شناسهٔ خبر: 63456 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

نمایش دوگانگی هویت‌ها/ درباره نمایشنامه «اهمیت جدی بودن» اثر اسکار وایلد

  

فرهنگ امروز/ مترجم: یاسمین مشرف

«اهمیت جدی بودن» نمایشنامه‌ای است از اسکار وایلد، شاعر و نمایشنامه‌نویس ایرلندی. این نمایش برای اولین بار در ۱۴ فوریه ۱۸۹۵ در تماشاخانه سنت جیمز در لندن به روی صحنه رفت. اسکار وایلد اهمیت جدی بودن را که گفته می‌شود شاهکار فکاهی وی است در تابستان ۱۸۹۴-  هنگامی که به اتفاق همسر و فرزندانش در تعطیلات به سر می‌برد- نوشت. بیشتر جملات این نمایشنامه سهمی از فرهنگ مدرن انگلیسی را در خود دارد. اهمیت ارنست بودن، یک کمدی سنگین انگلیسی است، پر از وقایع و صحنه‌های پی در پی، بر مبنای سنت‌های فرهنگ انگلستان در قرن نوزده و اوایل قرن بیستم. گره‌گشایی از برخی مسائل، به گره‌های تازه منتهی می‌شود و در انتها، با شرح معلم سرخانه قدیم خانواده، معماها حل می‌شوند. گفت‌وگوهای ظریف و بذله‌گویی‌های مفرح نمایشنامه باعث شده که اهمیت ارنست بودن محبوب‌ترین نمایشنامه اسکار وایلد باشد. اسکار وایلد در این اثر، درواقع طنزی از عرف جامعه دوره ویکتوریا را ارایه می‌دهد؛ جامعه‌ای که مردمش با حفظ ظاهری موقر و متین، اعمال فاسد و تفکرات زشت خود را می‌پوشانند. این مضمون را در بسیاری از صحنه‌های نمایش شاهد هستیم. درواقع وجود صداقت در زندگی اجتماعی انسان‌ها یکی از مضمون‌های اصلی این نمایشنامه است. موضوعات داستان حول محور اسم ارنست (Ernest) می‌چرخد که تلفظ آن شبیه صفت «earnest» به معنای صداقت یا جدیت است. در نمایشنامه اهمیت جدی بودن، جدیت با کوشش، سختگیری و صداقت ارتباط دارد اما شخصیت‌های زیادی را نمی‌توان در نمایش یافت که از این ویژگی‌ها برخوردار باشند. دو شخصیت مرد قهرمان داستان، جدیت زیادی از خود نشان نمی‌دهند هرچند هردوی‌شان هرازگاه نام «ارنست» را بر خود می‌پذیرند. در ادامه مطلب نگاهی دقیق‌تر به زندگی دوگانه جک ورثینگ محترم و الجرنون مونکریف، نجیب‌زاده جوان بیکار انداخته‌ایم.
جک ورثینگی که  بزرگ  می‌شود
در پرده اول نمایش نشان داده می‌شود که شخصیت اصلی داستان یعنی جان یا «جک ورثینگ» داستان زندگی غیرمعمول و جالبی دارد. جک را در کودکی در یک ساک در ایستگاه قطار ویکتوریا رها کرده‌اند. فردی ثروتمند به نام توماس کاردو او را پیدا می‌کند و به فرزندی می‌پذیرد. جک بزرگ می‌شود و همه او را به عنوان یک مالک و سرمایه‌گذار ثروتمند زمین و سرپرست قانونی نوه جوان و زیبای کاردو، سیسیلی، می‌شناسند. جک به عنوان شخصیت اصلی نمایش شاید در نگاه اول شخصیتی جدی به نظر برسد. او نسبت به دوستش الجرنون شخصیت به مراتب جدی‌تری دارد و به اندازه او مضحک به نظر نمی‌رسد؛ در شوخی‌های الجرنون شرکت نمی‌کند و سعی می‌کند چهره خاصی از خودش را به نمایش بگذارد. در بسیاری از اجراهای نمایشنامه، جک به عنوان یک شخصیت موقر که دارای چهره‌ای جدی است به تصویر کشیده شده است. بازیگران موقری مانند سر جان گیگلود و کالین فرث، نقش جک را روی صحنه ایفا کرده‌اند و به شخصیت او بلوغ و پیراستگی بیشتری بخشیده‌اند. اما تماشاگران نباید گول این ظاهر فریبنده را بخورند.
