شناسهٔ خبر: 62898 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

از دردی که می‌کشیم/ فلسفه درد گفتارهایی از نعیمه پورمحمدی، محمد کریمی و حسن اسلامی‌اردکانی

  

فرهنگ امروز/ غزاله صدرمنوچهری| به‌ تازگی کتاب «فلسفه درد» نوشته آرنه یوهان وتلسن با ترجمه محمد کریمی به همت نشر نو منتشر شده است. نشست هفتگی شهرکتاب در روز سه‌شنبه یازدهم شهریور به نقد و بررسی این کتاب اختصاص داشت و با حضور نعیمه پورمحمدی، سیدحسن اسلامی‌اردکانی و محمد کریمی به ‌صورت مجازی در مرکز فرهنگی شهرکتاب برگزار شد. در ابتدای جلسه علی‌اصغر محمدخانی، معاون فرهنگی شهر کتاب توضیحاتی درباره کتاب ارایه کرد و گفت: «فلسفه درد» در دوازده بخش به چیستی و چگونگی درد می‌پردازد. وتلسن بحث خود را با شکنجه و دردهای آن آغاز کرده، میان درد جسمانی و درد روحی تمایز قائل می‌شود و بحث خود را با بیماری‌های دردناکی ادامه می‌دهد که زندگی بیمار را تماما به درد فرو می‌کاهند. او اندوه، فقدان، شکست‌های بزرگ و ترس شدید را نمونه‌هایی از درد معرفی می‌کند که ریشه‌های روانی دارند و در عین ‌حال، در جسم انسان نیز بروز می‌کنند.

زندگی توامان درد

محمد  کریمی

آرنه یوهان وتلسن، استاد فلسفه دانشگاه اسلو است. من اتفاقی در فضای مجازی با کتاب «فلسفه درد» او مواجه شدم و بنا به اتفاقاتی که در خانواده‌ام افتاده بود به این عنوان جذب شدم. کتاب را خواندم و تصمیم گرفتم آن را ترجمه کنم. هر آدمی با مقوله درد آشنا است. به ‌هر حال، نزدیکانی را از دست می‌دهد یا دچار درد فیزیکی یا روانی می‌شود. خود من چند سالی درگیر این مساله بودم و از نزدیک علایم درد کشیدن عزیزی را می‌دیدم. گاهی از مسوولیتم خسته می‌شدم، جدی به آن فکر نمی‌کردم و با آن مواجه نمی‌شدم یا به این درد رسیدگی نمی‌کردم، اما با خواندن این کتاب، توانستم به این چارچوب‌بندی برسم که آدمی به‌رغم اینکه در زندگی خود درد دارد، می‌تواند در زندگی به جلو پیش برود. انسان‌ها وقتی با دردی مواجه می‌شوند، شکوه و گلایه آغاز می‌کنند و این اشکالی ندارد، اما مواجهه با مسائلی اینچنینی نباید در زندگی‌مان اخلال ایجاد کند و نتوانیم زندگی‌مان را پیش ببریم.

من دردم هستم

نعیمه پورمحمدی

«فلسفه درد» درباره درد است و به تاملات فلسفی درباره درد می‌پردازد. به‌طور خاص پنج ایده در این کتاب برای من بسیار جالب و چشمگیر بود. نخست اینکه وتلسن می‌گوید، درد باردار است. او بر این باور است که ما درد را به شکل همگانی و جهانشمول تجربه نمی‌کنیم، بلکه هر کسی باتوجه به جهان‌بینی خاص خودش آن را به شکل خاصی تفسیر و تجربه می‌کند. پس درد می‌تواند برای هر کسی واجد بار مثبت و منفی یا خنثی باشد. مثلا ورزشکار یا باغبان دردی را که حین فعالیت متحمل می‌شود بیماری تفسیر نمی‌کند و از آن رنج نمی‌برد. اما اگر کسی انگشت‌هایش درد بگیرد و مادرش به آرتروز مبتلا باشد، ممکن است بلافاصله آن را به آرتروز ربط بدهد. بنابراین، به تعبیر وتلسن دردها باردارند و اشخاص آنها را منفی، خنثی یا مثبت تفسیر می‌کنند.

