شناسهٔ خبر: 7677 - سرویس سینما و رسانه
نسخه قابل چاپ

گفت‌وگوی با یوسفعلی میرشکاک؛

امثال کیارستمی هیچ وقت در توده‌ها اثر نخواهند گذاشت

میرشکاک به اعتقاد من، عباس کیارستمی سینماگر نیست و من خوشحالم از اینکه افرادي مثل عباس کیارستمی دائر مدار سینمای روشن‌فکری ما هستند. براي اينكه می‌دانیم آثار آن‌ها هیچ وقت در توده‌ها تصرفی نخواهد داشت. ضعیف‌ترین آثار سینمای هالیوود به تمام این گونه آثاري كه نمي‌توان به آن‌ها اطلاق سينما كرد، شرف دارد.

 

فرهنگ امروز: سینما فقط قول، کلام، سخن يا پیام نیست. همان طور که مك لوهان گفت، نفس رسانه در عالم سینما و در جهان تکنیکی، عین پیام است؛ یعنی ذات تمدن تکنیکی، با تمام صور و وجوهي كه دارد، ديگران را به خودش، یعنی نیست‌انگاری، دعوت می‌کند. دغدغه یوسفعلی میرشکاک در ساحت سینما، به ذات سینما به عنوان محصول تمدن تکنولوژیک غرب برمی‌گردد. او معتقد است که ذات سینما قابل تسخیر نیست و لذا نگاهی متفاوت از اندیشمندان دیگر به سینمای دینی و سینمای انقلاب دارد. گفت‌وگوی حاضر بخشی از مصاحبه با یوسفعلی میرشکاک، شاعر، پژوهشگر، فیلم‌نامه‌نویس و نظریه‌پرداز، در باب نسبت سینما با غرب است که در پی می‌آید.

 

 

برای شروع بحث مایلم نظر شما را در باب یک مسئله‌ي مناقشه‌برانگیز بدانم و آن هم نسبت دین و سینماست. به نظر شما، امکان تحقق سینمای دینی وجود دارد؟ سینمای موجود ایران در این زمینه در چه وضعیتی به سر می‌برد؟

 

اساساً سینما برای برآورده شدن حوائج دینی ساخته نشده است. اگر تمدن تکنیکی نبود، سینما پدید نمی‌آمد. سینما مثل بقیه‌ی شئون تکنیکي، با ذات مدرنیته، یعنی نهیلیسم (نیست‌انگاری)، نسبتی دارد که امکان انتزاع این نسبت محال است. امام (ره) می‌فرمود: ما با سینما مخالف نیستیم، ما با فحشا مخالفیم. آن موقع کسی نپرسید که چرا این مرد این حرف را می‌زند؟ مگر سینما فحشاست که امام می‌گوید ما با فحشا مخالفیم؟ آیا در بقیه‌ي زمینه‌ها مایه‌ی مفسده نیست که امام فقط به ماهيت سینما این گونه تعرض می‌کند؟ امام در این سخن خود، در واقع گفته است که ماهیت سینما فحشاست. اگر قلبِ ماهیت ممکن است (که به قول حکماي قدیم ممکن نیست) و اگر سينما می‌تواند از ساحت فحشا بیرون بيايد، ما با سینما موافقیم.

حال مطلب از این قرار است که آیا سینما می‌تواند از ساحت فحشا بیرون بيايد؟ یعنی در واقع می‌شود پدیده‌ای را که در نسبت با فردِ منتشر و نفس اماره‌ي جمعی، در این عالم ظهور کرده است، از ساحت خودش بیرون بیاوریم و آن را به ساحت دین ببريم؟ اگر چنین چیزی ممکن باشد، خوب است، ولی ممکن نیست، صورت نمی‌بندد. تکنولوژی در تمام وجوه خودش، عالم ویژه‌ی خودش را ارائه می‌کند. البته مي‌توان با آن کلنجار رفت، زورآزمایی نمود و سعی کرد رنگی از دیانت و اخلاق به آن افزود، اما اگر برگردیم به نمونه‌ای که امام از آن یاد کرد، یعنی فیلم «گاو»، خواهیم دید این فیلم هیچ نسبتی با دیگر وجوه سینما ندارد؛ یعنی زن، برهنگی و ديگر مظاهر غیراخلاقی در این سینما نیست.

