شناسهٔ خبر: 7754 - سرویس سیاست‌گذاری علم‌وفرهنگ
نسخه قابل چاپ

سیاستگذاری علوم‌انسانی در گفت‎وگو فرهنگ امروز با محمدعلی فتح‌الهی؛

مدیریت علوم‌انسانی لزوما متکی به متخصصان علوم انسانی‌نیست

سیاستگذاری علم مهندسینی که در سطوح مدیریتی قرار گرفته‎اند به علت تحصیل دروس فنی و مهندسی نیست؛ چرا که خیل عظیمی از مهندسین هم هستند که در عرصه‎های مدیریتی راهی ندارند. بلکه توان و قابلیت‎های فردی آنها است که این موقعیت را برای آنها پدید آورده است. این افراد اگر علوم‎انسانی می‎خواندند باز هم در مدیریت قرار می‎گرفتند.

فرهنگ امروز:محمدعلی فتح‎الهی، عضو هیات علمی پژوهشگاه علوم‎انسانی و مطالعات فرهنگی و دکترای علوم سیاسی است. وی در گفت‎وگو با سایت فرهنگ امروز با محوریت «سیاست‎گذاری علم» به پرسش‎های ما پاسخ دادند که در ادامه می‌آید.

 

ما در عرصه علوم انسانی در کشورمان، شاهد وجود نهادی متولی متعددی هستیم که تا اندازه ای هم فرصت سیاستگذاری و هم اجرای سیاست های علوم انسانی را دارند. به نظر شما ذات وجود نهادهای متعدد در این زمینه چه تاثیری بر عرصه علوم انسانی نهاده است؟

 

اگر تاریخ سی و چند ساله انقلاب اسلامی را در نظر بگیریم؛ و تحول علوم‎انسانی را در این مقطع مطالعه کنیم،  نمی‎توانیم بگوییم که علوم‎انسانی هیچ‎گونه پیشرفتی نداشته است و نمی‎توانیم بگویم که در حد قابل قبولی پیشرفت داشته‎ایم. عوامل متعددی در این وضعیت مؤثر بودند که از جمله بحث‎های مدیریتی در این حوزه است که تحت عنوان تکثر بخش‎های مدیریتی مطرح می‎شود. البته سوال شما به نهاد‎های متولی علوم‎انسانی در کشور ما  باز می‎گردد. به هر حال این تکثر فی‎نفسه نه می‎تواند خوب باشد و  نه بد. در بعضی مواقع این تکثر نهاد‎های متولی علوم‎انسانی می‎تواند مفید باشد و در برخی از شرایط هم مفید نیست. بعضاً از تکثر نهاد‎های متولی علوم‎انسانی لطمه خورده‎ایم اما به این معنی نیست که ذات علوم‎انسانی ایجاب کند که متولیان علوم‎انسانی حتماً در نهاد واحدی متمرکز شوند. شاید هم تکثر نهاد‎ها در دراز مدت به نفع علوم‎انسانی باشد. عرصه علوم‎انسانی عرصه‎ای است که اختلاف نظرها و دیدگاه باید به رسمیت شناخته شود و باعث رشد و تعالی علوم‎انسانی شود. درست است که ممکن است مقداری پیشرفت را کند، ‎کند، ولی در دراز مدت مفید هم هست. بنابر این برای  بررسی تاریخ سی و چند ساله تحول علوم‎انسانی نمی‎توانیم، قضاوت دقیقی را نسبت به خوب و بد بودن وضعیت نهادهای متولی داشته باشیم. در جامعه ما این تکثر وجود دارد. مهم این است که یک هم‎دلی و هم‎آوایی شکل بگیرد. ما نهاد حوزه علمیه را داریم. نهاد حوزه علمیه رکن اصلی علوم‎انسانی در کشور ما می‎باشد. از طرف دیگر نهاد دانشگاه را داریم که نهاد‎های متولی دانشگاه‎ها هم متکثر هستند. دانشگاه آزاد را داریم و خود دانشگاه آزاد هم متولی جداگانه‎ای دارد. سؤال این است که آیا با وجود این تکثری که ذکر شد، هم‎آوایی و هم‎دلی و روح واحدی در همه وجود دارد یا نه؟ وگرنه مشکل در تکثرشان نیست. در حال حاضر از  وضعیت موجود در کشور راضی نیستیم و این عدم رضایت تا حدی همه‎گیر است و نگرانی در همه وجود دارد. نمی‎خواهم مشکل را در کثرت نهاد‎های متولی ببینم. در این که یک نگرانی عمومی پیدا شده، فصل مشترک خوبی است که همه به این مشکل فکر کنند و شاید لازم باشد که در آینده این تکثر نهادها برداشته شود. ولی  فعلاً نمی توانیم اظهار‎نظر قطعی را در این جهت داشته باشیم.

