شناسهٔ خبر: 64353 - سرویس اندیشه
نسخه قابل چاپ

درنگی در کلام واتیمو، متفکر پست مدرن؛

 پایان تاریخ؛ پایان مدرنیته

واتیمو واتیمو راجع به پیشرفت خطی تاریخ و پایان تاریخ در لیبرالیسمِ فوکویاما می گوید که " من متاثر از نیچه به " غلبه بر غلبه " و عبور از نظریه خطی پیشرفت و پایان تاریخ لیبرالی قائلم و نظریه خود را پایان تاریخ نامیده ام؛ پایان تاریخ به منزله تاریخ خطی معین با هدف و غایت متعین. بنابراین سخت در برابر این مزدور یعنی فوکویاما قرار می گیرم که امروز باب میل رسانه های غربی سخن می گوید". میان " پایان تاریخ" او با "پایان تاریخ" فوکویاما فرقی است فارق ، یعنی تفاوت از زمین تا آسمان است . " پایان تاریخِ " واتیمو "پایان  مدرنیته " و تمامیت یافتن متافیزیک است اما "پایان تاریخِ " فوکویاما تازه اوج سلطه و سیطره مدرنیته به واسطه حاکمیت مطلق و جهانی لیبرالیسم سرمایه داری است.

فرهنگ امروز/ محمد زارع شیرین کندی:

گفتگویی با جیانی واتیمو ، متفکر نامور ایتالیایی ، در نشریه نوزاد " گفتمان پیشرفت" چاپ و منتشر شده که حاوی مطالبی شنیدنی و نکاتی شایان توجه و تامل است. گفتگو درباب نسبت دین و مدرنیته و پیشرفت در وضع کنونی غرب و برخی جامعه های به ظاهر توسعه یافته و متجدد شرق ( چین و ژاپن و کره جنوبی ) است. او در اوایل بحث بیان می کند که در الگوی پیشرفت غربی و به تبع آن شرقی ، " دین با توجه به نگاه ابزاری یا حذف می شود و یا مورد استفاده سود محور قرار دارد ... امروز در جامعه مدرن زمینه برای بازگشت دین وجود دارد، منتها نه دین سنتی ، بلکه دینی که دین زدایی شده است و خدایی که خدای پس از مرگ خدا و مرگ خدای متافیزیکی است...من از خدای پسامتافیزیکی دفاع می کنم....من متاثر از هایدگر و نیچه ، با متافیزیک غربی مشکل دارم". واتیمو در این باره منبع اندیشه اش( هیدگر و نیچه) را به صراحت ذکر می کند. هر دویِ نیچه و هیدگر خدای سنتی مسیحیت ( خدای دین) و خدای افلاطونی - مابعدالطبیعی ( خدای فلسفه)  را در دوره جدید بی اثر و فاقد روح می دانستند و آشکارا "مرگ خدا" را اعلام می کردند. هر دو در انتطار خدای  واپسین و تازه بودند، خدایی که با همه خدایان پیشین متفاوت است. به گفته هیدگر ، آخرین خدا به طرز خاصی بی نظیر است و بیرون از تعین حسابگرانه ای است که با اصطلاحاتی مانند تک خدا باوری ،چندخداباوری و همه خداباوری به بیان در میآید. پس واتیمو نیز همچون دو استاد تیزبین و هوشمندش به خدایی نو و دیگرگونه که با دنیای پست مدرن سازگار باشد، می اندیشد،" خدای پس فردا" به تعبیر متفکری که او نیز با هیدگر و نیچه هم سخن بود. واتیمو راجع به پیشرفت خطی تاریخ و پایان تاریخ در لیبرالیسمِ فوکویاما می گوید که " من متاثر از نیچه به " غلبه بر غلبه " و عبور از نظریه خطی پیشرفت و پایان تاریخ لیبرالی قائلم و نظریه خود را پایان تاریخ نامیده ام؛ پایان تاریخ به منزله تاریخ خطی معین با هدف و غایت متعین. بنابراین سخت در برابر این مزدور یعنی فوکویاما قرار می گیرم که امروز باب میل رسانه های غربی سخن می گوید". میان " پایان تاریخ" او با "پایان تاریخ" فوکویاما فرقی است فارق ، یعنی تفاوت از زمین تا آسمان است . " پایان تاریخِ " واتیمو "پایان  مدرنیته " و تمامیت یافتن متافیزیک است اما "پایان تاریخِ " فوکویاما تازه اوج سلطه و سیطره مدرنیته به واسطه حاکمیت مطلق و جهانی لیبرالیسم سرمایه داری است. "پایان تاریخ" واتیمو با " پایان فلسفه" و " پایان متافیزیکِ" هیدگر پیوند ارگانیک دارد. در نظرهیدگر، متافیزیک در قالب تکنیک مدرن به پایان رسیده و وظیفه تفکر گذشت از متافیزیک به معنای رسوخ در آن است نه در معنای پشت سر گذاشتن و فراتر رفتن. واتیمو با بهره مندی از کلام هیدگر ، پایان متافیزیک را پایان تاریخی میداند که در پیشرفته ترین مراحل مدرنیته شالوده هر گونه حقیقتی نابود گشته و دوره " پست مدرن" پدیدار می گردد. مقصوداز پایان متافیزیک متحقق شدن ِهمه قوا و امکانات تاریخ غرب مدرن است نه بسته شدن راهها و افق های آینده. متفکران پست مدرن به اندیشیدنِ نوع و شیوه دیگر، شیوه ای غیر متافیزیکی ، و نگاه به دوردست ها دلمشغول و امیدوارند و تاریخ چهار، پنج سده اخیر را تمامیت یافته قلمداد می کنند. از نظرگاه واتیمو، اندیشه پست مدرن از تمام مبانی بشرانگارانه از جمله این رای که بشر در مرکزیت قدرت جهان است و در مرکز عالم در جای خدا نشسته است، وداع می کند و دیگر هیچ بنیاد و حقیقت متافیزیکی و اومانیستی و تکنولوژیکی را به رسمیت نمی شناسد؛ پس آنچه می ماند چیزی جز " پایان مدرنیته " نیست. دیگر نکته مهم و تفکرانگیزی که او به زبان می آورد، نکته ای است که هیدگر دهه ها پیش با نگرانی و نارضایی تحت عنوان " امریکانیسم " از آن سخن گفته است: " امروز این اروپا نیست که مظهر مدرنیته و پیشرفت است بلکه آمریکا بهشت گمشده آن است.امروز ما اروپایی ها نگران له شدن و انحلال فرهنگ بومی خود زیر چرخ جهانی شدن یا همان آمریکایی شدن هستیم ". معنای ژرفی در این کلام واتیمو نهفته است. رود مدرنیته از سرچشمه و منشا اصلی و نخستین اش جداشده ، در مسیر منحرف گشته و به سمت آمریکا گراییده است. اکنون آمریکا مظهر مدرنیته است نه اروپا. هیدگر از این وضع و روند بسیار ناراحت و نسبت به آن سخت بدبین بود. هیدگر می دانست که روزی آمریکا از طریق تفکر پراگماتیستی - پوزیتیویستی اش همه دستاوردهای مدرن را تصاحب خواهد کرد و اروپا اصول و ارزشهایش را در معرض خطر خواهد دید . هیدگر می گفت اروپا به کوری مبتلا شده و میان دو تیغه گازانبر آمریکا و روسیه که از حیث متافیزیکی یک چیزند، گرفتار آمده است . شاگرد هیدگر ، مارکوزه ، جامعه آمریکا را  " تک ساحتی" ، مصرفی ، و فاقد اصالت تلقی می کرد. از سخن واتیمو نیز جز نگرانی از تخریب و نابودیِ فرهنگ و تباهیِ ارزشهای  بومی اروپا چیزی استنباط نمی شود . فیلسوف اروپایی در فکر فرادهش ، ماثورات ، آداب و رسوم بومی خویش است و آمریکا را مخرب آنها.          