به یک معنا می‌توان گفت این رویکردی از سینما به ماقبل مدرنیته است. درست بزنگاهی که سنت و مدرنیته با هم متداخل می‌شوند و قرار است چنین اتفاقی بیفتد، آن ازخودبیگانگی «مشت حسن» پیش می‌آید و «مشت حسن» به گاوش مبدل می‌شود. این نکته‌ای است که در ادب قدیم، چه در غرب و چه در شرق، وجود داشته است؛ اما سینما تسلیم این قضیه نمی‌شود.

ما اگر بتوانیم از بی‌شمار وجه سینما، که در حال حاضر در عالم جاری و ساری است، یک وجه آن را کلاً انتزاع کنیم و در اختیار بگیریم،‌ باز هم ساير وجوه آن سر جای خود باقي می‌ماند. هالیوود به سینمایی که ما می‌خواهیم تسلیم نخواهد شد، هرچند که ممکن است در بسیاری از فیلم‌ها، حرف‌هاي ما را زده باشد. نبايد اين نكته را از نظر دور داريم كه سینما فقط قول، کلام، سخن يا پیام نیست. همان طور که مك لوهان گفت، نفس رسانه در عالم سینما و در جهان تکنیکی، عین پیام است؛ یعنی ذات تمدن تکنیکی با تمام صور و وجوهي كه دارد، ديگران را به خودش، یعنی نیست‌انگاری، دعوت می‌کند.

نفس حضور الکتریسيته در یک مكان به اين معناست كه بالاخره يك لامپ بايد آنجا روشن شود. لاجرم تلویزیون، یخچال، جاروبرقی و... هم به آنجا خواهد آمد. به اعتقاد من، ذات تمدن تکنیکی و میکروالکتریکی، فمینیستی است، چون همه‌ي این وسايل می‌آیند تا به خانم‌ها کمک می‌کنند كه فراغت پیدا کنند. فراغت پیدا کنند که چه شود؟ که تمنای آزادی از هر سنت، اخلاق و دینی داشته باشند و صاحب سیطره و ثروت بشوند و بر عالم حکومت کنند. اینکه بعضاً ما خلاف این قضیه را در سرزمین خودمان یا احتمالاً در کشورهای غربی نمي‌بينيم، وجهي حداقلی دارد. یعنی تعلق به دیانت و اخلاق در روزگار مدرنیته، نوعی تمنای روزگارانِ سپری‌شده است؛ روزگاری که مدرنیته تاریخ آن را به پایان رسانده است و امکان احیای آن ديگر وجود ندارد. 34 سال است ما در همه‌ي زمینه‌ها زور می‌زنیم و علی‌رغم دعوی مسلمانی، کارهای غیراسلامی و غیردینی می‌کنیم.

لاجرم با گذشت سي‌وچند سال، همچنان پرسش‌های ما پرسش‌های اولیه است. آیا سینمای ما دینی می‌شود؟ آیا می‌‌توان مدرنیته را مصادره کرد؟ اول باید ذات مدرنیته مصادره شود؛ چرا كه ريشه‌ي اين درخت اينجا نيست. ریشه‌اش در اروپا و آمریکاست. میوه‌اش اینجا می‌افتد و ما آن را برمی‌داریم.

چرا وقتی معماری غربی در این سرزمین پذیرفته شد، کسی اعتراض نکرد؟ شاید چون اهل اندیشه نبودیم، شاید نسبت میان معماری و اخلاق و دین را نمی‌فهمیدیم، شاید چون تمام علوم دینی از میان رفته بود و فقط ظاهری‌ترین بخش علم دینی، يعني فقه، باقي مانده بود.

