شناسهٔ خبر: 7131 - سرویس باشگاه ترجمه
نسخه قابل چاپ

فردریش فون هایک؛

نیاکان‌گراییِ عدالت اجتماعی

فون هایک پوچی تمام‌عیارِ عبارت «عدالت اجتماعی» در این واقعیت ظهور پیدا کرده است که هیچ توافقی راجع به آنچه مستلزم عدالت اجتماعی در موارد خاص می‌باشد، وجود ندارد، همچنین، هیچ‌گونه آزمون شناخته‌شده‌ای وجود ندارد که بر مبنای آن، بتوان راجع به درستکار بودن افراد در صورت متفاوت بودنشان از یکدیگر، تصمیم‌گیری کرد.

پی بردن به مفهوم آنچه «عدالت اجتماعی» خوانده می‌شود، بیش از 10 سال یکی از مشغله‌هاي ذهنی من بوده است. در عرصه‌ی این تلاش، دچار شکست شده‌ام یا نسبتاً به این نتیجه رسیده‌ام که با در نظر گرفتن جامعه‌اي متشکل از انسان‌های آزاد، این عبارت هیچ معنا و مفهومی ندارد. بااین‌حال، همچنان جست‌وجو براي یافتن دلیل این مسئله‌ی بسیار جالب باقی مانده است که چرا این عبارت به مدت حدوداً یک قرن، بر مناظرات و مذاکرات سیاسی حکم‌فرما بوده است و همه جا با موفقیت مورد استفاده قرار گرفته است تا دعاوي گروه‌هاي خاصی براي داشتن سهم بیشتري از امور مطلوبِ زندگی را پیش ببرد. این مسئله‌اي است که در اینجا بدان می‌پردازم.

در ابتدا باید مختصراً شرح دهم که چرا «عدالت اجتماعی» را چیزي بیش از یک فرمول خالی قلمداد نمی‌کنم، فرمولی که همواره مطابق با رسوم قراردادي تأکید می‌کند که یک ادعاي خاص بدون ارائه‌ی دلیل و مدرك، موجه است. همچنین سعی خواهم کرد در کتاب شماره‌ی دوِ قانون، قانون‌گذاری و آزادي که قرار است به چاپ برسد، این مسئله را به تفصیل نشان دهم. در حقیقت، این کتاب که داراي عنوان فرعی سراب عدالت اجتماعی است، عمدتاً قصد دارد روشن‌فکران را متقاعد سازد که مفهوم «عدالت اجتماعی» که شیفته‌ی به‌کارگیری آن هستند، به طرز روشن‌فکرانه‌اي مایه‌ی رسوایی است. البته برخی این موضوع را تاکنون پذیرفته‌اند، اما با این استنتاجِ ناصواب که چون عدالت «اجتماعی» تنها گونه‌اي از عدالت است که تاکنون در اندیشه‌اش بوده‌اند، به این نتیجه‌گیري رسیده‌اند که تمامی کاربردهاي واژه‌ی عدالت از هیچ مضمون معناداری برخوردار نیست. بنابراین، مجبور شده‌ام در همان کتاب نشان دهم قوانینی که صرفاً به رفتار فردي مربوط می‌شوند، براي حفظ یک جامعه‌ی امنِ متشکل از انسان‌های آزاد، ضروری‌اند و درست به همان اندازه، تلاش‌های صورت‌گرفته براي تحقق عدالت «اجتماعی»، با آن قوانین ناسازگارند.

عبارت «عدالت اجتماعی» امروزه به صورت یکی از مترادف‌های آنچه موسوم به «عدالت توزیعی» بود، به کار رفته است. عبارت دوم شاید ایده‌ی بهتری از این مفهوم را به دست دهد و درعین‌حال، نشان دهد که چرا ممکن است هیچ کاربردی در نتایج یک اقتصاد مبتنی بر بازار نداشته باشد: در جایی که عامل توزیع‌کننده‌اي وجود نداشته باشد، عدالت توزیعی‌ای در کار نخواهد بود. عدالت، تنها در قالب یک قانونِ رفتار انسانی، داراي معنا و مفهوم است و هیچ‌گونه قانون قابل تصوري در رفتار افرادي که کالاها و خدماتی را در اقتصادي مبتنی بر بازار براي یکدیگر فراهم می‌سازند [وجود ندارد تا] توزیعی را به وجود آورد که بتواند به طور معنی‌داري، توزیعِ منصفانه یا غیرمنصفانه، توصیف شود. ممکن است افراد تا سرحد امکان منصفانه رفتار کنند، اما از آنجایی که نتایج مربوط به تک‌تک افراد، نه مدنظر دیگران است و نه پیش‌بینی‌پذیر، اوضاع حاصله نیز نمی‌تواند عنوان اوضاع منصفانه یا غیرمنصفانه را به خود بگیرد.

پوچی تمام‌عیارِ عبارت «عدالت اجتماعی» در این واقعیت ظهور پیدا کرده است که هیچ توافقی راجع به آنچه مستلزم عدالت اجتماعی در موارد خاص می‌باشد، وجود ندارد، همچنین، هیچ‌گونه آزمون شناخته‌شده‌اي وجود ندارد که بر مبناي آن، بتوان راجع به درستکار بودن افراد در صورت متفاوت بودنشان از یکدیگر، تصمیم‌گیري کرد و دیگر آنکه نمی‌توان هیچ‌گونه برنامه‌ی شهوديِ توزیع را به گونه‌اي اثربخش، در جامعه‌اي تدوین نمود که افرادش آزادند؛ یعنی مجاز به بهره‌گیري از دانش خود براي اهداف شخصی‌شان هستند.