 

آیا می توان گفت که تکثر نهادها باعث افزایش هزینه‎ها  و انجام کارهای تکراری می‎‎شود؟

 

درواقع ممکن است باعث انجام کارهای تکراری و موازی بشود؛ ولی باید گفت که در علوم‎انسانی کار تکراری همیشه بد نیست. ممکن است در دانشگاهی دو پایان نامه راجع به یک موضوع علوم‎انسانی نوشته شود ولی این دو به یک نتیجه واحدی نرسند و نوع ورود و خروجشان در پژوهش فرق کند. لذا اگر بگوییم راجع یک موضوع یک پایان‎نامه نوشته شده و دیگر کسی راجع آن موضوع پایان‎نامه‎ای را ننویسد، درست نیست. هر تکراری الزاما بد نیست. این امر نمی‎تواند آسیب برساند. اتفاقاً اگر تمرکز در نهادهای تصمیم ‎گیر علوم‎انسانی باشد و نهاد متولی قصد داشته باشد که دیدگاه خاصی را مطرح کند که همه گرایش‎های مطرح دیگر را در کشور پوشش ندهد و دیدگاه فراگیر را نداشته باشد؛ دچار مشکل می شویم. فرض کنید نهاد متولی، نگاه فنی و مهندسی به  علوم‎انسانی داشته باشد و اجازه ندهد دیدگاه‎ها و روش‎های دیگر به کار گرفته شود؛ مسلما رشد و تعالی لازم را برای علوم‎انسانی نخواهیم داشت. حتی اگر نگاه عام و فراگیری که علوم‎انسانی را در بستر تاریخی فکراسلامی و تفکر جهانی می ببیند، حاکم باشد؛ باز هم باید این نگاه حاکم و فراگیر بتواند در بطن خودش دیدگاه‎های فرعی گوناگون را پوشش دهد.

بنابراین نظری که معتقد است همه سرنوشت علوم‎انسانی وابسته به مدیریت یک نهاد واحدی بشود، حداقل در کشور ما جواب نمی‎دهد. در سازمان تفکر جامعه اسلامی، سنت اسلامی بر این بود که فضا برای دیدگاه‎های مختلف باز بوده و این نحله‌های مختلف در تعاملاتی که با هم داشتند پیشرفت کرده‎اند. لذا باید تعریف معین و روشنی را از کارکرد نهاد مدیریتی علوم‎انسانی داشته باشیم. این نهاد تا چه  اندازه‎ای می‎خواهد سیاست‎گذاری داشته باشد و تا چه حد مداخله در فرایند های پژوهشی داشته باشد. بعضی از نهاد‎ها هستند که اتفاقاً فضا را برای حرکت‎های بیشتر مهیا می‎کنند و الزاما خود را تحمیل نمی‎کنند.

