شناسهٔ خبر: 7264 - سرویس باشگاه ترجمه
نسخه قابل چاپ

مایکل راث؛

روسو و نقد زودهنگام روشنگری

ژان ژاک روسو هنگامی­‌که شما روشنگری و هنرها و علوم را دارید که منجر به، به‌اصطلاح پیشرفت می‌­شود، آن­گاه با گروهی از مردم مواجه‌اید که واقعاً باهوش هستند و دست‌ه­ای دیگر که آن‌قدرها باهوش نیستند. به همین خاطر با افرادی مواجه می­‌شوید که به نویسنده، فیلسوف و دانشمند نگاه می­‌کنند و می‌­گویند: «کاش من می­‌توانستم مثل او باشم».

 

فرهنگ امروز: متن زیر ترجمۀ بخش نخست از دومین درس گفتار از مجموعه درس گفتارهای مایکل راث در دانشگاه وزلین (Wesleyan) ایالات متحده است. این مجموعه درس گفتارها با عنوان کلی «مدرن و پست مدرن» ایراد شده‌­اند که پروفسور راث در هر یک از آنها به بررسی کوتاه مهمترین ابعاد اندیشه­‌های برخی از فیلسوفان مدرن و پست مدرن می‌پردازد. گفتنی است مایکل راث هم اکنون رئیس دانشگاه وزلین و استاد تاریخ فکر در این دانشگاه است.

 

 

مترجم: مجتبی قلی‌پور

 

کانت یکی از طرفداران بزرگ روسو بود و این شگفت‌انگیز است؛ زیرا خلق ­و­ خوی آن دو بسیار متفاوت بود. کانت چنان زندگی منظمی داشت که گفته می­شود هر روز هنگامی که به پیاده­روی می­رفت مردم ساعت­هایشان را بر اساس زمان پیاده­روی او تنظیم می‌کردند؛ زیرا او این کار را دقیقاً در یک زمان معین انجام می­داد. روایتی وجود دارد که روزی کانت برای پیاده­روی بیرون نیامد و این باعث شگفتی همه شد. آن­ها نگران او بودند، بعداً همه‌ی آن­ها فهمیدند که او آن روز یکی از کتاب­های روسو را دریافت کرده و چنان مجذوب آن شده بود که نتوانسته بود میزش را برای پیاده روی ترک کند. نمی­دانم این روایت حقیقت دارد یا نه؟ اما روایت جالبی است. روسو نویسنده­ای جذاب و عاطفی است، مردی که بر اثر احساسات شدیدش برای نوشتن برانگیخته می­شد و چنان‌که در ادامه خواهیم دید احساسات دیگران را نیز برانگیخت.

 نخستین متن روسو که اغلب نخستین گفتار خوانده می­‌شود، عبارت است از گفتاری در باب هنرها و علوم (Discourse on the Arts and Sciences). آغاز بحث با این گفتار، روش بسیار خوبی برای همراه شدن با روسو است؛ زیرا این گفتار نشان­ دهنده‌ی همان چیزی است که برای ما در این درس در باب ژان ژاک روسو بیشترین اهمیت را دارد و آن اینکه او وجدان روشنگری است، وجدان ناراحت روشنگری. او هر آنچه درباره‌ی روشنگری می­توان فهمید را می‌­فهمد و البته رد می­کند. او در روشنگری مشارکت کرده و با آن مخالفت می­کند. روسو متفکر تفاوت­ها و تضادهای رادیکال است و به دنبال یافتن مسیر میانه نیست. او نه تنها همچون کانت تلاش نمی­‌کند مسیری میانه باز کند، بلکه تلاش می­کند بنیان‌­ها را نشانه بگیرد و این کار اغلب پیامدهای شدیدی را به دنبال دارد. می­‌خواهم بخش اندکی از کتاب اعترافات روسو را در این باره که او چگونه تصمیم به نوشتن نخستین گفتارش گرفت، برای شما بخوانم. او می­نویسد:

«روزی روزنامه‌­ی مرکور دوفرانس را با خود بردم و همچنان‌که راه می‌­رفتم و آن را از نظر می­‌گذراندم، به پرسشی برخوردم که فرهنگستان دیژون برای جایزه‌ی سال بعد مطرح کرده بود: آیا پیشرفت علوم و هنرها، بیشتر موجب فساد اخلاقیات شده است یا بهبود آن­ها؟ به محض خواندن این مطلب، جهان دیگری در برابر دیدگانم متجلی شده و خود فرد دیگری شدم. هنگام ورود به ونسن (Vansend) از شدت بی­‌قراری و ناآرامی گویی دچار هذیان بودم.»

