فرهنگ امروز: کمتر از یک دهه است كه نهادهايي خارج از نظام دانشگاهي با برگزاري كارگاهها و درسگفتارها و كلاسهاي آزاد در حوزهی علوم انساني با حضور اساتيد دانشگاهي و روشنفكران و متفکران و مترجمان بیرون از دانشگاه، نقش و جايگاه ويژهاي در جامعهی علوم انساني ايران يافته است. سابقاً مؤسسهی اقتصادي، سياسي «انديشه»، اكنون دو مؤسسه «پرسش» و «رخداد تازه» و به تازگي مؤسسات «روزگار نو» و «پنجرهی حكمت» را میتوان نام برد. «شهر کتاب» و «فرهنگسرای» این سو و آن سوی شهر -که هر دو از جمله نهادهای وابسته به شهرداری تهران هستند– و «پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی» و حلقههای نقدی را که در نهادهای رسمی و غیررسمی سر برآوردهاند نيز باید به این سیاهه افزود. گویی تمام شهر را تب کلاسهای آزاد علوم انسانی فرا گرفته است. آیا این اتفاق را باید میمون و مبارک دانست؟
نكتهی حائز اهميت كه به عنوان تیتر مطلب پيش رو نيز انتخاب شده ناظر بر ماهيت و کارکرد اين کلاسها در این مؤسسات است. به یک معنا پرسش اساسی این است که هدف از تأسيس اين دست مؤسسات و برگزاري كارگاهها، درسگفتارها و سمينارها و سخنرانيها چيست؟
در نخستين نگاه -آنچنان که در این نهادها ادعا میشود– احیای «نهاد آكادمي بيرون از نظام دانشگاهي رسمي» در فقدان یا اختلال در کارکرد نظام رسمی دانشگاه، هدف اصلي برگزاري اين دست جلسات را ترسيم میكند. مدعیان درون این دست نهادها بر این باورند در شرايط موجود كه اساتید و دانشآموختگان طردشدهی نظام آموزش عالي مجال عرض حضور در دانشگاه رسمي را ندارند، فرصتي دوباره مييابند تا از نعمت تدريس محروم نباشند. در واقع این پاسخ هدف از تأسیس چنین نهادهایی را یک ضرورت در شرایط دشواری میداند که طردشدگان نظام رسمی دانشگاه شوربختانه آن را پذیرفتهاند. اما با نگاهي گذرا به فهرست بلند مدرسان این مؤسسات، ميتوان به راحتي فهميد كه عدهي نه چندان زيادي از اين اساتيد از فرصت تدريس در دانشگاه محروم و از نعمتی دوباره برخوردار شدهاند. برخلاف چنین مدعایی اكثريت مدرسان همزمان در دانشگاههاي طراز اول کشور نيز مشغول تدريس هستند.
سید جواد طباطبايي، داوود فيرحي، مراد فرهادپور، محمدرضا تاجيك، مصطفي ملكيان، محمود سریعالقلم، حسينعلي نوذري، احسان شريعتي، مازيار اسلامي، خشايار ديهیمي، عبدالله كوثري، علي معظمي، مهران مهاجر، حميدرضا آتشبرآب، صالح نجفي، عماد افروغ و محمد بهارلو مهمترین چهرههايي هستند كه در «مؤسسهی پرسش» به عنوان مدرس و سخنران مشغول فعاليت هستند.
مقصود فراستخواه، ناصر فكوهي، مهرداد پارسا، مصطفي مهرآيين، سعيد ليلاز، عباس مخبر، ابراهيم اصغرزاده، صادق زيباكلام، موسي غنينژاد، محسن رناني، مسعود نيلي، حبيبالله پيمان، خشايار ديهیمي، محمد ضيمران، شمس لنگرودي، مهدي منتظرالقائم و شروين وكيلي از مشهورترين چهرههايي هستند كه با «مؤسسهی رخداد تازه» همكاري ميكنند.
