شناسهٔ خبر: 62900 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

یک دم در این ظُلام درخشید و جَست و رفت*/ نویسندگان و اهالی سینما از مسعود مهرابی می‌گویند

  

فرهنگ امروز/ تینا جلالی

در ادامه روزهای غم‌انگیز از دست دادن ناگهانی و غیرمنتظره اهالی هنر در ماه‌های گذشته که خبرش بر سرمان آوار می‌شود 10 شهریور مسعود مهرابی نیز از دنیا رفت. مورخ، روزنامه‌نگار، نویسنده، کاریکاتوریست و مدیرمسوول مجله «فیلم» با نزدیک به 4 دهه فعالیت در سینمای ایران.

فارغ از تمام مدح و ثناهایی که این چند روز برای این روزنامه‌نگار فرهیخته نوشته شده آن چیزی که در کارنامه مسعود مهرابی مهم جلوه کرده و او را از دیگر همکارانش متمایز می‌کند،تلاش و کوشش اوست برای راه‌اندازی سینمانویسی آن هم در زمانه و دوره‌ای که نوشتن درباره بسیاری از فیلم‌ها تابو به حساب می‌آمد. همان زمانی که تماشای فیلم‌های خارجی به شکل زیرزمینی از طریق ویدیو دست به دست می‌شد و نوشتن درباره اکثر این آثار تقریبا غیرممکن بود اما مجله فیلم درباره این فیلم‌ها نقد و تحلیل منتشر می‌کرد.

اهمیت تلاش مسعود مهرابی(در کنار هوشنگ گلمکانی و عباس یاری) تا آنجایی است که برخی منتقدان بخشی از گسترش فرهنگ سینمای 4 دهه اخیر را ناشی از ظهور و بروز این مجله می‌دانند و حتی بسیاری از مسائل تکنیکی و فنی که به مقوله نقد مربوط می‌شود و از اوایل دهه 60 به بعد موضوعیت ویژه‌ای نزد اهالی سینما پیدا کرد را ناشی از پیدایش مجله فیلم می‌دانند.

به بهانه درگذشت مهرابی یادنامه‌ای برای او تدارک دیده شده که پیش روی شماست.

....و او قلم بر زمین نهاد

پرویز نوری | به گونه‌ای غیرمنتظره یکی از یاران دیرین و نویسنده چیره‌دست و محبوب ما در مجله فیلم را از دست دادیم. قلب مسعود مهرابی سرانجام پس از آن همه تلاش در نگارش آثار فرهنگی از حرکت باز ایستاد. نویسنده کتاب‌هایی گرانبها چون «تاریخ سینمای ایران»، «پوسترهای فیلم» «کتاب‌شناسی سینمای در ایران» «فرهنگ فیلم‌های مستند» و در زمینه کاریکاتور،کتاب‌های «نردبان‌های بی‌بام» و «میان سایه روشن».

او مدیری مدبر و انسانی به غایت قابل احترام و ستایش بود. هیچ‌وقت از یاد نمی‌برم وقتی در یکی از روزها در جشنواره فیلم فجر-که اتفاقا از ضعیف‌ترین دوره‌هایش بود- دیدمش و مثل همیشه جدی و متین و موقر با من روبه‌رو شد. از فیلم‌های جشنواره به ‌شدت انتقاد کردم اما او با روی خوش و آرام گفت که همه فیلم‌ها قابل قبول بوده‌اند. مهرابی بسیار مبادی آداب و افتاده و مهربان بود. از 3 یار وفادار مجله «فیلم» یکی قلم را بر زمین نهاد. به دو یار دیگر هوشنگ گلمکانی و عباس یاری عزیز از صمیم قلب تسلیت می‌گویم. فقدان موجودی نازنین چون مهرابی، خلأ جبران‌ناپذیری در زمینه فرهنگ فیلم و هنر سینمای ماست. روانش شاد.