در مجموع بنده از فضای باز در علوم‎انسانی بیشتر حمایت می‎کنم و تمرکز مدیریتی اگر نخواهد این بحث را در نظر بگیرد، مشکل ساز می‎شود تا اینکه بتواند در عرصه علوم‎انسانی موفقیت آفرین باشد. من معتقدم مهم این است که عملکرد نهادها چگونه می‎خواهد باشد؛ تکثر نهاد‎ها یا تمرکز‎شان مهم نیست. ما نهاد حوزه علمیه، دانشگاه‎ و مراکز پژوهشی جدا داریم. بعضی بخش‌های خصوصی در علوم‎انسانی فعالیت می‎کنند. این مسائل نه بد است نه خوب. اگر تمرکز را طوری درنظر بگیریم که علوم‎انسانی از لحاظ محتوایی هم محدود شود، دچار مشکل می‎شویم و پیشرفت صورت نمی‎گیرد. ولی اگر تمرکز نهادها با حفظ آزادی عمل و رشد علمی توأم باشد؛مسئله ای به وجود نمی‎آید.

 

گاهی این‌چنین به نظر می رسد که تکثر نهادها در عرصه علوم انسانی باعث افزایش تنش ها شده است. مشکل اینجاست که این تنش ها به عنوان مانعی در مقابل  رشد و پیشرفت عمل نموده است. نظر شما در این باره چیست؟

 

گاهی در این اختلاف نظر و سلیقه، راه‎های جدیدی هم شکل می‎گیرد. اگر تکثر در نهادها را داشته باشیم ولی تمامی نهاد‎ها یک سلیقه واحدی را پیگیری کنند و عرصه علوم‎انسانی همه دیدگاه‎ها و سلیقه ها را در بر نگیرد، ما نیازمند تجدید نظر خواهیم بود. تاکید می‎کنم مشکل نه در تکثر نهاد‎هاست و نه در تمرکز نهاد. گاهی دو نهاد، سلیقه خاصی را اعمال می‎کنند و گاهی یک نهاد، سلیقه های گوناگونی را تحمل کرده و فضا می‎دهد.

مسئله مهم‎تر ارتباط علوم‎انسانی با زندگی عملی و واقعی جوامع انسانی است. ماهیت علوم‎انسانی اساسا با جامعه پیوند دارد. با اساس مدیریت جامعه پیوند دارد. مدیریت جامعه هر چه قدر قوی باشد، علوم‎انسانی بیشتر رشد می‎کند. آیا این نیروی اداره جامعه الزاما وابسته به تمرکز درنهاد‎هاست یا با تکثر نهاد‎ها هم امکان پذیر است. در جامعه ما جایگاه ولی فقیه در صدر قرار دارد، اما این نهاد فضا را به گونه‎ای باز کرده است که نهاد‎‎های مختلفی زیر پرچم ولایت فقیه به راحتی تعامل می‎کنند. در عین تکثر قوا و آراء و سلیقه‎های مختلف، اِشرافیتی هم  از سوی ولایت فقیه بر کل جامعه داریم. این امر مساوی با این نیست که سلیقه خاصی تحمیل شود. بلکه فضای آزادی هم فراهم شده که سلیقه‎ها و آراء مختلف بخش خصوصی و بخش دولتی نیز می‎توانند؛ در آن فضا تنفس و کار کنند.

بنابر این ابتدا باید منظورمان را از تمرکز و تکثر بیان کنیم. تمرکز در توان مدیریتی و تولیت علوم‎انسانی، اگر الهام گرفته از شیوه ولایت فقیه باشد؛ طبیعتاً مجال به دیدگاه‎های مختلف داده و فضا را برای رشد آماده خواهد کرد. اما اگر تمرکز از نوع شیوه‎هایی که سلیقه خاصی را اعمال کرده و مجال به بخش‎های دیگر ندهند، باشد؛ در اینجا تمرکز به ضرر است. لذا اظهار نظر صریح در این مورد سخت است و باید روشن شود که چه نوع تمرکز و تکثری را لازم داریم. بنابراین علوم‎انسانی مانند مدیریت کل جامعه اهمیت دارد، پیچیدگی‎های آن را نیز خواهد داشت. درواقع تمرکز نهادهای تصمیم گیر علوم‎انسانی درکشور ما باید توأم با تکثر دیدگاه‎ها باشد. در این جهت می توان از اصل فلسفی ملاصدرا، یعنی وحدت در عین کثرت و  کثرت در عین وحدت هم الهام گرفت. هم مدیریت جامعه ما باید با نظام وحدت  در عین کثرت باشد و هم این نگاه را در مدیریت علوم‎انسانی باید داشته باشیم. تمرکز مدیریتی که بتواند به افراد فضایی برای اظهار نظر بدهد می‎تواند مفید باشد.

