.

اما مسلمانان که تا آن زمان کلمه‌ الله و مذهب توحید را «وحده لا شریک له» در مکتب قرآن و اسلام فرا گرفته بودند، تنها می‌دانستند که خداوند یکتا آفریدگار زمین و آسمان‌ها و همه‌ مخلوقات است. مسلمانان با اندیشه‌ ساده و خردی ناآلوده مسئله‌ توحید و مسائل اصول دینی را یاد گرفته و به آن ایمان راسخ و عقیده‌ ثابت داشتند و هرگز نمی‌خواستند و نمی‌توانستند با افکار ساده‌ خویش در آن مسائل به تفکر پرداخته و آنها را ثابت کنند. بنابراین جای شگفتی نیست که علمای اسلام همگی از ایرانیان باشند. بر این اساس حتی ابوحنیفه نعمان بن ثابت بنیانگذار مذهب فقهی حنفی ایرانی بود. البته کسانی هم که اصلیتا ایرانی نبودند مانند امام احمد بن حنبل، در محیط فکری ایرانیان پرورش یافته‌اند.

در نهضت ترجمه چه کتبی به عربی برگردان شد؟
در نهضت ترجمه منطق و فلسفه‌ ارسطو و علوم نظری یونانی و آداب سیاسی و اجتماعی ایرانی از زبان‌های سریانی، پهلوی و بعدها یونانی به عربی ترجمه شد. از جمله‌ مباحثی که از فلسفه‌ ارسطو سخت مورد توجه قرار گرفت، عبارت بودند از: وجود، علل وجود، علت العلل، محرک اول و... که حکمای مسلمان ایرانی اصول اولیه اسلامی را با این قوانین از فلسفه ارسطویی آمیختند. مسائلی چون: توحید، صفات خداوند، مسائل مربوط به معاد، بهشت و جهنم و... را بر اساس این قوانین فلسفی و موازین حکمت شرح و تفسیر کردند. اما اینجا ذکر این نکته بسیار حایز اهمیت است که  قوانینی که از فلسفه‌ ارسطویی و از طریق ترجمه‌ها و شروح سریانی به تمدن اسلامی وارد شد شدیدا رنگ و بویی نوافلاطونی داشت، که بر این درآمیختگی اثر فراوان گذاشت.  

البته در بسیاری از مصادیق این تفسیر نیز راه غلطی پیموده شد و این بیشتر برمی‌گردد به عدم ترجمه صحیح از آثار یونانی (که عنوان شد در ابتدا با یک واسطه از زبان سریانی ترجمه می‌شد که شاید اشتباهات آن مرتجمان سریانی زبان، به عربی راه یافته باشد.) کار به جایی می‌رسد که مدت‌ها آثار فلوطین را با آثار افلاطون و ارسطو اشتباه می‌گرفتند، که نمونه‌ بسیار مشهور آن ترجمه تاسوعات (9گانه‌ها) فلوطین است که به اشتباه به نام ترجمه‌ای از ارسطو رواج یافت؛ و باعث شد تا تفکرات به نوعی عرفانی فلوطین با خرد ارسطویی پیوند بخورد؛ (این پیوند بسیار حیرت آور است و شاید بتوان آن را مقدمه‌ای بر شکل‌گیری عرفان نظری دانست.)

شاید علت این اشتباه به ترجمه از آثار فرفوریوس ـ فیلسوف نوافلاطونی و شاگرد فلوطین ـ هم برگردد، چرا که او بر منطقیات ارسطو مقدمه‌ای تحت عنوان ایساغوجی را نوشت که مسلمین آن را تحت عنوان «المدخل» به عربی برگرداندند و او کسی است که تاسوعات فلوطین را به صورت منظم مرتب کرد.

نکته‌ حیرت آور این پیوند در نوع زندگی فلوطین است. فلوطین زندگی‌ِ مرتاضانه و زاهدانه‌ای داشت و فرفوریوس نقل می‌کند که استادش اتحاد خلسه آمیز با خدا را چهار بار در 6 سالی که وی شاگردش بود، تجربه کرد. (این نکته را می‌توانید در جلد اول تاریخ فلسفه کاپلستون در فصل مخصوص به فلوطین مطالعه کنید.) این اصولا قابل مقایسه نیست با خدا یا هر اسم دیگری که ارسطو به آن اعتقاد دارد؛ خدای ارسطو را نمی‌توان عبادت کرد و به او محبت ورزید و از او انتظار کمک داشت. این خدا محرک اول است و هیچ اراده‌ای ندارد و فقط مشغول تفکر درباره‌ خویش است. اتحاد خلسه آمیز با خدا بعدها در فلسفه و عرفان اسلامی نمودهای بسیاری پیدا کرد.

البته در نهضت ترجمه کتاب‌هایی نیز از آیین‌ها و کیش‌های دیگر به عربی برگردان شد که از آن جمله می‌توان به نوشته‌هایی از اصحاب مرقیون و ابن دیصان اشاره کرد؛ که در نهایت همه ی این ترجمه‌ها باعث شد که بازار مجادله و مناظره گرم شود و فرق مذهبی در تالیف کتب و رسائل برای رد و نقض عقاید مخالفین و دفاع و تایید مذهب خود به شدت عمل کنند. اما متاسفانه موازی با این جدل‌ها بازار تکفیر نیز شدت گرفت.
مرقیون یکی از علمای روحانی مسیحی قرن دوم میلادی است که از طرف مسیحیان به عنوان کافر و مرتد تکفیر و از حوزه‌ عیسویت طرد شد.

او پس از طرد شدن به ایجاد مذهب جدیدی پرداخت که اساس آن از مسیحیت اقتباس شده با این تفاوت که کلام الله بودن قسمت عمده‌ عهد عتیق و یک قسمت از عهد جدید را انکار می‌کند. مرقیون به ثنویت نیز معتقد است و گفته چون دو اصل نور و ظلمت ضد یکدیگرند، اجتماع آنها باهم امکان ندارد و اصل ثالث دیگری که از جهت رتبه، پست‌تر از نور و بالاتر از ظلمت است بین آن دو واسطه‌ آمیزش و سازگاری شده و جهان هستی در نتیجه‌ این آمیزش و اختلاط به وجود آمده است.

ابن دیصان نیز یکی از حکمای شام است که از نژاد پارت بود. او از بزرگترین مدافعان مسیحیت در مقابل مخالفین و اهل بدعت به خصوص پیروان مرقیون، بود. ولی بعدها از خود آرا و عقایدی ظاهر کرد که منجر به اعلام ارتدادش از جانب مسیحیان شد. او مردی شاعر و اخترشناس و مورخ بوده و به ثنویت عقیده داشته است. از عقاید اوست که: نور فاعل خیر است به اختیار و ظلمت فاعل شر است به اضطرار. مانی از عقاید مرقیون و ابن دیصان برداشت زیادی کرده است.

نظر شما