سخن بر سر این است كه نسبت ما با مدرنیته، بیرون از دسترس تصرف است. دولت‌ها نمي‌توانند كاري كنند كه مردم از تكنولوژي سوءاستفاده نكنند، چون این ماجرا در ذات قضیه است. البته ممکن است خیري هم در کنار اين تكنولوژي باشد و بتوان چهار کلمه حرف زد. سخن از دین و دیانت در عالم مدرنیته ممکن است، اما به واسطه‌ی مدرنیته. در واقع مدرنيته به دین اجازه نمي‌دهد بر فردِ منتشر، سیطره يابد؛ نه از حیث نفساني نه از حیث اخلاقی. پيش از مدرنيته، بشر هیچ گاه متمنی آزادی نبوده و اصلاً آزادي براي او كارايي نداشته است.

مدرنیته به انسان می‌گوید تو باید آزاد باشی، آزاد از همه چیز. هیچ کسی نباید بتواند بر تو حکومت کند، چون تو مهجور و صغیر نیستی، بلكه کبیر هستی و نیازي به ولی، شاه، شبان، سرپرست يا مولا نداری. مولای تو خودت هستی و حدود تو هم این است که به محدوده‌ي دیگری تعرض نکنی.

این ماجرا در تمام وجوه تمدن تکنیکی متجلی است. بر همين اساس، وسوسه در ذات مدرنيته ريشه دارد. البته نبايد از اين نكته غافل بود كه اگر انسان تبدیل به ماهواره نشده بود، نیازي به ماهواره نداشت. در واقع اگر انسان به دنوّ نفسانی گرفتار نشده بود، این همه احتیاج به مظاهر تکنیکی نداشت؛ ولي انسان متنزل شده است. اینکه انسان متنزل شد و به تکنیک رسید یا تکنیک او را متنزل کرد، ماجراي همان مرغ و تخم‌مرغ است. هیچ فرقی نمی‌کند. به هر حال، بشرِ دینیِ متعلق به آسمان مُرد و بشري ديگر به وجود آمد.

انقلاب اسلامی یعنی اِعراض از این حوالت و تقدير. متأسفانه خیلی‌ها انقلاب اسلامی را همان جمهوری اسلامی مي‌دانند، در حالي كه اين طور نيست. جمهوری اسلامی یک صورت ثابت و ساکن است، اما انقلاب اسلامی این گونه نیست. انقلاب اسلامی به عهد الست برمی‌گردد. اگر ما این راه را انتخاب کنیم، یعنی در مسير انقلاب، رو به آينده حركت كنيم و نترسیم که چه بر ما خواهد آمد و نخواهیم حافظ وضع موجود باشیم، بلکه به طرف وضع موعود حرکت کنیم، ناگزیر با تکنولوژی درگیر خواهیم بود.

اما در ساحت جهاد اصغر، مي‌توان بر تکنولوژی چیره شد؛ چون براي مثال، تفنگ بر خلاف بقیه‌ی صورت‌های تکنیکی، به کار جنگ و دفاع می‌آيد. همیشه اسلحه‌ همین طور بوده و فقط ‌صورتش تغيير كرده است. هيچ کس به صرف شمشیر داشتن، برانگیخته نمی‌شود که همسایه‌اش را بکشد. آن کسی هم که تفنگ دارد همین طور است.

 

دو گروه مطرح در عرصه‌ي سينمای ایران هستند که سعي كرده‌اند در تکنیک سینما رخنه کنند و چیزی غیر از سینمای رایج بسازند. گروهي مانند شهید آوینی هستند كه روایت فتح را ساخت و اين آثار را هر كسي ببيند اذعان خواهد كرد كه ديني هستند. گروه ديگر افرادي مثل آقای کیارستمی را شامل مي‌شود كه رسماً اعلام می‌کنند ما با کارهایمان در مقابل هالیوود و سینمای آمریکا ایستاده‌ایم. آيا مي‌توان گفت آثار اين گروه نسبتی با دین، اخلاق و انسان دارد؟ نظر شما چيست؟