اگر بخواهیم این مساله را به شکل فنی توضیح بدهیم، دیدگاه سارتر به ما کمک می‌کند. سارتر چهار مرحله درد حسی، رنج ابتلا، مرض یا بیماری، وضعیت مریضی یا بیماری را از هم تفکیک می‌کند که در آن رنج ابتلا منطبق بر تفسیر فرد از درد خود است. مرض به مربوط کردن درد به بیماری است و وضعیت بیماری به مرحله‌ای اشاره دارد که پزشک یا روانپزشک وضعیت را در قالب چارچوب‌هایی تعریف می‌کند. سارتر می‌گوید مرحله اول و آخر مشترک و جهانشمول است. اما مرحله دوم و سوم تفسیری، فرهنگی، اجتماعی است و به فرهنگ، جنسیت، سن، قومیت، طبقه اجتماعی بستگی دارد. به بیانی، ملازمت رنج و بیماری یا جدایی رنج و بیماری به اینها بستگی دارد.

تلقی‌های متفاوتی از دردهای زنان مثلا در بارداری، زایمان، تنش‌های پیش‌قاعدگی و یائسگی در طول تاریخ و تلقی جامعه از نابینایی و بیماری‌هایی مثل سرطان و ایدز وجود دارد و در همه این موارد برداشت جامعه از این درد یا مربوط کردن موقعیت به درد را عامل تحمیل رنج به این وضعیت‌ها دانست. ایده دوم کتاب برای من تنهایی و جداافتادگی در درد است. وتلسن می‌گوید، ما در درد تنها هستیم و از دیگران جدا می‌افتیم. درد خاصیتی دارد که انسان‌ها را منزوی می‌کند، چراکه هرکسی درد را شخصا تجربه می‌کند و نمی‌تواند آن را به دیگران منتقل کند یا برای دیگران توضیح بدهد. اصولا ما برای توضیح و توصیف درد واژگان محدودی داریم. در پزشکی سخن از درد شدید یا خفیف است، ولی افراد در گفت‌وگوهای روزمره از گزگز کردن، سوختن یا تیر کشیدن بدن هم استفاده می‌کنند. اما این واژگان برای بیان درد کفایت نمی‌کنند و شخص عمیقا احساس تنهایی و جداافتادگی می‌کند و دچار درون‌بودگی در بدن می‌شود. انگار بدن او تبدیل به زندانی برای او می‌شود که اصلا نمی‌تواند از آن بیرون بیاید، چراکه امکان گفت‌وگو با دیگران را ندارد و یک مواجهه کاملا شخصی با درد دارد. شخصی که درد زیادی می‌کشد، دیگر زبان خودش را از دست می‌دهد و نمی‌تواند درباره درد خودش حرف بزند و درواقع نمی‌تواند جهان، فکر و اندیشه خودش را با ما به اشتراک بگذارد. به تعبیر وتلسن، جهان او نابود می‌شود. او جهان و صدایش را از دست می‌دهد و دیگر توان بیان محتوای ذهنی و اندیشه خودش را ندارد. وتلسن بر آن است که درد شدید باعث انسانیت‌زدایی می‌شود.

او توضیح می‌دهد که چگونه با شکنجه از آدمی انسانیت‌زدایی می‌کنند. می‌گوید، چنان درد شدیدی را بر فرد تحمیل می‌کنند که از خودش صداهای حیوانی درمی‌آورد، چون دیگر برای بیان درد خود زبانی انسانی ندارد و اندیشه، جهان‌بینی و ایدئولوژی خودش را کنار می‌گذارد و حاضر به همکاری می‌شود.