 

چه مقدار از  سیاست‎گذاری‎های حوزه علوم‎انسانی بر مبنای پژوهش صورت می گیرد؟

 

اندازه‎گیری آن از عهده من خارج است و من‎ نمی‎توانم مقدار آن را محاسبه و اندازه‎گیری کنم. اما با توجه به نمونه‎هایی که در جامعه موجود است می‎توانم بگوییم؛ سیاست‎گذاری‎ها و حتی کسانی که سیاست‎گذاری می‎کنند،  بی‎بهره از پژوهش نیستند. پژوهش‎هایی انجام داده‌اند و خود نیز اهل پژوهش هستند و به هر حال بیگانه با علوم‎انسانی نیستند. اما چه مقدار از پژوهش‎های دیگران بهره می‎گیرند؛ جای بحث دارد. امر سیاست‎گذاری پیوند کاملی با پژوهش‎های انجام گرفته دارد و تصمیمات و سیاست‎گذاری‎ها باید مبتنی بر انجام این پژوهش‎ها باشد. اگر این بنابر پژوهش در این زمینه باشد، قدرت تصمیم گیری بهتر می‎شود. همان‎طور که عرض کردم اظهار‎نظری در رابطه با آن که در حال حاضر چگونه است و چه مقدار مبتنی بر پژوهش است و چه مقداری پژوهش در این زمینه صورت می‎گیرد، ندارم.

 

شما نگاه ما در حوزه سیاستگذاری علوم انسانی را به چه اندزه مبتنی بر پژوهش های بلندمدت می بینید؟ آیا می توان گفت بیشتر سیاستگذاری های ما مبتنی بر پژوهش های کوتاه مدت است؟

 

برنامه‎کوتاه مدت نمی‎تواند بی‎ارتباط با پژوهش‎های عمیق باشد. اگر پژوهشی، عقبه بلندمدت نداشته باشد، کار کوتاه‎مدت هم نمی‎تواند، انجام گیرد. اگر پژوهش‎های کوتاه مدت تجمیع شوند، می‎توانند فضایی برای پژوهش عمیق‎تر فراهم کنند. پژوهش‎های کوتاه مدت می‎توانند ادامه پیدا کنند و به پژوهش‎های بلندمدت منجر شوند. همین که پژوهشی صورت بگیرد مفید است. کوتاه مدت هم باشد، که طبیعتا به بلندمدت منتقل می‎شود. در حال حاضر پژوهش‎های بلند‎مدت در جامعه علمی ما کم و بیش صورت می‎گیرد. اما باید هزینه‎های بیشتری ‎شود تا بتوانیم پیشرفت زیادی را داشته باشیم.

 

آقای دکتر، به نظر شما چه کسانی صلاحیت دارند برای علوم‎انسانی سیاست‎گذاری کنند؟

 

برای سیاست گذاری علوم‎انسانی کسانی صلاحیت دارند که صلاحیت اداره اجتماع را داشته باشند. علوم‎انسانی مانند باقی دانش‎ها نیست که انتظار داشته باشیم صرفاً متخصصان این رشته، برای آن برنامه‎ریزی و سیاست‎گذاری کنند. کسی می‎تواند در مورد علوم‎انسانی سیاست‎گذاری و تعیین اولویت بکند که مدیر اجتماع هم باشد. کسانی که در علوم‎انسانی صاحب نظر هستند، باید درکی داشته باشند که احساس کنند با سیاست‎گذاری در علوم‎انسانی، در حال اداره جامعه هستند. هم مدیران جامعه باید بدانند که یکی از وظایف اصلی‎شان سیاست‎گذاری در علوم‎انسانی است و هم کسانی که در علوم‎انسانی کار می‎کنند باید بدانند این کار نوعی مدیریت جامعه است. چرا‎که علوم‎انسانی با کلیت جامعه پیوند عمیق دارد.

