شناسهٔ خبر: 64804 - سرویس اندیشه
نسخه قابل چاپ

گذرگاهِ همیشه

زمان همواره در آغاز است. هر دم آغازگاهی است برای دم‌های بعدی، اگرچه خود برآمده از هزارانِ دمِ پیشین باشد که هریک از آنها نیز حکمِ آغازگاه را داشته‌اند. زمان چیزی جز استمرارِ آغازیدن نیست. از آن سو، در پشتِ سر، چیزهایی است که به دست رسیده است به مثابه گواهی بر پایان‌یافتنِ چیزهایی که پیش از این بوده است. از این سو، در پیشِ رو، امکانِ آینده‌ای گشوده است که بازبسته تفسیر و انتخاب ماست.

فرهنگ امروز: میلاد نوری ، زمان همواره در آغاز است. هر دم آغازگاهی است برای دم‌های بعدی، اگرچه خود برآمده از هزارانِ دمِ پیشین باشد که هریک از آنها نیز حکمِ آغازگاه را داشته‌اند. زمان چیزی جز استمرارِ آغازیدن نیست. از آن سو، در پشتِ سر، چیزهایی است که به دست رسیده است به مثابه گواهی بر پایان‌یافتنِ چیزهایی که پیش از این بوده است. از این سو، در پیشِ رو، امکانِ آینده‌ای گشوده است که بازبسته تفسیر و انتخاب ماست. بااین‌حال، امیدِ مستمرِ وصول به فرجام همواره به تعویق می‌افتد، زیرا حقیقتِ هستی هر دمی از نو جلوه می‌کند و با به تعویق‌انداختنِ فهم، امکانِ تفسیر را گشوده می‌دارد. این ذاتِ زندگی است که در گشودگی‌اش با هزاران آموزه، تفسیر و دیدگاهِ نیمه‌تمام قرین است که می‌باید آنها را به تمامیت رساند و برای این مقصود، هر دمی از نو باید آغاز کرد. سنت‌ها از پیش با ادعای تمامیت‌بخشیدن به تفسیرِ جهان از راه رسیده‌اند. خیرگی به آنچه رهاورد گذشتگان است، امکانِ فهمِ تجدّدِ هستی را تعلیق می‌کند. با خیرگی در میراث‌های کهنِ اندیشه، گردِ کهنگی بر زمان می‌نشیند. کسانی که از تجدیدِ حال هستی برکنار مانده‌اند، می‌پندارند که همه‌چیز را دریافته‌اند و در نخوت برآمده از این همه‌چیزدانی تصنّعی، تکلیفِ تمام بینش‌ها و اندیشه‌های نو را از پیش معین ساخته‌اند. 
فروبستگی حقیقت‌های صُلبِ به میراث رسیده را تنها با گشودگی سبکسرانه به هستی می‌توان در هم شکست. هستی است که هردمی نو می‌شود و ما را به بازخوانی و بازتفسیرِ خودمان فرامی‌خواند. در این‌میان، آن‌کس که حقیقت را به تمامی می‌داند، از حقیقت هیچ نمی‌داند زیرا حقیقت پیشاپیش از نو آغاز راه کرده و مدعیان را بر جای گذاشته است. عقلِ فروبسته با انزوای خویش در خودش فروافتاده و با فسردگی راستینِ ناشی از دانایی، عاجز از آن است که هستی را با تفسیرِ نوینش بازیابد. خصیصه زمان این است که بگوید: «اینک نه هنوز»! و خصیصه عقلِ تمامیت‌خواه که می‌خواهد همه‌چیز را از پیش بداند، این است که بگوید: «از پیش همه‌چیز»! دریغ که نخوتِ این دانایی پرده بر ذاتِ بیکرانِ هستی می‌افکند تا آدمی در تاریکی این دانشِ جهل‌آلود به چاهِ ذهنیت افسون‌زده‌اش بغلتد و ناتوان از آن باشد که هر دمی از نو آغاز کند. قوتِ جان حقیقت است. اما حقیقت نه آن ته‌مانده فسادیافته به میراث رسیده است که پرده بر حقیقتِ هستی می‌افکند.