 

شهید آوینی فیلم سینمایی نساخته، بلكه آثار او مستند بوده است. در سینمای مستند، سینماگر به شرط التزام و تعهد و به شرط داشتن نسبتي با دین، اخلاق و انسانیت، مغلوب لوازم و توابع سینما نمی‌شود؛ چون نمي‌خواهد رؤیا يا کابوس به مردم تحویل بدهد و در پي فريب آن‌ها نيست. در واقع در اين ساحت، سينماگر سروکاری با درام ندارد، بلكه واقعیتي را منعکس می‌کند. برای همین کار سید مرتضی و اندیشه‌ي او بیرون از این بازی است. سید مرتضی خيلي خوب می‌توانست فیلم سینمایی بسازد، اما نمی‌خواست؛ برای اینکه به سینما به معنای عام کلمه قائل نبود. سید مرتضی می‌دانست که سینما نفسانی‌ترین هنرهاست. آنچه در ادبیات ما در قالب کلمه با آن سروکار پیدا می‌کنیم، در سینما به نزدیک‌ترین شكل به واقعیت وجود دارد. تصویر جز اینکه جان ندارند، همه‌ي ابعاد واقعیت را شامل مي‌شود. هنري سه‌بعدی که حرکت و صدا داشته باشد و بتواند در عقل و نفس انسان‌ها تصرف کند و عواطف آن‌ها را برانگیزد، پديده‌اي بی‌سابقه و زاییده‌ي مدرنیته است.

در رابطه با وجه ديگر اين مسئله بايد بگويم كه به اعتقاد من، عباس کیارستمی سینماگر نیست و من خوشحالم از اینکه افرادي مثل عباس کیارستمی دائر مدار سینمای روشن‌فکری ما هستند. براي اينكه می‌دانیم آثار آن‌ها هیچ وقت در توده‌ها تصرفی نخواهد داشت. ضعیف‌ترین آثار سینمای هالیوود به تمام این گونه آثاري كه نمي‌توان به آن‌ها اطلاق سينما كرد، شرف دارد. کاری که او می‌کند به هیچ وجه سینما نیست.

اینکه چنین آثاری در جشنواره‌های غربی جوایزی می‌گیرند مسئله‌ي دیگری است. آمریکا صورت اصلی را نشان می‌دهد، اما اروپا فرع را بيان می‌کند و به مطرح‌کننده‌ي این فرع، جایزه می‌دهد. به هر حال، آن‌هایی هم که قرار است فريب بخورند، بالاخره باید چیزی در این عالم باشد که آن‌ها را فريب بدهد. سهراب شهیدثالث، که پیشوای همه‌ي این حضرات بود، کجاست که بخواهيم عباس کیارستمی را سینماگر بدانیم؟ اما راه ‌گریزي از این عوارض وجود ندارد. هر کسی می‌تواند با یک دوربین هندی‌کم فيلم بسازد. در اين فضا، بايد گفت غرب صاحب‌اختیار همه‌ي عالم شده است؛ اما می‌خواهند این صاحب‌اختیاری را به جایی برسانند که ما با رضا و خرسندی تسلیم غرب شویم. وگرنه سینمای خود اروپا سال‌هاست كه شکست خورده است؛ موج نوی فرانسه، نئورئالیسم ایتالیا و سینمای اکسپرسیونیسم ‌آلمان، هيچ كدام دوام پیدا نكردند و همه با هالیوود بر باد رفتند. امروز سینما فقط سینمای هالیوود است و تا روزی هم که سینما وجود داشته باشد همین سینما باقي خواهد ماند، چون آن‌ها با تمام وجود در سینما متمرکز هستند. دليل آن هم اين است كه آمریکا سابقه‌اي ندارد كه صاحب ادبيات باشد.