علی مرادخانی، احمد رهدار، يوسفعلی ميرشکاک، محمدعلي رجبي، محمدحسين رجبي، حجتالاسلام سید محمدمهدی میرباقری، مسعود فراستي، منوچهر آشتيانی، نصرالله حکمت و مهدی معينزاده در مؤسسهی «روزگار نو» تدريس ميكنند كه وابسته به مؤسسهی سورهی مهر از نهادهاي وابسته به حوزهی هنري سازمان تبليغات اسلامي است.
محمد مجتهد شبستری، ضیاء موحد، احد فرامرز قراملکی، بيوک عليزاده، کاوه لاجوردی، سید مهدی موسوی، محمد دهقانی و منصور شمس مدرسان مؤسسهی «پنجرهی حكمت» را تشكيل ميدهند.
اميرعلي نجوميان، فرزان سجودي، حسن بلخاري، محمدحسن شهسواري، مسعود عليا، گروس عبدالماكيان، مريم حسيني، حميد عبداللهيان، محمدمهدي اردبيلي، مهدي محبتي، محمد دهقاني، اسماعيل حسنزاده، محمدعلي سپانلو، محمدجعفر ياحقي، فتحالله مجتبایی، ضیا موحد، محمدعلی موحد، جلالالدين كزازي و تعداد زيادي از اساتيد ديگر حوزههاي نقد ادبي در درسگفتارها، نشستها و دورههاي آموزشي شهر کتاب تدريس و سخنراني ميكنند.
همچنين در نهادهاي رسمي نظام دانشگاهي چون «پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي» نيز به طور موازي كلاسها و كارگاههاي مشابهي با اساتيد مطرح درون نظام دانشگاهي برگزار ميشود. تقی پورنامداریان، بهاءالدين خرمشاهی، رضا داوری اردكاني، مهدی محقق، سید عبدالله انوار، نجفقلی حبیبی، محمدسعيد ذکایی، كوروش صفوي، مسعود كوثري، احمد گلمحمدي و تعداد زيادي از اساتيد كمتر شناختهشده از اعضای هيئت علمي پژوهشگاه مدرسان اين درسگفتارها و كارگاهها هستند.
تردیدی نیست که این اساتید هم از مرجعیت علمی ویژهای برخوردارند و هم فرهیختگانی قابل احترام میباشند. نقد این نوشتار البته به شخص یا اشخاص خاصی اشاره ندارد، بلکه این نقد وضعیت یا موقعیتی را مدنظر دارد که این اساتید در مقام کنشگر در آن فعالیت میکنند.
با نگاهی اجمالی به فهرست مزبور و کارنامهی این بزرگان میتوان نتیجه گرفت همگی آنها مغضوب و مطرود دانشگاهها نیستند و ادعای بنا کردن اپوزیسیون برای نظام رسمی دانشگاهی، مدعای موجهی نمیتواند باشد حتی اگر مدیرعامل رخداد تازه مدعی شود قرار است مؤسسه تحت نظر او به عنوان پرطمطراق «خانهی علوم انسانی» تبدیل شود و به زودی معجزهای به منصهی ظهور رسد که دانشگاههای رسمی که آموزش علوم انسانی را عهدهدارند، از رسیدن به چنان جایگاهی عاجزند.
به گونهای دیگر نیز میتوان به سؤال نخست پاسخ داد، با دیدن نيمهی پر ليوان شايد اتفاق مبارکی در شرف وقوع است، شاید روی دیگر سکه این است که در درون دانشگاه چنان حجمي از توليد علم رخ داده كه دستاورد نظام آكادميك به بيرون نظام رسمي دانشگاهي و در عرصهی عمومي سرريز كرده است. اما با نگاهی اجمالی به آنچه در این نهادها تدریس میشود، میتوان دریافت چنين نتيجهاي، خيال خامي بيش نيست. در واقع برای پاسخ به این پرسش باید دید که در این کارگاهها و درسگفتارها چه چیزی بیان میشود که در دانشگاه رسمی نمیتوان گفت یا توان گفتن آن نیست؟ با نگاهی اجمالی به سرفصل کلاسها كه با عناوين پرطمطراق «کارگاه» و «درسگفتار» عرضه میشود، چیزی فراتر از آنچه در کلاسهای درس دانشگاه گفته میشود، نیست. از مرور اندیشههای فیلسوفان غربی گرفته تا طرح مکاتب فلسفي، ادبي، جامعهشناسي و نظاير آن و تعداي كلاس در حوزهي روششناسی و روش تحقيق و پروپوزالنویسی به سبكهاي مختلف در حوزههای مختلف علوم انسانی.