مرگ مسعود بی‌قرارم کرد و سوختم

کیومرث پوراحمد| چقدر این روزها مرگ و میر زیاد شده! کی کم بوده که حالا زیاد شده باشد؟ شاید فاصله‌هاش کمتر شده... بله کرونا هم هست. ولی به یاد نمی‌آورم میان این همه هنرمندان و نویسندگان و فرهیختگان کسی از کرونا رفته باشد، بیشتر دق مرگی است این مرگ‌های زیاده... و هرکدام از این مرگ‌ها جور خودش هر کسی را داغ می‌کند، هرکسی را بر سر آتش می‌نشاند و می‌سوزاند. طبعا کسی که به تو نزدیک‌تر باشد و بیشتر با او مراوده و دوستی و صمیمیت داشته‌ای، کسی که خاطره‌های بیشتری با او داشته‌ای، کسی که بیشتر دوستش داشته‌ای بیشتر بی‌قرارت می‌کند و می‌سوزاندت. مرگ مسعود مهرابی این جور بود.

بیشتر از 30 سال می‌شود که با مثلث مردان مجله فیلم دوستان صمیمی هستم، با مسعود مهرابی زودتر از آن دو عزیز دیگر(عباس یاری و هوشنگ گلمکانی) آشنا شدم و خیلی زود آشنایی به رفاقت انجامید. باب این رفاقت هم از اولین سفر خارج از کشورم به ایتالیا و فستیوال جیفونی بازشد. مسعود می‌خواست درباره من کتابی منتشر کند، هفت هشت ماه، شاید هم بیشتر هر جمعه می‌رفتم خانه‌شان و با من مصاحبه می‌کرد. ماحصل آن مصاحبه‌ها شد، کتاب کودکی نیمه تمام که البته هیچ شباهتی به مصاحبه نداشت.

مسعود مهرابی به عنوان مدیر مسوول و صاحب امتیاز ماهنامه فیلم هرسال دم دمای نوروز با ساکی پر از تقویم و سر رسید و جا کلیدی و شماره نوروز می‌آمد، خانه‌مان و ما تا دیروقت شب با هم بودیم. بعید می‌دانم با کسی از اهالی سینما به غیر از من ارتباط خانوادگی داشت. همسرم همه دیروز و امروز را گریه می‌کرد، مسعود را به اندازه برادرش که در غربت از دست رفت، دوست می‌داشت.

این اواخر در ماه‌های کرونا توی خانه کارهایش را انجام می‌داد و تعهد وسواس او و دو یار دیگرش باعث می‌شد که تا آخرین شماره‌ای که در بود مسعود منتشر شد هر شماره پربارتر، خواندنی‌تر و با کیفیت بیشتر منتشر شود... در مورد ماهنامه فیلم به‌شدت متعهد و جدی و با اصول بود. زودتر از همه به دفترش می‌آمد و دیرتر از همه می‌رفت. عاشق کارش بود. شاید آنقدر عاشق که عشق دیگرش طراحی و کاریکاتور را به کل کنار نهاده بود. در این ماه‌های کرونا چند بار زنگ زدم که بروم تا ببینمش ولی طفره می‌رفت و احساس می‌کردم مسعود... حالش خوب نبود. کدام‌مان حال‌مان خوب است؟ شاید مسعود حالش بدتر از ما بودکه بود واقعا. شاید از ما حساس‌تر بود که بود واقعا. اما به‌شدت تو دار بود و به ندرت واکنشی تند از او دیده بودم و شاید همین درون‌ریزی کوه این ناملایمات هم مرگش را جلو انداخت.

تعهد مسعود مهرابی، شرافتش، بی‌شیله‌پیله‌گی‌اش، صداقتش، مهرورزی‌اش و... همه‌اش ستایش‌انگیز بود، همه‌اش کالاهایی بود که در این زمانه پیس یافت می ‌نشود.

به یاد مسعود مهرابی نازنین

لیلی گلستان| اوایل دهه 70 بود و من دو، سه سالی بود که گالری‌دار شده بودم و با مسعود مهرابی آشنا شدم.

با پوشه‌ای از کارهای کاریکاتورش به گالری آمد و بعد نمایشگاه گذاشت. نمایشگاهی که با استقبال خوبی روبه‌رو شد. اغلب سینمایی‌ها آمده بودند و یک هفته دلنشینی را گذراندیم.