در توضیح ایده یگانگی با درد وتلسن می‌گوید، من درد خودم هستم و بین من و درد فاصله‌ای نیست. درد چیزی جدا و بیگانه از من نیست که من آن را به شکل ابژه تجربه کنم. من بدن دردآلودی هستم که آن را تجربه می‌کنم. درد خود منم و من خود دردم. اینجا نویسنده اختلاف‌نظری را میان سارتر و مرلوپونتی بیان می‌کند. سارتر معتقد به جدایی درد و فرد بود. او به اراده آزاد باور داشت و می‌گفت آدمی می‌تواند از درد خودش فاصله بگیرد و درد کشیدن یا نکشیدن انتخاب او است. به تعبیر سارتر، ما دردها را به تن می‌کنیم و تصمیم می‌گیریم که در یک موقعیت غمگین، افسرده یا خشمگین شویم یا نه. در مقابل مرلوپونتی معتقد است که ما خودِ دردمان هستیم، چراکه خودِ بدن‌مان هستیم. من بدنم هستم که الان در حال درد است. ما بدن‌مان را به شکل ابژه تجربه نمی‌کنیم. بلکه، میان ما و بدن‌مان اتحاد است. حتی به‌ جای من بدن دارم، باید گفت که من بدنم هستم. نمی‌توان گفت من درد دارم، بلکه من دردم هستم. زمانی آدم درد خودش را به شکل ابژه تجربه می‌کند که وارد آن سطوح تفسیر شود. در این سطوح می‌تواند بدنش را به شکل ابزار، ابژه، دیگری و دشمن تجربه کند. اما در سطح اولیه، من بدنم هستم و بدنم من است. من دردم هستم و دردم من است. نویسنده نیز دیدگاه مرلوپونتی را برمی‌گزیند. چهارمین ایده ضرورت چاره‌جویی برای دردهای اگزیستانسیالیستی یا وجودی است. وتلسن می‌گوید، ما دردهای وجودی مثل وابستگی، آسیب‌پذیری، میرایی، شکنندگی روابط، تنهایی وجودی را انتخاب نکرده‌ایم. اینها شرایط بنیادین وجود ما در این جهان هستند و حتما باید درباره آنها فکری کرد، وگرنه یا انسان را دچار خودتخریبی می‌کنند یا به آسیب زدن به دیگران سوق می‌دهند. اما درد «پر انتخابی» چیست؟ وتلسن می‌گوید ما نسل انتخابیم. در گذشته آدم‌ها این‌قدر انتخاب‌های متنوع و متکثر نداشتند و سبک زندگی طوری نبود که بتوانند گزینه‌های زیادی داشته باشند. اما الان به خاطر این دنیای صنعتی و مصرف‌گرا همواره با گزینه‌های متنوع سبک زندگی روبه‌روییم و این باعث می‌شود که ما مجبور باشیم از بین امکان‌های بسیار انتخاب کنیم. این انتخاب‌ها به ما تحمیل می‌شود و هیچ‌وقت نمی‌توانیم از انتخاب دست بکشیم و فرار کنیم و مجبوریم هر لحظه از زندگی‌مان از سبک زندگی تا پوشش و خوراک انتخاب کنیم. نسل ما با این درد درگیر است و این باعث می‌شود که این‌قدر فشار سبک‌سنگین کردن و مسوول انتخاب کردن زیاد باشد که انسان بخواهد برای فرار از این وضعیت به سستی و رخوت و افسردگی پناه بیاورد. این میزان افسردگی در این نسل به درد پرانتخابی هم برمی‌گردد.

گوشه‌چشمی به پدیدار درد

سید حسن  اسلامی

وتلسن پدیداری جهانی به نام درد را دستمایه کار خود قرار داده است. او در یک مقدمه کوتاه و دوازده‌ فصل به چیستی، کارکرد، ابعاد مختلف اجتماعی، روانی و فرهنگی درد پرداخته است. در مقدمه می‌گوید، ما در جهانی زندگی می‌کنیم که تلاش می‌شود به هر شکلی درد نابود شود و جامعه‌ای بی‌درد داشته باشیم، حال‌ آنکه این کار شدنی نیست و درد همواره همراه ماست. در جامعه ما چنان به درد نگاه می‌شود که گویی یکسره امری منفی است. حال‌ آنکه درد می‌تواند مثبت هم باشد و جنبه‌های مثبت آن معمولا نادیده گرفته می‌شود.

نخستین فصل کتاب به درد برآمده از شکنجه اختصاص دارد. نویسنده از دردی نسبتا اندک و بسیار عمیق سخن می‌گوید و در بسیاری از نظام‌های سیاسی در جوامع مختلف اعمال می‌شود. او می‌گوید، تصور عموم این است که هدف از شکنجه ‌کردن کسب اطلاعات است، ولی هدف اصلی شکستن شخصیت شکنجه ‌دیده است. در فصل دوم درد عام‌تری بررسی می‌شود؛ درد ناشی از بیماری. در بیماری نهایتا احساس بی‌پناهی و تنهایی می‌کنیم و متوجه این حقیقت‌ ساده می‌شویم که درد به همان اندازه که مشترک و همگانی است، پدیداری بسیار فردی و شخصی است و هیچ فرد دیگری نمی‌تواند مانند من و به‌جای من این درد را تجربه کند. فصل سوم، ناظر بر جنبه‌های درد است. ما معمولا دردها را به درد جسمی و روانی تقسیم می‌کنیم. اما این دردها دو روی یک سکه‌اند و هر دو ناظر بر حقیقتی واحدند. در این فصل، نویسنده به دیدگاه سارتر درباره احساسات و به شکل خاص درد می‌پردازد. او می‌گوید، بنیاد دیدگاه سارتر این است که ما موجودات انتخاب‌گری هستیم و محکوم به انتخاب و آزادی هستیم و همه‌ چیز ازجمله احساسات و دردهای‌مان را انتخاب می‌کنیم. هر چند وتلسن در این فصل اندکی همدلانه دیدگاه سارتر را بیان می‌کند، در فصل بعدی به تحلیل دیدگاه او می‌پردازد و می‌کوشد ناکارآمدی و نقص آن را نشان بدهد.

