شناسهٔ خبر: 65230 - سرویس مبانی علوم‌انسانی
نسخه قابل چاپ

فرجام علوم انسانی بعد از انقلاب فرهنگی در گفت‌وگو با محمدعلی آذرشب

من از این مساله ترس دارم که افراط در کار باشد و در این مساله افراطی‌گری صورت بگیرد. به همین جهت می‌گویم که این تصمیمات باید به واسطه‌ی افراد صاحب نظر و متخصص و همچنین کارآمد و اهل بینش در علوم انسانی صورت بگیرد.

تعدد متولیان و افراطی‌گری، علوم انسانی را گیج کرده است

فرهنگ امروز:  قبل از اشاره به "تائیه دعبل" و سرازیر شدن اشک چشمانش، از هراسی سخن به میان آورد. ترس از تصمیمات افراطیون در باب علوم انسانی، آشفته‌اش کرده بود. به همین جهت چندین بار به این مساله اشاره کرد که باید متخصصینِ دلسوز وارد گود شوند تا در باب علوم انسانی تصمیمات منطقی اخذ کنند. محمدعلی آذرشب، استاد دانشگاه تهران و پژوهشگر زبان عربی و علوم انسانی در این گفتگو هشدار داد که کسب عزت از راه جنگ و دشمنی با دیگران نمی‌گذرد. این عضو شورای عالی مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی با پیش کشیدن شیوه تفکر "روژه گارودی" و همچنین "اقبال لاهوری" تصریح کرد که می‌توان ضمن یک همفکری و گفتگو، به یک طرح واحدِ فکری و در عین حال انسانی با جهان برسیم. بررسی عملکرد مسئولان در انقلاب فرهنگی، علت انجام تغییرات در رشته‌های علوم انسانی و همچنین تشریح کارنامه فارغ‌التحصیلانِ دانشگاه امام صادق(ع) از جمله مباحثی است که در این گفتگو می‌خوانید.

*****

از دلایل شکل گیری رشته‌های علوم انسانی بگویید. این رشته‌ها برای حل کدامین نیازهای بشریت تدوین شدند؟

در واقع علوم انسانی، علومی هستند که با روح و جان و روان انسان ارتباط دارند. همانطور که جسد آدمی مهم تلقی می‌شود و مجموعه‌ی علوم پزشکی به جسد آدمی می‌پردازد، روان انسان نیز بدون شک اهمیت بیشتری دارد. البته متاسفانه علوم انسانی در جهان شرق و جهان سومی‌ها، چندان مورد توجه قرار نگرفته است. اما بالعکس، در جهان غرب مورد مداقه است. در این کشورها، افرادی که استعداد بالایی دارند، وارد رشته‌های علوم انسانی می‌شوند. اما در کشورهای جهانی سومی، احیانا افراد کم استعداد، خواهان رشته‌های علوم انسانی‌اند. لذا کسانیکه در علوم انسانی اشتغال دارند، احیانا از قدرت خلاقیت و فکری جهنده و همچنین هوش کمتری برخوردار هستند. به همین جهت علوم انسانی پیشرفت چندانی در کشورهای جهان شرق نمی‌کند.

پس یکی از دلایل عقب‌ماندگی کشورهای جهان سوم، همین موضوع است؛ چراکه رشته‌های علوم انسانی پرورش‌دهنده‌ی مدیران هستند. با این وصف بعضا در کشورهای جهان سوم، احیانا افراد کم استعدادتری در رشته‌های علوم انسانی که مدیرپرور هستند، حضور دارند.

همینطور است. این یک چالش بزرگ است. چالش دیگر علوم انسانی این است که این رشته بر اساس جهان‌بینی استوار است؛ آنچانکه نمی‌توان علوم انسانی را از جهان‌بینی جدا کرد. اغلب رشته‌های علوم انسانی که امروزه در شرق تدریس می‌شود، رشته‌هایی وارداتی محسوب می‌شوند که در خصوص هویت آنها، ابتکار و تغییری صورت نگرفته است. اخذ بدون تغییر مطالب از غرب، منجر می‌شود که تدریس علوم انسانی طبق یک جهان‌بینیِ غربی که از قضا مبتنی بر ماده‌گرایی است صورت بگیرد. این چالش بسیار خطرناک است.