زمانی‎که نظریه و دیدگاهی را در علوم‎انسانی مطرح می کنیم؛ درواقع با آن نگاه داریم جامعه را ‎هم می‎سازیم. وقتی از انسان تعریفی می‎کنیم، در واقع جامعه را می خواهیم به جایی برسانیم؛ که آن تعریف در رسیدن به هدف ما کمک می‎کند. درعلوم‎انسانی بیان هر مطلبی، عاملی است که جامعه را به سمت خاصی حرکت می دهد. اما در غیر علوم‎انسانی ممکن است یک مطلب علمی، تأثیر چندانی در زندگی ما نداشته باشد و یا تأثیر آن غیر مستقیم باشد. وقتی می‎گوییم انسان کسی است که باید برای عدالت قیام کند جامعه را به این سمت سوق می‎دهیم و باور به وجود می‎آید. لذا کسانی که مدیریت جامعه ما را به عهده دارند؛ باید بدانند که نمی‎توانند بدون حل مشکل علوم‎انسانی، مشکلات جامعه را حل کنند. اداره جامعه این نیست که بودجه‎ای را تعریف کنیم، سپس مجلس آن را تصویب کند. اداره‎کردن جامعه تأثیر‎گذاری در علوم‎انسانی کشور است. متولیان علوم‎انسانی هم باید بدانند که آن‎ها مدیران اصلی جامعه هستند. بنابراین در درجه اول باید روی نسبت مدیریت جامعه با علوم‎انسانی برنامه‎ریزی کنیم. از طرف دیگر کسانی که متخصص در علوم‎انسانی بوده و در سیاست‎گذاری آن شرکت دارند؛ باید این امر را مدیریتی و حکومتی تلقی کنند. تصور نکنند که صرفاً یک کار حرفه‎ای را انجام می‎دهند؛ بلکه درواقع دخالت در مدیریت جامعه دارند. بگونه‎ای برنامه‎ریزی کنند که مناسب جامعه ایران باشد. به تعبیر دیگر بایدگفت که با علوم‎انسانی است که می‎توان جامعه را اداره کرد. جدا کردن علوم‎انسانی و مدیریت علوم‎انسانی از مدیریت جامعه، خسرانی غیر قابل جبران خواهد بود.

 

آقای دکتر آیا قائل به این هستید که علوم‎انسانی در کشور ما  مظلوم است. بخصوص با توجه به اینکه در سطح کلان بیشتر  مهندسین هستند که برای علوم انسانی تصمیم می گیرند.

 