البته امروز هومر براي آمریکاست و اگر قدری تنگ‌نظر نبودند، امروز فردوسی هم براي آمریکایی‌ها شده بود. نكته اينجاست كه آن‌ها علی‌رغم داشتن قدرتي که بر همه‌ي زمین سایه گسترانده است، تنگ‌نظر و کوته‌بین هستند. کسی که داعیه‌ی کدخدایی زمین را دارد باید تمام محلات زمین را برابر بداند، ولي آن‌ها نمی‌توانند اين گونه به عالم نگاه كنند. شیطان نمی‌تواند جایی برای آدم متصور شود. او نه تنها به آدم سجده نمي‌كند، بلكه در پي نابودي اوست. به همين دليل، كاري مي‌كند تا انسان از بهشت اخراج شود و با نسل و نژاد او مبارزه مي‌كند تا آن‌ها را به نقطه‌ي نابودي بكشاند.

غرب، چه بخواهد و چه نخواهد، امروز نماد شیطان است. دست کم چند قرنی است که سر شیطان از گریبان غرب و دست شیطان از آستین غرب بيرون مي‌آيد. اینکه امام می‌گفت آمریکا شیطان بزرگ است، معنی‌اش این نبود که انگلستان شیطان نیست. او همه‌ي آن‌ها را شیطان می‌دید و معتقد بود آمریکا شیطان بزرگ است، چون آمریکا مظهر تمام قدرت‌های اهریمنی است.

اگر قرار است به توسعه‌ي اقتصادی، سیاسی و صنعتی برسیم، بهترین راه این است که با كره‌ي جنوبي و آمريكا راه بياييم. اما اینکه با آن‌ها دربیفتیم و در عین حال، داشته‌‌های آن‌ها را از آنِ خود بپنداریم و فکر کنیم كه مي‌توانيم از راهي ديگر به همان نقطه برسیم، سخت در اشتباهيم. به آن نقطه فقط از همان راه می‌‌توان رسید. نمي‌توانيم غربی بیندیشیم، افق‌مان غربی باشد، تمنایمان رسیدن به نقطه‌‌اي باشد كه آن‌ها بدان رسيده‌اند و در عين حال، دعوی دین داشته باشیم.

اندیشه‌ي سید مرتضی آوینی یک‌سره مخالف وضع موجود و داعي به وضع موعود است، در حالي كه ما با این اندیشه كاري نداريم. فراتر از این، ما در کارهای کلانمان با ثقلین هم مشورت نمی‌کنیم و به قرآن و معصوم (ع) هم کاری نداریم.

نكته‌ي ديگر اينكه ایجاد سینمای دینی محال است و اساساً چنين چيزي صورت نمی‌بندد. البته این بدان معنا نيست كه نبايد مجاهده كنيم، اما مسئله اينجاست كه چه كار مي‌توانيم انجام دهيم؟ کاری که ما می‌کنیم سینما نیست. برای همین است که فیلم‌هایی که بچه‌های خودمان ساخته‌اند، جز برخي از آن‌ها، بقیه همه در آرشیوها مانده است. اين آثار مخاطب پیدا نمی‌کنند. ما می‌خواهیم مخاطب را از آن خود کنیم، اما چگونه؟ غرب مخاطب را در چنگ دارد، به اين دليل که غرامت زماني را که فرد در سینما تلف مي‌کند به او پرداخت مي‌كند. فرد براي خرسندي نفسش به سينما آمده و سينماي غرب هم اين خواسته‌ي او را برآورده مي‌كند. اين در حالي است كه ما به مخاطب آنچه مي‌خواهد نمي‌دهيم، بلكه به او مي‌گوييم بيا چيزي را ببين كه ما می‌خواهیم. قطعاً هيچ انسان عاقلي چنين نخواهد كرد. آن هم بشر امروز که در خانه‌، سینمايی خانگی با چندين شبكه دارد و هر چه را که بخواهد می‌بیند. برای چه بايد تسلیم ما شود و فیلمی را تماشا كند که ما می‌خواهیم او ببیند.

