شناسهٔ خبر: 8042 - سرویس سیاست‌گذاری علم‌وفرهنگ
نسخه قابل چاپ

کارنامۀ شورای بررسی متون علوم انسانی در گفت‌وگو با مظفر نامدار /قسمت دوم؛

نفر بعد از گلشنی نگاه عمیقی نداشت!

مظفر نامدار سال 89 که عضو هیئت جذب پژوهشگاه علوم انسانی بودم تعدادی از آن‎ها آمدند و خواستار عضویت در هیئت علمی دانشگاه‎ها شدند، از فلان دانشگاه و پژوهشگاه هم فشار می‎آوردند که صلاحیت آن‌ها را تأیید کنید. یک بخش دیگری از درگیری من با پژوهشگاه این بود، توبیخ می‌شدم که چرا فلانی را رد می‎کنید؟ در نهایت به آن‎ها گفتم یا من را بردارید یا بنده نمی‎توانم به مردم و قانون کشور خیانت کنم.

 

فرهنگ امروز/ محمد پورغلامی: پژوهشگاه علوم انسانی از نهادهایی بود که از ابتدای ورود به بحث بازنگری در سرفصل های علوم انسانی، نقش عمده را در این زمینه بر عهده گرفت. دکتر مظفر نامدار که زمانی دبیری شورای بررسی متون و کتب علوم انسانی را بر عهده داشت، می تواند ما را در ارزیابی در زمینه بازنگری در سرفصل های علوم انسانی یاری کند. آنچه پیش رو دارید، بخش دوم و پایانی گفت و گوی فرهنگ امروز با ایشان است.

 

 

از اقدامات بنیادینی که در دوره‎ی مسئولیت شما (در شورای بررسی متون و کتب علوم انسانی) اتفاق افتاد برای ما بگویید.

برخی معتقدند فرصت زیادی بود، اما بنده معتقدم خیلی فرصت زیادی نبود. شما وقتی بخواهید یک فصل 70 ساله را در 10 سال برآورد و ارزیابی کنید، خیلی فرصت زیادی نیست. ما 10 سال اول را همین برآوردها را داشتیم، اینکه ببینیم نقطهی کور کجاست و نقطهی آسیب چیست، چرا این اتفاقات نمی‌افتد و باید از کجا شروع کنیم؟ در سال 86 ما اولین کنگرهی ملی علوم انسانی را گذاشتیم، متنهایی که در کنگره نوشته شد عموماً متنهای آسیبشناسانه بود. توصیف وضع موجود در این متنها وجود داشت در 9 جلد کار شد و به نظرم کار بینظیری در ایران بود و اگر همان روش البته با سرعت بیشتر و نگاههایی بهتر و قویتر ادامه پیدا میکرد، به نتیجه میرسید. قبل از کنگره دیداری با رهبر داشتیم که گفتند برای این 10 سال عالی است، اما برای دههی دوم نگاه باید تغییر کند و ناظر بر تولید باشد و ارادهی ما ناظر برای تولید بود و برای دههی دوم برنامه داشتیم، اما اتفاقی افتاد که اصل مسئله به فراموشی سپرده شد.

این مسئله برمیگشت به نظر کسانی که عموماً به این علوم مثل تجارت، مد و گزارش کاری نگاه می‌کردند و حالا حاکمیت پیدا کرده بودند و کار از حالت همایشی  به شکل نمایشی در آمد. در 10 سال اول این جریان شاید تنها جریان خودجوش بود. ما حقوق نمیدادیم و بالای 2000 استاد با ما در سراسر کشور به طور مستقیم، همکاری داشتند و بالای 5000 استاد به طور غیرمستقیم با ما در ارتباط بودند. هر لحظه که اراده می‏کردیم آنها به ارادهی خود میآمدند، درحالی‌که هزینهای هم برای دولت نداشتند، چون خود این افراد اصحاب دردمند علوم انسانی بودند، آمادگی و ظرفیت لازم را داشتند. نقطهی قوتی که آن دوره داشت این بود که این جریان بر مبنای یک ساختار اداری شکل نگرفته بود. درست است که از سوی شورای عالی انقلاب فرهنگی بود و دستور از سوی آن‏ها صادر شده بود، اما وزارت علوم هیچ دخالتی نداشت. حمایتی از جانب آن‌ها نشدیم که هیچ، بلکه مانع هم ایجاد کردند. این ذات دیوانسالاری ایران است که متأسفانه برای این نوع جریانهای خودجوش مانع هم ایجاد میکنند.

