شناسهٔ خبر: 8370 - سرویس مسائل علوم‌انسانی
نسخه قابل چاپ

نعمت‌الله فاضلی/ تکثیر یا بازتولید مکانیکی دانش؛

نگاهی انتقادی به محتوا و کارکرد مقاله‌های علوم اجتماعی

نعمت فاضلی 97 درصد مقالات ارائه‌شده به مجلات علمی، پژوهشی فاقد ارزش هستند. معنای این حرف این است که 97 درصد تولیدات رشته‌های علوم اجتماعی کشور یا «ضایعات علمی» است یا اینکه این تولیدات را باید نوعی «کالای عمومی» بدانیم نه نوعی «اثر خلاقه‌ی» منحصربه‌فرد.

 

فرهنگ امروز: در جلسه‌ی هیجدهم آذر ماه 1385 هیئت تحریریه‌ی «مجله‌ی مطالعات اجتماعی ایران» که انجمن جامعه‌شناسی ایران آن را منتشر می‌کند، بحث و گفت‌وگو درباره‌ی محتوای مقالات واصله از یک مورد خاص به بحث ارزیابی وضعیت مقالات و مجلات علوم اجتماعی در کشور رسید و ارزیابی‌های کلی درباره‌ی کیفیت مقاله‌های علوم اجتماعی به محور اصلی بحث جلسه تبدیل شد. من در این یادداشت می‌خواهم با تکیه بر مباحث آن جلسه یکی از چالش‌ها یا مسائل علوم اجتماعی دانشگاهی ایران را مطرح کنم و این مسئله را با عنوان «تکثیر مکانیکی دانش» مطرح می‌سازم. در اینجا قصد ندارم تا تمام ابعاد، پیامدها، علل و راهبردهای این چالش را توضیح دهم. این چالش ابعاد وسیعی دارد و امیدوارم در مقالات و مباحث دیگر کم‌کم آن را بیشتر و دقیق بکاوم. در اینجا صرفاً در حد طرح مسئله به موضوع توجه دارم و نه بیشتر.

 ضمناً یادآوری کنم چیزی که در اینجا با عنوان «تکثیر مکانیکی دانش» یاد می‌کنم محدود به مجلات و مقالات علوم اجتماعی نیست و در سایر رشته‌های دانشگاهی نیز کم‌وبیش این مسئله وجود دارد. همچنین این مسئله صرفاً محدود به دانشگاه‌های ایران نیست و ابعاد جهانی دارد، اگرچه علل و پیامدهای آن در هر کشوری متفاوت و خاص خود آن است؛ اما از آنجایی در اینجا قصدم صرفاً تکیه و تأکید بر آکادمیای علوم اجتماعی ایران است، از بررسی در رشته‌ها و جوامع دیگر چشم‌پوشی کرده‌ام. طبیعی است که من در چارچوب «تفکر مردم‌نگارانه‌ام» معمولاً از تجربه‌های شخصی و زیسته‌ام کمک می‌گیرم و چیزهایی را مطرح می‌کنم که با آن‌ها از نزدیک سروکار دارم. به‌عنوان مردم‌نگار، در سال‌های اخیر به طور منظم و مداوم در زمینه‌هایی که تجربه‌ی زیسته دارم، تأمل کرده‌ام. یکی از زیست‌جهان‌های من آکادمیای علوم اجتماعی ایران است. ایده‌ی «تکثیر مکانیکی دانش» نیز محصول تجربه‌ی زیسته و تأمل در این آکادمیاست.