ما باید برای افرادی که استعداد خوبی دارند، زمینه‌هایی را فراهم کنیم تا وارد علوم انسانی شوند. همچنین باید در این حیطه تولید فکر و اندیشه صورت بگیرد؛ نه اینکه صرفا نشخوار مسائل علوم انسانی غربی که بر اساس یک جهان‌بینی مادی استوار است، صورت بگیرد.

موضوع دیگر، تعارض احتمالی علوم انسانی با دین است که شما هم به آن اشاره داشتید. آیا فی‌الواقع علوم انسانی با دین در تعارض است؟

زمان شکوفایی تمدن اسلامی، ما خودمان علوم انسانی داشتیم؛ علومی که زاییده‌ی فکر و اندیشه‌ی مکتب اسلامی بود. به همین جهت نه فقط علوم انسانیِ ما با دین تعارض نداشت، بلکه حتی تقویت کننده‌ی دین و آداب دینی و مسائل دینی هم بود. اصولا علوم انسانی اگر بر اساس یک جهان‌بینی الهی و انسانی استوار باشد، هیچ تضادی شکل نمی‌گیرد. این تضاد زمانی قابل رویت شد که علوم انسانی، طبق یک جهان‌بینی مادی در جهان غرب پا گرفت.

تمام کسانیکه علاقه‌مند به علوم انسانیِ بومی هستند، در پی این قضیه‌اند که علوم انسانیِ مبتنی بر "جهان‌بینیِ دینی" شکل بگیرد. ولی متاسفانه در این زمینه شاهد نوعی کم کاری بوده و هستیم. در این حال، افرادِ برجسته‌ای نیز در این حوزه مطالبی را ارائه کرده‌اند. بزرگترین شخصی که در این زمینه صاحب نظر است، "شهید مطهری" است. در جهان عرب هم می‌توان به آقای "سیدمحمد باقر" در عراق اشاره داشت.

اشاره به بومی کردن علوم انسانی داشتید. در ایرانِ بعد از انقلاب فرهنگی، در زمینه‌ی بازنگری علوم انسانی چه اتفاقی رخ داد؟ اگر بخواهیم یک قیاس از شرایط علوم انسانی قبل از انقلاب و بعد از آن را داشته باشیم، به چه مسائلی اشاره میکنید؟

البته من ادعا نمی‌کنم که اطلاعات جامع و کاملی در این خصوص دارم؛ با این وصف تا آنجا که در ذهن دارم، افراد متعهدی که در زمینه‌ی علوم انسانی فعالیت دارند، از این وضعیت شاکی‌اند. آنها گلایه دارند که کاری در شان جمهوری اسلامی صورت نگرفته است. افرادی که در حیطه‌ی علوم انسانی فعالیت‌اند، سوز دلی در این خصوص دارند. بدون شک در این مورد که به آن اشاره کردید، باید حوزه و دانشگاه همکاری بیشتری داشته باشند؛ همکاری که مصداق بینش الهی و اسلامی است. البته منظور از این مطالب این نیست که از مسائلی که در غرب تدوین شده است، بهره نگیریم. ولی در عین حال باید بر حذر باشیم که نوعی تمایز منطقی بین جهان‌بینیِ غربی که مادی است و علوم انسانی ما که طبق جهان‌بینی الهی است، موجود است.

به نظر شما تغییرات شکل گرفته در محتوای رشته‌های علوم انسانی که بعد از انقلاب فرهنگی شکل گرفت، فایده‌ای هم داشت؟ اکنون بیشترین حد بیکاری در جامعه، دامان فارغ‌التحصیلان علوم انسانی را گرفته است.

این موضوع دیگری است. شکی نیست که علوم انسانی در کشور ما باید کاربردی شود و صرفا تئوری نباشد. این مساله یک مساله بزرگ به حساب می‌آید. همواره علوم، از جمله علوم انسانی باید پتانسیل کاربردی شدن را پیدا کنند تا ارتباط مستقیمی بین نیازهای جامعه و آن علوم دانشگاهی موجود باشد. نیازهای جامعه باید خوب و دقیق بررسی شوند تا طبق آن، شاهد تولید علم باشیم. در حال حاضر جدایی علوم انسانی از نیازهای واقعی جامعه، به یک مساله‌ی مهم و اساسی تبدیل شده است. به همین جهت اغلب رشته‌های علوم انسانی صرفا در حد تئوری‌پردازی ارزش دارند و از ارتباط با چالش‌های عملی موجود در جامعه، مقداری فاصله دارند.

