به گزارش «فرهنگ امروز» به نقل از مرکز دایرهالمعارف بزرگ اسلامی؛ احمد پاکتچی در سخنرانی خود با عنوان «استفاده از الگوی سپهر نشانهای در مطالعه فرهنگهای باستانی» ضمن تشریح ماهیت و نحوه عملکرد فرهنگ به نحوه تحلیل فرهنگهای باستانی طبق الگوهای ارائه شده از فرهنگ پرداخت و گفت: «قاعدتاً نوع کاری که در اینجا ارائه میشود میان رشتهایاست و باید افزود که اساساً خاصیت فعالیتهای میان رشتهای این است که افرادی از حوزههای مختلف سعی میکنند که نگاهشان را به هم نزدیک سازند و در این حین انتظار میرود که دانشی جدید تولید شود».
پاکتچی در ادامه افزود: «مدلی که در اینجا بدان پرداخته میشود الگوی نسبتاً شناخته شده سپهر نشانهای است که در حدود سه دهه است که در حوزه مطالعات نشانهشناسی مطرح است و در فضای مطالعات نشانهشناسی ایران هم چیزی حدود یک دهه است که رواج یافته است. این الگو بسیار پر ظرفیت است. البته استفاده از الگوی سپهر نشانهای در جلسه امروز به این معنا نیست که الگوی «یوری لوتمان» و «باریس بولستنسکی» دقیقاً به کار گرفته میشود بلکه نقدهایی نیز بر آن بیان میشود. قاعدتاً برای وارد کردن یک چنین الگویی در فضای میان رشتهای باید آماده تغییر الگو باشیم».
«پاکتچی» بیان کرد: «در اینجا تاکید بر فرهنگ به مثابه متن است که توسط افرادی مانند «لوتمان» و «بولستنسکی» در حوزه نشانهشناسی فرهنگی مطرح شده است. کوشش شده است که بین فرهنگ و متن یک رابطه رفت و برگشتی در نظر گرفته شود. بههمان اندازه که میتوانیم فرهنگ را یک متن تلقی کنیم یک متن نیز میتواند یک فرهنگ تلقی شود زیرا در حوزه باستانشناسی با موضوعاتی مواجه هستیم که میتواند برای یک نشانهشناس متن تلقی شود و از منظری دیگر فرهنگ به حساب آیند».«پاکتچی» در ادامه به رابطه فرهنگ و ترجمه پرداخت و افزود: «علاوه بر رابطه ترجمه دو نوع رابطه دیگر در فضای فرهنگ رخ میدهد که عبارتند از: مکانیزم درونی سازی و مکانیزبیرونی سازی. به این معنا که فرهنگ اگر میخواهد فرهنگ باشد باید دائما اموری را در درون خود جای دهد و آنها را به مثابه خودی تلقی کند. به دیگر سخن فرهنگ باید همواره متنهایی را در درون خود پرورش و جای دهد. علاوه بر این باید نوعی حذف نیز وجود داشته باشد یعنی فرهنگ باید چیزهایی را به عنوان اموری بیگانه و نه خودی تلقی کند و حتی اموری ممکن است که از فرهنگ اخراج شوند».
وی همچنین به مکانیزم تولید متن پرداخت و گفت: «فرهنگها برای اینکه به حیات خود ادامه دهند باید دائما متن تولید کنند اما در عین حال فرهنگ صرفا کارش تولید متن نیست بلکه مکانیزم دیگری در فرهنگ وجود دارد که عبارت است از تجمیع اطلاعات به نحوی که هر فرهنگ یک حافظه هم دارد و متنهایی که قبلاً تولید شدهاند را به حافظه میسپارد و با گذشت زمان این حافظه بزرگ و بزرگتر میشود. بحث تولید متن هم محدودیتهایی دارد زیرا تولید متن انرژی بر است و دائما از فرهنگ انرژی میگیرد به این ترتیب وقتی متن تولید میشود، فرهنگ سراغ حافظه میرود و سعی میکند متنهایی از حافظه را بازخوانی کند. در متنهای بازخوانی شده از حافظه اندکی تغییر ایجاد میشود و متن جدیدی به وجود میآید. متن جدید از هیچ به وجود نمیآید و همین پیوند بین متن جدید و متن قدیمی است که باعث میشود یک پیوستار در زمانی در فرهنگ به وجود آید. در حالیکه اگر این فرهنگ برای تولید متن جدید به سراغ بیرون رود یا بخواهد از یک ابتکار محال صدرصد استفاده کند در آن صورت با یک نوع ناپیوستار یا گسست مواجه خواهیم شد».
