شناسهٔ خبر: 8939 - سرویس باشگاه ترجمه
نسخه قابل چاپ

مایکل راث؛

روسو و منشأ نابرابری

روسو این مسئله بسیار مهم است که برای روسو، ترحم مقدم بر تفکر است. ما به دلیل فکر کردن به رنج­های دیگران نیست که به آن­ها اهمیت می ­دهیم، ما بر اثر یک واکنش غریزی و طبیعی به رنج­های دیگران اهمیت می­دهیم. پس احساس ترحم و دل‌سوزی وابسته به ارزیابی ما از وضعیت فردی که رنج می ­کشد، نیست. این واقعیت که دیگران رنج می­ کشند همه‎ی آن چیزی است که ما نیاز داریم بدانیم تا احساس طبیعی و غریزی ترحم فعال شود.

 

فرهنگ امروز/ مجتبی قلی‌پور: متن زیر ترجمهی بخش دوم از دومین درس‌گفتار از مجموعه درس‌گفتارهای مایکل راث در دانشگاه وزلین (Wesleyan) ایالات متحده است. در بخش پیشین که با عنوان «روسو و نقد زودهنگام روشنگری» منتشر شد به بررسی مقالهی «گفتاری در باب هنرها و علوم» روسو پرداخته شد. در این بخش به دومین اثر مهم روسو یعنی «گفتار در باب منشأ نابرابری» پرداخته می­شود. گفتنی است این اثر روسو نیز همچون گفتار نخست وی در پاسخ به پرسش فرهنگستان دیژون در سال 1754 نگاشته شده است. پرسش فرهنگستان چنین بود: «منشأ نابرابری در میان مردم چیست و آیا قانون طبیعت آن را روا می­دارد یا نه؟» البته برخلاف مسابقه‌ی قبلی فرهنگستان، این بار روسو نتوانست جایزه را از آن خود کند؛ اما پاسخ مفصل وی، اثری ماندگار در تاریخ اندیشه‌ی سیاسی، اجتماعی باقی ماند. تاکنون دو ترجمهی فارسی از این اثر در ایران منتشر شده است که نخستین ترجمه با عنوان «گفتار درباره‌ی منشأ عدم مساوات در میان مردم» توسط آقای سیروس ذکاء صورت گرفته و دومین آن‌ها با عنوان «گفتاری در باب نابرابری» توسط حسین راغفر و حمید جاودانی منتشر شده است.  

 

 

                                                                                                                                           *********

امروز می­‌خواهیم به سراغ گفتار دوم روسو، یعنی «گفتار در باب منشأ نابرابری» برویم. همان‌ گونه که خواهید دید این اثر روسو، سیاسی‌­تر است. روسو در این اثر ریشه­ های جامعه‌ی سیاسی و دولت را به کوتاهی شرح می ­دهد. اکنون می ­خواهم نقل قولی از روسو بیاورم که در آن شرح می ­دهد که چگونه نوشتن گفتار دوم خود را آغاز کرده است. حتماً به یاد می­ آورید که مشابه این کار را به هنگام پرداختن به چگونگی آغاز «گفتار درباب هنرها و علوم» نیز انجام دادیم. روسو در کتاب «اعترافات» خود می ­گوید:

«در باقی ساعات روز، در دل جنگل به جست‌وجوی تصویر نخستین اعصار آفرینش می ­پرداختم، آن را می­ یافتم و تاریخش را با افتخار می ­نوشتم. دروغ­های بی­ اهمیت بشر را نابود می ­کردم. به خود جرأت می ­دادم که سرشت عریان امور را آشکار کنم تا پیشرفت زمان را دنبال کنم و چیزهایی را ترسیم کنم که این سرشت حقیقی را منحرف کرده ­اند. با مقایسه‌ی بشر ساختهی بشر با بشر طبیعی به او نشان می­ دادم که کمال دروغینش سرچشمه‌ی حقیقی مصیبت­ های اوست. روحم که از این مکاشفه به هیجان می ­آمد تا حریم ربوبیت اوج می ­گرفت و از آنجا همنوعانم را می دیدم که جاده‌ی گمراه ­کنندهی پیش‌داوری­های شان، اشتباهات شان، بداقبالی­ هایشان و جنایت ­هایشان را دنبال می ­کنند. سپس با صدایی که نمی­ توانستند بشنوند فریاد می­زدم: ای بی­خردان که مدام از طبیعت شکوه دارید، بدانید که همهی رنج­هایی که می­برید از خودتان ناشی می­شود.»