در حقیقت، مسئولیت معنويِ فرد در قبالِ اعمالش، با تحقق این الگوي تمام‌عیار توزیعِ دلخواه جامعه، منافات دارد.

اندکی تحقیق نشان می‌دهد که با وجود آنکه تعداد زیادي از افراد از الگوي فعلی توزیع عدالت ناراضی‌اند، اما هیچ‌یک از آنان هم در واقع ایده‌ی روشنی از آنچه «عادلانه» تلقی می‌کند، ندارند. هرآنچه ما درمی‌یابیم، ارزیابی‌های شهودي‌مان از هر موضوع، تحت عنوان قضاوت عادلانه می‌باشد. هنوز فردي یک قانون کلی عام را نیافته است که مطابق با آن بتواند آنچه را که «به طور اجتماعی عادلانه» است، در کلیه‌ی نمونه‌هایی که شامل آن قانون می‌شود استنتاج نماید، مگر قانون «پرداخت برابر به ازای کار برابر». رقابت آزاد با ممانعت از تمام آنچه به شایستگی یا نیاز و نظایر آن مربوط می‌شود و مطالبات مربوط به عدالت اجتماعی بر مبنای آن هستند، قصد دارد قانون اجرت و دستمزد برابر را اجرا کند.

***

علت اینکه چرا اکثر مردم با اینکه به راستی مفهوم «عدالت اجتماعی» را در نمی‌یابند، به این مفهوم اعتقادی راسخ دارند، آن است که تصور می‌کنند اگر تقریباً همه‌ی افراد به آن اعتقاد دارند، پس باید چیزي در این عبارت وجود داشته باشد. زمینه‌ی این پذیرشِ تقریباً جهانی اعتقادي که مردم اهمیتش را درك نمی‌کنند، آن است که ما همگی وارث گونه‌ی متفاوت و ابتدایی‌تري از اجتماع هستیم که انسان اولیه نسبت به بشر کنونی، مدت بسیار طولانی‌تری در آن حیات داشته است، برخی غرایز که براي تمدن فعلی ما مناسب نیستند نیز در ما عمیقاً ریشه دوانیده‌اند. در حقیقت، بشر از جامعه‌اي بدوي پدیدار شد، در زمانی که تحت شرایط معینی، شمار فزاینده‌اي از افراد با نادیده انگاشتن همان قوانینی که اجتماعات کهن‌تر انسانی را دور هم نگاه داشته بودند، جایگزین انسان‌های پیشین شدند.

نباید فراموش کنیم که قبل از 10 هزار سال پیش که طی آن بشر کشاورزي، شهرها و در نهایت، «جامعه‌ی کبیر» را گسترش داده است، به مدت حداقل یک‌صد برابر این مدت، در یک گروه شکارچی کوچک پنجاه‌تایی یا کمی بزرگ‌تر به سر می‌برده است که با نظمِ دقیقِ تسلط در درون قلمروي مشترك محافظت می‌شد. ملزومات این گونه‌ی بدوي و کهن از جامعه را بخش عمده‌اي از احساسات معنوی‌ای تعیین می‌کردند که هنوز هم بر ما حاکمند و ما نیز آن را در دیگران می‌پسندیم. سیستم گروه‌سازی‌ای وجود داشت که بر اساس آن، دست‌کم براي تمامی مردان، تعقیب مشترك یک شکار مشترك رؤیت شده، تحت راهبري مردي مشخص یا خود رهبر، به همان اندازه شرطی براي تضمینِ موجودیت گروه بود که دادن سهم‌های مختلف شکارِ صیدشده به اعضای مختلف بر اساس اهمیتشان براي حفظ حیات گروه، اساسی بود. به طور قریب به یقین، بسیاري از احساسات معنوي که از آن موقع تاکنون به طور اکتسابی در ما ایجاد شده‌اند، صرفاً به‌واسطه‌ی تعلیم یا تقلید از طریق فرهنگ انتقال داده نشده‌اند، بلکه نهادینه شده‌اند یا آنکه به طور ژنتیکی تعیین شده‌اند.

تمام آنچه در این سیاق در نزد ما طبیعی است، لزوماً و تحت شرایط متفاوت، براي توزیع همنوعانمان شیوه‌ی مطلوبی نیست. در شکل ابتدایی، گروه کوچک به راستی آنچه را که هنوز هم براي بسیاري از افراد جذاب است در اختیار داشت: یک هدف یک‌پارچه یا سلسله‌ی مشترکی از اهداف و توزیع سنجیده‌ی ابزار مطابق با دیدگاه مشترك ارزش‌های فردي. مع‌الوصف، این پایه‌ریزی‌های منسجم، محدودیت‌هایی را هم بر توسعه‌ی احتمالی این نوع جامعه تحمیل می‌کرد. رویدادها و شرایطی که گروه می‌توانست خود را با آن وفق دهد و شرایطی که می‌توانست از آن سود ببرد، تنها مواردي بودند که اعضا به طور بی‌واسطه از آن آگاهی داشتند. بدتر آنکه، فرد کمتر کاري را که اصلاً مورد تأیید دیگران نبود، می‌توانست انجام دهد. به تصور کشیدنِ فردي آزاد در یک جامعه‌ی بدوي، وهم و خیال باطلی است. هیچ نوع آزاديِ طبیعی‌ای براي یک حیوان اجتماعی وجود نداشت، حال آنکه آزادي، مصنوعِ تمدن است. فرد در گروه از حوزه‌ی عملکرد مستقلِ به رسمیت شناخته‌شده‌اي برخوردار نبود حتی رئیس گروه می‌توانست از گروه انتظار پیروي، حمایت و درك سیگنال‌هایش را فقط در قبال فعالیت‌های متعارف داشته باشد. مادامی که هرکس باید در خدمت نظم عمومی‌ای باشد که تمام نیازها را رتبه‌بندي می‌کند و این چیزي است که سوسیالیست‌های امروزي رؤیاي آن را دارند، فرد هیچ‌گونه امکان آزمون و خطاي آزادانه‌اي را نخواهد داشت.