شاید عناوین پرزرقوبرق این دروس در کلاسهای رسمی غایب است، اما بیاغراق باید گفت امکان طرح همان مسائل در کلاس دانشگاههای رسمی هم وجود دارد بدون آنکه عنوان کارگاه و درسگفتار را یدک بکشند. اگر به کارکرد و هدف کارگاه(workshop) درسگفتار (Speech Lessons) تأملی شود، آنگاه این عناوین تنها به درد تبلیغات روی پوستر کلاسها میآید. مگر نه آنکه در کارگاه قرار بر این است که توانایی كارآموز در فرآیندي تمريني افزوده شود و در درسگفتارها آخرین دستاوردهای محققانهی یک استاد در یک کرسی تخصصی، طرح و نقد شود -بلاتشبیه آنچه در درسگفتارهای سالانهی كلوژ دو فرانس رخ ميدهد-، اما با شرکت در این کارگاهها و درسگفتارها به راحتی میتوان دریافت که آنها به سخنرانیهایی تکراری در تمام حوزهها بدل شده است. چنانکه در ترمهای فصلی این مؤسسات هر استاد یک یا چند درس را به تناوب تدریس میکند. شاید تنها تفاوت آن با دانشگاه، نگذراندن تعدادی واحد درس عمومی اجباری و آزادی عمل متقاضیان در انتخاب آن چیزی است که در کلاس درس حضور مییابند. هرچند این آزادی را نیز باید با توجه به حوزهی نفوذ گفتمانی این اساتید دوباره تعریف کرد.
به این ترتیب آنچه در درون دانشگاه رسمي و در اين مؤسسات خارج از دانشگاه تدریس میشود، به روشنی، نمايي از وضعيت علوم انساني در ايران کنونی را ترسیم میکند. گرچه متولیان، مدرسان و متقاضیان این کارگاهها نظر متفاوتی با ادعای نگارنده دارند. متولیان این مؤسسات با گرد آوردن «نام»هاي بزرگ، سخت درصددند «بيچاره خلق را متقاعد» كنند كه چيزي از آستين خود بيرون ميآورند كه در هيچ دانشگاهي يافت نخواهد شد. نگارنده زماني در دورهی دانشجويي با اندك ذخيره كار دانشجويي در تعدادی از كلاسهاي مكاتب سياسي و شرح انديشههاي نظريهپردازان متفكران مطرح غربي، با حضور افتخاري به اصطلاح «غولهاي علوم انساني» كشور شركت ميكردم، بعدتر نعلبهنعل همان مطالب را به تفصيل بيشتر در تفاسير معتبر شارحان اندیشههای غربی یافتم، بدون آنكه آن غولها كه در واقع كوتولههايي بيش نبودند اذعان كنند از شانههاي چه كساني بالا رفتهاند كه ميتوانند چنين دور بنگرند.