 باید تأکید کنم که من نیز در شکل‌گیری مسئله‌ی مذکور نقش داشته‌ام و انتقاداتی که در اینجا بیان می‌شود به معنای متهم کردن دیگران و مبرا ساختن خودم نیست. طبیعی است که طی ربع قرن زندگی در دانشگاه ایرانی، من نیز ناگزیر بوده‌ام تا الزامات ساختاری این نظام دانشگاهی را تا حدودی بپذیرم و به آن تن دهم؛ اما اکنون تلاش می‌کنم تا از راه نوشتن و بازاندیشی در این نظام و افشای قواعد بازی دانشگاهی در ایران، راهی برای اصلاح و بهبود امور به سوی بهتر شدن پیدا کنم. این نوع تأملات انتقادی را باید از این زاویه مطالعه کرد که هدف این تلاش‌ها رسیدن به چشم‌اندازی تازه برای اصلاح نظام آموزش عالی و دانشگاهی و گشودن باب گفت‌وگوست.

 
در بسیاری جلسات و گفت‌وگوهای بین اصحاب علوم اجتماعی همواره نوعی نارضایتی از «کیفیت مقاله‌های علوم اجتماعی» مطرح می‌شود؛ اما این نارضایتی و بحث‌هایی که درباره‌ی ابعاد مختلف کاستی‌ها و ناراستی‌های مقالات بیان می‌شود، به‌ ندرت مکتوب و مدون شده و در مجلات و همایش‌ها و به‌طورکلی آکادمیای علوم اجتماعی ایران انتشار می‌یابند. اغلب این بحث‌ها علی‌رغم اهمیت، جدیت و ضرورتشان به صورت «حرف‌های درگوشی» بین ما دانشگاهیان ردوبدل می‌شوند. شاید گمان می‌رود که این سخنان به حد کافی علمی نیستند! شاید هم این سخنان «حرف‌های مگو» هستند که باید غیر نشنود و ابایی است که مبادا غریبه به سخن و راز اهل این خانه پی برد، ولی ما در عصر «رؤیت‌پذیری» و «شفافیت» زندگی می‌کنیم. بیهوده است که گمان رود نقد آکادمیای علوم اجتماعی و تولیدات آن، چیزی است که پنهان باشد.

 در اینجا قصد ندارم تا «آب به آسیاب دشمنان این علوم» بریزم و با این دشمنان هم‌صدا شوم که این علوم فرنگی‌اند و دشمن فرهنگ و دین ما؛ اما «نقد از درون» ضرورت توسعه‌ی علمی آکادمیاست. ما ناگزیریم برای توسعه‌ی علمی همواره به «خودانتقادی» بپردازیم، چیزی که استاد ابراهیم باستانی پاریزی آن را «خودمشت‌مالی» می‌نامد. همچنین نمی‌خواهم به‌طورکلی پیشرفت‌ها و دستاوردهای علوم اجتماعی در ایران را انکار کنم و ناسپاسانه و غیرواقع‌بینانه سهم کسانی که امروز در پیشبرد علوم اجتماعی در ایران تلاش کرده‌اند، انکار کنم یا آن‌ها را دست‌کم بگیرم. علوم اجتماعی ایران به اعتقاد من در مسیر تحول و توسعه است و کارکردهای مثبت متعددی در جامعه‌ی امروز ما دارد؛ اما در اینجا موضوع سخنم بررسی این جنبه‌های سازنده و مثبت نیست، ازاین‌رو، رویکرد انتقادی من به مقالات علوم اجتماعی را به معنای نفی این علوم در نظر نگیرید. ما برای پیشبرد علوم اجتماعی تلاش می‌کنیم و نقدهای ما نیز بر اساس این آرمان دانشگاهی انجام می‌شود.

 

متن‌های مرده


بگذارید ابتدا به نحو اجمالی بگویم که مسئله چیست. در جلسه‌ی هیئت تحریریه‌ی مذکور من و دیگر اعضا بحث کردیم که مقالات منتشرشده‌ی علوم اجتماعی که در مجلات علمی، پژوهشی منتشر شده یا برای انتشار به این مجلات ارائه می‌شوند تقریباً تمامی آن‌ها -ولی نه کاملاً- از نظر فرم و قالب، قواعد و رویه‌ی ساختاری تدوین مقاله‌ی علمی، پژوهشی را رعایت کرده‌اند؛ یعنی تمام مقالات دارای مقدمه، طرح مسئله، مرور بر تحقیقات، ملاحظات مفهومی و چارچوب نظری، روش‌شناسی و نهایتاً ارائه و تحلیل داده هستند؛ اما اکثریت مقالات به‌رغم رعایت «رویه‌های صوری» مذکور، «ضعف‌های متعدد محتوایی» دارند. برخی از این کاستی‌ها که «تو چشم می‌زنند» عبارتند از:


1- کلیشه‌ای بودن برخی موضوعات؛
2- فقدان نوآوری در زمینه‌ی روش، چارچوب نظری و مفهوم‌سازی؛
3- بیان کلیشه‌ای مسائلی بدیهی به‌مثابه‌ی نتایج تحقیق مانند اینکه بین فقر (متغیر مستقل) و بزه‌کاری یا قانون‌گریزی (متغیر وابسته) هم‌بستگی معنادار وجود دارد؛
4- ناتوانی در تحلیل و تفسیر داده‌های تجربی و کمی و محدودسازی گزارش تحقیق به تجزیه و تحلیل‌های مکانیکی آماری؛
5- برخورد غیرنقادانه با داده‌های آماری و دست یافتن به نتایجی که آشکارا به حکم عقل سلیم باطل و نادرست هستند. برای مثال در مقاله‌ای نتیجه‌گیری شده بود که پایگاه اجتماعی دانش‌آموزان شامل عوامل سن، تحصیلات، شغل پدر و مادر، تعداد افراد خانواده، میزان محبوبیت و اعتبار خانواده هیچ‌گونه تأثیری در گرایش دانش‌آموزان به «فرهنگ بیگانه» ندارد. البته در این زمینه صرفاً دانش‌آموزانی که پدرانشان شغل آزاد دارند گرایش شدید به فرهنگ بیگانه دارند. سپس در تحلیل این امر نوشته بود که فرزندان افراد مشاغل آزاد کمتر در معرض فرهنگ خودی هستند!
6- عدم انسجام بین پاره‌های مختلف مقالات و به‌ویژه ضعف برقرار پیوند بین چارچوب مفهومی و نظری و نتایج تحقیق؛
7- غلبه‌ی مطلق روش‌های کمی و فقدان تحقیقات کمی؛
8- ضعف رویکردهای تاریخی، تطبیقی، تفسیری و انتقادی؛
9- غلبه‌ی آزمون نظریه بر نظریه‌پردازی در مقالات.

 

 در نتیجه مقالات فاقد جنبه‌ی اکتشافی و طرح ایده‌ای مشخص درباره‌ی جامعه‌ی ایران بودند. مشکلات مذکور مختص به مقالات ارائه‌شده به مجله‌ای خاص ندارد؛ زیرا اگر چنین بود در نهایت می‌شد گمان برد که تنها بخشی از جامعه‌ی علوم اجتماعی ایران که با این مجله‌ها سروکار دارند از مشکلات علمی رنج می‌برند؛ اما متأسفانه این مشکلات کم‌وبیش دامن‌گیر تمام «اجتماع علمی کشور» است. از آنجایی که مقالات عرضه و پیشنهادشده برای چاپ در نشریات دانشگاهی تماماً یا مستخرج از پایان‌نامه‌ها و رساله‌های دانشجویان است یا محصول «طرح‌های تحقیقاتی سفارشی»، می‌توان گفت ضعف علمی این مقالات به معنای میزان ضعف علمی اجتماع دانشگاهی ماست.