     روسو می­گوید: ای بی­خردان، طبیعت را سرزنش نکنید. مشکل شما، خود شما و فاصله گرفتنتان از طبیعت و فساد طبیعت شماست. به این شکل روسو نحوهی نوشتن گفتار دومش را در کتاب اعترافات توصیف می­کند. نمی­توانیم بدون ایده‌ی طبیعت (idea of nature) تفکر منسجم داشته باشیم؛ زیرا برای انجام هر کاری به طبیعت نیاز داریم. ادعای روسویی این است که هرکسی که می­گوید که دیگر هیچ مفهومی از طبیعت وجود ندارد -زیرا انسان امروز آن را پشت سر گذاشته و مختل کرده و نقادی نموده و به گونه­ای دیالکتیک انکار کرده است- یا ریاکار است و یا خیلی باهوش نیست. از دیدگاه روسو حتی این گونه افراد هم ایده­ای از طبیعت دارند؛ اما نمی­ خواهند آن را نشان دهند. بدون داشتن ایده ­ای از طبیعت، نمی ­توانید مکانی داشته باشید که از آنجا بتوانید چیزهایی را که دشمن می­ پندارید، نقد کنید. این دیدگاه روسویی است، بدون داشتن مکانی که نقد از آن موضع صورت می­ گیرد هیچ اهرمی برای نقد وجود ندارد.

 بنابراین، بر اساس ذهنیت روسو، به‌عنوان مثال نمی­ توان ایده ­ای از فساد داشت مگر آنکه ایده ­ای از طبیعت داشته باشیم. بنابراین اگر بگویید فلان سیاست‌مدار در شیکاگو فاسد است و کسی بگوید اما تو هرگز در شیکاگو نبوده‌ای! شما پاسخ خواهید داد: این مثل این است که بگوییم خورشید داغ است. فاسد بودن برای سیاست‌مداران شیکاگو طبیعی است، این کاری است که مردم در شیکاگو می­ کنند. فساد، طبیعت سیاست شیکاگو است.

     روسو در پیشگفتارِ گفتار دومش، یعنی «گفتار در باب منشأ نابرابری»، چنین می ­نویسد:

«من احساس می­کنم سنی هست که انسان می­ خواهد در آن باقی بماند. تو در پی آن باش دوره­ ای را پیدا کنی که آرزو داری نوع تو در آن باقی بماند.»

منظور او این است که در آن دوران، بخش­ های خوب طبیعت ما شروع به شکوفایی کرده ­اند؛ اما بخش ­های شرور هنوز کاملاً توسعه نیافته­ اند و فساد هنوز کامل نشده است. روسو می­ گوید هنگامی که به آن دوران نگاه می ­کنیم، آن را دورانی می ­یابیم که در آستانه‌ی فساد قرار داشتیم؛ اما هنوز فاسد نشده بودیم. به عبارت دیگر، پتانسیل مان برای نیکی را آشکار کرده بودیم؛ اما برای بدی نه. روسو می ­نویسد:

«درحالی‌که از وضع کنونی خود که بدبختی بیشتری را به نسل آیندهی تو پیغام می ­دهد ناراضی هستی، شاید چنان میل داشته باشی که بتوانی به عقب برگردی، این گونه میل و احساسات باید شامل مدح گذشتگان تو و حاوی انتقاد از معاصرین تو باشد و نیز باعث هراس آنان گردد که محکوم به زندگانی بعد از تو هستند.»