***

پیشرفت بزرگی که توسعه‌ی تمدن و در نهایت، توسعه‌ی جامعه‌ی باز را امکان‌پذیر ساخت، جایگزینی تدریجی قوانین انتزاعی رفتار براي رسیدن به اهداف الزامی معین بود و همراه با آن، اجراي نوعی بازي براي ایفاي کار هماهنگ بر اساس شاخصه‌اي مشترك که نتیجه‌اش برآمدن یک نظم خودانگیخته بوده است. بازده‌ی عمده‌ی این بازي آن بود که روندي را میسر می‌ساخت که به‌واسطه‌ی آن، تمام اطلاعات مرتبطی که به طور گسترده انتشار یافته بود در قالب سیگنال‌هایی که ما «قیمت‌های بازاری» شان می‌خوانیم در اختیار تعداد روزافزونی از انسان‌ها قرار می‌گرفت، اما این بدین مفهوم نیز بود که انتشار نتایج درباره‌ی اشخاص و گروه‌هاي مختلف، غرایز کهن را دیگر ارضا نمی‌نمود.

بیشتر از یک بار اشاره گردیده است که فرضیه‌اي که عملکرد بازار را توضیح می‌دهد، علم «کاتالاکتیک»، برگرفته از کلمه‌ی یونانی کلاسیک، معادل با «معامله‌ی کالا به کالا» یا دادوستد – (katalattein) نام گرفته است. از زمانی که پی بردم که این عبارت در زبان یونانی باستان، علاوه بر «دادوستد کردن» به مفاهیم «اجازه برای وارد شدن به جامعه‌ی کوچک» و «متحول شدن از دشمن به دوست» نیز بوده است، تاحدي عاشقش شدم. بنابراین، پیشنهاد داده‌ام که مابه‌ازاي بازار را که به‌واسطه‌اش قادریم بیگانگان را ترغیب به استقبال کردن و به خدمت گرفتن نماییم، «بازی کاتالاکسی» نام‌گذاری کنم.

 فرایند بازار، به راستی انطباق کاملی با تعریف «بازی» ای دارد که ما آن را در فرهنگ لغات انگلیسی آکسفورد می‌یابیم، معنی این اصطلاح چنین است: «مسابقه‌ای که مطابق با قوانین اجرا می‌شود و به‌واسطه‌ی مهارت، توان یا بخت مساعد تصمیم‌گیری می‌شود.» در این رابطه، فرایند بازار هم یک مهارت و هم یک بازی قمار به حساب می‌آید. فراتر از همه، بازی‌ای است که هدف از آن بیرون کشیدن با ارزش‌ترین سهم موجود در پول بانک مشترکی است که هریک از بازیکنان، سهم نامعلومی از آن را برنده خواهند شد.

احتمالاً بازي توسط مردانی آغاز شد که پناهگاه و تعهداتی را که در قبال قبیله‌شان داشتند، به قصد رفع نیازمندی‌های افراد دیگري که آنان را شخصاً نمی‌شناختند، رها کرده بودند. وقتی که تجار اوایل عصر نوسنگی، قایق‌های حامل تبرهاي ساخته‌شده از سنگ چخماق را از بریتانیا و از طریق کانال مانش با هدف مبادله با عنبر و احتمالاً حتی پس از آن، خم‌های شراب، هدایت می‌کردند، هدفشان دیگر برطرف کردن ملزومات انسان‌های شناخته‌شده نبود، بلکه هدف ایشان کسب بالاترین میزان سود بود. آن‌ها صراحتاً به این دلیل که فقط به کسانی که بهترین قیمت ممکن را بابت محصولاتشان پیشنهاد می‌نمودند، علاقه‌مند بودند، به اشخاصی که کاملاً برایشان ناشناخته بودند، می‌رسیدند و سطح زندگی خود را از آن طریق بالا می‌بردند، بیشتر از حدي که می‌توانستند سطح زندگی همسایگانشان را ارتقا بخشند و این کار را با مبادله‌ی تبر با کسانی که بدون شک قادر به استفاده‌ی مناسبی از این کالاها بودند، صورت می‌دادند.

***

همچنان‌که سیگنال‌های انتزاعیِ قیمت، جایگاه نیازهاي افراد سرشناس را به‌عنوان هدفی که تلاش افراد بشر به سوي آن هدایت می‌شد، گرفت که رفته‌رفته امکانات جدیدي به منظور بهره‌برداري از منابع در اختیار قرار گرفتند -اما این امر نیز مستلزم دیدگاه‌هاي معنوي کاملاً متفاوتی به منظور تشویق بهره‌برداري از آن منابع بود-. این تغییر به طور گسترده‌اي در مراکز شهري جدید تجاري و مراکز صنایع دستی که در بنادر یا تقاطع‌های جاده‌اي مسیرهاي تجاري توسعه یافته بودند، صورت گرفت که در این اماکن، افرادي که از نظم قوانین اخلاقی قبیله‌اي فرار کرده بودند، اجتماعات تجاری‌ای را به وجود آوردند و قوانین جدید بازي کاتالاکسی را ایجاد کردند.

