شناسهٔ خبر: 6634 - سرویس مسائل علوم‌انسانی
نسخه قابل چاپ

کریم مجتهدی در گفت‎وگو با فرهنگ امروز؛

در ایران دچار علم‌زدگی و غرب‌زدگی شده‌ایم

کریم مجتهدی در ایران صدساله اخیر بیشتر به طور لفظی از علم تجلیل شده است و آن را درست دانسته‎اند، بدون اینکه در ماهیت آن دقیقاً فکر کنند. مثلا نمی‎دانم علم، اصلا چیست ولی می‎گویم علم درست است. علم تبدیل شده به وسیله برای تفتیش ذهن و ممانعت از تفکر.

فرهنگ امروز: کریم مجتهدی عضو هیات علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات و چهره ماندگار فلسفه ایران که نقش به‌سزایی در رشد پژوهش‌های فلسفی در ایران داشته ‌است، در تفاوت فلسفه اسلامی و فلسفه غرب به «فرهنگ امروز» گفت: به عقیدهی من به سهولت نمی‌توان فلسفههای جدید غربی را با فلسفهی روحی و عمیق ایرانی مقایسه کرد؛ کار آسانی نیست و اساسا غلط است و نباید به این شکل و با سادهلوحی وارد این بحث شد. بهخاطر اینکه در فلسفههای جدید غرب که از قرن 15، 16 و بهخصوص17م آغاز میشود، یعنی از فرانسیس بیکن تا رنه دکارت،  بیشتر معطوف به علوم جدید و صنایع هستند. در واقع فلاسفه این عصر مقدمهچینی میکنند تا علوم جدید را پر و بال بدهند. در فلسفه اسلامی تنها کسی که به طور جزیی از برخی لحاظ میتوانیم با این افراد مقایسه کنیم، خواجهنصیرالدین طوسی است. خواجهنصیر که تقریبا دو قرن قبل از این افراد میزیسته است تفکری اینگونه داشته است. یعنی یک کلیاتی می‏‎گوید که به علومی مثل هیات و هندسه و غیره استحکام بخشد. البته خواجهنصیر به مطالب عرفانی، روحی و اخلاقی نیز میپردازد؛ ولی در نهایت بیشتر به علوم توجه دارد.

 

این استاد فلسفه در ادامه اظهار داشت؛ خوب یا بد، در این باره من قضاوت نمیکنم. اما در فلسفهی جدید غرب مسلماً کسی چون فرانسیس بیکن تماما سعی دارد روش تجربی علوم جدید را بیان کند و آن‎ها را طبقهبندی نماید و موضوع و روش آنها را نیز تعیین کند. البته او نیز ابتدا به ساکن این کار را نمیکند. رئوس افکار او را ما میتوانیم در غرب، هم در آثار و هم در افکار مردم تجدید حیات فرهنگی غرب (رنسانس) ببینیم. وی از آثار و افکار این دوره نیز استفاده کرده است؛ کسانی چون لئوناردو داوینچی نابغهی بزرگ معمار، نقاش، متفکر اهل فن و صنعت که در این دوره کارهای بزرگی انجام داده است. وی در ابتدا علوم تجربی و طبیعات را میخواهد عنوان کند آن هم مستقل از تفکرات دیگران.

عضو هیات علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی در ادامه گفت: اما تفکر دکارت خیلی اهمیت دارد. از این لحاظ که دکارت اولا پیرو اصالت عقل و به معنایی بنیانگذار آن است. درصورتی که فرانسیس بیکن معتقد است عقل انسانی باید در مقابل طبیعت سر تعظیم فرود بیاورد تا قوانین طبیعت را بتواند کشف کند. یعنی در درجه اول تجربه یعنی مشاهده و آزمایش را مهم می­‎‏داند. او عقل را نادیده میگیرد و بیان می‏‎دارد که باید دید در اصل، طبیعت چه میگوید. در نگاه بیکن عقل باید سر تعظیم در مقابل طبیعت فرو آورد تا اینکه قوانین حاکم بر طبیعت را بفهمد. منظور او این است که علوم اصلی، علوم طبیعی و  فیزیک و شیمی است. فلسفه فرانسیس بیکن این آمادگی ذهنی را برای مردم انگلستان فراهم آورده است.