در علوم انسانی این جریان خودجوش نیاز بود و ایجاد شد. در دههی اول برآوردها خوب انجام گرفت و آسیبشناسیها نسبتاً خوب بود و در دهه‌ی دوم قرار بود بر مبنای آن آسیبشناسی و با ساختاری جدید کار را شروع کنیم که نشد. اتفاقاً وزیر علوم دولت نهم، بر مبنای طرح پیشنهادی ما از مجلس رای اعتماد گرفت؛ یعنی برنامهای که ما در شورای بررسی متون از طریق برخی دوستان به او دادیم در بحث بازسازی و بازنگری علوم انسانی بود، ولی وقتی جناب وزیر آمدند داستان را به سوی دیگری بردند و حتی حاضر نشدند برای حل مشکلات علوم انسانی از مسائل شخصی خود بگذرند. متعاقب این امر تغییر و تحولاتی در پژوهشگاه اتفاق افتاد که بدیهی بود و در همهی دولتها اتفاق میافتد.

تیمی که کار را شروع کرد دغدغهی این درد را داشت و ارادهی تغییر در این موضوعات در آن بود و با تمام کم‌لطفیهایی که ساختارهای رسمی کشور و در رأس آن وزارت علوم وجود داشت، کار در حال جلو رفتن بود و حتی خود شورای عالی انقلاب فرهنگی انواع و اقسام نهادهای فرعی درست کرد که از نقطههای آسیب بود، اما هیچ ارگانی اراده‏ی این را نداشت که از این ظرفیت و استعداد که در دانشگاهها وجود دارد استفاده کند. قاعدتاً شورای عالی انقلاب فرهنگی باید از این ظرفیتها حداکثر استفاده را ببرد. ظرفیت به این عظیمی فراهم شد، اما ارادهی استفاده از آن وجود نداشت. شما با 5000 استاد در رشتههای مختلف در سطح علوم انسانی ارتباط داشته باشید و این امر هم اثبات شود و با 2000 تن از آن‌ها ماهانه یا دو هفته یک بار جلسه‌ی مستمر داشته باشید و اعلام هم کنید که این استعدادها و امکانات در اینجا هست، هزینهای هم ندارد، بیایید و استفاده کنید، اما متأسفانه این آسیب دیوانسالاری دامن نهادهایی چون شورای عالی انقلاب فرهنگی را نیز گرفته است، نهادی که از نظر من قلب فرهنگی کشور است. هر نهادی که به سمت دیوانسالاری به ویژه دیوانسالاری وبری برود، از بین میرود و حذف می‌شود.

متأسفانه آقای گلشنی که تغییر کرد نفر بعدی نه نگاه عمیقی به این مسئله داشت و نه اراده‌ی عمیقی به این بحث، بیشتر به دنبال این بود که ... نگاهی که در مدیریت قبلی اصلاً وجود نداشت، این نوع نگاه نقطه‌ی اختلاف ما بود. بعد از آن، کنگره دوم علوم انسانی تشکیل شد بر چه مبنایی؟ هیچ، چون چیزی وجود نداشت. آن جمعبندی آسیبشناسانه‌ی 10 سال اول که گذشته بود، ولی بین کنگرهی اول و دوم، 3 سال اختلاف است و در این مدت موضوعی که وجود داشته باشد و بتواند کنگره‌ی دوم را توجیه کند، وجود نداشت. بنابراین به نظر من شورا کمکم حالت نمایشی پیدا کرد؛ یعنی از آن وظیفهمندی اصلی که میتوانست مبنای تحولات در دهه‌ی دوم کاری آن باشد، دور افتاد.

 

به نظر شما بازبینی انجام شد اما بازنویسی رخ نداد؟

بله، دوره‌ی بازنگری سرفصلها بیشتر مأموریت وزارت علوم بود و در چنین مأموریت‌های سازمانی، پول بیشتر مطرح است تا کیفیت کار؛ یعنی فرمی تهیه و سپس پر میشود و با این عملکرد سرفصل‏ها تعیین میشوند. از سال 89 این داستانها شروع شد. نتیجه‌ی این عملکرد را مسئول مربوطه باید گزارش کند که در حوزهی علوم انسانی ایران چه تحولی ایجاد شده است که ناظر بر آن بحثها باشد.