از نظر سارتر، درد برای ما یک پدیدار بیرونی یا ابژه است و ما به آن می‌نگریم، انتخابش می‌کنیم و پذیرای آن می‌شویم. اما از نظر وتلسن این دیدگاه فقط گوشه‌ای از حقیقت را دارد. وتلسن از دیدگاه هایدگر کمک می‌گیرد تا ثابت کند که درد در ما نوعی تقدم دارد و ما در فضای احساسات و درد ‌زاده می‌شویم. به همین مناسبت به وضعیت‌های بنیادین انسان مانند وابستگی، میرندگی، آسیب‌پذیری و تنهایی اشاره می‌کند و می‌گوید گاهی در نتیجه این وضعیت‌های بنیادین اضطرابی را تجربه می‌کنیم که ناشی از تنهایی و آگاهی به نبود هرگونه طرح از پیش ‌ساخته‌ای برای زندگی‌مان است. از منظر اگزیستانسیالیستی، چنین حس و حالتی رهایی‌بخش است و باعث‌ می‌شود فرد بفهمد باید برای زندگی خود تصمیم بگیرد و به آن معنایی بدهد، چراکه هیچ معنایی بیرون از او وجود ندارد. اما به نظر نویسنده این دیدگاه بیش ‌از حد خوشبینانه است و غالبا افسردگی، اضطراب و درد ما را درمانده می‌کند و در این شرایط نیازمند حمایت و کمک دیگرانیم. در اینجا، وتلسن تفاوت ظریفی میان انتخاب و تفسیر درد می‌گذارد. ما همراه با درد و در دل ‌درد ‌زاده می‌شویم. گاهی وقت‌ها درد همه وجود ما را تسخیر می‌کند و موجود حسودی است که اجازه نمی‌دهد به چیز دیگری توجه کنیم. درد، هنگامی‌ که پدیدار می‌شود، کل وجود ما را به بدن‌مندی و فیزیک و بدن ما تقلیل می‌دهد و این ماییم که می‌توانیم درباره این درد دست به تفسیرهای متفاوت بزنیم و با معنا دادن به درد به زندگی خود معنا ‌ببخشیم یا آن را بی‌معنا کنیم. پس، ما درد را انتخاب نمی‌کنیم، بلکه نحوه تفسیر آن را انتخاب می‌کنیم. وتلسن ناکارآمدی فرهنگ معاصر را در آموزشِ ارتقا و تلطیف و بیان درد در قالب‌های فرهنگی شناخته شده نقد می‌کند و در فصل پایانی تاکید بر حق انتخاب و ضرورت انتخاب را عامل تبدیل شدن ما به موجوداتی می‌داند که یکسره در حال انتخاب و خودشکوفایی هستیم و چون هیچ الگوی پیش‌ساخته یا هنجار عمومی تاثیرگذاری نداریم، باید بکوشیم خودمان خودآیینی، تمایز و تفرد خود را پدیدار کنیم و این ما را دچار خستگی شدید و افسردگی می‌کند و درنهایت کسانی می‌شویم مانند دیگران. در عمل گستره وسیع انتخاب ما را به فلج انتخاب دچار می‌کند. من این بحث را در یادداشتی به نام فلج انتخاب آورده‌ام و بیش از این به آن نمی‌پردازم.