ضرورت اجتناب از اطاله‌ی کلام مرا تاحدي وادار می‌سازد که بسیار مختصرگویی کنم و عبارات آشنایی را در جایی که کاملاً مناسب نیست، به کار برم. وقتی که از اصول اخلاقی گروه شکارچی که بشر، بخش عمده‌اي از تاریخ خود را در آن سپري کرده است، گذر می‌کنم و به اخلاقیاتی می‌رسم که نظم بازاري جامعه‌ی آزاد را امکان‌پذیر ساخت، در حال جهش از یک مرحله‌ی میانی هستم که طول دوره‌اش بسیار کوتاه‌تر از عمر بشر در یک گروه کوچک بوده، اما دوران بسیار طولانی‌تری را از آنچه جامعه‌ی شهري و تجاري تا به حال برخوردار بوده، تجربه کرده است، همچنین مهم نیز بوده است؛ چرا که از این مرحله، تاریخ وضع قوانینِ اخلاقی رقم می‌خورد که در آموزه‌هاي مربوط به ادیان یکتاپرستی تجسم یافتند، این همان دوره‌ی حیات بشر در جامعه‌ی «قومی، قبیله‌ای» است. این مرحله به طرق زیادي نمایانگر یک مرحله‌ی انتقال از نظم عینی جامعه‌ی چهره‌به‌چهره‌ی ابتدایی‌اي که طی آن تمامی اعضا یکدیگر را می‌شناختند و در خدمت اهداف معین مشترکی بودند، به سوي جامعه‌ی باز و صریحی است که در آن، نظم از افرادي نشئت می‌گیرد که قواعد معنوي یک‌سانِ بازي را رعایت کرده و درعین‌حال، از دانش خویش نیز در زمینه‌ی تعقیب اهداف شخصی‌شان بهره می‌گیرند.

درحالی‌که هیجانات ما هنوز هم تحت حاکمیت غرایزِ فراخور موفقیت گروه شکارچی کوچک قرار دارد، سنت کلامی‌مان، تحت سلطه‌ی وظایف ما نسبت به «همسایه» یا یک عضو هم‌قبیله قرار دارد و هنوز هم افراد بیگانه را به طور گسترده‌اي خارج از مرز و محدوده‌ی تعهد اخلاقی احتساب می‌کند.

در جامعه‌اي که مقاصد فردي در آن ضرورتاً متفاوت بوده‌اند، بر مبناي دانش تخصصی و تلاش‌هایی که به سمت‌وسوي مبادله‌ی آتی محصولات با شرکاي تجاريِ درعین‌حال ناشناخته، هدایت می‌شدند، آیین‌هاي مشترك رفتار، به طور فزاینده‌اي جایگزین اهداف مشترك معینی نظیر شالوده‌هاي نظم اجتماعی و صلح گردیدند. تعامل مابین افراد به یک بازي تبدیل شد؛ چرا که هرآنچه از هر فرد انتظار می‌رفت، همان رعایت آیین‌ها و نداشتن دغدغه‌ی یک نتیجه‌ی خاص به جز بدست آوردن حمایت براي خود فرد و خانواده‌اش بود. قوانین رفتار که تدریجاً گسترش یافتند، از آنجایی که این بازي را به تأثیرگذارترین بازي تبدیل کردند، در اصل همان قانون مالکیت و قرارداد بودند. این آیین‌ها به‌نوبه‌ی خود، توزیع پیش‌رونده‌ی نیروي کار و نیز تعدیل هم‌زمان و متقابل تلاش‌های مستقل که مورد نیاز یک بخش دایر از نیروي انسانی است را ممکن ساختند.

***

اهمیت کامل این شاخه از نیروي کار در اغلب موارد درك نمی‌شود؛ چرا که اکثریت افراد بعضاً به دلیل شرح ارائه‌داده‌شده توسط آدام اسمیت، آن را به‌عنوان «یک آرایش یا نظام درونی طراحی‌شده که در آن افراد متفاوت در مراحل متوالی مرتبط با یک فرایند برنامه‌ریزي‌شده به منظور شکل‌دهی به محصولات معین با یکدیگر همکاري و مشارکت می‌نمایند»، تصور می‌کنند. در واقع، هماهنگی تلاش‌های واحدهاي تجاري مختلف توسعه‌ی بازار در زمینه‌هاي تأمین مواد خام، ابزار و محصولات نیمه‌تمام که مستلزم به نتیجه‌ی مطلوب رسیدنِ محصول نهایی است، احتمالاً بسیار حائز اهمیت‌تر از همکاري سازمان‌یافته کارکنان متخصص در حوزه‌هاي مختلف است.