 در این جلسه‌ی هیئت تحریریه‌ی «مجله‌ی مطالعات اجتماعی ایران»، جناب آقای دکتر فرهنگ ارشاد از جامعه‌شناسان پرکار و دل‌سوز، بررسی تجربی‌ای در زمینه‌ی مقالات ارائه‌شده به «مجله‌ی جامعه‌شناسی ایران» انجام داده بودند و گزارشی از آن را در جلسه ارائه کردند. این بررسی نشان می‌داد که 70 درصد مقالات ارائه‌شده به «مجله‌ی جامعه‌شناسی ایران» -معتبرترین مجله‌ی علوم اجتماعی ایران- به دلیل «ضعف علمی» رد می‌شوند. منظور از «ضعف علمی» در اینجا کم‌وبیش همان نکاتی است که من از آن‌ها با نام «کاستی‌هایی که تو چشم می‌زنند»، نام بردم. این نوع «کاستی‌های چشمگیر» گاهی چنان آشکار و رقت‌بار است که دیگر نمی‌توان از آن‌ها چشم پوشید و باری‌به‌هرجهت مقاله‌ای را پذیرفت. همچنین 27 درصد مقالات دیگر، نیازمند «اصلاحات جدی» بوده‌اند تا واجد شرایط برای چاپ شوند. عبارت «اصلاحات جدی» هم اغلب چیزی شبیه همان «ضعف علمی» است که گاهی -و نه همیشه- به «دلایل مصلحت‌آمیز» مقاله‌ای را علی‌رغم ضعف علمی برای چاپ ناگزیر باید بپذیرند؛ اما سعی می‌کنند تا رنگ و لعابی به ظاهر آن دهند و مانع از انتشار «مقاله‌ای مبتذل» در مجله شوند.

 با توجه به نکاتی که گفتیم 97 درصد مقالات ارائه‌شده به مجلات علمی، پژوهشی فاقد ارزش هستند. معنای این حرف این است که 97 درصد تولیدات رشته‌های علوم اجتماعی کشور یا «ضایعات علمی» است یا اینکه این تولیدات را باید نوعی «کالای عمومی» بدانیم نه نوعی «اثر خلاقه‌ی» منحصربه‌فرد. با توجه به شیوه‌ی «خط تولید انبوه صنعتی» که دانشگاه‌های کشور در زمینه‌ی تولید مقاله ایجاد کرده‌اند، طبیعی است که 97 درصد این تولیدات، «مقاله» در معنای دقیق آن یعنی «تألیف» و «تصنیف» خلاقانه و نوآورانه نیست و نمی‌تواند باشد؛ زیرا مقاله چیزی نیست که بتوان به صورت انبوه تولید کرد. «مقاله‌ی علمی» چیزی است که «ایده‌ای تازه» یا «رویکردی متفاوت»، «بحث انتقادی» یا «راهبردی رهایی‌بخش» را در نوعی «سبک بیانی خاص» نویسنده‌ای ارائه می‌کند. اغلب مطالبی که به مجلات علمی، پژوهشی ارائه شده‌اند کالای دانشگاهی است که به‌صورت متن مکتوب تولید می‌شوند و می‌توان آن‌ها را «نوشته‌جات دانشگاهی» نامید.

 ازاین‌رو، این نوشته‌جات دانشگاهی را باید نوعی «محصول» دانست نه مقاله. محصول عبارت است از کالایی که در چرخه‌ی بازار، «ارزش مبادله‌ی پولی» و مادی دارد و نه «ارزش زیبایی‌شناختی» یا «ارزش کیفی منحصربه‌فرد» معین. مقاله چیزی است که بتوان در آن سبک نویسنده‌ای مشخص را شناسایی کرد. نوشته‌جات دانشگاهی، امروزه اغلب چنان در فرایند خط تولید انبوه «استاندارد شده‌اند» که دیگر اثر قلم و سبک نگارش هیچ‌کس در آن مشاهده نمی‌شود، گویی این نوشته‌جات فاقد مؤلف به معنای دقیق آن هستند. این نوشته‌جات را هیچ‌کسِ مشخصی ننوشته است، بلکه «خط تولید دانشگاه» آن را به‌عنوان محصول به «بازار مجلات دانشگاهی» عرضه کرده است.