حرفهای تکراری زده میشود و این نشان میدهد که کار نشده است. کار در این حوزه به روزمرگی دچار شده است؛ یعنی کارهای انجام‌شده در دانشگاهها و پژوهشگاهها هیچ نسبتی با یکدیگر ندارند و بلکه هیچ نسبتی در درون خود سازمان نیز با یکدیگر ندارند. وقتی شما یک پژوهشکده‌ی علوم سیاسی، یک پژوهشکده‌ی ادبیات و یک پژوهشکده‌ی علوم اجتماعی دارید، تولیدات آنها هیچ نسبتی با هم ندارند. اصلاً معلوم نیست چه چیزی تولید می‌کنند و این تولیدات ناظر بر چه چیزی است؛ زیرا در وزارت علوم، برنامهای در این رابطه وجود ندارد. شما شاهد هستید که دانشگاهها هریک راه خود را می‏‌روند و پژوهشگاهها نیز راه خود را می‌روند، نگاه قرارگاهی وجود ندارد، وظیفهمندی مشخص نیست، به موازی‌کاری افتادهایم و در کارهای هم دخالت میکنیم.

وقتی داستان بازنگری سرفصلهای علوم انسانی مطرح بود یک بخش آن را کسانی که کارهای دانشگاهی در حوزه‌ی قم انجام میدادند، ادعا داشتند کار ما است و یک بخش دیگرش را دانشگاه علامه ادعا میکرد کار ماست و بخشی را نیز پژوهشگاه میگفت کار ماست و جالب است که همهی آنها هم تکرار کار همدیگر را میکردند. علت این امر هم این است که در پشت این نهادها، فرماندهی واحدی وجود ندارد و هر دانشگاهی و پژوهشگاهی کار خود را می‌کند.

 

به نظر شما نقش و عملکرد شورای عالی انقلاب فرهنگی چگونه بوده است؟

به نظر من این شورا، یک وزارت علوم جدید است و گرفتار دیوانسالاری شده است. به اعتقاد من شورا یعنی نهادی که خودش تبدیل به ظرفیت نشود، بلکه باید از ظرفیت‌های موجود که پراکندهاند و سازماندهی نشده‌اند و بعضاً در دانشگاهها هستند که برای آنها هزینه هم میشود، سازماندهی کند و بهره بگیرد. شورایی که نتواند این کار را انجام دهد تبدیل به همان دیوانسالاری میشود؛ یعنی یک معاون برنامهریزی و بودجه دارد که از صبح باید دنبال بودجه برای نیروهای که در حجم زیادی به عنوان کارمند هستند، تأمین شوند. این همان دیوانسالاری است که وزارت علوم در حال انجام آن بود. شورا قرار نبود پی‌گیر کارهای ستادی باشد، برای آن سیاستگذاری تعریف شده است. شورای عالی انقلاب فرهنگی یک مجلس فرهنگی است، مجلس فرهنگی که تمام تصمیمات آن ماهیت قانونی دارد.

هنوز هم برای من این نقشهی جامع علمی کشور جای سؤال است. با تمام این هزینه کردنها و سرمایه‎‎گذاری، چه چیز ملموسی از آن در جامعه میبینید، کجای این نقشه در حال عملیاتی شدن است. از نگاه من اصلاً نقشه نیست؛ زیرا وقتی نقشه میکشید، معنا دارد؛ یعنی تمام موقعیتها و مواضع خود را ترسیم کردهاید و به جاهایی که باید برسید مشخص شده است. نقشه یعنی عملیاتی شدن کارها، در نقشه که نباید اسناد بالادستی تکرار شود. نقشه یعنی صفحهای که وقتی به آن نگاه میکنید همه چیز در آن مشخص است.