دکتر «پاکتچی» سپس به خصوصیات دیگر فرهنگ و مکانیزمهایی که باعث زنده ماندن آن میشوند از جمله: تعامل مرکز و منطقه حاشیهای، تعامل فرهنگ و دیگری و نقش آن در تولید متن، تفاوت جنبه حافظهای و جنبه آفرینشی، پرداخت و گفت: «فرهنگ برای اینکه زنده بمانند باید دائما چند نوع فعالیت را داشته باشند اما در بافت باستانشناسانه ما خود را در وضعیت جدیدی میبینیم. بر اساس حفاریهای باستانشناسی مجموعهای از متون تولید شده در یک زمان نامعلوم در اختیار ما قرار میگیرند که ارتباط آنها با بقیه متونی نیز که در اطراف آنها وجود داشتهاند برای ما مشخص نیست. وقتی ما با مجموعهای این چنینی مواجه میشویم انواع تعاملاتی که تا اینجا درباره آنها صحبت شد به نظر میرسد که مفقود باشد».
پاکتچی بیان کرد: «یک فرهنگ کوشش میکند که طرف مقابلش را یک دیگری، یا نافرهنگ به حساب آورد و در تقابل با آن متن تولید کند. ولی چطور باید فرهنگی را بشناسیم که هم اینک خاموش است؟ البته با در نظر گرفتن این امر که باید یک نافرهنگی در تقابل با آن وجود میداشته است، نافرهنگی که برای ما مجهول است و نمیدانیم که در دیالوگ با کدام فرهنگ بوده است. مثلاً وقتی که ما میگویم فرهنگ همواره یک مرکز یا حاشیه دارد چگونه باید بدانیم که آنچه که به عنوان یک فیلد باستانشناسانه به دست آمده به یک حوزه مرکزی فرهنگ تعلق داشته است یا یک حوزه حاشیهای؟ چگونه باید بفهمیم که چه نوع تعاملی بین مرکز و حاشیه فرهنگ وجود داشته است؟ و همچنین میتوان پرسید که جنبه حاشیهای و جنبه خلاقیتی فرهنگ در یک چنین فیلدی چه معنایی میتواند داشته باشد زیرا اکنون نه حافظهای وجود دارد و نه خلاقیتی».
وی افزود: «در نگاه اول به نظر میرسد که ما با یک بنبست معرفتی روبرو شدهایم و راهی برای اعمال الگوی سپهر نشانهای در یک فیلد باستانشناسی وجود ندارد اما با تشریح اصطلاحات فرهنگ مادی، ابژکتیو کالچر و سابجکتیو کالچر و به خصوص پرداختن به مباحث مطرح شده در طول دو دهه اخیر در این زمینه مشخص میشود که مرزی که بین فرهنگ خاموش و فرهنگ زنده و در حال پویایی قائل بودهایم نسبتاً تخیلی بوده است و همین امر است که ما را در مطالعه فرهنگهای باستانی در وضعیت بهتری قرار میدهد. به عنوان نمونه اگر به همین فرهنگ زنده خودمان توجه کنیم در مییابیم که بسیاری از اتفاقاتی که در آن رخ میدهد شبیه یک فیلد باستانی است، و همین شباهتها هستند که میتوانند ما را در شناخت فرهنگهای باستانی یاری دهند».
وی همچنین افزود: «فرهنگ زنده میتواند متنهای خاموش را به سخن در آورد و آنها را وارد چرخه فرهنگ نماید مانند شهر سوخته و سیلک که بخشی از سابقه فرهنگی ما هستند و از آنها به عنوان شاخصههای فرهنگی استفاده میشود».