بنابراین، تصویر روسو از امر طبیعی و دوره‌ای تاریخ ما که در آن در زندگی‌مان نوعی توازن وجود داشت، به‌عنوان نوعی انتقاد از وضعیت کنونی و هشدار دربارهی آینده در نظر گرفته می ­شود.

     روسو در اوایل گفتار دوم خود می­ گوید دو اصل مقدم بر خرد (reason) وجود دارد: اصل نخست میل به حفاظت از خویشتن است و اصل دوم عبارت است از نفرت درونی از دیدن رنج همنوعان. علاقه به حفظ خویشتن نسبتاً روشن است، به هنگام خطر می­ خواهیم از خود مراقبت کنیم، اگر چیز ترسناکی ببینم فرار می ­کنیم، اگر مجبور باشیم، می­ جنگیم، گاهی مخفی می­ شویم، گاهی از موقعیت خطر دور می­ شویم، به هر صورت تلاش می­ کنیم خودمان را زنده نگه داریم. اصل دوم که شاید جالب­ترین اصل باشد به دلیل انزجار طبیعی از مشاهده‌ی رنج هر موجود دارای احساس است. او درباره‌ی این صحبت می­ کند که چگونه حتی یک حیوان هنگام مشاهدهی حیوان دیگر که در جاده یا در جنگل در حال جان سپردن است، احساس شرمندگی و اندوه می ­کند:

 

«همه‌روزه می‌توان مشاهده کرد که اسب‌ها از لگد کردن موجودات زنده‌ی دیگر خودداری می‌کنند. هیچ حیوانی بدون اضطراب و تشویش از کنار همنوع مرده‌ی خود عبور نمی‌کند، حتی بعضی از حیوانات وجود دارند که برای همنوعان خود گور تهیه می‌کنند و صحنه‌های غم‌انگیز حیوانی که وارد قصابی می‌شود، تأثر وی از آن منظره را نشان می‌دهد.»

 این اصل دوم برای روسو بسیار مهم است. این اصل برای او در واقع کانون ظهور اخلاق (morality) است. این احساس که ما دوست نداریم هیچ موجود دارای احساس دیگری -و نه لزوماً هیچ انسان دیگری- بلکه هر مخلوق دیگرِ دارای احساس، رنج ببیند.

     روسو در اوایل گفتار دوم به همکاران روشن‌فکرش طعنه می­زند و به انتقاد از آن­ها می­پردازد. او می­نویسد:

«بیشتر دردها و بیماری­ های ما ساختهی خودمان است، در صورتی که اگر طرز زندگی ساده و متحدالشکل و انفرادی­ ای که طبیعت برای ما ترسیم می­ کند را حفظ می­ کردیم، می­ توانستیم از تمام آن­ها اجتناب کنیم. اگر قبول کنیم که طبیعت ما را چنان آفریده که همواره سالم باشیم، من با کمال اطمینان ادعا می­ کنم که در این صورت، تفکر (reflection) یک عمل غیرطبیعی است و بشری که فکر می­ کند جانوری فاسد و منحرف است.»

 

بعضی از دوستان روسو گمان می­ کردند روسو هنگام نوشتن این جمله به‌ویژه جمله‌ی پایانی که اوج طعنه به روشن‌فکران است، در واقع به آن­ها فکر می­ کرده است. البته بعضی از منتقدان روسو در طول ۲۰۰ سال گذشته نیز این انتقاد را مطرح می‌کنند که روسو خود اهل اندیشه بوده و بنابراین در این مقوله قرار می­ گیرد. پاسخ این انتقاد این است که او البته خود می­ داند که تفکر می ­کند، او گمان نمی­ کند که خود شخصی خالص است و ادعا ندارد که خود زندگی طبیعی دارد. او اهل تفکر است؛ اما این تفکر با این هدف صورت می­ گیرد که او را از تعقیب پیشرفت که در واقع از نظر روسو تعقیب گمراهی و فساد است، بازدارد.