 

برخی معتقدند باید بین نهادهای سیاست‎گذار و دانشگاه‎ها ارتباط وجود داشته باشد و برخی نیز معتقدند تولید علم با آیین‎نامه و دستور، شدنی نیست. این تضاد را چگونه می‎توان حل کرد؟

اولاً اثبات شود تولید علم داریم، سپس باید در مورد سایر قضایا بحث کرد. دوماً هزینهی دانشگاهها از طریق دولت تأمین میشود و اعتبارات دولت از محل فروش ذخائر و سرمایه‌ی ملی و مالیات مردم است. حالا به نظر شما منطقی است که دولت هزینهی دانشگاههایی را تأمین کند که تابع سیاستهای او نیست. دانشگاه باید تابع سیاست دولت باشد. شما در غرب بگویید کدام دانشگاه است که پول از دولت بگیرند و تابع سیاست دولت خود نباشد و علم خودمختاری بلند کند. این صحبتها را برای جهان‌سوم میکنند تا هیچ وقت رابطهی نهادهای علمی ما و ساختار اجرایی ما  متعامل نباشند. جنبشهای دانشجویی همه برای جهان‌سومی است. اگر این مباحث نشانهی دموکراسی و بیداری است، چرا در جاهای دیگر در کشورهای صنعتی اتفاق نمیافتاد و فقط در کشورهای جهان‌سومی رخ می‌دهد. علت همین است، تا وقتی این تضاد را ایجاد کنند، پیوند برقرار نمی‌شود؛ یعنی دانشگاه راه خود را میرود و هزینهی آن را باید دولت بپردازد. دولت یک نهاد عمومی است که متصل به مردم است و اموال مردم را هزینه می‌کند، باید حساب‌وکتاب داشته باشد.

 بنابراین اگر منِ دولت هزینه میکنم دانشگاه باید تابع سیاستگذاریهای من باشد و نهاد متصل به دولت بشود، در همه جای جهان همین است. در همه جای دنیا نظام آموزشی تا سطح متوسط رایگان است و بهترین ساختارها را برای آن میگذارند، اما در سیستم آموزش عالی و دانشگاه، از دانشجو هزینهها دریافت میشود. برای ما برعکس است؛ یعنی تا نظام متوسط خانوادهها پول میدهند و به محض اینکه دانشآموز، دانشجو میشود لازم نیست هزینهی آموزش خود را پرداخت کند و دانشگاه رایگان میشود. وقتی آموزش رایگان باشد و دولت هزینههای آن را پرداخت کند، نتیجه این میشود که دانشجو مدرک میگیرد و به خارج از کشور مهاجرت میکند؛ یعنی از پول مردم سرمایه میکنیم و تولید میکنیم برای دیگران. کجای این کار منطقی است؟ آخرش هم به اعتراض میگویند دولت از من حمایت کند تا کار کنم، درحالی‌که دولت حمایت کرده است تا از نیروی تولیدی خود بهره‏مند شود.

یکی از مشکلات نیز به سیستم بورس ما برمی‎گردد که غلط است. مخصوصاً این امر را برای جهان‌سومی‏‌ها گذاشتند و آن را دموکراسی خواندند که سرمایه و علم آن‏ها را تلف کنند. از دوره‌ی پهلوی سرمایهها در این زمینه در حال تلف شدن است تا جمهوری اسلامی هم کماکان این روند ادامه دارد. در سال چند نفر به خارج از کشور کوچ میکنند، چرا از سرمایه‌ی مردم برای این افراد هزینه میشود؟ برای اینکه جامعه از توانایی آنها بهرهمند شود.

اگر در دانشگاههای کشورهای صنعتی جهان، دولت حمایت مالی میکند، آن قدر قوانین سخت در برابر سرمایهگذاری خود تدوین میکند که نیروی تولیدی خود را از دست ندهد، چرا در کشور ما برعکس است؟ زیرا بخشی از کسانی که متولی این امر هستند خود و اطرافیانشان سود میبرند. همین آقایان فرزندانشان بورس میگیرند و در خارج از کشور تحصیل میکنند، کشورهایی مثل انگلیس، فرانسه و... بعد از ماجرای کوی دانشگاه کسانی که دخیل کار بودند حمایت شدند و برای تحصیل در خارج از کشور، بورس دریافت کردند و رفتند.