 روسو می­‌گوید پس از خواندن این پرسش گیج و سردرگم شده بود؛ زیرا از این پس او یک نویسنده شد، او تبدیل به مرد اندیشه و تأمل شد که برای روسو به این معناست که او دیگر یک آدم طبیعی نبود -در گفتارهای بعدی به این موضوع برمی­‌گردم-، اما روسو شخصی با شورمندی و اشتیاق است که احساسات را درک می­‌کند و می‌­پذیرد حتی هنگامی که درباره‌ی انحرافات احساسات می‌­نویسد.

     خب، بیایید امروز اندکی درباره‌ی نخستین گفتار روسو صحبت کنیم، گفتاری در باب هنرها و علوم. آیا هنرها و علوم به اخلاقیات کمک کرده‌­اند؟ روسو می­‌دانست که همه انتظار دارند او بنویسد علوم و هنرها تأثیر بسیار خوبی دارند و به پیشرفت کمک می‌­کنند، آن‌ها به ما کمک می­‌کنند تا جهان را بیشتر دوست داشته و بیشتر خانه­ای در آن داشته باشیم {اشاره به اندیشه‌ی کانت در مقاله‌ی «روشنگری چیست؟» که همان گونه که در درس‌گفتار نخست اشاره شد، می­‌گوید هدف از روشنگری این است که جهان را تبدیل به خانه­ای برای بشریت کند}. همان طور که گفتیم روشنگری هم همین بود. چه چیزِ هنرها و علوم می­‌توانست بد باشد؟ اما روسو کاملاً خلاف این را می­‌گوید، او در آغاز گفتاری در باب هنرها و علوم می‌­گوید:

   «درحالی‌که حکومت و قوانین مراقب امنیت و رفاه انسان­ها، انجمن کرده‌اند، علوم، ادبیات و هنرها با خودکامگی کمتر و شاید با اقتدار بیشتر، حلقه­‌های گل بر زنجیرهای آهنینی که بر انسان­ها سنگینی می­کنند، می­‌گسترانند. آن حس اصیل آزادی را که گویی به خاطر آن زاده شده‌­اند در آنان خاموش می­‌کنند، وادارشان می‌­کنند بردگی خود را دوست بدارند و از آن­ها چیزی می‌­سازند که مردمان متمدن نامیده می­شوند.»

     بنابراین، شما در اینجا شروع رگبار آتش روسو را می‌­بینید. آنچه هنرها و علوم انجام می‌­دهند این است که سرکوب شدن ما را مخفی نگه می­‌دارند. آن­ها سرکوب شدن ما را پنهان می‌­کنند، آن­ها باعث می­شوند ما فراموش کنیم که آزاد نیستیم حتی بدتر از این، آن­ها باعث می‌­شوند ما بردگی خود را دوست بداریم. هنرها و علوم، دانش و فهم را اعتلا نمی‌بخشند، بلکه خودکامگی (tyranny) و نابرابری را افزایش می­‌دهند. این خلاصه‌ی ادعای گفتار نخست روسو است. برای تقریب به ذهن می‌خواهم مثالی از خودم بزنم. من {در دوران دانش‌­آموزی و دانشجویی} هرگز کلاسی را از دست نمی‌­دادم و به این افتخار می­کردم، عاشق مدرسه و دانشگاه بودم و هنوز هم همین حس را دارم. روزی این مسئله را به دخترم گفتم و او با تمسخر و ریشخند گفت: «پدر، تو به دانشگاه نرفتی، فقط در کلاس حاضر بودی. همه‌ی آن چیزی که تو داشتی فقط تجربه‌ی حضور در یک کلاس بود، تو هرگز یک تجربه‌ی واقعی از حضور در دانشگاه نداشتی، تو یک آدم خرخوان بی­عرضه­ای، به برادرت عمو ریک (Rick) نگاه کن، او در دانشگاه اوقات خوشی داشت و هنوز از دوران دانشگاهش دوستانی دارد که با آن­ها به گردش و مهمانی می­رود، اما تو هنوز دوست داری به تحصیلت ادامه بدهی.»