 

این طور می‌شود از کلام شما فهمید که در بحث سینما اعتقاد دارید جمع كردن مفاهيم ديني در قالب سينما، به دلیل ذات نهیلیستی سینما، نمی‌تواند منجر به ایجاد سینمای دینی گردد؟

 

همین طور است. ما دانسته و ندانسته پشت سر غرب حرکت می‌کنیم. آن‌ها زندگی انبیا و اولیا را ساختند، ما هم می‌سازیم و فکر نمی‌کنیم که عیسی طی قرون وسطی و رنسانس هنوز از عالم حقیقت به واقعیت و از واقعیت به عالم هنر متنزل نشده بود. وقتي هنوز اين تنزل اتفاق نيفتاده بود و هنرهاي ديداري، مثل نقاشی و مجسمه‌سازی، عیسی را کاملاً قابل دسترس و ملموس نكرده بودند و تا کار به انکار اصل ماجرا نرسیده بود، کسی اقدام به ساختن فيلم زندگي مسیح (ع)، موسی (ع) یا باقي انبیا (ع) نمی‌کرد. در واقع اول ساحت قدس از معنا تهي شده بود و دل‌بستگی به آن وجود نداشت. فیلم عیسی را برای این نساختند که کسی به او ايمان بياورد. اين فيلم را به اين دليل ساختند كه عیسی هم سوژه‌ي خوبی بود، مثل باقي سوژه‌های تاریخی.

به همین خاطر، در يك فیلم عيسي معجزه می‌کند و در فيلمي ديگر، دختري عريان در بالين عيسي به نمايش درمي‌آيد يا در يك نمايش به راحتي عيسي را هم‌جنس‌باز نشان مي‌دهند و هيچ كس هم اعتراضي نمي‌‌كند. كليسا تنها زماني لب به اعتراض مي‌گشايد كه اثري ساخته شود و تتمه‌ي باقي‌مانده از قدرت كليسا را تضعيف كند، وگرنه اهانت به عيسي براي آن‌ها اهميتي ندارد.

 

آيا مي‌توان سینما را در نسبت با مدرنیته يا به تعبير حضرت امام (ره)، در نسبت با فحشا، دنباله‌رو هنرهای نمایشی ديگر مثل تئاتر دانست يا اينكه ساحت آن جداست؟

 

تئاتر به یک معنا مادر سینماست. هنگامی که سينما آغاز می‌شود تا حدودي نگاهش به تئاتر است. البته نقاشي و هنرهاي ديگر هم به سينما ورود پيدا مي‌كنند؛ چون سینما هنر تمدن تکنیکی است. شعر مدرن و غیرمدرن، ادبیات داستانی، تئاتر و به طور كلي همه‌ي هنرها سابقه‌اي دارند، اما سینما بی‌سابقه است. برای بشر غیرقابل تصور بود که بتواند چنین کاری انجام دهد. به همین خاطر، تئاتر نه فقط در كشور ما، بلكه در غرب هم مرده است. غرب در این چهل پنجاه سال اخیر، تئاتر قوی نداشته است. آخرین دست‌وپا زدن‌های تئاتر در آمریکا بود و امروز ديگر ماجرا تمام‌ شده است، چون نيازي به تئاتر احساس نمي‌شود.

البته آن‌‌ها سعي مي‌كنند سنت‌هایشان را حفظ كنند. همچنان در غرب شکسپیر تربیت می‌کنند و یک جوان باید بتواند هملت باشد. آن قدر كار مي‌كنند تا تئاتر از بين نرود. یک عمر هملت بازی می‌کنند، هر شب هم سر صحنه می‌روند و برای این قضیه خرج می‌کنند. همان طور كه ما اجازه نمي‌دهيم مساجدمان ویران شوند، صرف نظر از اینکه نمازخوان در آن باشد يا نباشد، آن‌ها هم نمی‌گذارند تئاتر از بین برود. هر سال نوبلی به کسی می‌دهند، ولو اینکه قابلیت نداشته باشد.