مسعود مهرابی، عباس یاری و هوشنگ گلمکانی سه نفری بودند که در سال 62 مجله فیلم را پایه‌گذاری کردند. 37 سال با هم ماندند و باهم کار کردند. هیچ مثل هم نبودند، هیچ اما با هم ماندند. این «هیچ مثل هم نبودن» همیشه برای یک کار گروهی لازم است. با هم ماندند و جنگیدند و مجله را سر پا نگهداشتند. در این روزگار وانفسا کار آسانی نبود اما موفق شدند.

مهرابی مهربان و خوش‌خلق بود و همیشه او را با لبخندی به لب به یاد دارم. کتاب‌های مهمی تالیف کرد مثل «تاریخ سینمای ایران» و «پوستر فیلم» که کتاب‌های جامع و مفیدی بودند.

یادم می‌آید وقتی رفته بودم پراگ با پرویز دوایی قرار دیدار داشتم تا بعد از سالیان سال ببینمش و دوایی با مهرابی آمد! کلی خوشحال شدم و چه بعدازظهر خوبی را گذراندیم.

دوایی شهر زیبای پراگ را نشان‌مان داد با شرح و تفصیل بسیار و کلی جاهای ندیده را دیدیم. خاطره خوشی برایم به جا ماند. همین یک ماه پیش بود که چند عکس از دیدار در پراگ در فولدر عکس‌هایم پیدا کردم و برایش فرستادم و او هم چند عکس دیگر را که نداشتم، برایم فرستاد.

مهرابی ساکت و آرام بود و مثبت و خوش‌فکر و زحمتکش. سینمای ایران را دوست می‌داشت و دل می‌سوزاند. تالیفاتش مبین این حرف‌های من است. خبر را صبح اول وقت سیف‌الله صمدیان به من داد و مات و متحیر ماندم، فقط صدای قلبم را می‌شنیدم. بعد به عباس یاری زنگ زدم. هنوز سلام نگفته بودم که با صدای بلند شروع به گریه کرد و من هم بالاخره بغض نهفته‌ام ترکید. نتوانستیم حرف بزنیم فقط صدای گریه کردن همدیگر را شنیدیم و گوشی را گذاشتیم.

همین است. زندگی همین است. می‌ آیی که بروی. مقصد جای دیگری است و چه خوب که در این فاصله آمدن و رفتن، کارهای خوب و مثبت انجام دهی و خاطره خوبی از خود به جای بگذاری. حیف و صد حیف. زود رفت. هنوز حالا حالاها وقت داشت که کارهای خوب بیشتری انجام دهد اما شاید وقتش بوده. شاید وقتش رسیده بوده. تا کی و کجا وقت ما برسد. .. یادش برای همیشه گرامی باد.

مسعود مهرابی و اتاق طبقه پنجم

احمد امینی|موج غیرقابل کنترل خاطرات ریز و درشت و دور و نزدیک است که این چند روز با از دست دادن مسعود مهرابی به ذهن و خاطرم هجوم می‌آورد. این چند شب اخیر هم موقع خواب تمام این خاطرات جلوی چشمم رژه می‌رود در حالی که بیهوده می‌کوشم به این تصاویر پراکنده نظم بدهم اما حس اندوه آنچنان مسلط است که نمی‌شود که نمی‌شود. با گذشت چند روز از این اتفاق غیرمنتظره و شوک‌آور هنوز نتوانسته‌ام بر خود مسلط شوم و به ذهنم نظم و نسقی بدهم تا بتوانم چیزی بنویسم یا بگویم درباره روزهای گذشته‌ام با مسعود مهرابی.