     او در واقع داشت به من می­‌گفت که آن­ها با تو کاری کرده‌­اند که بردگی خودت را دوست بداری و کارشان را هم خوب انجام داده‌­اند، اما آن­ها چگونه این کار را کردند؟ روسو در یک کلام می‌­گوید هنرها و علوم این کار را می­‌کنند، آن­ها بر سرکوب و شکنجه‌ی ما نقاب می‌­گذارند؛ زیرا نیازهای جدید و اشکال وابستگی جدید ایجاد می‌­کنند. روسو در پاورقی صفحه‌ی 5 مقاله‌ی «گفتاری در باب علوم و هنرها» می­‌نویسد:

«پادشاهان نیک می­‌دانند که همه‌ی نیازهایی که عوام به خودشان تحمیل می­‌کنند زنجیرهایی هستند که بر خود می‌بندند...؛ زیرا چه یوغی می­توان بر انسان­‌هایی که هیچ نیازی ندارند، تحمیل کرد؟»

     بنابراین، مشکل روسو با هنرها و علوم این است که آن‌ها لوکس‌­مانند (luxurious) هستند. آن­ها تبدیل به کالاهایی لوکس شده‌­اند و همچون کالاهای لوکس، اشکال جدید وابستگی را در ما می‌­پرورند. ما در آغاز به آن­ها نیاز نداریم، اما هنگامی ­که آن‌ها را به دست آوردیم، اگر در مقطعی از آن­ها محروم شویم، احساس رنج و فقدان چیزی می­‌کنیم. برای روسو این آفرینش نیازها، آسیب ­پذیری­ها و وابستگی­‌های جدید، شکلی از پستی است و نه پیشرفت. او هنرها، علوم، مدرنیته و روشنگری را به‌مثابه‌ی اشکال پستی و فساد می­‌بیند. او در همین نخستین گفتارش می‌­گوید:

«چه نتیجه‌ای می‌توان از پارادوکسی که در زمان ما زاده شده است، گرفت؟ و چه بر سر فضیلت خواهد آمد هنگامی که هرکس مجبور به هر قیمتی ثروتمند شود؟ اندیشمندان سیاسی باستان همیشه از اخلاقیات و فضیلت سخن می­‌گفتند، حال آنکه اندیشمندان ما فقط از تجارت و پول سخن می­‌گویند.»

     بنابراین، انتقاد روسو از روشنگری و هنرها و علوم تبدیل به انتقاد از تجمل (luxury) می­‌شود و این نیز به‌نوبه‌ی خود تبدیل می­شود به انتقاد او از روابط اقتصادی عصر خودش. به یاد داشته باشید که روسو در فرانسه‌ی قرن هیجدهم می‌نویسد، عصری که سه طبقه‌ی کشیشان، آریستوکراسی یا اشراف و رعیت وجود داشتند. رعیت­ها و طبقه‌ی متوسط که در واقع در طبقه‌ی سوم قرار داشتند، اکثریت قریب‌ به‌ اتفاق جمعیت را تشکیل می­دادند. در واقع ما با سیستمی مواجه‌ایم که کل آن بر مبنای نابرابری ساخته شده است. آنچه روسو در نخستین گفتارش می­گوید این است که هنرها و علوم و روشنگری در واقع این نابرابری را پنهان می­کنند و به‌این‌ترتیب از آنجا که این نابرابری را به روشنی نمی­بینیم، باعث می‌شوند رنج بیشتری از آن ببریم. بنابراین، روسو در نخستین گفتارش به عقب باز می­گردد تا درباره‌ی بشر پیش از فسادش بر اثر هنرها و علوم صحبت کند. او می­نویسد که در آن روزهای کهن خوب، ما ساده‌­تر بودیم، ما خرسند بودیم که با یکدیگر صادق‌­تر باشیم؛ زیرا در آن هنگام هیچیک از این نقاب­ها را که به‌وسیله‌ی آن­ها خود و هم‌نوعانمان را فریب می‌دهیم، نداشتیم. روسو در پاراگراف 54 درباره‌ی این رابطه‌ی بین یادگیری و تجمل می‌­نویسد:

«چه چیزی به‌جز نابرابریِ ویرانگرِ ایجادشده در میان انسان­ها بر اثر انقراض استعدادها و فضیلت‌ها منجر به بروز همه‌ی این سوءاستفاده‌­ها شده است؟ این آشکارترین تأثیر همه‌ی مطالعات ما و خطرناک­ترین آن­ها از لحاظ پیامدهایش است.»

 روسو می­‌گوید هنگامی­‌که شما روشنگری و هنرها و علوم را دارید که منجر به، به‌اصطلاح پیشرفت می‌­شود، آن­گاه با گروهی از مردم مواجه‌اید که واقعاً باهوش هستند و دست‌ه­ای دیگر که آن‌قدرها باهوش نیستند. به همین خاطر با افرادی مواجه می­‌شوید که به نویسنده، فیلسوف و دانشمند نگاه می­‌کنند و می‌­گویند: «کاش من می­‌توانستم مثل او باشم» و برای روسو، شما در لحظه‌ی ادا کردن این جمله، معرف شکلی تمام ­عیار از فساد بوده‌­اید. این یک سرازیری غیرقابل بازگشت و مهارناشدنی برای بشر است؛ زیرا او تلاش خواهد کرد کسی باشد که نیست. برای روسو این شکلی از نادرستکاری (dishonesty) است. او می­گوید نویسندگان، دانشمندان و اندیشمندان همیشه در این حالت هستند، آن­ها نقش کسی دیگر را بازی می­کنند، آن­ها با آفرینش تجملات و ایجاد نابرابری در زیر نقاب اعتلای دانش، در حال اعتلای نوعی از نادرستکاری هستند که ما امروز می­توانیم آن را بی­اصالتی (inauthenticity) بنامیم، آن­ها خودشان نیستند.

     بنابراین، نخستین گفتار روسو یکی از متون رادیکال روشنگری است؛ زیرا او از وضع موجود دفاع نمی­کند و من فکر می­کنم این واقعاً مهم است و می­خواهم مطمئن شوم که آن را برای شما نیز روشن کرده‌ام. در قرن هجدهم افراد بسیاری وجود داشتند که روشنگری را نمی­پسندیدند، آن­ها می­گفتند ما نمی­خواهیم مردم یاد بگیرند، ما نمی­خواهیم مردم باسواد باشند؛ چرا که آن­ها نمی­توانند آن را تاب آورند. آن­ها نمی­توانند حقیقت را تاب آورند، آن­ها {مخالفان روشنگری} می­گویند ما خودمان می­خواهیم قدرت را نگه داریم، چون ما خوب هستیم، ما آریستوکرات­ها، پادشاهان و افسران هستیم، ما ثروتمندان و قدرتمندان هستیم. می­گویند ما شایستگی این قدرت­ها و امتیازات را داریم. آن­ها می­گویند روشنگری بسیار خطرناک است یا اینکه ما نمی­توانیم روشنگری داشته باشیم؛ چرا که روشنگری باعث تباه شدن ایمان می­شود، حال آنکه ما خواهان مذهب و ایمان بیشتر هستیم، ما نیاز به باور داریم و نه پرسش­گری. این افراد همان دشمنان روشنگری هستند.

     روسو هم دشمن روشنگری است، اما او مثل بقیه‌ی افراد، محافظه­‌کار نیست. او نمی­خواهد وضع موجود را حفظ کند، در واقع آنچه او می­گوید این است که روشنگری به اندازه‌ی کافی رادیکال نیست. روشنگری در واقع سرکوب ما را در زیر نقاب ارائه‌ی آزادی و خودمختاری بیشتر، پنهان می­کند. روسو می­گوید شما افراد حاضر در جبهه‌ی روشنگری گمان می­کنید در حال از بین بردن وضع موجود هستید، اما در واقع در حال تقویت مهم­ترین عنصر آن هستید که همان نابرابری است. شما در حال تقویت ذائقه‌ی تجمل و تقاضا برای تمایز (distinction) هستید که به بی­‌اصالتی و نادرستکاری می‌انجامد. روسو می­گوید این سرازیری مهارنشدنی مدرنیته است. ما هرچه بیشتر و بیشتر در حال دور شدن از آنی هستیم که بر اساس طبیعتمان باید باشیم، در حال دور شدن از خودِ طبیعی­مان.