در پایان انتقاداتم را به وتلسن بیان می‌کنم. او در فصل اول بسیار مختصر، سربسته و حتی جاهایی یکجانبه درباره شکنجه سخن می‌گوید. ممکن است میزان شکنجه در جهان امروز کم باشد، اما تاثیر شکنجه بسیار پایدار است و حق این بود که نویسنده بیش از این به بحث شکنجه می‌پرداخت. او تاکید می‌کند که هدف از شکنجه‌ کردن گرفتن اطلاعات نیست، بلکه شکستن افراد است، اما نمی‌توان به این شکل قضاوت کرد. واقع آن است که دلایل مختلفی نظام‌های سیاسی را بر آن می‌دارد که شکنجه کنند و اولین دلیل همان گرفتن اطلاعات است. به ‌هر حال، فرض آن است که نظام‌های سیاسی، فاشیستی، توتالیتر یا سرکوبگر هم نوعی عقلانیت دارند و می‌خواهند از طریق عقلانیت حکومت خودشان را استمرار دهند. این عقلانیت اقتضا می‌کند که مخالفان‌شان را سرکوب کنند و برای سرکوب نیازمند اطلاعاتند. لذا در درجه اول هرگاه شکنجه برای پرکردن خلأ اطلاعاتی است. البته، گاهی همان‌طور که وتلسن می‌گوید، شکنجه برای شکستن فرد شکنجه ‌دیده، تقلیل ‌دادن او به وجه فیزیکی خود و نمایش توانایی شکنجه‌گران برای خلع انسانیت از او هم هست. البته، در طول تاریخ بسیاری از کسانی که روح بزرگی داشته‌اند، سخت‌ترین شکنجه‌ها را تاب آورده‌اند. حتی در گذشته در تفکر رواقی تعلیم داده می‌شد که افراد فراتر از جسم‌شان باشند. ماجرای شکنجه اپیکتتوس در این میان معروف است. گذشته از این دلایل، شکنجه می‌تواند برای انتساب اتهام باشد که نویسنده به این امر توجه نکرده است. در حالت اول، هدف شکنجه کسب حقیقت و به دست ‌آوردن اطلاعات واقعی است، ولی در این حالت شکنجه‌گر اطلاعاتی را تحمیل می‌کند. کتاب «ظلمت در نیم‌روز» به‌ خوبی فرآیند متهم‌سازی از طریق شکنجه را توضیح داده است.

به نظرم، جای سه نوع درد در این کتاب خالی است؛ نخست، دردهای انتخابی و خودخواسته‌ای که انسان آگاهانه، نه از روی بیماری یا مازوخیسم، بر خود تحمیل می‌کند، مثلا سالکان طریقت‌های معنوی در تمام سنت‌های معنوی دنیا ریاضت‌های بدنی شدیدی را بر خود تحمیل می‌کنند و باور دارند این دردهای خودخواسته و معنادار به رشد و ارتقای معنویت کمک می‌کند. «تذکره الاولیا»ی عطار سرشار از این دردهاست. دومی، دردهایی در برخی جوامع به نوجوانان و جوانان تحمیل می‌شود تا بالغ به شمار آیند. در این جوامع در آیین بلوغ یا مناسک گذار به بلوغ، بزرگان پسران نوجوانان را با خودشان به جاهایی می‌برند و فشارها و دردهای بدنی شدیدی را به آنها تحمیل می‌کنند و معتقدند درد کشیدن منجر به بلوغ می‌شود. سومی هم دردی است که ورزشکاران حرفه‌ای به خودشان تحمیل می‌کنند و شاید دردی مدرن باشد. من در یادداشت «درد دونده» به این بحث پرداخته‌ام.

نکته مغفول مانده دیگر در این کتاب، بحث نقش دین در معنا دادن به درد یا برطرف ساختن درد است. تمام ادیان به نحوی بحث درد را در کانون توجه خودشان قرار داده‌اند. در آیین بودا بنیاد زیستن درد و رنج شمرده می‌شود. در دین اسلام سخن از آن است که «لقد خلقنا الانسان فی کبد» یا «ما انسان را در رنج آفریدیم» و همزیستی ما در رنج است.

به نظرم نویسنده در فهم دیدگاه سارتر هم دقت کافی نکرده است. او در مخالفت با سارتر می‌گوید، گاهی وقت‌ها مقهور درد می‌شویم و درد را انتخاب نمی‌کنیم. به نظرم، این استدلال دقیق نیست و وتلسن نتوانسته تمایزِ سارتر میان دلیل و علت را بشناسد.

روزنامه اعتماد

نظر شما