با این حال خیلی گذرا و شاید هم برای آرامشی زودگذر، می‌توانم بگویم که همکاری من با مجله فیلم نزدیک به 30 سال ادامه داشت و مشخصا بیست و چند سال از این 30 سال هر روز که وارد دفتر مجله می‌شدم اول از همه با مسعود مهرابی سلام و علیک می‌کردم تا به دفتر تحریریه وارد شوم. مشخص‌ترین تصویری که از آن روزهای مسعود مهرابی جلوی چشمم می‌آید این است که در اتاق او مثل همیشه باز است و او را می‌بینیم که پشت میزش نشسته و مشغول کارش است. اتاق مسعود مهرابی از همان روزهای ابتدایی که مجله فیلم راه‌اندازی شد در طبقه پنجم و مقابل در ورودی بود. بعدها هم که مجله گسترش پیدا کرد و تعداد انتشاراتش بیشتر شد و چند واحد جدیدتر به آن اضافه شد همچنان اتاق او در طبقه پنجم باقی ماند؛ به رغم اینکه هوشنگ و عباس یاری مکان کارشان به یک طبقه‌ پایین‌تر جابه‌جا شد اما مسعود مهرابی همچنان در آن اتاق ماند و کار کرد و کار کرد تا تمام شد. تصویر او در این اتاق هر روز برایم تداعی می‌شود و هر شب او را می‌بینیم که در این اتاق به ورود گاه و بیگاه من لبخند می‌زند و دقایقی دست از کارش می‌کشد تا خوشامدی بگوید و... از حدود هفت، هشت صبح به دفتر مجله می‌آمد و آخرین نفری بود که از دفتر خارج می‌شد. آخرین باری که او را دیدم اواخر دی ماه سال گذشته بود که دلم برای بچه‌های مجله فیلم خیلی تنگ شده بود. خدا را شکر آن زمان کرونایی هم نبود یا اگر بود ما غافل بودیم؛ من به دفتر مجله رفتم و یک ساعتی روبه‌روی مسعود نشستم و با او گپ زدم. همه می‌دانند که خیلی آدم مبادی آداب و ملاحظه‌کاری بود و به نظم در کار و محاسباتش با همه و همه بسیار اهمیت می‌داد. حرف بسیار است و فرصت کوتاه برای همه‌مان که اگر مجالی شد بیشتر از اینها می‌توان درباره مسعود مهرابی گفت و نوشت.

مجله فیلم همه‌ چیز مسعود بود

عباس یاری | به واقع مرگ مسعود مهرابی ضایعه تلخی بود. غافلگیرکننده بدون اینکه انتظار داشته باشیم. همیشه نگاه مسعود به زندگی و کار سرشار از اتکا به نفس بالا بود. او جوری کار می‌کرد و جوری برای زندگی برنامه‌ریزی می‌کرد که احساس می‌کردیم، مسعود برای هزار سال آینده هم زنده است و هزار سال دیگر هم می‌تواند پشت میزش بنشیند و بنویسد و کار کند. ولی خب دست طبیعت یا قضا و قدر هر چه که می‌خواهیم اسمش را بگذاریم؛ باعث شد شبی از شب‌ها وقتی او می‌خوابد، نیمه شب حالش بد می‌شود، اورژانس بر بالین او حاضر شود و بگوید وضعیت جسمانی مسعود بسیار ناجور است و وقتی هم که به بیمارستان می‌رسد دیگر حیاتی در بدن او نباشد.

درباره ویژگی‌های شخصیتی آقای مهرابی می‌توانم بگویم او بسیار آدم جدی، سالم، پاک و توانا بود. همچنین برای ما رفیقی بسیار خوب و شریکی قابل اعتماد به شمار می‌رفت. با همه مشکلات طی این 38 سال عمر مجله فیلم او سر سوزنی در برابر ناملایمات قد خم نکرد و سر سوزنی متمایل به کاری غیر از حرفه مطبوعات نشد. به جرات می‌توانم بگویم، مجله «فیلم» برای مسعود مهرابی از زندگی شخصی‌اش و از بچه‌اش هم مهم‌تر بود. آدمی نبود که اهل کرنش و قدم خم کردن و مجیزگوی کسی باشد. یا کسی نبود که بیماری‌اش را فریاد بزند. همیشه مستحکم و محکم در برابر سختی‌ها می‌ایستاد.