این مسئله، تا حد زیادي همان شاخه‌ی بین‌بنگاهی نیروي کار یا تخصصی‌سازي است که موفقیت در بازار رقابتی بدان بستگی دارد و نیز آن بازار، آن را محقق می‌سازد. نرخ‌هایی که فرد تولیدکننده در بازار می‌یابد، فی‌الفور به وي اعلام می‌کند که چه چیزي را تولید کند و از کدام ابزار در تولید آن محصول استفاده نماید. از روي این قبیل سیگنال‌های بازاري، وي می‌داند که می‌تواند انتظار فروش بر اساس قیمت‌هایی که جبران مبالغ سرمایه‌گذاري‌شده‌اش را می‌نمایند، داشته باشد و آنکه منابع بیش از میزان مورد نیاز براي نیل به آن هدف را مورد استفاده قرار نخواهد داد. تلاش خودخواهانه‌اش براي بازده بیشتر، وي را وادار به اقدام می‌نماید و به اقدام کردن قادر می‌سازد، دقیقاً همان چیزي که بر اساس آن، وي وظیفه‌ی اخلاقی دارد که فرصت‌های هریک از اعضای خانواده‌اش را حتی‌المقدور به طور تصادفی و تا سرحد امکان افزایش دهد -اما فقط زمانی که قیمت‌هایی که به دست آورده، صرفاً توسط عوامل مؤثر در بازار تعیین شده باشند، نه از طریق قواي قهري حکومتی-. فقط قیمت‌های تعیین‌شده در بازار آزاد، برابر بودن تقاضا با عرضه را به ارمغان خواهند آورد، اما نه فقط این، قیمت‌های بازار آزاد این تضمین را نیز می‌دهند که کل دانش پراکنده‌ی یک جامعه به حساب خواهد آمد و مورد استفاده قرار خواهد گرفت.

بازي بازار، به رشد و سعادتمندي جوامعی که آن بازي را انجام می‌دادند منتهی شد؛ چراکه فرصت‌های بازي کردن را براي همگان گسترش می‌داد. انجام این کار شدنی بود؛ چراکه اجرت پرداخت‌شده بابت خدمات افراد، به واقعیت‌های عینی بستگی داشت که هیچ فردي آن‌ها را نمی‌شناخت و به عقاید افراد راجع به آنچه که باید داشته باشند، بستگی نداشت، اما این مفهوم را نیز در برداشت که درحالی‌که مهارت و صنعت، فرصت‌های هریک از افراد را بهبود می‌بخشید، آنان نمی‌توانستند به آن فرد، تضمین یک درآمد مشخص را بدهند و اینکه فرایند فاقد شخصیتی که از تمام دانش انتشاریافته بهره می‌گرفت، سیگنال‌های قیمت‌ها را تعیین می‌کرد تا به افراد بگوید که چه کاري را انجام دهند، اما بدون توجه به نیازها یا شایستگی‌ها. با وجود این، کارکرد سفارش‌دهی و افزایش بهره‌وری قیمت‌ها و بالاخص قیمت خدمات، وابسته است به اطلاع‌رسانی به افراد راجع به اینکه در کجا مثمرثمرترین جایگاه را در الگوي همه‌جانبه‌ی فعالیت‌ها خواهند یافت -محلی که آنان احتمالاً بزرگ‌ترین میزان مشارکت را در کل تولید خواهند داشت-؛ لذا چنانچه ما آن قانون دستمزد را فقط آیینی تلقی نماییم که حتی‌المقدور به افزایش فرصت‌های هر عضو جامعه که به طور تصادفی برگزیده شده مربوط می‌شود، ما باید اجرت‌هایی را که بازار آزاد تعیین کرده است را به‌عنوان دستمزدهاي عادلانه در نظر بگیریم.

***

اما، این دستمزدها لاجرم با آن دسته اجرت‌های نسبی تفاوت دارند که به سازماندهی یک گونه‌ی متفاوت از جامعه‌اي که مدت‌های مدید پیش‌تر از این محل زندگی همنوعانمان بوده، مساعدت نموده و در نتیجه، هنوز هم بر احساساتی که هادي ما هستند مستولی است. این نکته، به طرز فزاینده‌اي حائز اهمیت شده است؛ چراکه قیمت‌ها بنا به جریانات ناشناخته‌اي دیگر قابل قبول نبودند و حکومت‌ها نیز به این باور رسیده بودند که می‌توانند نرخ‌هایی را با تأثیرات سودمند تعیین کنند. زمانی که دولت‌ها شروع کردند به تحریف سیگنال‌های قیمت بازار که از هیچ‌گونه ابزار قضاوت در مورد متناسب بودنشان برخوردار نبودند (دولت‌ها هم به اندازه‌ی هر فرد دیگري، قدر ناچیزي از تمام اطلاعات مربوط به سیگنال‌های قیمت را داشتند)، به این امید که از آن طریق، عوایدی را نصیب گروه‌هایی که داعیه‌ی شایستگیِ داشتن آن عواید را داشتند، کنند، اوضاع به ناگزیر رو به وخامت نهاد. نه تنها استفاده‌ی کارآمد از منابع، بلکه بدتر از آن، داعیه‌هاي پیش‌بینانه‌اي مبنی بر توانایی خرید یا فروش، همچنان‌که بر اساس ایجاد موازنه بین تقاضا و عرضه، انتظار این توانایی می‌رفت نیز در نتیجه‌ی این کار کاهش و نقصان یافتند.