سال 89 که عضو هیئت جذب پژوهشگاه علوم انسانی بودم تعدادی از آنها آمدند و خواستار عضویت در هیئت علمی دانشگاهها شدند، از فلان دانشگاه و پژوهشگاه هم فشار میآوردند که صلاحیت آن‌ها را تأیید کنید. یک بخش دیگری از درگیری من با پژوهشگاه این بود، توبیخ می‌شدم که چرا فلانی را رد میکنید؟ در نهایت به آنها گفتم یا من را بردارید یا بنده نمیتوانم به مردم و قانون کشور خیانت کنم. بنابراین وقتی ساختار وزارت علوم این گونه باشد این اراده تحقق پیدا نمیکند.

 

عملکرد پژوهشگاه علوم انسانی در این حوزه چگونه است؟

نباید سازمانی نگاه شود، پژوهشگاه بخشی از این پیکره است و پیکره غلط است. راهی را که باید برود، نمیرود، در واقع این راه عقیم است و منجر به تولید نمیشود. پژوهشگاه جدا از این برنامهریزی و سیاستگذاریها نیست. وقتی یک نهادی گذاشته میشود و سرمایه در اختیارش قرار میگیرد اما از مسئول مربوطه پرسیده نمیشود، فرضاً اهداف شما در این پژوهشگاه چیست و سیاستگذاری شما در سطوح کلان، در نقشهی جامع علمی کشور  چیست؟ این همه نیرو که هزینه محسوب میشود به دنبال حفظ چه چیزی هستند و نهاد مربوطه قرار است چه چیزی را بسط بدهد؟ وقتی این سؤالات برای هیچ دانشگاهی وجود ندارد به طریق اولی برای پژوهشگاه هم وجود نخواهد داشت.

در اجرای برنامهها هیچ‌گاه از قبل ابلاغ نمیشود که بر مبنای سیاستگذاری کوتاه‏مدت، میان‏مدت و بلندمدت ما، بر فرض مثال پژوهشگاهها موظف هستند این بخش از ذخائر را تبدیل به سرمایه کنند و در یک پروسهی زمانی، از دل آن تولید داشته باشند، بلکه روند کار این گونه است که همهی پژوهشگاهها و گروهها از اعضای هیئت علمی خود میخواهند که برنامه و موظفی سال آینده خود را اعلام کنند؛ مثلاً یکی از اعضا اعلام می‏کند، میخواهد در زمینهی واژههای سیاسی «پی‌یر بوردیو» تحقیق کند. ماهانه 3 میلیون و 500 هزار تومان به طور ثابت به این عضو هیئت علمی داده میشود، البته این هزینه به غیر از هزینههای جانبی است که دریافت میکنند، در طول یک سال چه رقمی میشود؟ این هزینه برای چنین تحقیقی صرف میشود که نتیجهی آن کدام یک از مشکلات جامعهی علمی ما را حل کند و جالب است که یک چنین تحقیقی قبلاً توسط افراد دیگری انجام شده است. به جرئت به شما میگویم 90 درصد طرحها در کشور از این نوع است. در پژوهشگاهها نیز چنین فضایی حاکم است.

 

چرا این ‎گونه عمل می‎شود؟

چون پژوهشگاه در هیچ پازلی در سطح علمی کشور وجود ندارد، یک جزیرهی خاص خودش است. دانشگاه علامه، دانشگاه تهران، هریک حاکمیت در جزیره‌ی خاص خودشان را دارند. شما هیچ‌گاه یک تصویر کلی نمی‏توانید در حوزهی سیاستگذاری علمی ایران پیدا کنید که بگویید سیاست 5 سالهی آینده با اراده‌ی معطوف به شناخت و استفاده‌ی ذخائر و سرمایهها و نیز تبدیل آنها به سرمایههای تولیدی، در این راستا دانشگاه تهران وظیفهاش این است، دانشگاه علامه این وظیفه را دارد و پژوهشگاه نیز این وظیفه بر عهده‌اش است. هر ارگانی کار خود را می‌کند.