     تصویر روسو از انسان­های اولیه تصویری است که در آن انسان­ها به حیوان بسیار نزدیک­تر هستند؛ به‌عنوان مثال او اخلاق جنسی ­ای را تشریح می ­کند که در آن داشتن چند شریک جنسی امری پذیرفته شده بود؛ زیرا هیچ نوع رابطه‌ی پایدار و هیچ نوع تک‌همسری یا چیزی شبیه به آن وجود نداشت. روسو می­ نویسد:

«در وضعیت طبیعی به علت آنکه نه مسکن و نه کلبه و نه هیچ نوع مالکیتی وجود ندارد، هرکس به طور اتفاق و اغلب فقط برای یک شب برای خود مسکنی پیدا می­ کند. نرها و ماده‌ها بر اساس تصادف و برحسب ملاقات و تمایل به هم می­ پیوستند. در این حالت آن­ها بدون اینکه حتی به سخن گفتن به‌عنوان منتقل‌کننده‌ی آنچه می­ خواستند به هم بگویند نیازی داشته باشند، به آسانی و برحسب میل خود با هم شریک می­ شدند.»

بنابراین، در آن روزهای نخستین، ما در وضعیت پیوندهای پیشاخانوادگی، پیشارمانتیک و پیشااجتماعی زندگی می­ کردیم که در آن افراد به طور اتفاقی هم را ملاقات می ­کردند و سپس هرکس به راه خودش می ­رفت؛ اما حتی در این روزهای نخستین نیز احساس تنفر از دیدن رنج دیگران وجود داشت، تنفری که به چیزی می­ انجامد که روسو آن را دل‌سوزی (compassion) و گاهی ترحم (pity) می ­نامد.

او می­گوید:

«ترحم، میلی که مناسب موجودات ضعیف و در معرض دردهای بسیار چون ما است، فضیلتی که بسیار عمومی بوده و مفید به حال انسان است و قبل از استفاده از هرگونه تفکری در انسان وجود دارد و به قدری عجیب است که حتی گاهی حیوانات هم علائمی از آن را در خود نشان می­دهند.»

این مسئله بسیار مهم است که برای روسو، ترحم مقدم بر تفکر است. ما به دلیل فکر کردن به رنج­های دیگران نیست که به آن­ها اهمیت می ­دهیم، ما بر اثر یک واکنش غریزی و طبیعی به رنج­های دیگران اهمیت می­دهیم. پس احساس ترحم و دل‌سوزی وابسته به ارزیابی ما از وضعیت فردی که رنج می ­کشد، نیست. این واقعیت که دیگران رنج می­ کشند همهی آن چیزی است که ما نیاز داریم بدانیم تا احساس طبیعی و غریزی ترحم فعال شود.

     اما سؤال این است که این مسئله چه اهمیتی دارد و چرا روسو در نوشته­ ای که به موضوع منشأ نابرابری اختصاص دارد به آن پرداخته است؟ پاسخ این است: چون این نابرابری است که ما را هرچه بیشتر نسبت به هم بیگانه می ­کند. این نابرابری است که پویایی­ ای را ایجاد می ­کند که مبتنی بر حفاظت از خویشتن و دل‌سوزی نیست. این نابرابری است که در واقع پویایی ­ای را ایجاد می­ کند که باعث جدایی هرچه بیشتر آدمیان از یکدیگر می ­شود و نیز باعث می­ شود ما از دیدن رنج دیگران احساس رضایت کنیم. این همان انحراف بزرگی است که به همراه نابرابری رخ می‌دهد. بر اثر نابرابری است که احساس می­ کنیم اگر وسایل و متعلقات بیشتری داشته باشیم نسبت به دیگران برتریم؛ چراکه رنج دیگران را می­ بینیم. در شرایط نابرابری، لذت ما بر اثر تفاوتی که با افراد فقیرتر از خود داریم افزایش می ­یابد. به همین دلیل است که روسو غریزه‌ی طبیعی ترحم را به نابرابری ربط می­ دهد؛ زیرا نابرابری فرصت­های دل‌سوزی را کاهش می­ دهد و فرصت­های تحصیل درد را افزایش می­ دهد.