نمی‎خواهم بگویم این  وضعیتی که الان هست قابل دفاع است، خیر اینطور نیست. اما در واقع به همان بحث قبلی بر می‎گردد. وقتی در میان مدیران جامعه، اصحاب علوم‎انسانی را به اندازه لازم نداشته باشیم و از طرف دیگر سیاست‎گذاری برای علوم‎انسانی، شأن مدیریتی است؛ طبیعتاً مشکل پیدا خواهد شد. مدیران جامعه مجبور به سیاست‎گذاری در حوزه علوم‎انسانی هستند و نمی‎شود بدلیل آنکه متخصص در علوم‎انسانی نیستند، مانع ایفای مسئولیت ذاتی آنها در این رابطه گردید. ایراد اساسی باز می‎گردد به اینکه اکثر کسانی که در محافل مدیریتی قرار دارند؛ دانش‎آموخته علوم‎انسانی نیستند. حق سیاست‎گذاری در علوم‎انسانی حق مدیران جامعه است. ولی مدیران باید کسانی باشند که اهل علوم‎انسانی باشند. نمی توانیم به علت آن‎که مدیری علوم‎انسانی نخوانده است مسئله سیاست‎گذاری در علوم‎انسانی را از وی سلب کنیم. سیاست‎گذاری در علوم‎انسانی به عهده مدیریت جامعه است. آن مدیران باید کسانی از اصحاب علوم‎انسانی باشند. این امر که چه علتی وجود داشته است که کسانی که علوم‎انسانی خواندند، نتوانستند در عرصه‎های مدیریتی حضور داشته باشند، بررسی‎های لازم خود را می‎خواهد. ممکن است در علوم‎انسانی خوب پیشرفت نداشتند و یا عوامل متعددی دیگری وجود داشته است. در هر صورت اداره و هدایت علوم‎انسانی بر عهده مدیریت سیاسی و اجتماعی جامعه است.  کسانی هم که در آن منصب‎ها از علوم‎انسانی بی‎بهره باشند، در انجام مسئولیت خود ناموفق خواهند بود.

 

برخی معتقدند، مهندسین‎ در قیاس با تحصیل کرده های علوم انسانی، ذهن بازی‎تری برای برنامه‎ریزی دارند. به همین دلیل لازم است از مهندسین در حوزه‎های علوم‎انسانی نیز استفاده ‎شود. نظر شما در این مورد چیست؟

 

این مسئله را قبول ندارم که فقط مهندسی که دروس فنی خوانده است، می‎تواند یک پروژه را از اول شروع کند و به آخر برساند. در حالی‎که در علوم‎انسانی هم یک مسئله را شروع می‎کنیم و سپس به یک سر‎انجامی می‎رسانیم. در علوم‎انسانی و همه پژوهش‎های علوم‎انسانی و فعالیت‌هایی که در آن وجود دارد؛ نیز از یک نقطه شروع می‎کنیم و به انتها می‎رسانیم. مشکل در جامعه ما این‎گونه بوده که در یک مقطعی خصوصا  در دوران پیش از انقلاب و در دوره پهلوی،  بی‎اعتنایی به علوم‎انسانی شده است و افراد با استعداد بیشتر به سراغ رشته‎های مهندسی رفته‎اند و طبیعی است که ضریب هوشی آنهایی که بالاتر بوده و این رشته‎ها را خواندند؛ در رأس مدیریت قرار می‎گیرند. یعنی اگر همان افراد با استعداد، دروس علوم‎انسانی را می‎خواندند و به طور طبیعی به خاطر استعدادشان در عرصه‎های مدیریتی قرار می‎گرفتند؛ قطعاً می‎توانستند مدیریت بهتری را نسبت به کسانی که صرفاً دروس فنی را خوانده‎اند اعمال کنند.

مهندسینی که در سطوح مدیریتی قرار گرفته‎اند به علت تحصیل دروس فنی و مهندسی نیست؛ چرا که خیل عظیمی از مهندسین هم هستند که در عرصه‎های مدیریتی راهی ندارند. بلکه توان و قابلیت‎های فردی آنها است که این موقعیت را برای آنها پدید آورده است. این افراد اگر علوم‎انسانی می‎خواندند باز هم در مدیریت قرار می‎گرفتند. لذا نباید بگوییم، مهندسین بهتر می‎توانند اداره کنند؛ یا افرادی که علوم‎انسانی خوانده‎اند نمی‎توانند به اداره و مدیریت جامعه بپردازند. افراد نخبه در یک مقطع زمانی، در جامعه ایران به سراغ علوم فنی و مهندسی رفتند؛ افرادی هم که ضریب هوشی کمتری داشتند، به رشته‎های علوم‎انسانی وارد شدند. طبیعی است در عرصه مدیریت، کسانی که مهندسی خواندند، پست‎های مدیریتی را اشغال می‎کنند. این مسئله فضیلتی برای رشته مهندسی نیست. اگر جامعه ما به گونه‎ای باشد که دانش‎آموزان و نخبه‎های کشور، ابتدا رشته‎های علوم‎انسانی را انتخاب کنند و افرادی که ضریب هوشی درجه دومی دارند، به سمت علوم فنی‎ و‎‎ مهندسی بخوانند؛ طبیعی است که مدیران جامعه از میان کسانی خواهند شد که علوم‎انسانی خوانده‎اند.