اکنون نیز بحث از الزام در اعمال تغییرات بیشتر در کتب علوم انسانی و رشته‌های آن مطرح است. به نظر شما، این تغییرات احتمالی، طبق نظرات دلسوزانی است که بدان اشاره داشتید یا اینکه نوعی افراط در حال شکل‌گیری است؟

من از این مساله ترس دارم که افراط در کار باشد و در این مساله افراطی‌گری صورت بگیرد. به همین جهت می‌گویم که این تصمیمات باید به واسطه‌ی افراد صاحب نظر و متخصص و همچنین کارآمد و اهل بینش در علوم انسانی صورت بگیرد. وقتی از علوم انسانی سخن به میان می‌آید، باید بدانیم که این علوم طبق بینش الهی، با انسان در ارتباط هستند. لذا باید افراد متخصص و صاحب نظر و به دور از فعل و انفعالِ افراطی وارد فعالیت شوند.

آیا در حال حاضر چنین است؟ آیا متخصصین و دلسوزان واقعی در حال اخذ چنین تصمیماتی هستند؟

به نظر من باید این کار رخ بدهد. ولی اکنون اینگونه نیست که متخصصین حضور داشته باشند. در همین زمینه در دانشگاه‌ها و حوزه‌های علمی، کارهای مفیدی صورت می‌گیرد. اما این کارها فردی است و نه گروهی. در این شرایط لازم است که همه‌ی نیروهای مخلص باید در حلقه‌های تخصصی و عمیق حضور یابند و دست به فعالیت بزنند. کارهای فردی در این شرایط نتیجه‌بخش نیست. البته خوشبختانه گفتگوهای مفید، در حال ازدیاد است. دانشجویان و اساتید در حال رای‌زنی هستند. ولی باید به این حرکات جهت بخشید و ضمن برنامه‌ریزی بتوان به نتیجه مطلوب رسید.

آیا شورای عالی فرهنگ انقلاب فرهنگی آنچنانکه باید وارد این ماجرا شده؟

اتفاقا همین چند مدت پیش با یکی از اعضای شورا صحبتی داشتم. اکنون بیشترین فعالیت شورای انقلاب فرهنگی، در حیطه سندسازی برای مسائل مختلف خلاصه می‌شود؛ نه فعالیت‌های عملی. باید سوال کرد که این سندها چه زمانی می‌خواهند وارد حیطه‌ی عملی شوند و در جامعه تحقق یابند؟

از دانشگاه، حوزه و شورای عالی انقلاب فرهنگی صحبت کردیم. آیا به نظر شما علوم انسانی، یک متولی مشخص و واحدی دارد؟ با توجه به تَعدد افرادی که در زمینه علوم انسانی دست به تصمیم می‌زنند، به نظر شما این مساله منجر نمی‌شود که گنگی برای هدف علوم انسانی ایجاد شود؟

برداشت شما درست است! به همین جهت است که تاکید داشتم افراد متخصص و صاحب نظر، باید در یک هسته‌ی خاص مشغول تصمیم برای علوم انسانی شوند. وجود یک مرکز واحد که بتواند عموم متخصصین را دور همدیگر جمع کند، لازم به نظر می‎رسد.

بعضا احساس می‌شود که برخی از جهت‌گیری‌های شکل گرفته علیه علوم انسانی، به جهت نوعی دشمنی و کینه‌ای است که از غرب وجود دارد. به همین جهت با علوم انسانی که غالبا با ترجمه وارد ایران می‌شود، زوایه دارند.

این همان افراطی است که نباید وجود داشته باشد. نباید با یک نگاه انفعالی به علوم انسانی حمله کرد. باید ضمن فکر و اندیشه و نیاز واقعی، به عنوان یک امت اسلامی که داری جهان‌بینی خاص الهی است، عمل کنیم و نه بر اساس خصومت. دشمنی در مسائل فکری و علمی هیچ معنایی ندارد. باید بپذیریم که اغلب علوم انسانی که در غرب وجود آمده، بر اساس یک جهان‌بینی مادی و به دور از اندیشه الهی است. این واقعیت را نمی‌توان انکار کرد. حتی خود غربی‌ها هم این مساله را می‌دانند.