من معتقدم خود غرب هم در برابر خودش به زانو درآمده است و نمي‌تواند بار خودش را هم به سرمنزل برساند؛ چون سرمنزلی وجود ندارد. تمدن تکنیکی از آمریکا تا آسیا بسط پیدا کرده و همه جا را پوشانده است و همه‌‌ی انسان‌ها همان چيزي را مي‌خواهند كه انسان آمریکایی يا اروپایی دارد. مطالبه‌ي همه‌ي آن‌ها آزادی، رفاه و... است. غرب هم با استفاده از همین حربه، دولت‌های مخالف خودش را در منگنه قرار می‌دهد.

بنابراين اگر ما فکر کنیم با پرداختن به تئاتر، به سینمای مطلوب خواهیم رسید، سخت در اشتباهيم. این حرف آن‌هایی است که همت‌شان به اندازه‌ي تئاتر است. ما از روزگار پهلوی تا همین امروز بالاخره تئاتری داشته‌ایم، ولي نكته اينجاست كه تئاتر هم از واردات غربی است و با تمدن جدید به این سرزمین آمده است. اگر مثلاً ما بتوانيم در تهران یک «مکبث» خوب اجرا کنيم، چه فايده‌اي براي فرهنگ ما خواهد داشت؟

ما حتي اگر به بهترین وجه بتوانیم نمایشنامه‌های غربی را در اینجا به اجرا درآوریم، تازه کپی کم‌رنگي از آن‌ها مي‌شويم. اگر هم بخواهیم از خودمان تئاتر داشته باشیم که با توجه به وضع موجود، محال است و امکان ندارد. کدام دیوانه‌ای با وجود سینما، خرج تئاتر مي‌کند؟ البته در تئاتر کمدی می‌توانیم پیشرفت داشته باشیم و علت آن هم اين است كه قوم ايراني، هر گاه در هيچ عرصه‌اي زورش نرسد، به طنز رو مي‌آورد و همه چيز را به ريشخند مي‌گيرد. طنز قوم ایرانی در سي سال اخیر، به شدت قوت پیدا کرده است نكته‌ي دیگر اینکه ما فقط در سینما، تئاتر يا صنعت و اقتصاد مغلوب غرب نيستیم، بلكه ادبیات ‌ما هم مغلوب غرب شده است.

دین هیچ احتیاجی به هیچ قسمتي از مدرنیته ندارد. کسی که بگوید اسلام نیازمند پیشرفت است، يعني اسلام را به عقب‌ماندگی و توقف متهم کرده است. درست مثل این است که بگوید اگر کسی بالای سرش لامپ روشن نباشد، نمی‌تواند نماز بخواند. اسلام نسبت انسان با خداوند تبارک و تعالی است. اين ما هستيم كه دین را به سینما، تئاتر و... نیازمند كرده‌ايم. متأسفانه در كشور ما رسماً کار غیردینی انجام مي‌شود، اما ما كاري نمي‌توانيم انجام دهيم و همین یعنی فلک‌زدگی.

مسئله اينجاست كه ما با علوم الهی چه کرده‌ایم که مي‌خواهيم به سراغ علوم انسانی برويم؟ به تعبیر شما، تنها كاري كه مي‌كنيم همين است كه تُرَهات غربي را گلچين مي‌كنيم و چهار آیه و حدیث به آن مي‌افزاييم و مي‌گوييم اين روان‌شناسي يا جامعه‌شناسي اسلامي است. من معتقدم اساساً این علوم از بيخ‌و‌بن حقیقت ندارند، چون انسان قابل شناسایی نیست. هرچند وجوه مشتركي بين انسان‌ها وجود دارد، ولي اگر بخواهيم روان انسان‌ها را بشناسيم، بايد به تعداد انسان‌هاي روي اين كره‌ي خاكي، شاخه‌ي روان‌شناسي داشته باشيم و اين روند هم توقف ندارد؛ يعني به محض اینکه یک نفر به اين جهان اضافه شد، بايد یک علم جدید براي شناخت او تأسیس شود، چون هر انسانی عالم ویژه‌ای برای خودش دارد. اگر روان‌شناسی و روان‌پزشکی می‌توانستند مسائل روانی انسان را تدارک ببینند که این همه دیوانه‌خانه و تیمارستان در عالم وجود نداشت. اگر جامعه‌شناسی علم بود که غرب تا امروز خاک همه‌ی عالم را به توبره کرده بود.