شاید درك این قضیه کار مشکلی باشد، اما من بر این باورم که بدون تردید، وقتی اجرت و مزدي که دریافت می‌کنیم مستقیماً به جریاناتی بستگی دارند که از آن‌ها آگاهی نداریم، ما براي استفاده از اطلاعات مرتبط‌تر هدایت می‌شویم. پس این طور نتیجه‌گیري می‌شود که مطابق با زبان سایبرنتیک مدرن، سازوکار بازخورد، حفظ یک نظم خودجوش را تأمین می‌کند. این همان چیزي بود که آدام اسمیت آن را به‌عنوان عمل «دست نامحسوس» مشاهده و توصیف نمود -که ریشخندکنندگان بی‌درك، آن را به مدت 200 سال به سخره گرفته بودند-. به راستی هم همین است؛ چراکه بازي کاتالاکسی مفاهیم انسانی را از آنچه بر ضمه‌ی هر فرد است نادیده می‌گیرد و مطابق با موفقیت در اجرا بازي تحت همان قوانین رسمی پاداش می‌دهد که تخصیص منابع اثربخش‌تری را موجب می‌شود تا هر طرح دیگر بتواند بدان نائل شود. احساس می‌کنم که در هر بازی‌ای که بازي می‌شود چون انتظارات همگان را که فراتر از مواردي که ما با نحوه‌ی تأمینشان به‌واسطه‌ی روش‌های دیگر آشنا هستیم بهبود می‌بخشد، نتیجه باید به‌عنوان نتیجه‌ی عادلانه پذیرفته شود، البته تا وقتی که همه از قوانین یک‌سان تبعیت کنند و هیچ‌کس تقلب نکند. اگر آنان بردهایشان از بازي را بپذیرند، این براي افراد و گروه‌ها تقلب محسوب می‌شود که قواي دولت را برانگیزند تا جریان مسائل مطلوب را به نفع خود هدایت کند. هرآنچه ممکن است در خارج از این بازي بازار به انجام برسانیم تا یک کمینه‌ی مطلوبی را براي افرادي که بازي برایشان تأمین نکرد، فراهم سازیم. این نمی‌تواند تعارضی معتبر نسبت به چنین بازی‌ای که ماحصلش قدري به مهارت و شرایط ویژه‌ی فردي و نیز قدري به شانس مطلق وابسته است تلقی شود و اینکه انتظارات اولیه‌ی افراد مختلف بسی دور از شبیه یکدیگر بودن است، گرچه همگی این انتظارات با انجام بازي اصلاح شده‌اند. پاسخ دقیق به این مخالفت آن است که یکی از مقاصد بازي، کامل‌ترین استفاده‌ی ممکن از مهارت‌ها، دانش و محیط به ناگزیر متفاوت اشخاص مختلف است.

 یکی از بزرگ‌ترین دارایی‌هایی که یک جامعه می‌تواند از آن به این صورت براي افزایش سرمایه مشترکی که عایدات اشخاص از آن به دست می‌آیند، استفاده کند، همانا موهبت‌های اخلاقی، معنوي و مادی‌ای هستند که والدین می‌توانند به فرزندانشان منتقل کنند -و غالباً این مواهب را اکتساب می‌کنند، خلق می‌کنند یا نگاهشان می‌دارند فقط براي آنکه بتوانند آن‌ها را به فرزندانشان انتقال دهند-.

***

بنابراین، ماحصل این بازي کاتالاکسی لزوماً آن خواهد بود که دارایی بسیاري از افراد خیلی بیشتر از آن است که همکارانشان فکر می‌کنند لایقش هستند و حتی دارایی تعداد بیشتري از افراد نیز بسیار کمتر از آن است که همکارانشان فکر می‌کنند لیاقتش را دارند.

جاي شگفتی نیست که چرا بسیاري از افراد به لحاظ اخلاقی مجبورند با عمل مقتدرانه توزیع مجدد به اصلاح این امر مبادرت ورزند. مشکل این است که تولید انبوهی که آنان فکر می‌کنند براي توزیع در اختیار است، تنها به این خاطر وجود دارد که بازده‌هاي حاصل از تلاش‌های مختلف با اندکی توجه به شایستگی‌ها یا احتیاجات توسط بازار توزیع می‌شوند و نیازمند جذب کردن دارندگان اطلاعات خاص، استطاعت مالی و مهارت‌های فردي هستند تاحدي که هر لحظه بتوانند بالاترین سهم را در انجام این کار داشته باشند. آن دسته از افرادي که آرامش یک درآمد تضمین‌شده‌ی قراردادي را به اجبار ریسک کردن براي بهره‌برداري حداکثر از فرصت‌های همواره متغیر ترجیح می‌دهند، در مقایسه با مالکین درآمدهاي زیاد که ناشی از توزیع مجدد مستمر منابعند، خود را در مقام و مرحله‌ی پایین‌تری احساس می‌کنند.

منافع زیاد و عینی افراد موفق، چه این توفیق نوعی موفقیت توأم با لیاقت یا برحسب تصادف باشد، عنصري ضروري در هدایت منابع به جایی است که بیشترین سهم را در مخزنی که تمام سهمشان را از آن برمی‌دارند، دارند. اگر آن میزان درآمد یک فرد منصفانه تلقی نشود و انتظارات آتی از آن درآمد وي را ترغیب به داشتن بیشترین سهم در مخزن کرده باشد، ما نباید به همان اندازه نیز درآمد و سهم داشته باشیم. نتیجتاً، درآمدهاي به طور باورنکردنی بالا ممکن است گه‌گاه عادلانه باشند. مهم‌تر آنکه، میدان براي کسب این قبیل درآمدها می‌تواند شرط لازم براي افراد کمتر دارا، خوش‌شانس یا باهوشی باشد که بتوانند درآمد منظمی داشته باشند که رویش حساب می‌کنند.

مع‌الوصف، نابرابری‌ای که بسیاري از افراد از آن رنج می‌برند، تنها شرط اساسی ایجاد درآمدهاي نسبتاً بالایی که بسیاري از مردمان مغرب‌زمین اکنون از آن برخوردارند، نبوده است. برخی از افراد آشکارا بر این باورند که کاهش این سطح عمومی عواید -یا حداقل کند شدن آهنگ رشد آن- بابت آنچه آنان توزیع عادلانه‌تر می‌دانند بهاي چندان گزافی نباشد ولیکن، امروزه حتی مانع بزرگ‌تری بر سر راه این انتظارات وجود دارد. در نتیجه اجراي بازي کاتالاکسی که اندك توجهی را معطوف موضوع عدالت می‌نماید اما درعین‌حال، عمده تمرکزش بر روی افزایش تولید است، جمعیت جهان بدون نرخ بالاي افزایش درآمد اکثریت مردم، توانسته تا حد زیادي رشد کند که ما نیز می‌توانیم این روند افزایش را ادامه دهیم و استمرار افزایش جمعیت که به ناچار در راه است، البته تنها درصورتی که ما از آن بازي که مسبب بالاترین سهم‌های سرمایه‌گذاري شده در بهره‌وری تولید است به بهترین نحو ممکن استفاده کنیم.