درک هستی با بارکردنِ ذهنیت‌های صُلب و نظام‌های مفهومی بلاتکلیف بر حقیقتِ هستی به چنگ نمی‌آید. حقیقتِ هستی بی‌نیاز از چنین نظام‌های گردگرفته‌ای است که هنوز روشن نیست که می‌باید از کدام فرازِ این گنبد مینا آویزان‌شان کرد. درک حقیقتِ هستی در گروِ گشودگی و تُهی‌شدن است برای وصول به چیزی که باید هردمی از نو دریافت شود تا تازگی همیشگی‌اش به فهم درآید. این گذرگاهِ همیشه زمان است که باید ندای آن را به گوشِ جان شنید که می‌گوید: «ای انسان! اینک نه هنوز»! کبر و نخوتِ کسانی که اینک همه‌چیز را از پیش می‌دانند، روی آشتی با صدای پر صلابت زمان ندارد که ما را به آغازیدن دم‌به‌دم فرامی‌خواند. بزرگی حقیقت در مفهوم‌های گردگرفته ذهن‌های صُلبِ به‌تمامیت‌رسیده سکنی نمی‌گزیند. بزرگی حقیقت از آنِ کسی است که با گشودگی مستمر به این بزرگی، می‌اندیشد که هر دمی باید از نو آغاز کرد تا مباد که گامی از درک آنچه دیدار می‌نماید و پرهیز می‌کند جا ماند. بزرگی این حقیقت، در آغاز شدنِ مجدّد آن است. 
گرد و خاک نبردِ غول‌ها بلند شده است و در مصافِ پرمهابت و پرشکوه ایشان، بانگِ این شادمانی به گوش می‌رسد که می‌گویند: «اینک نه هنوز»! بزرگانِ اندیشه می‌گویند که حقیقت را «نمی‌دانند» و در «جست‌وجو» هستند. ایشان در گشودگی فراخِ ضمیرشان به هستی روی می‌آورند تا آینه‌ای باشند که شاید نوری در آن بتابد. اما گرد و خاک مصافِ پرشکوه ایشان، بهانه جان‌های افسرده‌ای می‌شود که آگاهی و اندیشه را به زنجیر می‌کشند و «جست‌وجو» را به سخره می‌گیرند. ایشان بانگ می‌زنند که «اینک حقیقت همه در دستانِ ماست»! سخافت و بی‌مایگی این فریاد را خودِ هستی با تجدّد احوالش گوشزد می‌کند. گوساله سامری که به گردی از حیاتِ حقیقت به خدایی رسیده بود، به جلوه‌ای در هم شکست و سوخت، اگرچه از زر بود و خوش می‌درخشید. کسی که سودای حقیقتِ هستی را دارد، باید از پیش بداند که قبل از دیدارِ حقیقت، باید نگاهِ خود را به حدودِ ناگزیر خویش افکند و از سرِ نقد خویش برآید و به سخنِ هستی در گذر زمان گوش بسپارد که «اینک! نه هنوز». نظام‌های مفهومی صُلب و گردگرفته چگونه چنین توانند کرد؟ 
زمان چیست؟ زمان تغییر و توالی دم‌هایی است که در تجدّد مستمر همچنان همان است. با زمان است که اینک هنوز نیست. دمی می‌گذرد و دمی فرا می‌رسد و هر دم آغازگاهی است. هر دمی نو می‌شود دنیا و ما بی‌خبر از این نو شدن در بقای ذهنِ مفهومی‌مان خویشتن را بهره‌مند از حقیقت می‌شماریم. جهان هر دم، جهانی دیگر است، هستی هر دم جلوه‌ای دیگر دارد. ذهن فروافتاده در خویش عاجز از آن است که با بازآمدن به عرصه هستی با آن همراه شود. تفکرِ فلسفی به‌هستی مستلزم خودآگاهی دم‌به‌دم و جست‌وجوی مستمری است که مترصّد حقیقت است. «حکمت» مرافقت هستی است، بدین معنا که خودآگاهی مستمربه بُنیانِ اموری است که در عرصه زمان هردمی تجدید می‌شوند. این اندیشه مستلزم خوداندیشی است، بدین اعتبار که می‌کوشد از خویش برآید و با بازخوانی خویش، از نو به فهمِ حقیقت هستی نایل آید. 
مدرس و پژوهشگر فلسفه

نظر شما