به هر حال ما امتی داریم که جهان‌بینی خاصی دارد. اکنون طبق این جهان‌بینی می‌خواهیم فکر و اندیشه تولید کنیم. به نظر می‌رسد اگر این کار نزد ما صورت بگیرد، حتی غرب هم می‌تواند آنرا بپذیرد و با آن کنار بیاید. به هر حال غربی‌ها ضد دین نیستند؛ غربی‌ها نیز بشر هستند و قبول دارند که علاوه بر وجود بُعد مادی، آدمی یک بُعد روحانی هم دارد. بنابراین اگر ما بتوانیم طرحی ارائه کنیم که بر اساس جهان‌بینی الهی – انسانی باشد، به اعتقاد من حتی می‌توان در غرب هم نفوذ کرد و مورد تایید همگان شویم. فراموش نکنیم حتی در خود غرب نیز کسانی دست به قلم شدند و نظریاتی را ارائه کردند که بر خلاف نظریات مادی سایر غربی‌ها بود. با چنین شرایطی می‌شود همکاری خوبی انجام داد. فقط باید افراط را کنار گذاشت.

لازمه‌ی هجمه‌ی موجود در ایران علیه علوم انسانی، این است که صدر تا ذیل علوم انسانیِ غربی، مبتنی بر ماده‌گرایی باشد و به معنای واقعی منکر خدا باشند. در حالی که وقتی به رشته‌های علوم انسانی برآمده از جهان غرب نگاه می‌کنیم، بازهم کم و بیش، بُعدی از خداشناسی را در خود دارند. بسیاری از فلاسفه، جامعه‌شناسان، ادیبان و روانشناسان غربی، ماتریالیست نبوده‌اند و اعتقاد به خدا داشته‌اند. ارزیابی شما از این مساله چگونه است؟

دقیقا همینطور است. به همین جهت است که می‌گویم با آن جریانی که به فطرت انسانی و بُعد روحانی انسان ایمان دارند، باید همکاری کرد. این افراد در جهان غرب، کم نیستند. حتی می‌شود با این متفکرین غربی همکاری کنیم تا ضمن این همکاری، مسائل علوم انسانی را در سطح جهانی منتشر کنیم.

هنوز "روژه گارودی" را فراموش نکرده‌ایم! او از شرق و غرب دعوت کرد تا ضمن انجام گفت‌وگوهایی، به یک طرح جامع و انسانی و فرامرزی نائل شوند. اقبال لاهوری هم به این مساله اشاراتی می‌کند. او گفته است که به یک همفکری بین شرقی‌ها و غربی‌ها برای رسیدن به یک طرح واحدِ فکری و در عین حال انسانی نیاز داریم.

بنابراین در باب علوم انسانی، شما پیشنهاد می‌کنید که به جای تضادِ افراطی علیه غرب و علوم انسانیِ برگرفته از غرب، بهتر است همفکری و گفت‌وگو وجود داشته باشد و نه جنگ و دشمنی.

قطعا افراط نسبت به هر مساله‌ای نتیجه‌ی خوبی ندارد. این تصمیمات به دور از علم و انصاف خواهد بود. اگر بخواهیم به کاری دست بزنیم که نتیجه‌بخش و مفید باشد، باید به دنبال مشترکات فکری و علمی رفت. از قضا آقای "نادر طالب‌زاده" در همین مسیر قدم برداشتند. به نظر می‌آید که برخی از مراکز در قم نیز به دنبال چنین مسیری هستند. ولی متاسفانه گاها با افراط و تفریط رو به رو می‌شوند و در نهایت کارها متوقف می‌گردد.

گفت‌وگوی شرق و غرب باید ادامه یابد. شرق مَطالب فوق‌العاده مهم و مفیدی دارد که می‌تواند در اختیار غرب قرار دهد. به همین واسطه است که حتی در دوره‌ای، شرقی‌ها بر غربی‌ها تاثیر گذاشتند. در همین زمینه کتابی با عنوان "تاریخ ادبیات اندلس" نوشته‌ام. در این کتاب توضیح داده‌ام که غرب تا چه میزان و چگونه توانست از مسیر اندلس از جامعه‌شناسی و انسان‌شناسی شرق بهره بگیرد.