الجرنون  مونکریف؛  شوخ طبع  و  شرور 
یکی از دلایل جدی به نظر رسیدن جک، تضاد شدیدی است که بین او و دوستش، الجرنون مونکریف وجود دارد. به نظر می‌رسد در مقایسه با الجرنون که جوانی سبکسر و بازیگوش است، جک خصوصیات اخلاقی‌ای از خود نشان می‌دهد که درجامعه ویکتوریایی بسیار پذیرفته شده است. گفته می‌شود از بین همه شخصیت‌های «اهمیت جدی بودن»، الجرنون تجسم شخصیت اسکار وایلد است. او نمونه بارزی از یک فرد شوخ طبع است، دنیای اطراف خود را هجو می‌کند و زندگی خودش را بالاترین شکل هنر می‌داند. الجرنون همانند جک از عیش و نوش‌های رایج در شهر و طبقه بالای جامعه برخوردار است. او از غذا خوردن لذت می‌برد و برای لباس‌های سطح بالا ارزش قائل است. از نظر الجرنون چیزی سرگرم کننده‌تر از جدی نگرفتن خود و قوانین جامعه نیست. او همچنین دوست دارد در مورد طبقات اجتماعی، ازدواج و جامعه ویکتوریایی اظهارنظرهای مودبانه و مبادی آدابی ارایه دهد. برخلاف الجرنون، جک از ارایه تفسیرهای کلی اجتناب می‌کند. او برخی از گفته‌های الجرنون را مزخرف می‌داند و وقتی الجرنون چیزی می‌گوید که درست به نظر می‌رسد، جک گفتن آن را در جامعه غیر قابل قبول می‌داند. در مقابل، الجرنون همیشه دوست دارد دردسر درست کند.
هویت دوگانه  دو  شخصیت  داستان
موضوع زندگی‌های دوگانه در سرتاسر این نمایش به تصویر کشیده شده است. جک در پس ظاهری که حکایت از خصوصیات اخلاقی بالا دارد، همیشه با یک دروغ زندگی کرده است. به نظر می‌رسد که دوست او نیز دارای یک هویت دوگانه است. اقوام و همسایگان جک معتقدند که وی یک عضو بااخلاق و سازنده جامعه است. با این حال، اولین جمله‌ای که جک در این نمایش به زبان می‌آورد انگیزه واقعی او را برای فرار از شهر توضیح می‌دهد. او می‌گوید، «اوه لذت، لذت! چه چیز دیگری غیر از لذت می‌تواند کسی را به جایی برساند؟» درواقع جک با وجود ظاهر مناسب و جدی‌اش یک لذت‌طلب است. جک دروغگو هم هست. او یک همزاد-  برادری ساختگی به نام «ارنست»-  برای خودش درست کرده است تا به او کمک کند از زندگی ترسناک و وظایفی که در زندگی دارد، فرار کند. به عقیده جک، زندگی‌ای که در آن اصول اخلاقی رعایت می‌شود نمی‌تواند زندگی سلامت و شادی باشد. الجرنون نیز زندگی دوگانه‌ای دارد. او دوستی به نام «بونبری» برای خودش خلق کرده و هر وقت می‌خواهد از رفتن به یک مهمانی شام خسته کننده طفره برود بیماری بونبری را بهانه می‌کند و با این بهانه، آزادانه برای تفریح و خوشگذرانی به حومه شهر می‌رود. هرچند الجرنون دوست ساختگی خود «بونبری» را با «ارنست» برادر ساختگی جک مقایسه می‌کند، اما جک و الجرنون زندگی دوگانه یکسانی ندارند. جک وقتی نقش ارنست را بازی می‌کند کاملا به شخص دیگری تبدیل می‌شود. او خودش نیز دروغش را باور می‌کند و در آن غرق می‌شود. در مقابل، بونبری صرفا یک راه فرار برای الجرنون است. الجرنون ناگهان به شخص دیگری تبدیل نمی‌شود. به این ترتیب ممکن است این سوال برای مخاطب ایجاد شود که کدامیک از این دو نفر فریبکارتر از دیگری است. شرایط وقتی پیچیده‌تر می‌شود که در پرده دوم نمایش، الجرنون در نقش برادر بزهکار جک، ارنست، ظاهر می‌شود و توجه  سیسیلی  را به خود جلب می‌کند.