دکتر «پاکتچی» در پایان گفت: «در این سخنرانی سعی شد که یک آغاز طرح شود و به دنبال این نبودهایم که از الگوی سپهر نشانهای به عنوان یک ابزار کشف در باستانشناسی استفاده کنیم زیرا که این الگو بیشتر به ما کمک میکند این امر را تبیین کنیم که چگونه متنهای خاموش، متنهایی که همه عملکردهای فرهنگ را از دست دادهاند و تقریبا به صورت شیء محض در آمدهاند در واقع میتوانند از منظر یک فرهنگ باز خوانی و باز تولید شود و در روند بازتولیدهای فرهنگی مداخله کنند و این اتفاقی است که از گذشته شاهد آن بودهایم».
تیغی لبه پرتگاه؛ معنا بخشی و تفسیر در باستانشناسی
دومین سخنران این نشست دکتر «عمران گارازیان» بود و سخنرانی خود را با عنوان «تیغی لبه پرتگاه؛ معنا بخشی و تفسیر در باستانشناسی» ارائه داد. «گاراژیان» در ابتدا یاد «مسعود آذرنوش» باستانشناس نامی ایران را گرامی داشت و گفت: «باستانشناسی به طور کلی از چهار بخش تشکیل شده است: باستانشناس به عنوان فاعل شناسا، آثار باستانی به عنوان مفعولی که شناخت روی آن انجام میشود، روشها و تئوریها که عمومیت پذیری و غیر شخصی بودن گزارهها را تامین میکنند و در نهایت بافت جامعه معاصر یا بافت جامعهای که شناخت باستانشناسی در آن انجام و منتشر میشود و برای آن مقصد و مقصود تهیه میگردد. به زبان ساده باستانشناسی مطالعه این است که چگونه مردم در مکانهای مختلف یا در موقعیتهای متفاوت رفتار میکردهاند. باستانشناس عموما براساس مطالعه بقایای فیزیکی بجا مانده این مهم را عملی میکند. لازم به یادآوری است که گذشته از همین لحظه پیش شروع میشود».
«گاراژیان» در ادامه چند سوال را مطرح کرد: «انسانها چه نسبتهایی با مواد فرهنگی در بافت جامعه دارند و این نسبتها چگونه برای معنا بخشی مواد فرهنگی بکار باستانشناس میآید؟ بطور کلی سبب تغییرات فرهنگی- اجتماعی و اقتصادی چیست؟ و این تغییرات چگونه در مواد و ساختارهای فرهنگی معنا بخشی و تفسیر میشوند؟ چگونه و بطور کلی از چه راههایی باستانشناسان گذشته را معنا بخشی و تفسیر میکنند؟ این مسائل کلی و عمده هستند روشن است که در این سخنرانی یک ساعته نمیتوان به همه آنها پرداخت اما چون این آغاز بحثهای سخنران در این مجموعه بود پایه ریزی کلی و اولیه مسائل کلیدی لازم و ضروری به نظر میرسد».
وی افزود: «یادآوری چند نکته کلیدی را ذیل طرح مسئله ضروری میدانم؛ بر خلاف برداشتهای موجود از باستانشناسی در ایران به نظر سخنران در تفسیر گذشته فاعل انسانی بیش از زمان و سیر، تطور و تغییرات و مدلهای مرتبط با آن محوریت دارد. به نظر میرسد ما باستانشناسان همیشه پس از فاعل انسانی دیگریا پیشینی و برای حصول شناخت و کسب اطلاعات در مورد او و رفتاراش بیشتر براساس خوانشهای متنوع و متکثر از مواد فرهنگی پژوهش میکنیم. نکته دیگر اینکه ناخودآگاهی فاعل انسانی (فاعل اصلی که سوژه است) در بجایی نهادن مواد فرهنگی یا حتی بازیگری در ساختارهای فرهنگی بیش از خودآگاهی فاعل انسانی در باستانشناسی اهمیت دارد و برای مواد فرهنگی و ساختارهای فرهنگی و بازیگری انسانها در آن اعتبار و تمایز نسبت به مدارک مکتوب پدید میآورد».