 علاوه بر این، این نوع نوشته‌جات دانشگاهی نه تنها مؤلف و مصنف ندارند، بلکه رنگ و بوی فرهنگ، تاریخ و جغرافیای مشخصی نیستند؛ زیرا این نوع نوشته‌جات «مخاطب مشخصی» نیز ندارند. گویی این نوشته‌جات صرفاً برای عرضه در خط تولید و «بازار مجلات دانشگاهی» تولید شده‌اند و مخاطب جدی آن‌ها «هیئت‌های ممیزه» دانشگاه‌ها و «نظام دیوان‌سالاری دانشگاه» است و نه خوانندگان و منتقدان جدی.

 
با توجه به آماری که ارائه شد صرفاً 3 درصد مقالات ارائه‌شده به «مجله‌ی جامعه‌شناسی ایران» «استانداردهای لازم» برای انتشار را دارا بوده‌اند، بگذریم که مجموعه مقالاتی که صلاحیت نشر آن‌ها تأیید و نشر شده‌اند نیز با اما و اگرهای بسیار مواجه‌اند. در نظر داشته باشیم علی‌رغم نظارت سفت‌وسختی که کمیسیون نشریات وزارت علوم بر کیفیت انتشار مجلات علمی، پژوهشی می‌کند، گاهی در این مجلات علمی، پژوهشی نیز نوعی «فساد دانشگاهی» حاکم می‌شود و باندها یا شبکه‌هایی از اعضای هیئت علمی در زدوبندهای بین‌ِفردی و دادوستدهای خود، مقالاتی را می‌پذیرند یا از پذیرش مقالات رقبای خود اجتناب می‌کنند. گاهی عبارت «اصلاحات جدی» کمک می‌کند تا مقاله ابتدا از مرحله‌ی دشوار داوری عبور کند و نویسنده در مرحله‌ی دوم با کمی دست‌کاری سطحی و البته با همکاری مدیریت مجله، موفق به چاپ مقاله‌ی ضعیف علمی خود و نهایتاً گرفتن امتیازهای مادی و معنوی آن می‌شود. گاهی نیز برخی افراد چنان در این نوع مجلات نفوذ دارند که می‌توانند حتی بدون انجام «اصلاحات جدی» مقالات ضعیف علمی خود را چاپ کنند.

 این یک واقعیت است که امروزه در دانشگاه‌های کشور برخی اعضای هیئت علمی برای کسب مدارج دانشگاهی و گرفتن حکم ارتقا از کارگزینی دانشگاه‌ها، گاهی به وضعیت رقت‌بار و تأسف‌انگیزی مبتلا می‌شوند و از شئونات دانشگاهی خود دست می‌کشند، اگرچه بسیارند اساتیدی که خود را آلوده به این نوع ذلت‌ها و خواری‌ها نکرده و نمی‌کنند. برخی منتقدان با طعنه و لحنی نیش‌دار کل مجلات دانشگاهی را «ارتقانامه» می‌نامند؛ زیرا گفته می‌شود مجلات علوم اجتماعی کشور نه کمکی به توسعه گفتمان‌های روشن‌فکری در کشور می‌کند و نه در زمینه‌ی حل مشکلات و مسائل اجتماعی دربردارنده‌ی ایده‌های راه‌گشای مشخصی هستند و نه در مسیر توسعه‌ی مرزهای دانش گامی برمی‌دارند. نگارنده در اینجا درصدد قضاوت درباره‌ی صحت یا عدم صحت این موضوع نیست؛ اما برچسب «ارتقانامه» به مجلات دانشگاهی کشور پرسش مهمی در زمینه‌ی کارکردهای این مجلات مطرح می‌سازد. این پرسش که این مجلات به‌جز تأمین «منافع مادی» یا «خیر شخصی» اعضای هیئت علمی دانشگاه‌ها و مؤسسات آموزش عالی کشور به واقع مولد و ارائه‌کننده‌ی چه «خیر عمومی» و «سود غیرصنفی» یا غیرشخصی هستند؟ درحالی‌که این مجلات از بودجه‌ی عمومی کشور و با حمایت جامعه منتشر می‌شوند، آیا برای اعتلای کلی کشور و مردم هم سودمندی مشخصی دارند یا خیر؟