مجتهدی عنوان کرد؛ از زمان بیکن تا به امروز حرف اول را در فلسفهی جدید غرب، علوم تجربی میزنند، همان طور که شما نیز میبینید به علوم پزشکی و علوم کاربردی بیشتر اهمیت داده میشود تا صحبت­‎هایی که مثلاً من در حال بیان آنها هستم.

وی در ادامهی بحث، از فلسفه‏‎ی غرب در عصر جدید گفت: اما آرای دکارت در قرن 17 از لحاظ روش فوق العاده اهمیت دارد. به این منظور که او نمی‌گوید عقل، در مقابل طبیعت سر تعظیم فرود بیاورد؛ بلکه به نظر او عقل استحکام خود را در طبیعت جستوجو میکند. خداوند مهربان است و انسان را گمراه نمیکند. و اگر ما گمراه میشویم و در شناخت اشتباه میکنیم و علوم ما پیشرفت نمیکند، اینها از خود ما ناشی میشود. چون خداوند در سنت آن طور که دکارت صحبت میکند رحمتش را در اختیاری که به انسان داده نشان داده است. انسان اراده آزاد دارد. یعنی انسان مسئول است و مسئول آفریده شده است. من انسان، مسئول رفتارم و فکرم هستم؛ اگر گمراه میشوم از ناحیهی خودم است. در نتیجه، این مطلب برمیگردد به این که من چهگونه عقلم را به کار می‎­برم. دکارت در این زمینه عقل را اصل میداند.

این محقق و پژوهشگر ادامه داد؛ فرانسیس بیکن اگر معتقد است عقل چشمش را ببند و فقط به طبیعت توجه کند، رنه دکارت برعکس میگوید عقل چشمش را باید درست باز کند و آن را پالایش بدهد تا بتواند طبیعت را بفهمد و علوم تجربی را بنیان نهد.

عضو هیات علمی گروه فلسفه پژوهشگاه علوم انسانی تصریح کرد؛ یکی از مشهورترین کتاب‏‎های دکارت – نمیگویم بهترین آنها - که به فارسی نیز چندین بار ترجمه شده است "گفتار در روش" است، منظور روش علوم است. اما دقت کنید اسم اصلی این کتاب " گفتار در روش درست به کار بردن عقل در علوم- هندسه، مکانیک، کائنات جوّ " (منظور از کائنات جوّ تا حدودی هیات و هوا‎شناسی است). یعنی عقل با چه روشی در علوم به کار برده شود. میبینید که فلسفه مقدمه‌ای برای علوم میشود. یعنی اصل و منظور فلسفهی عصر جدید غرب، پیشرفت علوم است. اگر عقل و روش من درست باشد، خداوند مهربان است و مرا کمک نمیکند. در سنت دکارت درست شناختن یعنی عبادت. من وقتی خداوند را تکریم و ستایش میکنم که عالم مخلوق او را درست می­‎شناسم.

این پژوهشگر فلسفه در ادامه افزود؛ این مسالهی مسیحیت و اسلام نیست؛ این یک چیزی کلی است که در سنت ما نیز ردپایش را میتوان یافت. معتزله هم در مقابل اشاعره یک کمی اینگونه فکر میکردند. ما شیعهها نیز نه کاملا به طور تام معتزله هستیم و نه به طور کامل اشعری. بینابین این دو قرار داریم. یعنی عقل انسانی را اهمیت میدهیم و کاربرد عقل را مهم میدانیم؛ ولی معتقدیم حکم الهی نیز اصل است.