 از افراط‌ها و تفریط‌ها صحبت کردید. به نظر شما آیا می‌توان گفت که در همان زمان در باب اعمال تغییرات در علوم انسانی، بعضا چنین نگاه‌های افراطی وجود داشت و اعمال هم شد؟

افراط و تفریط همیشه وجود دارد. اکنون هم وجود دارد. این افراط و تفریط‌ها باید جای خود را به یک کار فعالانه و استوار بدهد. این فعل و انفعال‌ها نشان از نیاز به حرکت دارد. وقتی حرکت صورت گرفت، باید این حرکت را به سمتی کشاند که نتیجه بخش و مفید باشد.

برخی مواقع این بدبینی‌ها به جایی کشیده می‌شود که می‌گویند آموزش زبان انگلیسی را کنار بگذاریم و به عنوان نمونه زبان آلمانی و فرانسه آموزش داده شود. در حالیکه وقتی نگاه می‌کنیم، خود چینی ها و آلمانی‌ها از زبان انگلیسی بهره می‌گیرند.

ببینید؛ زبان مرز ندارد. زبان فارسی صرفا زبان فارس‌ها نیست. اقبال لاهوری که حتی یک روز هم به ایران نیامده، بسیاری از اشعارش به زبان فارسی است. زبان عربی نیز صرفا زبان عرب‌ها نیست. چراکه اغلب کارهای صرفی و نحوی و بلاغی در حیطه زبان عربی، توسط ایرانی‌ها صورت گرفته است. لذا زبان یک موضوع فرامرزی است و بر اساس نیاز انسانی گسترش پیدا می‌کند. زبان انگلیسی نیز بر اساس نیاز گسترش می‌یابد. چه بخواهیم و چه نخواهیم، امروزه زبان انگلیسی زبان علوم طبیعی و ریاضی است و به همین جهت گسترش پیدا کرده است؛ چراکه مردم به این علوم نیاز دارند. اگر ایرانیان ان‌شاءالله توانستند تمدنی به وجود آورند که دیگران به آنها نیاز دارند، (همانطور که آقا می‌فرمایند که ما باید به جایی برسیم که دیگران به ما نیاز داشته باشند) آنگاه زبان فارسی را می‌توانند فراگیر کنند. به اعتقاد من زبان از جهت نیاز دیگران به آن گسترش می‌یابد. زمانی زبان عربی زبان علم بود و همه این زبان را یاد می‌گرفتند. همچنین در برهه‌ای از زمان، زبان فارسی، زبان عرفان و ادبیات بود؛ به همین خاطر تا حوالی شبه قاره هند و آسیای میانه پیش رفت و از خود تاثرات عمیقی گذاشت.

اکنون هم زبان انگلیسی زبان علم است.

بله؛ به هر جهت هر گاه یک کشوری در زمینه‌های علمی توانست بزرگ شود، زبان همان کشور هم گسترش می‌یابد و دنیا به آن نیاز پیدا می‌کند. البته در کنار این مساله باید در نظر بگیریم که ما، هم به زبان دینی نیاز داریم و هم به زبان ملی. زبان فارسی زبان ملی ما است و زبان عربی هم زبان دینی است. لذا نباید در یادگیری زبان انگلیسی افراط صورت بگیرد. به عنوان نمونه در لبنان، به جای زبان عربی زبان فرانسه را تدریس می‌کنند. یادگیری زبان فرانسه برای آنها نیاز است. چراکه می‌خواهند به فرانسه بروند! اما نباید از زبان ملی و دینی خود هم دست بردارند. این افراط و تفریط‌ها را باید مد نظر قرار داد.

در ایران حساسیت‌های فراوانی در خصوص علوم انسانی اعمال می‌شود. در حالیکه این حساسیت‌ها در علوم پزشکی و مهندسی وجود ندارد. به نظر شما چرا اینطور است؟

این مساله به جهت همان جهان‌بینی است که بدان اشاره شد. روح آدمی بر اساس جهان‌بینی استوار است. ولی پزشکی و مهندسی بر اساس جهان‌بینی خاصی استوار نیستند. در این مورد یک اصول واحد در سراسر جهان وجود دارد. بین مارکسیست‌ها و لیبرال دموکرات‌ها هیچ اختلافی در باب نظام پزشکی وجود ندارد. اما در زمینه‌ی چیستی هستی و انسان، تفاوت‌هایی وجود دارد. به همین جهت اگر حساسیتی در مورد علوم انسانی وجود دارد، به همان جهانبینی بازمی‌گردد که زیربنای این علوم است.