وزارت علوم تعدادی دانشجو میگیرد و به این حوزهها تزریق می‌کند که تولید کنند، بر مبنای چه سیاستی، بر اساس چه اهدافی، از چه چیزی قرار است دفاع شود، چه چیزی را میخواهند بسط بدهند؟ این سؤالاتی است که پرسیده نمیشود. ما میلیاردی سرمایهگذاری میکنیم درحالی‌که نیرو برای کشورهای دیگر تولید میشود؛ یعنی نیروی اپوزیسیون در حوزه‌ی علوم انسانی برای جمهوری اسلامی تربیت می‌کنیم. جز افراد معدودی که ارادهی سازمانی نیستند و اراده‌ی شخصی هستند، ناظر به تولید انسان تراز جمهوری اسلامی نیستند. در غرب همه افتخار میکنند که ما انسان تراز مدرنیته تربیت میکنیم، ولی برای ما فضای این نوع نگاههای ملی، خالی است.

چند روز قبل مطلبی از یکی از اساتید کشور خواندم که گفته بودند هر کسی بخواهد از هویت ایرانی، اسلامی از اصالتها حرف بزند چه میخواهد ملیگرا باشد، چه مذهبی و چه ناسیونالیست، جزء موانع بزرگ در مقابل مدرنیته و دموکراسی محسوب میشود و باید برداشته شود. شما تصور کنید این استاد با این نوع نگاه در دانشگاه‏ها قرار است چه نیرویی تربیت کند. غیر از این است که دانشجوی ایرانی بیهویت و بینشانه شود، نتیجهی دیگری هم دارد؟ نشانه‌هایی چون هویت و اصالت، مانع از سقوط هستند، ولی میشنویم که اساتید آنها را ضد دموکراسی و ضد حقوق بشر مینامند. این استاد، انسان تراز جمهوری اسلامی تولید میکند؟ خیر. انسان تراز غرب تولید میکند که آماده باشد وقتی به او اسلحه دادند آدم هم بکشد. مثل کاری که در سوریه در حال انجام دادن هستند. زندانیهای حبس ابد و محکوم به مرگ را میفرستند سوریه و می‌گویند اگر زنده ماندید، آزاد هستید. به نظر شما این آدم برای اینکه زنده بماند آیا به کسی رحم میکند؟ همهی آنها هم سواد دارند و البته سواد دانشگاهی هم دارند و از دل همین دانشگاهها بیرون آمدهاند. بنده به جرئت میگویم، بخشی از دانشگاههای ما در حال تربیت یک چنین نیروهایی هستند. مگر منافقین از همین دانشگاهها نبودند، چقدر آدم کشتند؟ کسانی که در دولت خاتمی، قتلهای زنجیرهای را سازماندهی کردند، مگر از دل دانشگاهها بیرون نیامده بودند؟ کسانی که جریان کوی دانشگاه را هدایت کردند، مگر از دل همین دانشگاهها نبودند؟ ما در حال تولید، به این شکل هستیم، چرا؟ چون علم در اینجا ناظر به هیچی نیست.

وقتی استاد دانشگاه هویت و اصالت را ضد دموکراسی می‏داند مسئولیت و هویت را از دانشجو میگیرد. همین افرادی که بیهویت تربیت شدهاند به جامعه تزریق میشوند و استاد و مدیر و... در همین کشور میشوند. وقتی استادی با کمال بی‌شرمی می‌گوید که در فرهنگ جهانی شدن لفظ استقلال منسوخ شده است، شما انتظار دارید دانشجویانی که از زیر دست چنین مدرسانی خارج می‌شوند حافظ استقلال، آزادی و تمامیت ارضی این کشور باشند؟

 

در پایان اگر نکته ای دارید، بفرمایید.

 افرادی که در حوزهی علوم انسانی، اسلامی دغدغه دارند معدود و منفرد هستند و یک جریان نیستند. نمیتوانند و اجازه به آنها داده نمیشود که کار بنیادی انجام دهند و با تهمت و افترا مانع تبدیل آنها به جریان میشوند. این نوع افراد را سرگردان میکنند تا در پیچ‌وتاب‌های دیوان‌سالاری پوسیده، از صحنه بیرون رانده شوند و پتانسیل ایده و تولید از آنها گرفته شود. این افراد چون جریان نیستند، بسیار شکننده هستند. این میشود که در ابتدای بحث عنوان کردم، «ارادهی ملی و جمعی برای تحول در حوزهی علوم انسانی هنوز در کشور به وجود نیامده است.»

 

 

نظر شما