***

به‌طورکلی، دلیل اینکه مردم درك نمی‌کنند مدیون بازي کاتالاکسی هستند و اینکه تا کجا براي موجودیتشان به آن وابستگی دارند و دلیل اینکه از آنچه عدالتش می‌شمرند به تلخی رنجش‌خاطر دارند، آن است که آنان هرگز کاتالاکسی را طراحی نکرده‌اند و لذا از درکش عاجزند. پایه‌هاي بازي بر شیوه‌ی تأمین منافع براي دیگران استوار است که بر اساس آن، فرد ایفاگر نقش عمده‌ی آن است، البته اگر در چارچوب قوانین متعارف، صرفاً منافع فردي خود را دنبال کند -که نیازي نیست به مفهوم متداول کلمه، فرد خودخواهی باشد، بلکه به هر شکل، فقط طالب منافع خود باشد-.

دیدگاه اخلاقی‌ای که این نظم، خواستار آن است نه تنها دیدگاه فرد کارآفرین، بلکه دیدگاه تمامی افرادي است که به طرز شگفت‌آوري نام گرفته‌اند که همواره باید مسیرهاي تلاش‌هایشان را برگزینند. اگر آنان بیشترین نفع را به همکارانشان واگذار می‌کنند، به این خاطر است که مطابق با قواعد بازي و با هدایت سیگنال‌های صریح قیمت‌ها و بدون مشخص کردن اولویت‌ها، به دلیل دلسوزی‌شان یا داشتن دیدگاه‌هایی راجع به شایستگی‌ها یا نیازهاي افرادي که با آنان معامله می‌کنند، صادقانه به رقابت می‌پردازند. استخدام یک فرد کم کارآمد، به جاي فردي با لیاقت و کارایی بیشتر، باقی نگه داشتن یک رقیب نالایق یا بذل‌توجه به مصرف‌کنندگان ویژه‌ی محصول آنان، نه تنها به معناي خسران فردي، بلکه در مفهوم قصور در انجام وظیفه‌ی ایشان در قبال عموم مردم است.

توزیع تدریجی اصول اخلاقی آزادی‌خواهانه‌ی جدید که جامعه‌ی آزاد یا بزرگ خواستار آن بود، بیش از هر چیز، مستلزم همان آیین‌هاي رفتاری‌ای بود که باید در مناسبات یک فرد با اعضای دیگر جامعه به کار بسته شود -به جز پیوندهاي طبیعی با اعضای یک خانواده-. این بسط آیین‌هاي اخلاقی باستانی به محافل گسترده‌تر از سوي توده‌ی مردم و علی‌الخصوص روشن‌فکران به‌عنوان پیشرفت اخلاقی مورد استقبال قرار گرفت، اما ظاهراً یک مطلب را تشخیص ندادند و وقتی به آن پی بردند به شدت از آن رنجیدند، اینکه برابري قوانین قابل اعمال به رابطه‌ی فرد با دیگر افراد، ضرورتاً بدین معنی بود که تعهدات جدید شامل افرادي شد که پیش‌تر چنین دعاوي نداشتند و هم تعهدات قدیمیِ شناخته‌شده براي برخی از افراد که در مورد افراد دیگري قابل تعمیم نبودند نیز محکوم به نابودي شدند.

این همان میراثی اجتناب‌ناپذیر محتواي تعهداتمان بود که ضرورتاً با بسط و توسعه‌ی تعهدات همراه بود و مردمی که از احساسات اخلاقی عمیقاً ریشه‌دوانده‌ای برخوردار بودند، از آن رنجیده شدند. با این وجود، این‌ها انواعی از تعهداتی هستند که براي انسجام یک گروه کوچک ضروري می‌نمایند، اما با نظم، بهره‌وری تولید و آرامش جامعه‌ی عظیمی از مردمان آزاد آشتی‌ناپذیرند. همان مطالباتی هستند که تحت نام «عدالت اجتماعی»، دولت را با این داعیه‌ی اخلاقی به‌زور مجاب می‌کنیم تا با توسل به‌زور، هرآنچه را بتواند از افرادي که در بازي کاتالاکسی از ما موفق‌تر بوده‌اند، بگیرد و به ما اعطا کند. ایجاد این‌چنین تغییر مصنوعی در جذابیت نسبی مسیرهاي مختلف تلاش‌های مولد، فقط می‌تواند ضد بهره‌وری و تولید باشد.

چنانچه اجرت‌های مورد انتظار مردم، دیگر به آنان نگوید که تلاش‌های مجدانه‌شان در کجا بیشترین سهم را در تولید کل خواهد داشت، استفاده‌ی مؤثر از منابع غیرممکن می‌شود. آنجا که اندازه‌ی محصول اجتماعی و قطع مشارکت‌های افراد در آن باعث می‌شود که افراد و گروه‌ها، داعیه‌ی اخلاقیِ سهم معینی از آن محصول را داشته باشند، این مطالبات که به راستی شایسته‌ی عنوان «سواری‌های رایگان» را دارند، وبال گردنِ اقتصاد می‌شوند.