پس چرا غربی‌ها با جهان‌بینی که ممکن است از طرف ما درست نباشد، توانسته‌اند تا این حد پیشرفت کنند، اما ما با جهان‌بینی دینی، نتوانستیم مثل آنها توسعه یابیم؟

پیشرفت مادی فقط به جهان‌بینی وابسته نیست. پیشرفت به مساله‌ای تحت عنوان "تیموس" وابسته است. در واقع پیشرفت و توسعه به عزت و احساسِ عزت، گره خورده است. غربی‌ها شرایطی در تاریخ در زندگی خود دیدند که به واسطه‌ی آن احساس عزت کردند. ضمن این احساس، توانستند پیشرفت کنند. اما بالعکس در شرق، شرایطی ایجاد شد که باعث ایجاد حس ذلت نزد شرقی‌ها گردید. این ذلت باعث عقب‌ماندگی هم شد. این موضوع ارتباطی با جهان‌بینی ندارد.

ذلتی که بر شرق و ایران فائق آمد، ناشی از تصمیمات داخلی بود یا اینکه خارج از مرزها بر ما وارد شد؟

این ذلت معمولا از خارج بر ما وارد شد. اولین موج ذلت که در جهان اسلام ایجاد شد، در حمله مغول بود. آنها آدم‌های بی‌دینی بودند که دیندارهای جهان اسلام را ذلیل کردند و تمدن و عالمان و داشته‌های آنها را نابود کردند. این اولین ضربه محکمی بود که به جهان اسلام وارد شد و باعث ایجاد حس ذلت برای آنها شد. البته خوشبختانه مغول‌ها خودشان فکر و ایده‌ای برای ایجاد تمدن و جامعه نداشتند. به همین جهت در جهان اسلام ذوب شدند و بعدها در هند، تمدن تیموری‌ها را راه اندازی کردند. با این وصف ضربه کاری مهم، زمانی بود که جهان اسلام به دست غربی‌ها سقوط کرد. غرب وقتی حضور یافت، نه تنها دست به اشغال نظامی زد، بلکه همراه با خود جهان‌بینی هم آورد. به همین دلیل از زمان ورود ناپلئون به مصر و همچین ورود انگلیس و دیگر کشورهای اروپایی به جهان اسلام، نوعی احساسِ ذلت در جهان اسلام ایجاد شد و از نظر روحی و فکری، این حس ایجاد شد که فاقد عزت هستند و سوال کردند که چرا ما عقب مانده‌ایم.

غربی‌ها در عین حال چنین تبلیغ می‌کردند که عامل عقب‌ماندگی مسلمانان دین‌شان بوده در حالیکه تاریخ متمدن اسلامی، بارها در شکوفایی خود نشان داده بود که دین عقب‌ماندگی نمی‌آورد.

همینطور است. جالب اینکه آنها با اینکه چنین تبلیغاتی را می‌کردند، خودشان دین‌شان را رها نکرده بودند! با این وصف مسلمانان را دعوت می‌کردند که دینتان باعث عقب‌ماندگی‌تان شده است. در مجموع پیشرفت امت به احساس عزت و ذلت آنها بستگی دارد. اتفاقا فوکویاما در کتاب "پایان تاریخ و انسان واپسین" بر این مساله تاکید دارد که علت پیشرفت تاریخ ملت‌ها و حرکت آنها به جهت احساس "تیموس" است که همان مساله عزت قلمداد می‌شود. لذا امروز هم کلیه رسانه‌های غربی و ضد جهان اسلام، سعی دارند که ذلت را در جهان اسلام ترویج دهند.

جوانان ما فکر می‌کنند، چنانچه پیشرفت کنند باید به سمت غرب بروند و کشور خود را ترک کنند. این همان احساس ذلت است. همین احساسی که در بسیاری از کشورهای عربی و اسلامی شکل گرفته که ما نمی‌توانیم کاری از پیش ببریم و راه توسعه، صرفا از صلح با اسرائیل می‌گذرد. چنین نگاهی به جهت همان حس زبونی است. اتفاقا اکنون داشتم وصیت امام خمینی(ره) را می‌خواندم. خلاصه این وصیت را در یک کلمه می‌توان خلاصه کرد: "عزت". در این مورد مقاله‌ای هم با عنوان "العزه فی الوصیت الامام خمینی" نوشته‌ام. اگر عزت برای ما حل شود، شک نکنید که عموم مشکلات ما هم حل خواهند شد.