رفت و آمد بین داده / یافته و نظریه
«گاراژیان» ادامه داد: «خوانش، معنا بخشی و تفسیر مواد فرهنگی حاصل فرآیندی است که فاعل شناسا بین داده/ یافته و نظریه رفت و آمد میکند. این خوانش متکثر و متنوع است و انتشار آن در طول فرایند شناخت موجب ارزیابی و اظهار نظر به وسیله فاعلان دیگر میشود که در نهایت خوانشی که تایید اکثریت متخصصان را همراه داشته باشد معتبرتر است. این اعتبار همیشه نسبی است. در باستانشناسی پیش از ۱۹۶۰ عموما توصیف داده / یافته انجام میشد. خوانش این باستانشناسان عموما توصیفی و واحد است. در این باستانشناسی تفسیر انجام میشد برای مثال نظرهایی که در مورد کاربری اشیاء یا بناها ارائه میشد تفسیر قلمداد میشود اما تمایزی بین تفسیر و توصیف شناخته شده نبود. در تطور باستانشناسی توصیف به مبناها و موضوعات خاصی مانند اندازه، شکل، جنس و… خلاصه شد. این توصیفها عموما چون براساس مبناهای دقیق انجام میشدند جایی برای تکثرگرایی نداشتنداند. برای مثال اندازه با متر، رنگ با جدولهای رنگ، جنس براساس ذهنیتهای مادهشناسانه سنتی انجام میشد وقتی روشهای توضیحی و علمی در باستانشناسی مدرن وارد باستانشناسی شد. در توصیف بازسازیهای فنی و هنری و استفاده از روشهای هنری در ارائه امروزین و بازسازیها مورد استفاده قرار میگرفت و هنوز هم مورد استفاده قرار میگیرد».
وی افزود: «در باستانشناسی پس از ۱۹۶۰ روشهای علمی برای شناخت و توضیح مواد فرهنگی و گذشته در باستانشناسی مورد استفاده قرار میگرفت. روشهای منطقی استدلالی نیز در تبین مورد استفاده بود. عموما این باستانشناسی در اکثر رویکردهایش از اثبات گرایی بهره میبرد. نقد وارد براین باستانشناسی روشهای تعمیم غیر قابل دفاع نتایج در طول فرایندهای بلند مدت و جزم اندیشی خصوصا در تفسیر و معنا بخشی گذشته است. در ادامه فرایند تطورهای باستانشناسی مدرن تا زمان تقریبی ۱۹۸۵ رویکردهای تفسیری مربوط متمایز و متفاوت از روشهای توضیحی و توصیفی در باستانشناسی رواج یافت. در طول سالهای ۱۹۶۰ تا ۱۹۸۵ حداقل چهار رویکرد متفاوت و نظری بر مبناهای مشخص در باستانشناسی برای خوانش و تفسیر مورد استفاده قرار میگرفت: ۱- باستانشناسی فرآیندی با رویکرد سیستمی. ۲- ساختار گرایی، فراساختار گرائی که از رویکرد ساختاری و فراساختاری بهره میبردند. ۳- مارکسیسم و باستانشناسی مارکسیستی که با رویکردهای ایدالوژیک در یک گروه قابل طبقه بندی بودند. ۴- باستانشناسی فمینیستی که از رویکردهای فمنیستی برای تفسیر و معنا بخشی گذشته بهره میبرد».
«گاراژیان» بیان کرد: «این باستانشناسیها به تدریج در موضوعات انسانی و فرهنگی تکثر تفسیری و روشهای متکثر معنا بخشی مواد و ساختارهای فرهنگی را وارد باستانشناسی کردند. یادآوری و تاکید کنم که بکارگیری روشهای تفسیری و معنا بخشی عموما از روشهای غیر اثبات گرایانه بهره میبردند و همچنان پایههای باستانشناسی مدرن و سنتی یا تاریخی – فرهنگی در باستانشناسی خصوصا در روشهای میدانی و علمی محوریت داشته و معتبر قلمداد میشوند. تاکید من به این سبب است که در برخی رویکردهای موجود در باستانشناسی ایران تاریخچه باستانشناسی با دیدی تاریخی و سیاسی ارائه میشود و نسلهای جوانتر در مواردی چنین برداشت میکنند که با پا گرفتن هر رویکرد رویکرد پیشین به تاریخ پیوسته است در صورتی این تفسیر واقع نمایی نیست. عموما رویکردهای جدید برپایه رویکردهای گذشته اصولا در نقد و تقویت آنها شکل گرفته و برای مثال رویکردهای تفسیری در موضوعات خاصی به این مهم میپردازند و عرصه را بر توضیح و روشهای علمی و همچنین پایههای توصیفی تنگ نمیکنند. در تمثیلی ساده روشهای تفسیری و معنا بخشیهای تفسیر به مثابه سقف هستند که باستانشناسی مدرن دیوار است و پیها باستانشناسی توصیفی است».