کریم مجتهدی در ادامهی بحث تفاوت فلسفهی اسلامی و فلسفهی غربی گفت: اگر بخواهیم به فلسفه در عصر معاصر یعنی 2 قرن اخیر بپردازیم باید بگویم، این آرمان که در قرن 16 و 17 و 18 میلادی شکل گرفت در حرکت به جلو تا دورهی معاصر، دچار آسیبهایی هم شد و انحرافاتی نیز پیدا کرده است. در اینجا نیاز به یک بازنگری دیده می­‎شود. درمورد علوم دائما لازم است بازنگری و آسیبشناسی صورت گیرد. در این بازنگری‌ها و آسیبشناسیها، طبیعی است حرفهای دیگری هم زده میشود. عکس العمل در مقابل علم زدگی کاذب. یعنی توجه به علوم به نحو کاذب. یعنی من اجازه ندادم به تحقیق جدید و فکر جدید پرداخته شود. در ایران صد ساله اخیر بیشتر این طور شده است؛ یعنی به طور لفظی از علم تجلیل شده است و آن را درست دانسته‎­اند، بدون اینکه در ماهیت آن دقیقاً فکر کنند. مثلا نمیدانم علم، اصلا چیست ولی میگویم علم درست است. علم تبدیل شده به وسیله‌ی برای تفتیش ذهن و ممانعت از تفکر. فلاسفه معاصر با این مساله هم روبهرو هستند.

استاد اسبق دانشگاه تهران تصریح کرد؛ علم در 150 سال اخیر در ایران آسیبشناسیهای خاصی را لازم دارد؛ این موضوع خاصه در کشورهایی مثل ما مطرح می­شود. زیرا ما به وجودآورندهی علوم جدید نیستیم، تنها مصرفکننده آن هستیم. در این مصرف کردن، از علم سوءاستفاده­‎های نابه جایی نیز میکنیم، تفکر را تخطئه میکنیم و نمیگذاریم ذهن رشد کند. ما به اسم علم مانع از رشد تفکر می‌شویم.

وی در مورد آسیبشناسی در حوزهی علم ادامه داد؛ اما در غرب این طور نیست. غرب زیرک است. دانشگاههای غرب مثل یک اختاپوس به همه چیز دست میاندازند که ببینند چه خبر است. در ایران نوعی علم‌زدگی و غربزدگی وجود دارد و باید آسیبشناسی شود. ما با «علم!... علم!» گفتن، صاحب علم نمیشویم. اصل آن است که فکر کنیم، چه کاری در شرایط فعلی در اینجا برای ما در اولویت است. من استاد دانشگاه باید ببینم برای وطنم، چه کاری میتوانم بکنم. این مهم است. والا ما صنایع را میخریم و مصرفکنندهی آن هستیم. این باید اصلاح شود. تفکر را هم حق نداریم تخطئه کنیم. باید بتوانیم فکر کنیم و جوانب را بسنجیم. این نقشهی راه است. باید بدانیم چه مقدار، چهگونه و از چه لحاظ از علم قدیم استفاده کنیم. صرفاً با مصرف کردن، تنها با ادعا کردن، ما عالم نمیشویم، فاجعه اصلی همین جاست.

این پژوهشگر فلسفه گفت: فرهنگ ایران نوعی فرهنگ روحی و عرفانی است که یکی از غنیترین فرهنگهای دنیا به حساب میآید. اینها سرمایههای واقعی ماست. در علوم پیشرفت نکردیم اما دلیل نمیشود که فرهنگ خود را ضایع کنیم. در عین حال که باید به علوم عمیقا توجه بکنیم، علوم به معنای اصلی کلمه- نه به معنای مصرفی آن ـ و در عین حال کوچکترین صدمهای نباید به این غنای عمیق فلسفی، عرفانی، اعتقادی خودم وارد بیاوریم. این اعتقاد اصلی من است.