به نظر شما این عزت در چارچوب جنگ و بدبینی به دست می‌آید؟

خیر؛ به هیچ وجه.

ببینید؛ همیشه یک عزت حقیقی وجود دارد و یک عزت سرابی. این عزت سرابی در قرآن هم بدان اشاره شده است. گاهی انسان‌ها فکر می‌کنند، اگر فلان راه را نتحاب کنند، عزت به دست می‌آورند. ولی عزت واقعی عزتی است که انسان‌ها در راه کاملی قرار بگیرند و به کمال مطلق برسند. عزت سرابی ممکن است که مشکلات عدیده‌ای برای انسانها به وجود آورد. لذا بین عزت واقعی و عزت سرابی باید تفاوت قائل بود. آدمی تشنه عزت است. ولی گاهی به جای آب، سراغ سراب می‌رویم. هیچ کسی را نمی‌توان یافت که تشنه عزت نباشد. ولی راه را باید درست تشخیص داد که گرفتار سراب نشویم.

مقداری هم در خصوص تربیت مدیران در دانشگاه‌ها صحبت کنیم. ضمن بررسی دانشگاه‌های مختلف، شاهد تربیت افرادی هستیم که در آینده بتوانند مدیران خوبی شوند تا به جامعه خدمت کنند. از جمله دانشگاه تهران، صنعتی شریف، امیر کبیر و امام صادق (ع) و ... به نظر شما در بحث تربیت مدیر، تفاوتی بین دانشگاه امام صادق(ع) و سایر دانشگاه‌ها در ایران وجود دارد یا خیر؟

البته من با دانشگاه امام صادق(ع) آشنایی کامل دارم... بر این اساس باید گفت که تربیت مدیر دو جنبه دارد: یکی مکتبی و دیگری علمی. این موضوع یک مساله عینی است که همه دنیا آنرا می‌پذیرند. دانشگاه امام صادق(ع) سعی داشته که هر دوی این مساله را با هم جمع کند؛ هم مدیریت مکتبی داشته باشد و هم مدیریت علمی و فکری. ادعای دانشگاه مذکور این است که تا حدی در این مهم موفق بوده است. اما اینکه تا چه میزان موفق بوده، باید بر اساس خروجی آن دانشگاه دست به قضاوت زد.

به نظر من؛ دانشگاه امام صادق ثابت کرده که می‌تواند مدیران خوبی تربیت کند. بسیاری از وزرا و سفرا و مدیران کل از این دانشگاه فارغ التحصیل شده‌اند. در مورد موفقیت این افراد هم می‌توان گفت که میزان موفقیت مدیران فارغ‌التحصیل در این دانشگاه مقداری بیشتر از مدیران فارغ التحصیل در دانشگاه‌های دیگر کشور است. یکی از دلایل موفقیت آنها هم فضای دینی و اسلامی جامعه است. به عبارتی باید پرسید که اگر فضای دینی در جامعه وجود نداشته باشد، آیا بازهم این مدیران می‌توانستند موفق شوند یا خیر؟ پاسخ دادن به این سوال هم نیاز به اندیشه‌ی عمیقی دارد.

طبعا انتظار از این افراد زیاد است اما خب متاسفانه انتظارات از این افراد آنگونه که باید برآورده نشد. به نظر می‌رسد، تحصیلِ محض، منجر به تربیت مدیر نخواهد شد. عوامل متعدد دیگری نیز وجود دارند که در پرورش شخصیت مدیر لازم است. یکی از مهمترین این عوامل، شخصیت خود انسان‌ها است. شخصیت بر اساس مطالعه به وجود نمی‌آید؛ بلکه طبق آرمان، شخصیت شکل می‌گیرد. بد نیست بدانیم شهید محمدباقر صدر می‌گوید که آرمان‌ها سه دسته هستند؛ آرمان پَست، آرمان متوسط و آرمان والا. طبق این آرمان‌ها می‌شود شخصیت‌ آدم‌ها را ارزیابی کنیم.