«گاراژیان» در پایان با طرح این پرسش که چرا رویکردهای تفسیری و معنا بخشیهای متکثر حتی باستانشناسی غیر اثبات گرایانه در باستانشناسی ایران شکل نگرفت، گفت: «فرض سخنران بر این است که سنبلها در عمل و در بافتهای اجتماعی خصوصا در گذشته متکثر بوده و هستند اما راههای خوانش متکثر بسته بوده و هست. سبب این مهم شکل خاص باستانشناسی در ایران است. باستانشناسی دولتی و حاکمیتی تنها خوانش معتبر و قابل قبول گذشته را استفاده از باستانشناسی در راستای هویت بخشی و برساختن هویت ملی و منطقهای میداند و این دیدی بسیار تقلیل گرایانه به باستانشناسی است. همین دید باستانشناسی ایران را در انزوا، بدون کاربردهای متکثر، و تنها و تنها بخشی دولتی و حاکمیتی کرده است. پایههای این باستانشناسی بصورت باستانشناسی ناسیونالیستی در سالهای دهه ۱۳۴۰ تا ۱۳۵۵ خورشیدی ریخته شده و به نظر میرسد همچنان ادامه دارد».
ضرورت اقتباس مفاهیم نشانهشناسی
در پایان این نشست و پس از پرسش و پاسخ، «وحید میهن پرست»، دبیر علمی نشست، به دونوع ضرورت اقتباس مفاهیم نشانهشناسی از سوی باستانشناسی پرداخت و گفت: «در این رابطه یک ضرورت بیرونی و یک ضرورت درونی وجود دارد. در باب ضرورت درونی میتوان گفت که علوم غیر فرویدی به مثابه معرفت بر امر جهانشمول معمولاً ناشی از سه مرحله هستند: ۱- مشاهده ۲- دسته بندی یا مقوله بندی ۳- صدور حکم. تصور بر این است که اصلیترین مرحله تدریس شده در باستانشناسی ایران مرحله دوم یاهمان طبقه بندی بوده است، اما باید دانست که هر چه به مرحله اول یعنی مشاهده بیشتر پرداخته شود نتیجه معرفتی بهتری حاصل میشود و باستانشناسی نیز از این امر مستثنی نیست و همین امر میطلبد که باستان شناسی بیشتر به چارچوب مفهومی خود بپردازد و مفاهیم جدید را به خصوص از نشانهشناسی و روانکاوی لکانی اقتباس کند. علاوه بر این ضرورت درونی، یک ضرورت بیرونی نیز اقتباس مفاهیم نشانهشناسی از سوی باستانشناسی را توجیه میکند و آن ضرورت چیست؟ در این راستا میتوان گفت که اصلیترین مسئله یا چالش در زیست جهان ما در چند دهه آینده میتواند وفور روایتها باشد، روایتهای کثیر و در برخی موارد متضاد، روایتهایی که جهان را به شیوه خاصی تفسیر میکنند و انسانها را به شیوههای خاص طبقه بندی میکنند. از آنجا که روایتهای جمعی همواره یک منشاء دارند و این منشاء توسط باستانشناسان و مورخین برنهاده میشود، نقش باستانشناسان و مورخین در این وفور روایی بسیار پر رنگ خواهد بود و همین نقش پررنگ است که میطلبد باستانشناس و مورخ بیشتر با مفاهیم متن، روایت، تاریخ به مثابه متن، نشانه، رمزگان، دال، مدلول و غیره آشنا شوند. میهن پرست در پایان ابراز امیدواری کرد که ارتباط بین باستانشناسان و نشانهشناسان بیشتر شود چون این ارتباط میتواند هم برای آینده باستانشناسی و هم آینده کشورمان بسیار ارزشمند باشد».
نظر شما