بنابراین مسئله در رشته علوم‎انسانی و علوم مهندسی نیست. لذا باید تعریف درستی داشته باشیم. اصل این است که علوم‎انسانی را باید مدیران جامعه سیاست‎گذاری کنند، اگر مدیران جامعه متولی علوم‎انسانی شدند، ارزش‎گذاری نسبت به علوم‎انسانی در درجه اول قرار می‎گیرد. در این صورت، افراد هنگام انتخاب رشته خود، تحقیق می‎کنند و متوجه می‎شوند که جامعه ما برای علوم‎انسانی ارزش بسیاری قائل است که مسئولیت سیاست‎گذاری علوم‎انسانی را به مدیران درجه اول کشور واگذار کرده است و برعکس مسئولیت  سیاست‎گذاری به طور مثال رشته‎های فنی و مهندسی و صنعتی را به مدیران درجه دوم جامعه واگذار کرده است. لذا به طور طبیعی اقبال به خواندن علوم‎انسانی در جامعه زیاد می‎شود. سپس نیروهای مستعد در این رشته‎ها وارد می‎شوند و در ادامه هم وارد عرصه های مدیریتی می شوند. حتی مدیریت کلان طرح‎های صنعتی هم به آن  افراد اختصاص داده می‎شود. به طور مثال تصمیم بگیریم، در صنعت تا چه اندازه ای پیش برویم؟نوع نگاه‎مان به صنعت، رابطه صنعت با محیط زیست، رابطه صنعت با فرهنگ، و... همه اینها را متخصصین علوم‎انسانی برنامه‎ریزی می‎کنند. ژ

مشکل ما در این نیست که علوم‎انسانی این قابلیت را ندارد یا مهندسان ما این  قابلیت را دارند. مسئله ما این است که در یک دوره‎ای هر فردی که ضریب هوشی بالایی داشته، ابتدا به دنبال علوم مهندسی رفته و مهندس شده است. در حال حاضر هم کم و بیش همین‎گونه است. وقتی بدین صورت باشد، هیچ زمانی مدیریت جامعه در دست افراد علوم‎انسانی نمی‎افتاد. به دلیل این‎که افراد با ضریب هوشی پایین علوم‎انسانی می‎خوانند و طبیعی است که نمی‎توانند در هماوردی با کسانی که ضریب هوشی بالایی دارند به جایی برسند. لذا مسئله در علم مهندسی یا علم انسانی نیست. ما نگاه‎مان نسبت به علوم‎انسانی باید درست باشد. بدانیم که از وظایف اصلی حاکمیت، رسیدگی کردن به وضع علوم‎انسانی است. علوم‎انسانی و فردی که در علوم‎انسانی کار می‎کند، باید احساس کند که کار حکومتی انجام می‎دهد و در کل حکومت تأثیر دارد. در آن صورت فردی که ضریب هوشی بالایی دارد احساس می‎کند، اگر به سمت علوم‎انسانی برود، در جامعه تحقیر نخواهد شد؛ بلکه موقعیت او در حد موقعیت حکومتی خواهد بود. اگر علوم‎انسانی یک امر حکومتی باشد، طبیعی است که فضا دگرگون خواهد شد. زمانی را می‎توانیم داشته باشیم که کسانی که علوم‎انسانی می خوانند، طرح‎های مهندسی و صنعتی کشور را هم برنامه‎ریزی کلی کنند، تصمیم بگیرند که صنعت از کدام شیوه استفاده کند، یا به طور مثال فلان شهر در صنعت رشد کند یا خیر. بنابراین سخن پیش پا افتاده‎ای است که بگوییم فردی که مهندس است و درس ریاضی خوانده است، بهتر می‎تواند مدیریت کند و کسی که علوم‎انسانی خوانده است، نمی‎تواند مدیریت کند. خیر این طور نیست.