خاطرم هست وقتی مجله «فیلم» راه افتاد، فارغ از اینکه او مدیرمسوول مجله بود و همه مطالب را می‌خواند، سال‌های زیادی سختی و زجر متحمل می‌شد تا برای هر شماره مجله از ارشاد مجوز بگیرد. در ضمن خودش هم کارهای صفحه‌آرایی، تهیه بعضی مطالب و مصاحبه‌ها را شخصا انجام می‌داد. خصوصا وقتی کار صفحه‌آرایی انجام می‌داد می‌توانستم حس کنم او با این کار که آن زمان‌ها با چسب و قیچی انجام می‌شد، لطمه می‌خورد و به دست و گردن عضلاتش فشار می‌آید؛ بعد از چند سال با او کلنجار رفتم که این کار را نکند، به همین دلیل او را منع کردم و از دوستانی برای صفحه‌آرایی دعوت کردیم. او اولین کسی بود که اول صبح سر کارش حاضر می‌شد و آخرین کسی هم بود که در مجله را قفل می‌کرد و می‌رفت. می‌خواهم بگویم از ابتدا تا پایان روز درگیر کارش بود.

من فکر می‌کنم مرگ مسعود در این لحظه و شرایط خاص برایش یک امکان و لطف از جانب خداوند بود. چون این اواخر درگیر مشکلات جسمی زیادی شده بود و خدا به او این لطف را کرد تا بیشتر از این در وضعیت بیماری گرفتار رختخواب نشود.

نگاه نخبه‌گرایانه‌ای داشت

شاهین امین | من مراوده ویژه‌ای با زنده‌یاد مسعود مهرابی نداشتم اما برای ایشان احترام ویژه‌ای قائل بودم به 3 دلیل:

1- کتاب «تاریخ سینمای ایران» مسعود مهرابی در سال 1364 برای نوجوان 14 ساله‌ای همچو من که عاشق سینما بود اما به دلیل کمبود منابع در دسترس شناخت و تصویری از سینمای قبل از انقلاب نداشت، آغاز آشنایی با داستان سینمای ایران تا بهمن 1357 بود. کتابی که در آن مهرابی البته با نگاه نخبه‌گرایانه خود تلاش کرده بود نسبتا همه‌ جانبه به اغلب جریانات و فیلم قبل از انقلاب بپردازد. نانوشته پیداست که طبیعتا نگاه نویسنده در نحوه بازتاب آن دوران سینما هم موثر بوده است. اما در هر صورت کتاب مهرابی موفق شده بود، شمای کلی از سینمای ایران بدهد و برای بسیاری از مخاطبان جدی اولین منبع آشنایی با تاریخ سینمای ایران باشد که به دلیل نثر خوشخوان و جامع‌نگرش با استقبال زیادی هم تاکنون مواجه شده است. افسوس که مهرابی به تاریخ سینمای بعد از انقلاب نپرداخت گرچه با اهتمام به عرضه کتبی مانند «فرهنگ فیلم‌های کودکان و نوجوانان»، «صدوپنج سال اعلان و پوستر فیلم در ایران» و... میزان علاقه‌مندی و همت خود را به تولید کتب مرجع نشان داد.

2- تا ابتدای دهه 70 در صفحه آخر ماهنامه فیلم طرح‌ها و کاریکاتورهای زنده‌یاد مهرابی منتشر می‌شد. طرح‌های جدی که نمایانگر روحیات و نگاه صاحب آثار بود.

3- اما مهم‌ترین ثمره زندگی مسعود مهرابی ماهنامه «فیلم» است که به همراه هوشنگ گلمکانی و عباس یاری راه‌اندازی کرد و تاثیر غیرقابل انکاری بر سینمای ایران و مخاطبان جدی آن در 38 سال گذشته داشته است. ماهنامه‌ای که در طول سالیان تلاش داشته، استانداردهای کیفی خود را با تمام فراز و فرودهایش حفظ کند؛ آن هم در شرایطی که انتشار و تداوم یک نشریه در بخش خصوصی، انرژی و توانی حداقل 3 برابر بیش از حد معمول را طلب می‌کند. می‌توان مدعی بود که ماهنامه فیلم مهم‌ترین نشریه هنری بعد از انقلاب اسلامی و شاید مهم‌ترین نشریه هنری تاریخ مطبوعات ایران است که به یقین زنده‌یاد مسعود مهرابی از مهم‌ترین ستون‌های آن بود.

*سطری از یک شعر احمد شاملو

روزنامه اعتماد

نظر شما