ممکن است یک شخص، علم فراوانی را دارا باشد، با این وصف توان مدیریت نداشته باشد و طبق فرمایش قرآن کریم مصداق آیه مبارک: " ...کمثل الحمار یحمل اسفارا" هستند. واقعیت امر این است. شخصیت انسان‌ها بسیار مهم است. این شخصیت بر اساس آرمان‌ها شکل می‌گیرد. ممکن است فردی از سواد و علم کمی برخوردار باشد، اما هدف والایی دارد؛ این فرد می‌تواند بسیار رشد کند و در جامعه اثرگذار باشد. با این وصف ممکن است فردی دیگر هم بسیار عالم باشد و در عین حال آرمان و منیت ذاتی پایینی داشته باشد؛ بدون شک این فرد مخرب خواهد بود.

آقای صدر کلمه آرمان را همان "اله" می‌داند. اله غیر از "الله" است که بر این اساس "اله‌" های مختلفی وجود دارد. ممکن است طبق آیه «قرآن کریم»، این "اله" هوس آدمی باشد. برخی نیز ممکن است سراب باشد و اجازه ندهد که فرد به "اله" واقعی خود برسد. بر این اساس باید پرسید که فردی که در "دانشگاه امام صادق(ع)" تعلیم یافته، آیا آرمان او هم افزایش یافته یا فقط بر اساس "تا چه خورم صیف و په پوشم شتا" می‌اندیشد؟ به همین جهت باید بگوییم که نه دانشگاه و نه حوزه افراد را آرمان‌خواه بار نمی‌آورند. این محیط تربیتی و شخصیتی افراد است که آنها را آرمان‌گرا بار می‌آورد. به اعتقاد من، در حوزه، در دانشگاه‌ها و در دانشگاه‌ امام صادق(ع)، هم افراد والا تربیت می‌شوند و هم افراد کم طبع که به نتیجه‌ای نمی‌رسند و در هوا و هوس خود باقی می‌مانند.

با توجه به مطالبی که عنوان شد، فرجام علوم انسانی را در ایران چگونه می‌بینید؟

به نظر من باید در ابتدا جایگاه علوم انسانی را دریابند. من معتقدم که تاکنون جایگاه علوم انسانی تفهیم نشده است. زمانی رئیس دانشگاه وارد دانشگاه ادبیات شد و این سوال را مطرح کرد و پرسید که دانشجوی علوم انسانی در جامعه چه جایگاهی دارد؟ پزشکی و مهندسی و...جایگاهشان مشخص است. اما علوم انسانی می‌خواهد چکار کند؟ این مشکل به خود علوم انسانی و همچنین جامعه بازمی‌گردد که هنوز مشخص نشده که علوم انسانی در آن جامعه می‌خواهد چکار کند. لذا در وهله‌ی اول باید مشخص کرد که این علوم انسانی چه غایتی را هدف خود قرار داده است.

شخصا سال‌های قبل جزوه‌ای را تدارک دیده‌ام. در آن جزوه این سوال را عنوان کرده‌ام که ادبیات چیست و ادیب کیست؟ واقعا باید بپرسیم که متخصص علوم انسانی چه خلایی را در جامعه می‌تواند پر کند. این یک معضل است که باید حل شود. اکنون اگر از بچه‌هایمان سوال کنیم، هیچیک از آنها از علوم انسانی سخن نمی‌گوید. آرزوهای آنها در حد پزشکی و مهندسی است. باید مشخص کرد که کدامین دردها را در جامعه می‌توان با تمسک به علوم انسانی حل کرد؟ به نظر می‌آید باید جنبشی در این زمینه رخ دهد تا ضمن آن تبیین کنیم که علوم انسانی، اساس پسرفت تمام علوم دیگر است. یعنی اگر علوم انسانی عقب افتاد، در سایر علوم هم نمی‌شود پیشرفت کرد.

از طرفی دیگر باید گفت که دست از گسترش کَمّی علوم انسانی بردارند. این همه دانشگاه‌ها در کوچه و بازار وجود دارد. تا کجا می‌خواهید این توسعه‌ی کُمّی علوم انسانی را تولید کنید؟ بسیاری از این افراد نیز بیکار می‌شوند که ضربه‌ی بزرگی به علوم انسانی تلقی می‌شود.

نظر شما