     روسو تأکید می ­کند که نابرابری در جامعه افزایش می ­یابد. این درست است که ما در هنگام زندگی در جنگل‌ها و در وضعیت طبیعی هم، همگی همانند نبودیم؛ اما در آن هنگام خود را با یکدیگر مقایسه نمی ­کردیم، این برای روسو بسیار مهم است. هنگامی که آدمیان از یکدیگر فرار می­ کنند، از درخت بالا می­ روند و پنهان می­ شوند به طور دائم در حال مقایسه نیستند. در این وضعیت آدمیان خود را بر اساس دیگران ارزیابی نمی ­کنند. فقط هنگام حضور در جامعه است که مردمان به یکدیگر نگاه می ­کنند و تلاش می­ کنند کس دیگری باشند و ادای کس دیگری را درآورند، فقط در این زمان است که نابرابری به صورت یک مُد پویا شروع به افزایش می­ کند. روسو می ­نویسد:

«آشکار است که تفاوت بین آدمیان در وضعیت طبیعی بسیار کمتر از تفاوت بین آن­ها در وضعیت جامعه است و نابرابری طبیعی بین انسان­ها در نتیجه‌ی نابرابری نهادینه‌شده (instituted inequality) بیشتر می­ شود.»

به این نکته خوب توجه کنید که از نظر روسو نابرابری طبیعی بین انسان­ها در نتیجهی نابرابری نهادینه‌شده افزایش می­ یابد، این گزاره برای روسو بسیار مهم است. بنابراین، ما در جامعه روی نابرابری ­ها قرار گرفته ­ایم. روسو در بخش اول کتاب گفتار در باب منشأ نابرابری نشان می ­دهد که انسان طبیعی چگونه است و تلاش می‌کند برخی از عناصر غریزی او را شرح دهد.

     روسو در بخش دوم این کتاب، به ریشه ­های جامعه بازمی­ گردد. از نظر او در مرحلهی پیش از جامعه نیز قطعاً نابرابری وجود دارد؛ به‌عنوان مثال برخی از افراد سریع­تر، قدبلندتر و قوی­تر از دیگران هستند؛ اما این نوع نابرابری چندان اهمیت ندارد؛ زیرا ما در آن وضعیت خود را با یکدیگر مقایسه نمی­ کنیم، چون اساساً در مجاورت هم زندگی نمی ­کنیم و رابطه­ای با هم نداریم. فقط در جامعه است که ما دینامیسم نابرابری را ایجاد می ­کنیم و بنابراین نخستین جملهی بخش دوم این گفتار چنین است:

«نخستین کسی که زمینی را محصور کرد و گفت: اینجا مال من است و مردم را برای باور کردن این ادعا به اندازهی کافی آماده و ساده یافت، بنیان‌گذار حقیقی جامعهی مدنی بود.»

بنابراین، بنیان‌گذار حقیقی جامعه‌ی مدنی کسی بود که مالکیت را ایجاد کرد. او چوبی را در زمین فرو می­ کند و می­ گوید این مال من است و افراد دیگر آن‌قدر ساده و نادان هستند که حرف او را باور می ­کنند. او بنیان‌گذار جامعهی مدنی است. به این ترتیب، روسو منشأ جامعه را ردیابی می‌کند و در بخش دوم کتابش، چگونگی آغاز زندگی آدمیان با یکدیگر را به این ترتیب شرح می­ دهد:

«سرانجام هر چیز شروع به تغییر دادن صورت خود کرد... آدمیان هرچه بیشتر یکدیگر را می­ دیدند کمتر می‌توانستند بدون دیدن یکدیگر زندگی کنند. یک نوع عاطفهی ملایم و محبت‌آمیزی در روح آن‌ها ایجاد شد که با کوچکترین مخالفتی مبدل به خشمی شدید می‌شد، حسادت و عشق با هم پدیدار شدند، ناسازگاری و اختلاف پا به میدان گذاشت و زیباترین عواطف انسانی باعث ریختن خون انسان‌ها شد.»