اساتيد محترم و مطرح این درسگفتارها حتي زحمت ارجاع به مطالب ديگران را هم بر خود نميدادند و با بادي كه در غبغب ميانداختند حاضران مشتاق را چنان متحير ميكردند كه اين مراد «آني» دارد كه در پياش سالها دويدهاند. دردآور اینجاست که این مطالب در همان کلاسها به شکل کرسیهای دورهای مدام تکرار میشود، درسگفتارهای یک فیلسوف سیاسی مطرح غرب در هر سال یک یا دو بار تکرار میشود و گزارش آن در نشریات معتبر به تکرار بازتاب داده میشود. تعجبی نخواهد داشت که با ورود دانشجویان جدید به تهران همیشه ظرفیت کلاسها تکمیل است. دو مؤسسه پرسش و رخداد تازه با پوشش تبليغات بسيار جذاب با عكس متفكران طراز اول خود در مجلاتی چون مهرنامه و تجربه مخاطبان خود را جذب ميكنند. شاگردان نيز از دو نسل کاملاً متفاوتند، نسل جوان كه از طیفهای مختلفی جمع میآیند: دانشجویان رشتههای علوم انسانی که چيزي را كه در كلاسهاي درس روز نمييابند، در کلاسهای شبِ مؤسسات یادشده ميجویند -بايد تأسف خورد بر وقت و عمري كه در روز و شب از اينان به هدر رفته و ميرود-، دانشجویان و دانشآموختگان رشتههای فنی و مهندسی که نیک درک کردهاند که راه حل مشکلهی اساسی که جامعهی امروز بدان مبتلاست در رشتهای است که شاید به دلیل دشواری در بازار کار رشتههای علوم انسانی یا فشار اجتماعی انتخابی چنین دشوار، آن را به عنوان رشتهی دانشگاهی برنگزیدهاند و گمشدهی خود را در این کلاسها میجویند.
اما نسل ديگر که جای پدران و گاه پدربزرگان نسل نخست میباشند نیز یکدست نیستند، از آخرين بازماندگان نسلِ جلساتِ حسينهی ارشاد كه هنوز شريعتي را «دكتر» ميخوانند و به «سوسياليسمهاي خداپرست» تعلق خاطر دارند كه بعد از سالها فيلشان ياد هندوستان كرده تا روشنفکران مذهبی و کسانی که خود را به افتخار «سکولار» میخوانند تا تمایز خود را از دیگران به رخ کشند و عدهای که از سر تفنن و فرار از غم روزمرگی در سر کلاسها حضور مییابند. این نسل را چارهاي نیست، چنان از دگماتيسم شبهروشنفكري رنج ميبرند كه تنها رسالتشان اين است كه از صبح تا شام به بقال و راننده تاكسي بفهمانند كه روشنفكري با طعم اسپرسو به چه معناست و چه مزيتي بر ديگران دارند. اما اشتراک آنها در فقدان مطالعه عمیق و جدی است. نسل نخست، جماعتي مشتاقند كه رنج خواندن و پژوهش را بر خود هموار نکرده و به تبع از ندانستن رنج ميبرند و در پي گمگشتهی خود هر يك مرادي ميبينند و در طرفهالعيني مريدش ميشوند. این نسل میخواهد بداند، اما حاضر نیست مسیر را خود بپیماید. در انتظار مریدی است که علم نهان بر آنها آشکار کند و راه چندساله را در یک ترم بر ایشان هموار.
یکی از تفاوتهای این نسل شاید با نسل قبلی در رفتار آنها در این کلاسهاست، اینان مدام و بسیار عجولانه یادداشت برمیدارند و آنها تنها گوش میدهند گاه چرتی هم از سر بیحوصلگی خواهند زد. نت نوشتن این نسل جدید هم حکایتی است. گویی سخنان گهربار استاد (مراد) خود، هیچ جای دیگر یافت مینشود و هیچ واژهای نباید از دست داد. دستگاههای ضبطصوت کمحجم نیز به کمک آمده تا کلمهای از دست نرود. از انبوه «ریکوردرها» میز استاد به کنفرانسی خبری بیشتر شبیه است تا کلاس درس. شاید اشتراک این دو نسل را بتوان در رنج نخواندن، خلاصه کرد. بحثهای این دو نسل در اوقات استراحت و نوشیدن چای هم خالی از لطف نیست.