واتیمو درباره چین به عنوان کشوری که می کوشد رقیب آمریکا باشد و در قدرت و مظاهر لذت و زندگی با سبک زندگی آمریکایی رقابت کند، می گوید" در چین دموکراسی و اراده عمومی و اراده انسان معنایی ندارد؛ برای همین، تمدن به منزله امری متعلق به آحاد مردم اثر چندانی ندارد بلکه این افراد نوکیسه و تازه به دوران رسیده هستند که چین را پیش می برند؛ البته با ارابه هایی که به جای حیوان، انسان یا کارگران به آنها بسته شده اند....چین تنها سرمایه داران را نگران کرده نه منطق سرمایه داری را". نظر واتیمو در این باب هم سخت سنجیده است. جامعه چین هرگز مدرن نیست بلکه شبه مدرن است، یعنی شبحی از مدرنیته در آنجا حضور دارد. جامعه ای که بدون کمترین توجه به بنیادهای نظری و عملی مدرنیته ، صرفا به تولید انبوه و مصرف می اندیشد و می پردازد. توسعه اقتصادی چین کاملا عاری از مبنا و اساس مستحکم و امری ظاهری و پوشالی و کاملا کاذب است. از نشانه های آن ، تولید بنجل ترین  اجناس و کالاها و ابزار و آلات و صدور آنها به کشورهای توسعه نیافته است. جامعه چین ، در حقیفت ، توسعه نیافته است بلکه حرص سرمایه اندوزی و کنازی و تولید و تولید و صدور و صدور و تشبه شدید به غرب آن را پیشرفته نشان می دهد. چین از حیث سیاسی و علمی و اجتماعی سخت عقب مانده است زیرا نه نظام سیاسی درست و بسامان دارد و نه نظام علمی و فرهنگی  قوی و کارآمد . چین صرفا می تواند ادای جوامع توسعه یافته غربی را در بیاورد و لاغیر . امروز اگر مارکس چشم باز می کرد و می دید که با نام او و اندیشه هایش چه ستم ها و بیداد ها و حق کشی ها و زورگویی ها صورت می گیرد، در دم سکته می کرد. به اسم کمونیسم، سرمایه داری!! نظام سیاسی مارکسیست ، نظام اقتصادی کاپیتالیست !! این دیگر چه صیغه ای است؟! " این چنین شیری خدا خود نافرید" .

نظر شما