***

گفته می‌شود که هنوز هم جوامعی در آفریقا وجود دارند که جوانانی که شیفته‌ی پذیرش شیوه‌هاي تجاري جدید هستند، ارتقای جایگاه شغلیشان را از آن طریق غیرممکن می‌یابند؛ چراکه رسوم قبیله‌اي آنان می‌طلبد که محصولات ناشی از صنعت، مهارت یا اقبال بیشتر خود را با خویشاوندشان تقسیم کنند. افزایش درآمد این قبیل افراد، صرفاً بدین معناست که وي مجبور بوده شمار فزاینده‌ی مدعیان را در آن سهیم کند. بنابراین، او هرگز نمی‌توانسته به طور قابل توجهی بالاتر از سطح متوسط قبیله‌ی خود ترقی داشته باشد.

اثر مخرب «عدالت اجتماعی» در جامعه‌ی ما آن است که از طریق ابزاري براي سرمایه‌گذاري بیشتر که از افراد اخذ می‌شود، آنان را از کسب آنچه می‌توانستند عاید خویش سازند، بازمی‌دارد. همچنین، اثر مخرب دیگر، کاربرد یک قاعده‌ی نامتجانس در تمدنی است که بهره‌وری‌اش بالاست؛ چراکه درآمدها به طرز بسیار ناعادلانه یا نابرابري تقسیم می‌شوند و در نتیجه، استفاده از منابع کمیاب به جایی که بالاترین بازده‌ی سرمایه را به دنبال داشته باشد، هدایت و محدود می‌شود. در سایه‌ی این توزیع ناعادلانه، فقرا در این اقتصاد مبتنی بر بازار رقابتی، چیزي بیشتر از آنچه در یک بازار متمرکزشده به دست می‌آورند، عاید خویش خواهند ساخت.

تمام این‌ها، نتیجه‌ی پیروزي (تاکنون ناتمامِ) آیین رفتار فردي مبتنی بر تعهد و تجرد، بر هدف عام و ویژه تحت عنوان شیوه‌ی تشریک‌مساعی اجتماعی است -توسعه‌اي که هم تحقق جامعه‌ی آزاد و هم آزادي فرعی را ممکن ساخته است، اما توسعه‌اي هم هست که اکنون جامعه‌شناسان خواهان نقضِ آن هستند-. جامعه‌شناسان، از حمایت غرایز به ارث‌رسیده از نیاکانمان بهره‌مندند، حال آنکه حفظ ثروت جدید که تمنیات و آرزوهاي جدید را به وجود می‌آورد، مستلزم نظم اکتساب‌شده‌اي است که انسان‌های وحشیِ اهلی‌نشده در میان ما که به خود نام «منزوی» را داده‌اند، با و جودی که هنوز هم عواید این نظم را طلب می‌کنند، از پذیرشش سر باز می‌زنند.

***

قبل از آنکه بخواهم بحث را به پایان برسانم، اجازه دهید به استدلال مخالفی که باید در اینجا مطرح شود بپردازم؛ چراکه مبناي سوءتفاهم بسیار بزرگی قرار گرفته است. بحث من مبنی بر اینکه در یک فرایند گزینش فرهنگی، ما بهتر از آنکه درك کردیم، ساخته‌ایم و اینکه آنچه ما هوش می‌خوانیمش، هم‌زمان با مؤسساتمان توسط فرایند آزمون و خطا شکل گرفته است، مسلماً با فریاد اعتراضیِ «داروینیسم» مطابقت می‌یابد، اما این نوع شیوه‌ی پست براي خلاص شدن از این بحث با انگ چسباندن به آن، خالی از اشکال نیست. این مطلب حقیقت دارد که در اواخر قرن گذشته، برخی از دانشمندان اجتماعیِ تحت نفوذ داروین، تأکید زیادي را بر اهمیت گزینش طبیعی اکثر افراد توانمند در رقابت آزاد داشتند. قصد ندارم اهمیت این موضوع را ناچیز شمارم، اما این، آن نفع عمده‌اي نیست که ما از گزینش رقابتی کسب می‌کنیم، بلکه گزینش رقابتی مؤسسات و سازمان‌های فرهنگی است که ما براي کشف آن به داروین احتیاج نداشتیم، بلکه درك فزاینده آن گزینش در زمینه‌هایی مانند حقوق و زبان، به داروین در رابطه با فرضیه‌هاي زیست‌شناختی‌اش کمک کرد. مشکل من تکامل ژنتیکی ویژگی‌های کیفی نهادینه‌شده نیست، بلکه تکامل فرهنگی از طریق یادگیري است -که در واقع گه‌گاه به تضادهایی با غرایز طبیعی شبه‌حیوانی می‌انجامد. مع‌هذا، این موضوع هنوز هم حقیقت دارد که تمدن به‌واسطه‌ی آن چیزي که بشر فکر می‌کرد با مستولی شدن بر آن موفق‌ترین خواهد بود، رشد نکرد، بلکه با رشد آنچه که معلوم شد چنین بوده است و آنچه که دقیقاً به خاطر عدم درك بشر از آن، وي را به سوی فراتر از آنچه که بشر می‌توانست تصور کند هدایت نمود، تمدن توسعه یافت.

 

مترجم: علی سلیمیان ریزي

منبع

نظرات مخاطبان 0 1

  • ۱۳۹۲-۰۸-۲۶ ۱۳:۴۳محسن 0 2

    فردریش => فریدریش
                                

نظر شما