 گسترش کمی و انبوه شدن دانشجویان تحصیلات تکمیلی باعث «تولید انبوه و مکانیکی مقالات» شده است. من این تولید انبوه مقالات را با اقتباس از ایده‌ی «بازتولید مکانیکی اثر هنری» والتر بنیامین، «تکثیر مکانیکی دانش» می‌نامم. به بیان دیگر هم می‌توان با اقتباس از ایده‌ی «مرگ مؤلف» رولان بارت که در زمینه‌ی ادبیات مطرح ساخت در اینجا تولید انبوه مقالات دانشگاهی را با برچسب «مرگ تألیف» توضیح داد؛ زیرا در این «مقالات مکانیکی» نه تنها مؤلف، دیگر وجود ندارد، بلکه اساساً «تألیف» خاصی خلق نشده است. ما در اینجا با «متن‌های مرده» سروکار داریم، متن‌هایی که زایش نشده‌اند، مرده به دنیا آمده‌اند و به همین دلیل نه زبانی برای سخن گفتن دارند و نه مخاطبی برای خواندن این متن‌ها تصور شده است و نه ریشه در آب و خاک معین دارند. این متن‌ها از هیچ چیز معینی حکایت نمی‌کنند، صدای هیچ گروه معین اجتماعی نیستند، این متن‌ها مرده‌اند. به همین دلیل هیچ راهی برای خوانش این متن‌ها وجود ندارد، جز اینکه آن‌ها را بخشی از «اقتصاد سیاسی دانشگاه» بدانیم.

 این متن‌ها در عین حال موجب آزار ایدئولوژی‌های حاکم هم نمی‌شوند؛ زیرا به نوعی با گنگ بودن و مردگی‌شان، این امکان را به گفتمان رسمی حاکم می‌دهند که از طریق تولید این متن‌های مرده، مانع از «مرگ فیزیکی دانشگاه» شوند و در عین حال دانشگاه و آکادمیای علوم اجتماعی نیز به محیطی برای خلق «دانش مؤثرِ رهایی‌بخش» تبدیل نشود. امتیازاتی که به این متن‌های مرده تعلق می‌گیرد، مانند ارتقا، حق‌التألیف و منزلت علمی، به نوعی «حق سکوتی» است که گفتمان رسمی به تولیدکنندگان این متن‌های مرده می‌پردازد. به کمک این انبوه متن‌های مرده‌ی تولیدشده می‌توان نشان داد که دانشگاه کارخانه‌ی عظیم تولیدی است. به همین دلیل دانشگاه‌ها به طور منظم و سالانه کتاب‌ها و گزارش‌های مفصل آماری درباره‌ی «میزان تولیدات علمی‌شان» منتشر می‌کنند. این گزارش‌ها که معمولاً خواننده‌ی مشخصی ندارند، کارکردی جز ارائه‌ی نمایشی از زنده بودن دانشگاه بر عهده ندارند. این گزارش‌های آماری تلاشی است برای جان بخشیدن و معنادار ساختن کلیت این متن‌های مرده. در این گزارش‌ها معمولاً «تعداد مقالات»، «تعداد طرح‌های تحقیقاتی» و «تعداد همایش‌ها و سخنرانی‌ها»، «تعداد کارگاه‌ها» و بسیاری از «تعدادهای دیگر» ارائه می‌شوند. تنها دستمزدی که نظام دانشگاهی از تولید و انتشار مقالات مرده به دست می‌آورد همین گزارش‌نامه‌هاست و چیزی که نصیب گفتمان رسمی می‌شود نیز همین سکوت متن‌های مرده در برابر جامعه است.