     حال به آخرین بخش نخستین گفتار می­رسیم که واقعاً یک شگفتی است. پس از خواندن تمام این نطق رادیکال درباره‌ی فساد مدرنیته و سرازیری مهارنشدنی روشنگری، پیشنهاد او در این بخش پایانی واقعاً شگفت‌­انگیز است. او می‌گوید:

 «بگذار مردمان دانای طبقه­‌ی اول در درباره ایشان پناهگاه افتخارآمیز خود را پیدا کنند. بگذار آن­ها در آنجا تنها پاداشی را که شایسته­‌شان است دریافت کنند تا با اعتباری که از آن بهره‌­مندند به شادی و سعادت مردمانی که به آن­ها درس خرد داده­‌اند، کمک کنند.»

یعنی مردان دانای طبقه­‌ی اول باید به دستگاه سیاسی آورده شوند. او که کمی پیش از این به ما گفته بود چرا نابرابری بد است و چگونه ما در سرازیری مهارنشدنی روشنگری هستیم، در پایان درمان و داوری خود را ارائه می­‌کند و می‌گوید مجبوریم به افراد باهوش قدرت بدهیم، اما او چرا این حرف را می­زند؟ شما می­توانید بدبین باشید و بگویید خب چون شغل می­خواهد، او می­خواهد خود را قاطی طبقه‌ی اول کند. من فکر نمی­کنم این پاسخ دقیقی باشد، قطعاً این طرز فکر نسبت به روسو بزرگوارانه نیست. در واقع روسو بر این باور است که شما نمی­توانید عقب­گرد داشته باشید، نمی­توانید به جایی برگردید که پیش­تر بودید، شما نمی­توانید روشنگری­‌تان را رها کرده و به عقب برگردید. بنابراین، درمان این بیماری این است که از افراد دانا برای آغاز تغییر سیاسی استفاده کنیم. این حداقل از اینکه افراد دانا را از قدرت محروم کنیم و قدرتمندان را مسخره کنیم بدون اینکه در عمل، کاری درباره‌ی آن انجام دهیم، کمتر نادرست است. روسو می­گوید قدرت و آموزش (education) را به هم پیوند بدهیم، این بهترین امیدی است که داریم.

     اما آنچه می­خواهم بر آن تأکید کنم این است که روسو بیش از آنکه یک پزشک معالج باشد، یک بیماری شناس است، او مشکل را تشخیص می­دهد و این مهم­ترین نقش اوست. در این متن، بخش پایانی {که به معالجه اختصاص دارد} حداقل برای من کمتر از بخش مربوط به تشخیص، راضی ­کننده است. درمان، خیلی سریع ارائه شده و چندان شرح داده نشده است؛ چرا که این کار او نبود، کار او این بود که به ما نشان دهد آنچه از مدرنیته و آموزش بدان افتخار می­کردیم و بسیار نیکو می­پنداشتیم، در واقع وضع ما را بدتر می­کند. این هشدار و نقد او است که ما باید به خاطر آن از او سپاسگزار باشیم. در بخش بعدی می‌بینیم که او چگونه این مباحث را در دومین گفتار خود به پیش می­برد.

نظرات مخاطبان 0 1

  • ۱۳۹۲-۰۸-۲۹ ۱۸:۵۸مهدی 0 3

    سلام
    لطفا قسمتی رو که از متن برگزیدید و در ابتداری مقاله گذاشتید اصلاح کنید. انگار به هم ریخته. در داخل متن هم عبارت « «بگذار مردمان دانای طبقه­‌ی اول در دربارهایشان پناهگاه افتخارآمیز خود را پیدا کنند...» درست است. که نوشته شده درباره ایشان!
                                

نظر شما