نقدی بر جامعه ویکتوریایی؛ حقیقت کدام است،  دروغ کدام؟ 
بده بستان بین حقیقت و دروغ، توهم و واقعیت، هنگامی پیچیده‌تر می‌شود که می‌فهمیم گواندولن، نامزد جک، زمانی که او وانمود می‌کرده ارنست است، عاشق او شده است. توجیه گواندولن این است که کسی که نامش ارنست است باید فردی بسیار قابل اعتماد و شریف باشد، چیزی که کاملا در تضاد با دلایل اصلی جک برای خلق ارنست است. بنابراین این سوال برای مخاطب ایجاد می‌شود که آیا گواندولن زمانی که در شهر با جک واقعی/ارنست - یک بزهکار اجتماعی - ملاقات کرده، عاشق او شده یا اینکه او فقط عاشق اسم ارنست - و در واقع جک واقعی- آن طور که در حومه شهر شهرت دارد، شده است؟
سرانجام، در پایان نمایش مشخص می‌شود جک در حقیقت برادر بزرگ الجرنون است و به عنوان فرزند اول، قاعدتا باید به نام پدرش ژنرال ارنست مونکریف نام‌گذاری می‌شده و بنابراین نام واقعی‌اش ارنست است. و حالا جک می‌فهمد که آنچه در تمام این مدت وانمود می‌کرده واقعیت داشته است. اکنون، شرایط سوال برانگیز دیگری ایجاد می‌شود و این وظیفه مخاطب است که به این سوال پاسخ بدهد: اگر دروغ به حقیقت منتهی شود، آیا فریبکاری اولیه‌ای که در ساخت آن دروغ  نقش داشته، محو می‌شود؟
در همین راستا، وقتی جک در انتهای نمایش اعتراف می‌کند که اکنون برای اولین بار در زندگی‌اش به اهمیت حیاتی «ارنست بودن» پی برده است، ابهامی بسیار ملموس برای مخاطب ایجاد می‌کند. آیا او صرفا در مورد اهمیت ارنست بودن نامش صحبت می‌کند؟ یا از اهمیت و لزوم جدی و صادق بودن؟ درواقع چیزی که نویسنده در ذهن دارد توسط جک بیان و مطرح می‌شود و آن اینکه آیا آنچه واقعا مهم است جدی و صادق بودن نیست، بلکه زیر سوال بردن معیارهای جامعه ویکتوریایی است؟
در پایان نمایش دو شخصیت اصلی مرد داستان تلاش زیادی می‌کنند تا دروغ خود را به حقیقت تبدیل کنند. و این تمام شوخ طبعی پنهان در «اهمیت جدی بودن» است. در حقیقت آنچه ما در این نمایش شاهد آن هستیم، قدرت هنر اسکار وایلد است. در تصویری که او ترسیم می‌کند مرز بین آنچه درست و مهم است و آنچه درست و مهم نیست مبهم است و وایلد در واقع به این شکل، جامعه مخاطبان معاصر خود یعنی جامعه عصر ویکتوریا را زیر سوال می‌برد. چیزی که از نظر وایلد قابل انتقاد است دید محدود دوره ویکتوریاست درباره آنچه از نظر اخلاقی قابل پذیرش است. از نظر وایلد، در چنین جامعه‌ای کسانی که نمی‌توانند به استانداردهای اجتماعی قابل قبول برسند اما می‌خواهند در جامعه جایگاه بالایی داشته باشند، زندگی دوگانه را راه‌حلی برای  این  دوراهی می‌یابند. 
منبع: thoughtco.com، naqderooz.com

روزنامه اعتماد

نظر شما