 «تکثیر مکانیکی دانش» طی فرایند بوروکراتیک ساده‌ای انجام می‌شود که در این فرایند الزام‌های حقوقی و مادی بیرونی اعضای هیئت علمی و دانشجویان را وادار به «تولید» مقاله می‌کند. در این فرایند مهم‌ترین چیزی که در «خط تولید مقاله» یا دانش غایب است «انگیزه‌ی درونی» مولدان این مقالات است. این مقالات معمولاً به‌وسیله‌ی نویسندگان عاشق و علاقه‌مند و کسانی که «دغدغه» یا دردی دارند، تولید نمی‌شوند، بلکه این مقالات در «چرخه‌ای بازاری» و کاسب‌کارانه و نه عاشقانه به وجود می‌آیند. دانشجویان دکتری برای کسب مدرک خود لاجرم باید پذیرش انتشار یک مقاله‌ی علمی و پژوهشی داشته باشند. دانشجویان کارشناسی ارشد نیز اخیراً ناگزیر شده‌اند اگر بخواهند نمره‌ای بیش از 18 برای رساله‌ی خود کسب کنند، باید مقاله‌ای منتشر کنند.

 از این‌رو، مجلات دانشگاهی با انبوهی از مقالات مواجه‌اند که بعضاً هدف غایی آن‌ها کمک به ارتقای استادان یا دانش‌آموختگی و کسب نمره‌ی دانشجویان است. در چنین شرایطی از نظر کمی با «تولید انبوه دانش» مواجه‌ایم بدون آنکه دانش تولیدشده دربردارنده‌ی نوآوری روشی یا نظری خاصی باشد یا اینکه کمکی به گفتمان‌های روشن‌فکری در حوزه‌ی عمومی جامعه کند یا اینکه به حل مسائل اجتماعی و توسعه در زمینه‌ی معینی کمک کند. در این شرایط نگارش و چاپ مقاله به بخشی از «فرایند بوروکراتیک» دانشگاه تبدیل شده است. همان طور که «بیماری مدرک‌گرایی» موجب از بین رفتن جایگاه نمره در ارزشیابی درست و دقیق دانشجویان شده است و عملاً تفاوت معناداری بین دانشجویان با معدل بالا و پایین دیده نمی‌شود و هر دو گروه اغلب فاقد مهارت‌ها و قابلیت‌های علمی و پژوهشی و خلاقیت هستند، نگارش و چاپ مقاله نیز به‌تدریج به «کنشی بی‌معنا و کارکرد» مبدل شده است و این مصیبتی عظیم برای توسعه‌ی علمی علوم اجتماعی کشور است.

 ضعف روحیه‌ی همکاری علمی استادان در زمینه‌ی نگارش و داوری مقالات از نکات مهمی بود که اعضای تحریریه با توجه به تجربه‌های زیسته و شناخت‌هایشان‌ مطرح کردند. بسیاری از استادان در سال‌های اخیر به ندرت مقاله می‌نویسند و اغلب مقالات آن‌ها برگرفته از پایان‌نامه‌های دانشجویان است. همچنین اغلب استادان همکاری جدی در زمینه‌ی داوری مقالات ندارند، برخی هرگز داوری مقاله را نمی‌پذیرند و برخی نیز سرسری ارزیابی می‌کنند. گاهی استادان در ارزیابی یک مقاله صرفاً به «تیک زدن» جدول ارزیابی اکتفا می‌کنند! برخی نیز با یک پاراگراف خواهان اصلاحاتی در مقاله می‌شوند که درک خط ناخوانا و منظور مبهم آن یک پاراگراف نیز خود مشکلی است. می‌ماند اقلیتی که آن‌ها نیز برای داوری یک مقاله ماه‌ها مجلات را منتظر خود نگه می‌دارند و بعد از بارها پیگیری کارشناس مجله، حاضر به ارزیابی می‌شوند.