بنابراین، از نظر روسو ما شروع به زندگی با هم می‌کنیم و سپس هم را می‌خواهیم. این خواستن شیرین و دوست‌داشتنی است؛ اما به زایش منازعه نیز می‌انجامد. در اجتماع با هم صحبت و به هم نگاه می‌کنیم و هنگامی که به هم نگاه می‌کنیم شروع می‌کنیم به درآوردن ادای یکدیگر؛ زیرا می‌خواهیم به گونه­ ای بر دیگران ظاهر شویم که دوست داریم دیگران ما را آن‌گونه ببینند نه آن‌گونه که هستیم، از نظر روسو، این عدول و انحراف از آن چیزی است که ما به‌صورت طبیعی هستیم. به بیان خود روسو:

«هرکس شروع به تماشای دیگران کرد و خواستار آن شد که دیگران نیز به او تماشا کنند و در نتیجه احترام عمومی دارای نوعی ارزش گردید... تخمیری که بر اثر این خمیرمایه‌ها ایجاد شد به‌تدریج ترکیبی را ایجاد کرد که ویرانگر خوشبختی و معصومیت بود.» 

هنگامی که می‌خواهیم برای دیگری به شکلی خاص دیده شویم، در واقع تبدیل به افرادی دغل‌باز و ریاکار شده‌ایم، آن کسی را که در واقع بوده‌ایم ترک می‌کنیم و تلاش می‌کنیم در چشم دیگران کسی دیگر به نظر برسیم. هنگامی که نابرابری بیشتر می‌شود شروع به تقلید از افرادی می‌کنیم که آن‌ها را از خود بهتر می‌دانیم و به این ترتیب هرچه کمتر و کمتر شبیه خودِ حقیقی­مان می‌شویم. از نظر روسو احساس خویشتن‌دوستی (self-love) به معنای حفظ خویشتن و محافظت از حیات خویشتن، احساسی مثبت است؛ اما آنچه در اجتماع زاده می‌شود حس خودخواهیِ ناشی از این گرایش است که برای کسب رضایت دیگران می‌خواهیم کسی باشیم که نیستیم.

     با ادامه‌ی این روند که ما در آن هرچه بیشتر ادای دیگران را درمی‌آوریم و تبدیل به اشخاصی کمدیک و بازیگر می‌شویم، به جایی می‌رسیم که فکر می‌کنیم به چیزهایی نیاز داریم، فکر می‌کنیم به برخی کالاها، برخی تجهیزات و برخی تجملات نیاز داریم. از آنجا که فکر می‌کنیم به این چیزها نیاز داریم، بنابراین آن‌ها برای ما دیگر تجملات به‌حساب نمی­آیند. ما به این چیزها نیاز داریم تا بتوانیم آن کسی باشیم که فکر می‌کنیم هستیم. از نظر روسو، این بدین معناست که وسایل رفاهی تبدیل به «نیاز» می‌شوند. همان چیزهایی که به دست آوردیم، چون فقط می‌خواستیم سرگرم باشیم، اکنون تبدیل به ضرورت می‌شوند. آن‌گاه می‌گوییم: نمی‌توانم بدون آن زندگی کنم، نمی‌توانم بدون این پیراهن سفید مرغوبم زندگی کنم، نمی‌توانم بدون این چکمه‌های مرغوبم زندگی کنم، نمی‌توانم... به این ترتیب، چیزهایی که زمانی تجملات و وسایل رفاهی محسوب می‌شدند اکنون تبدیل به نیاز شده‌اند. روسو این مسئله را به این شکل بیان می‌کند:

«از آنجا که وسایل رفاهی تبدیل به عادت شدند، از یک سو لذت‌بخش بودن خود را تقریباً به طور کامل از دست دادند و از سوی دیگر تبدیل به نیازهای حقیقی بشر شدند. به این ترتیب، تلخی محروم بودن از آن‌ها از شیرینی برخورداری از آن‌ها بسیار بیشتر شد و انسان‌ها با از دست دادن آن‌ها غمگین می‌شدند، بدون اینکه از تملک آن‌ها شاد شوند.»

پویایی قابل مشاهده در این مرحله این است که چیزی را می‌خواهید و وقتی به آن دست یافتید هیچ لذتی به شما نخواهد داد؛ اما اگر آن را از دست بدهید احساس رنج و درد خواهید کرد. بنابراین، با به دست آوردن تجملات، آدمی بیشتر نسبت به رنج آسیب‌پذیر می‌شود؛ چراکه این تجملات پس از مدتی تبدیل به عادت و بخشی از زندگی می‌شوند و هیچ لذتی نخواهند داشت؛ اما اگر کسی همین تجملات را از ما بگیرد یا به آن‌ها آسیبی برساند، این برای ما رنج‌آور خواهد بود. بنابراین، از نظر روسو، آسیب‌پذیری ما شانه‌به‌شانهی ریاکاری ما فزونی می‌یابد و همه‌ی این فرایند بر اثر پویایی نابرابری فعال می‌شود. 

روسو پیش از اینکه نشان دهد چگونه سرازیری مهارنشدنی نابرابری شتاب می‌گیرد، توقف می‌کند تا بگوید پیش از آنکه خودخواهی شدت یابد و تجملات بیش از اندازه رسوخ کند، دورانی وجود داشت که روسو آن را عصر میانی می‌داند. دورانی که در آن «گرچه انسان‌ها بردباری کمتری داشتند و حس ترحم طبیعی آن‌ها کاهش یافته بود، با این همه، این دوره از توسعه‌ی استعدادهای انسانی که در حد وسط بین حالت تن­آسایی اولیه و فعالیت گستاخانهی عصر خودخواهی ما واقع شده است، بایستی شادترین و طولانی‌ترین دوران‌ها بوده باشد... جوانی و شادابی حقیقی دنیا در همین دوران بوده و تمام پیشرفت‌های بعدی که ظاهراً قدم‌های بزرگی به سوی تکامل فرد بوده است، در حقیقت به طرف فرتوتی نوع انسان برداشته شده است.»  

روسو این مرحله را دوران جوانی جهان می‌نامد، مرحله ­ای که استعدادهای انسانی کاهش یافته بود؛ اما این مرحله فقط حد واسطی بین تن‌آسایی و سستی وضعیت طبیعی و فعالیت گستاخانه‌ی عصر خودخواهی و پوچی بوده است. به عبارت دیگر، خودخواهی و تجمل آن‌قدرها هم بد نیست، بلکه به نوعی شیرینی روابط اجتماعی است. این دوران برای روسو دوران نوجوانی و بلوغ بشر است که چیزها در آن سازگار بودند، پیش از اینکه ما به سرازیری مهارنشدنی نابرابری، خودخواهی و ریاکاری فروغلتیم.  

 اما از نظر روسو آنچه ما را در این سراشیبی می‌اندازد، دولت است. دولت تبدیل به تضمین‌کنندهی فرایند نابرابری می‌شود. در بخش بعدی به چگونگی نقش دولت در تشدید این فرایند و سپس میراث روسو در تاریخ فکر خواهیم پرداخت.  

 

ترجمه: مجتبی قلی‌پور

 

 

نظر شما