 

با توجه به نکاتی که  گفتید، می توان به این نتیجه رسید که پیش از هر چیز  می بایست نوع برنامه و نگاهمان درباره علوم انسانی را در آموزش و پرورش تغییر دهیم؟

 

البته شاید تنها وظیفه آموزش و پرورش نباشد، بلکه کل جامعه باید نگاهش تغییر کند. خانواده‎ها مهم هستند، وضع اقتصادی جامعه در این جهت مهم است. لذا جوانی که می‎خواهد برای شغل آینده خود فکر کند وقتی می‎بیند کسی که علوم‎انسانی خوانده است، ممکن است درآمد خاصی نداشته باشد و موقعیت شغلی برای فردی که مهندسی خوانده بسیار بیشتر است؛ طبیعتاً انتخاب رشته تحصیلی را متناسب با این وضعیت انجام خواهد کرد. نوع نگاه به قضیه در مجموعه‎ی عرصه‎های مدیریتی کشور باید درست و اصلاح شود و طبیعی است که آموزش و پرورش در این جهت خیلی موثر است. زمانی که نگاه‎مان به مسئله علوم‎انسانی حاکمیتی باشد و احساس کنیم، این مسئله ولایتی است و در چهارچوب مسئله ولایت باید مطرح ‎شود، علوم‎انسانی رشد می‎کند. الان علوم‎انسانی در جامعه ما یک علوم‎انسانی پراکنده است و مشکلی جدی از جامعه را حل نمی‎کند. به این علت که در علوم‎انسانی تعریف حاکمیتی نداریم و در راستای سیاست‎های مدیریتی تعریف نمی‎شود. وضع حاشیه‎ای و تفننی دارد و زینت المجالس است، نه اینکه در واقعیت مدیریت جامعه دخیل شود. لذا در علوم‎انسانی‎مان خیلی فعالیت‎های حاشیه‎ای و تکراری و بی‎ثمر انجام می‎شود. اگر علوم‎انسانی در مسیر حرکت عمومی جامعه حرکت کند و مشکلی را حل کند، آن زمان است که مشخص خواهد شد، که می‎توان به گونه دیگری هم علوم‎انسانی را دید. طبیعی است که نگاه‎ها به این ترتیب عوض می‎شود. تردید خانواده‎ها از بین می رود. نوع تفکر دانش‎آموز‎ها عوض می‎شود و ما فضای دیگری را در علوم‎انسانی خواهیم داشت. یک تغییر اساسی در نوع نگاه‎ها باید صورت بگیرد. البته متولیان سیاست‎گذاری هم مهم هستند. متولیان سیاست‎گذاری علوم‎انسانی، باید مدیران اصلی جامعه باشند و این فعالیت را یک امر مدیریتی بدانند و احساس کنند؛ زمانی  می‎توانند اداره جامعه در دست بگیرند که علوم‎انسانی در کشور رشد کرده باشد و رشد علوم‎انسانی را کمکی برای رشد جامعه تلقی کنند. هنگامی که این مسئله را جدی بگیرند و بیش‎تر از فلان پروژه صنعتی، برای علوم‎انسانی وقت بگذارند و آن را خوب طراحی کنند و بدانند که در چه مسیری  این علم را هدایت کنند؛ ما شاهد رشد توأمان جامعه و علوم‎انسانی خواهیم شد. اگر این نوع نگاه به حکومت و رابطه علم و حکومت در دید مدیران جامعه اتفاق بیافتد؛ قطعا مشکلات حل می‎شود و در مسیری حرکت خواهیم کرد که امیدوار باشیم که علوم‎انسانی آن کارائی خوب و لازم  را در جامعه ما خواهد داشت.

نظر شما