نتیجه اینکه، اين نهادها بيشتر از آنكه با هدف تأسيس نظامي بديلِ نظام رسمي دانشگاه بنا شده باشد یا سرریز تولید علم در ظرفیت اندک دانشگاه باشد، به محافلي شبهروشنفكري بدل شدهاند. البته مؤسساتی چون «پنجره حكمت» و «روزگار نو» نيز كه به نوعي نهادهاي موازي آنها در جناح مقابل و ميتوان گفت خواهرخواندهي مجلاتي چون سوره انديشه و خردنامه همشهرياند كه شايد با هدف مواجهه با نهادهای روشنفكري تأسيس شدهاند.
حلقههای خصوصی که با هدفی به ظاهر والاتر برپا میشود نیز شوربختانه از رابطهی تاریخی مراد و مریدی رنج میبرد. استادی که در آلمان فلسفه خوانده بود و نه دانشگاه و نه این دست مؤسسات را برمیتافت به تنهایی مدعی تأسیس «مدرسهای عالی» را داشت که با خوانش چند متن اصلی کلاسیک دانشجویان و به تبع علوم انسانی را متحول خواهد کرد. توهم بر او غالب شده بود که پیامبری است نوظهور در میان مریدانی که به کمتر از عدد انگشتان دو دست بودند، اما سخت به آنچه میگفت ایمان داشتند.
مسئلهی دیگر انگیزهی مالی برگزاری این دست کارگاهها و درسگفتارهاست. با پرسوجويي از متوليان اين مؤسسات به صراحت میتوان اذعان داشت که دخل و خرج این دست مؤسسات یکی است. همینکه حقالزحمه اساتید را پرداخت کنند و بتوانند مؤسسه را سرپا نگه دارند، هنر بزرگی میخواهد. این اشاره از این جهت بیان شد که شاهد دو نمونه تلاشهای ناموفقی در احداث چنین مؤسسات مشابهی به طمع درآمدهای هنگفت بودهام. بیتردید هر کس که تعداد مشتاقان علوم انسانی را در این کلاسها ببیند و این تعداد را در میزان شهریههای دریافتی حسابوکتاب کند، شايد گمان برد چه بنگاه اقتصادي فعالي داير است به طمع آن يكشبه دغدغهی علوم انساني كشور بر او غالب شود. از اين رو دور از انتظار نيست كه چند مؤسسهی ديگر نيز فردا و فرداهاي ديگر در اين سو آن سوي شهر سر برآورند.
در پايان اين توضيح لازم به نظر ميرسد كه این نوشتار درصدد نیست كه به ابعاد بحران علوم انساني بپردازد و يا حتي آنها را برشمرد. اين نوشتار تنها بر یک پرسش اساسي تأکید میکند که با وضعيت علوم انساني در كشور انتظار چه معجزهاي ميتوان از اين دست مؤسسات و برگزاري كارگاهها و درسگفتارها داشت؟ به نظر میرسد علوم انسانی که به دلایل پیچیده و چندضلعی، نوزادی ناقصالخلقه به دنیا آمده است با معجزهای چنین ابتر، درمان شدنی نیست. به يك معنا چنين حلقههای روشنفکری، نه درمان درد آن، بلکه عوارض این بیماری است.
نظرات مخاطبان 0 8
۱۳۹۲-۰۷-۱۷ ۱۱:۰۶علي 5 7
۱۳۹۲-۰۷-۱۷ ۱۱:۳۵ 0 6
۱۳۹۲-۰۷-۱۷ ۲۰:۴۷حسین 11 4
۱۳۹۲-۰۷-۱۸ ۱۱:۲۴بهزاد 0 11
۱۳۹۲-۰۷-۱۹ ۰۲:۵۰ف. م. 0 8
۱۳۹۲-۰۷-۲۰ ۱۲:۰۹ 1 8
۱۳۹۲-۰۷-۲۵ ۱۸:۱۲احمد 0 5
۱۳۹۲-۰۸-۱۵ ۲۳:۲۲مریم 2 0