 در کنار این مشکلات باید به ضعف آموزش روش‌های تحقیق کیفی در آکادمیای ایران و غلبه‌ی روش‌های کمی هم توجه داشت. گفته شد جدای از اینکه به ندرت مقالات مبتنی بر تحقیقات کیفی به مجلات ارائه می‌شود، بسیاری از مقالات کیفی ارائه‌شده نیز از ضعف‌های جدی روشی و نگارشی برخوردارند، ولی این گونه نیست که نویسندگان کمی‌گرا بعضاً از نوآوری و نگارش مقالات جدی ناتوانند، مشکلات مقالات کیفی خود مثنوی‌ای است صد من کاغذ. از مشکل غلبه فرمالیسم بر مقالات سخن گفتیم، اما مبادا این گونه تلقی شود که مقالات از نظر نگارش و رعایت اصول ادبی، فنی و محتوای نگارش بدون نقص و ایراد هستند، کاش چنین بود، از اغلاط تایپی و املایی گرفته تا مشکلات دستوری و اصول کتاب‌شناسی و ارجاعات و روان و سلیس نبودن متن‌ها، جملگی مشکلات فرم یا صوری است که در بسیاری مقالات وجود دارد. واقعیت این است که در کلاس‌ها و برنامه‌ی درسی علوم اجتماعی کشور جایی برای آموزش اصول نوشتن و اصولاً نوشتن وجود ندارد. من البته معتقد به این نیستم که می‌توان با آموزش فنون نوشتن، دانشجویان و دانشگاهیان را در فضای موجود کشور به مؤلف خلاق و مؤثر تبدیل کرد؛ زیرا ما در پارادایم تحصلی حاکم بر آکادمیای علوم اجتماعی اساساً نوشتن خلاقه را نفی کرده و به جای آن قائل به تولید مکانیکی علم از راهِ روش شده‌ایم. در آکادمیای ما، روش مفهوم نادرستی دارد، گمان می‌رود روش، مجموعه‌ی فنون مکانیکی است که ارتباطی با اصول نوشتن ندارد. دانشجویی که خلاقیت لازم در زمینه‌ی نوشتن و قدرت نوشتن انشای معمول را ندارد، هرگز نمی‌تواند مقاله و متنی علمی بنویسد، حتی اگر تمام تکنیک‌های تحقیق را بیاموزد. کم نیستند استادانی که قدرت نوشتن ندارند و نوشته‌های آن‌ها اغلب ترجمه یا «شبه ترجمه» است.
آنچه امروز شاهد آن هستیم این است که اغلب مقالات دانشگاهی در مجلات را دانشجویان تحصیلات تکمیلی با استفاده از پایان‌نامه‌ها و رساله‌هایشان می‌نویسند، دانشجویان هم اغلب چیزی بیش از این مقالات که می‌نویسند، نمی‌آموزند. ضعف مجلات دانشگاهی شاخص مهمی برای بیان ضعف آکادمیای علوم اجتماعی است. مجلات آینه‌ی بازنمایی تولیدات و دستاوردهای پژوهشی و آموزشی هستند. برای توسعه‌ی این مجلات نیز بهتر است به جای شکستن آینه، تصویر خود را راست نماییم؛ یعنی فرایند آموزش و پژوهش در آکادمیای علوم اجتماعی باید تحول و توسعه یابند تا مجلات دانشگاهی نیز تحول و توسعه یابند. این تحول تنها نباید محدود به نزاع بین کمی‌گرایی و کیفی‌گرایی شود، چیزی که به تعبیر دکتر حسین سراج‌زاده -رئیس سابق انجمن جامعه‌شناسی ایران- اکنون به نوعی «ایدئولوژی» بدل شده و کمی‌گرایان تحقیقات کیفی را به «ژورنالیسم مبتذل» و کیفی‌گرایان رقیبان کمی‌گرای خود را به «پوزیتیویسم سخیف» متهم می‌سازند! تحول و توسعه‌ی آکادمیای علوم اجتماعی و مجلات آن نیازمند تحول و توسعه‌ی فرهنگ دانشگاهی است که این خود حدیثی مفصل است و در ظرف کوچک یادداشت سرمقاله نمی‌گنجد.

نظر شما