واقعيت آن است كه آن‌ها در برابر علوم الهی و دینی، علومی عَلَم کرده‌اند تا به آن علوم سرگرم شويم. جالب اينجاست در حالي كه بنای آکادمیک ‌ما غربی است، توقع داریم دانشگاه‌ها را دینی کنیم. اینکه چرا ما این همه پنجه در پنجه‌ی محال می‌کنیم، به دليل آن است كه ما اسلحه‌ي خودمان را زمين گذاشته‌ایم و می‌خواهیم اسلحه‌ي آن‌ها را برداریم و بجنگیم.

مي‌گويند يك نفر كمانش را بدون تير برداشت و به جنگ رفت. گفتند چگونه مي‌خواهي با كمان بدون تير بجنگي؟ گفت تیري كه از طرف دشمن آمد برمی‌دارم و به طرف آن‌ها پرتاب می‌کنم. گفتند اگر نیامد، چه مي‌كني؟ گفت در آن صورت جنگی نیست. کار ما دقیقاً همین است. هنرها، امکانات و توانمندی‌های خودمان را رها کرده‌ایم و در پي آنيم كه توانمندي‌هايي همانند غربي‌ها پيدا كنيم.

درد ما اين است كه کسی را متولي امور فرهنگي مي‌گذارند که یک نامه‌‌ي اداری هم بلد نیست بنویسد و مي‌خواهد ديگران را هدایت کند. قطعاً چنين چيزي جزء محالات است. به همين منوال، کسانی بالای سر سینما هستند که اگر سینماگر هم بودند، برشكسته مي‌شدند. آن‌ها حتي يك فيلم موفق نساخته‌اند و امروز مدیر فرهنگی و متولي امر سينما هستند. گاهي اوقات تصور مي‌كنم واقعاً تعمدي وجود دارد و به قول مرحوم گل‌آقا، اين جماعتي كه دور هم جمع شده‌اند،‌ فقط در پي اين هستند كه سرمايه‌ها را حيف‌و‌ميل كنند.

 

تهيه و تنظيم: حسين اميري

منبع: خردنامه

نظرات مخاطبان 0 2

  • ۱۳۹۲-۰۹-۰۷ ۱۰:۲۷ 5 2

    موج نوی فرانسه، نئورئالیسم ایتالیا و سینمای اکسپرسیونیسم ‌آلمان، هيچ كدام دوام پیدا نكردند و همه با هالیوود بر باد رفتند!!!
    غرب، چه بخواهد و چه نخواهد، امروز نماد شیطان است!!!
    
    اين خزعبلات چيه اين به هم ميبافه؟
    
                                
  • ۱۳۹۲-۰۹-۱۶ ۱۵:۰۸مهران 2 2

    سلام و روزبخیر. متاسفم که بر این وجیزه عنوان مصاحبه می گذارید. کلا با 4 تا سئوال که نمی شود ادعا کرد مصاحبه ای انجام شده و دیگر اینکه به نظرم عناوین زیادی برای آقای میرشکاک گذاشته اید. نظریه پرداز!!!؟؟؟ شما عمدا خواستید آقای کیارستمی و امثال او را بکوبید؟ یا اینکه خیلی حرفه ای حرف های خودتان را در دهان میرشکاک گذاشتید؟ در کل مصاحبه ای انجام نشده و فقط به خودتان فرصت دادید اقای میرشکاک تخیلات خود را بازهم ببافد! شان فرهنگ امروز این نیست. هست؟
                                

نظر شما