این استاد فلسفه افزود؛ من نیز مقید به فراگرفتن علوم دیگران هستم و البته که باید دکارت، بیکن را درس داد؛ باید برای آگاهی بیشتر در آثار فلاسفه دیگر نیز کار کرد؛ همان طور که ابنسینا، ملاصدرا، فارابی و سهروردی تدریس میشود. باید در کلاس‎­ها فلاسفه غربی را هم تدریس کرد. اگر رنه دکارت امروز اینجا بود نمی‎‏توانست به همان گفتههای قبلی خود اکتفا کند. بلکه باید گفتههایش را به روز میکرد. من نیز الان نمی‏‎توانم به گفتههایم اکتفا کنم. باید امکانات فرهنگی ایرانی را هم جذب کنم و در حفظ تعادل فرهنگی خود بکوشیم.

کریم مجتهدی در پاسخ به این اظهارنظر غلامحسین ابراهیمیدینانی که گفته بود ما حتا فلاسفهی خود را از نگاه غرب میشناسیم، گفت: بله، همین طور است. ما نباید فلاسفهی خود را از دستگاه غربیها بشناسیم. زیرا غربیها فلسفهی اسلامی را تا ابنرشد پذیرفتهاند؛ یعنی تا قرن سیزدهم. و ابنرشد را آخرین فیلسوف اسلامی میدانند. ولی از قرن 13 م تا به امروز در حوزهی فلسفه کارهای بسیاری شده است. امروز در غرب درباره فلسفه اسلامی ملاصدرا و سهروردی کار میکنند.

وی در پاسخ به این سوال که یعنی فلسفهی اسلامی بعد از ملاصدرا نیز پیشرفت کرده است، گفت: در جهت خودش بله. اما ملاصدرا توانسته است با یک ابتکار خاص میان فلسفههای مشایی، اشراقی، کلام اشعری، معتزلی، عرفان و تصوف ایرانی ارتباط برقرار کند و هماهنگی به وجود آورد. ملاصدرا به یک معنایی، فیلسوف ملی ماست. زیرا تفکرات را با یکدیگر هماهنگ کرده است. اشکال او این است که با علوم کاری ندارد، چیزی که خواجهنصیرالدین طوسی به آن توجه داشته است. اگر ملاصدرا، در روش فلسفهی خود، طوسی را نیز جذب میکرد نقطهی طلایی در فلسفه ما محسوب میشد.

چهرهی ماندگار فلسفهی ایران، در ادامه گفت: ما باید از نظر فرهنگی و هم از نظر فلسفی به سنت ابنسینا، ملاصدرا و سهرودی تا به امروز توجه کنیم. ولی این نکته را هم در نظر داشته باشیم که تفاوت اصلی فلسفه ما با فلسفه غرب این است که فلسفه ما از علوم دور مانده و این مورد نمی­‎تواند مورد قبول ما باشد.

وی در پاسخ به این سوال که این موضوع برای فلسفهی اسلامی نقطهی قوت است یا ضعف، گفت: از لحاظ فرهنگی- اخلاقی قوت است ولی از نظر علمی و صنایع، از لحاظ پیشرفتهای فنی ضعف محسوب میشود. یعنی وقتی جامعهی ما از هر لحاظ سالم میشود که هم علوم به معنای اصیل کلمه، و هم اخلاقیات و عرفان، و هم سنت فلسفههای اسلامی ایرانی در آن رعایت شود.

کریم مجتهدی در پایان اظهار داشت؛ ما باید فلاسفه جهان را بخوانیم، عمیق هم بخوانیم؛ ولی باید مراقب باشیم از علم هم عقب نمانیم. در اموری چون کشاورزی، بهداشت، تعلیم و تربیت و دیگر مسائل، بخواهیم یا نخواهیم وابسته هستیم. اما باید تلاش کنیم تا بتوانیم این خلا را پر کنیم. مثلاً در همین مسئلهی هستهای می­‎بینید چقدر باید بکوشیم که یک قدم به جلو بگذاریم و عملکرد خود را به اثبات برسانیم.

نظر شما