شناسهٔ خبر: 65231 - سرویس اندیشه
نسخه قابل چاپ

زندگی در لحظه از منظری فلسفی

یکی از ویژگی‌های اصلی تجربه مدرن زمان این است که ما بیش از حد بر ابزاری‌کردن آن تمرکز می‌کنیم.

فرهنگ امروز: ترجمه کامران برادران، مسلماً بی‌فایده‌ترین دیدگاهی که تا کنون توسط یک فیلسوف یونان باستان انجام شده است (البته اگر نظریه فیثاغورث را مبنی بر اینکه باقلا روح مردگان را در خود جای داده، کنار بگذاریم) استدلال اپیکور بوده مبنی بر اینکه ما نباید از مرگ بترسیم‌، زیرا زمانی که سر می‌رسد دیگر در این جهان حضور نداریم. او استدلال کرد که هیچ کس از این واقعیت ناراحت نمی‌شود که ‌قبل از تولد وجود نداشته‌اند و بنابراین این واقعیت که ‌به‌زودی دیگر وجود نخواهید داشت هم نباید باعث ناراحتی شود.

اما من هرگز کسی را ندیده‌ام که این خوانش را ذره‌ای هم تسلیت‌بخش بداند. این‌که از ابتدا به دنیا نیامده باشم مسئله‌ای است کاملا متفاوت. وقتی به دنیا آمدید، چه بخواهید چه نخواهید، روی زندگی‌تان سرمایه‌گذاری می کنید. ‌بنابراین، پیر شدن ناگزیر معادل است با نزدیک‌تر شدن به این‌که هر روز، زمان محدود شما قبل از انجام تعداد انگشت‌شماری از کارهایی که اصولا می‌توانستید انجام دهید، تمام می‌شود. این همچنین به این معناست که سوسویی چند گذشته و حیات شما به پایان می‌رسد.

«الیوت ژاک»، روان‌درمانگر مبدع اصطلاح «بحران میانسالی» به نقل از یکی از بیمارانش‌ گفت: «تاکنون، زندگی یک شیب رو به بالا بی پایان به نظر می‌رسید. چیزی در برابر وجود نداشت جز افق دوردست.» اما «اکنون ناگهان ‌به نظر می رسد که زندگی به بالای تپه رسیده است‌ و جلوتر، شیب رو به پایین با انتهای جاده در معرض دید قرار دارد.»

با این حال، آنچه واقعا در مورد آگاهی از تناهی قابل توجه است، این واقعیت نیست که در نهایت سراغ بسیاری از ما می‌آید (به گفته کارل یونگ، کاشف بزرگ نیمه دوم زندگی، در هر سنی بین 35 تا 65 سالگی)، بلکه این واقعیت بوده که می‌توانیم برای مدت طولانی جلوی آن را بگیریم.

این گواهی بر استعداد تکام‌ یافته ما برای به تعویق انداختن رویارویی با مرگ ‌است که سبب می‌شود دست به انواع کارهای ارزشمند (‌راه‌اندازی مشاغل، تشکیل خانواده، به دست آوردن دارایی، تولید هنر) بزنیم و ‌اگر با آگاهی از وقوع حتمی مرگ فلج شویم، ممکن است از انجام آنها چشم‌پوشی کنیم، چراکه دست آخر همه چیز خیلی زود تمام می‌شود.

با این حال، در نیمه دوم زندگی، حرف‌های بسیاری درباره واگذاردن مبارزه با حقیقت وجود دارد. یکی از ویژگی‌های اصلی تجربه مدرن زمان این است که ما بیش از حد بر ابزاری‌کردن آن تمرکز می‌کنیم؛ روی تمرکز انحصاری بر اهداف آینده‌مان، تعجیل در زندگی‌مان برای رسیدن به نقطه‌ای در پایان روز یا هفته که در نهایت می‌توانیم آرامش داشته باشیم، یا برای لحظاتی دورتر، مانند زمانی که بالاخره لیست کارهایتان را به پایان می‌رسانید یا وقتی بچه‌ها خانه را ترک می کنند، یا از کار بازنشسته می‌شوید.

نتیجه چیزی است که به آن طرز فکر «زمانی‌که بالاخره» می‌گویند: این حس که تحقق واقعی، یا حتی خود زندگی واقعی، هنوز کاملا فرا نرسیده است، بنابراین تجربه کنونی صرفاً چیزی گذرا است‌ در مسیر رسیدن به چیزی‌ بهتر. جان مینارد کینز زمانی نوشت فردی که در چنین طرز فکری گیر کرده است، «گربه خود را دوست ندارد، بلکه بچه‌گربه‌های آن را دوست دارد. ‌در حقیقت نه حتی بچه‌گربه‌ها، بلکه فقط بچه‌گربه‌های بچه‌گربه‌ها را و به همین ترتیب تا پایان ادامه می‌دهد».

به سختی می‌توان چشم‌انداز را کاملاً تغییر داد و متحول کرد. اما افزایش سن کمک می کند، زیرا آگاهی از اینکه زمان رو به پایان است، زندگی برای آینده را به طور فزاینده‌ای غیرقابل تحمل می‌کند. در 20 سالگی به‌راحتی می توان تصور کرد که زندگی واقعی به درستی آغاز نشده است، اما در 40 سالگی حیات کمی کشدار و در 60 سالگی کاملاً پوچ است. ‌بنابراین، روبرو شدن با چیزی که همیشه درست بود آسان‌تر می شود: این‌که این زندگی واقعی است؛ این‌که هیچ لحظه‌ای از حقیقت قریب‌الوقوع وجود ندارد که در نهایت احساس کنید در موقعیت بهتری هستید تا هر کاری را که واقعا می خواهید با زمان‌بندی خودتان انجام دهید؛ و این‌که تنها لحظه قابل انجام برای انجام آن همین حالا است.

این نقطه‌ای است که در آن هر فرد عاقلی حداقل مقداری پشیمانی را از سر می‌گذراند: چراکه، ‌این حقیقت را درک می‌کنید که زندگی تمرین برای چیز بهتری نیست، اما با جان و دل آرزو می‌کنید که چند دهه زودتر به این موضوع پی می‌بردید. ترفند اصلی این است که سعی نکنید پشیمانی را انکار کنید یا ریشه‌کنش کنید، بلکه اجازه ندهید که شما را از ‌لحظه حال باز دارد، زیرا امتناع از زندگی ‌به این دلیل که باید در گذشته کامل‌تر زندگی می‌کردید کاری احمقانه است‌.

‌این کنه حقیقی نهفته در پس توصیه‌های کلیشه‌ای درباره اهمیت «زندگی در لحظه» است: نه اینکه باید سعی کنید خود را در حالت عرفانی حضور یا تمرکز کامل مدیتیشن غرقه کنید، بلکه این‌که باید چشم خود را به روی واقعیت باز کنید؛ این‌که گذشته دیگر گذشته است‌ و به زودی هیچ آینده‌ای برای شما باقی نخواهد ماند.

نظر شما