شناسهٔ خبر: 9792 - سرویس سینما و رسانه
نسخه قابل چاپ

نگاهی به فیلم «خسته نباشید»(2)؛

قدر سرزمینت را بدان

خسته نباشید «خسته نباشید» از انسان­ها می‌­گوید، از زبان مشترک انسانی در سراسر دنیا و از روحیه‌ی مثبت ایرانی‌­ها که قادرند هر انسان بدبینی را خوش‌بین کنند حتی اگر زبانش را ندانند. برای مثال سکانس­‌هایی که مرد مقنی و رومن در قنات با هم صحبت می‌­کنند بدون اینکه زبان هم را بفهمند یا حسین و ماریا که با زبان بی‌­زبانی با هم حرف می­زنند و ماریای بداخلاق حاضر می­‌شود به 5 سالگی‌اش برگردد و زبان مادری‌اش را به یاد بیاورد.

 

فرهنگ امروز/م. طالقانی: «خسته نباشید» از جدیدترین تولیدات حوزه هنری و رضا میرکریمی است، با حال و هوایی ایرانی، شاد و دوست‌داشتنی. فیلمی که در آن دستیاران دیروز میرکریمی، افشین هاشمی و محسن قرایی در مقام کارگردان و خود میرکریمی در جایگاه تهیه‌کننده و طراح داستان قرار گرفته است و در نتیجه به وضوح می‌توان امضای او را در پای کار دید. فیلمی که همچون سایر آثار میرکریمی از فضای لوکس شهری خارج شده و این بار به کرمان می‌رود تا به مخاطبِ خسته از سینمای مقلد و غرب‌زده، سینمای دختر، پسری، سینمای لوکس و مصنوعی و سینمای لودگی‌های تکراری یک خسته نباشید درست و حسابی بگوید.

 

 

خلاصه‌ی داستان

«خسته نباشید» داستان یک زوج میان‌سال به نام­های ماریا (غوغا بیات) و رومن (جلال فاطمی) است که با یک تور مسافرتی از کانادا به ایران و کرمان آمده­اند. ماریا که ایرانی­الاصل است و تا 5 سالگی ایران بوده، زنی افسرده و تلخ است که دوست نداشته به ایران بیاید و از صحبت و ارتباط با خویشان قدیمی­اش هم سر باز می­زند. او مارکو (پسرش) را که فیلم‌بردار حیات وحش بوده است، در یک سانحه‌ی هوایی از دست داده و همین مسئله به کج‌خلقی او افزوده است. در مقابلش رومن یک زمین‌شناس کنجکاو است که همیشه آماده‌ی تجربه­های جدید است، او علاقه دارد ماریا را با سرزمین کودکی­اش آشتی دهد؛ اما ماریا که رومن را مسئول مرگ مارکو می­داند به شدت کج‌خلق و عصبی است؛ چراکه معتقد است اگر او خلق‌وخوی کنجکاوی را به پسرش یاد نمی­داد، پسرش زنده بود.

رومن می­خواهد کلوت (یکی از مناطق دیدنی کرمان) را ببیند. مرتضی (حسام محمودی) مهماندار هتل که می­تواند انگلیسی صحبت کند برای منفعت­های شخصی چون مهاجرت و گرفتن ویزا به مهمانان خارجی نزدیک شده و در ازای گرفتن مبلغی آن‌ها را با حسین (دوست یا فامیلش) که بلد راه است و ماشین هم دارد به کلوت می­برد.

مرتضی، حسین، رومن و ماریا با هم در کویر هم‌سفر می­شوند. در راه چرخ ماشین پنچر می­شود، مرتضی به دنبال حل مسئله می­رود، ماریا خوابش می­برد و رومن هم از سر کنجکاوی وارد یکی از قنات‌های آن منطقه می‌شود تا دهانه‌ی دیگر قنات را که در روستای پایین است ببیند. وقتی حسین، مرتضی و ماریا متوجه می‌شوند، مرد مقنی را برای راهنمایی و کمک به رومن به قنات می‌فرستند و خود به روستای پایینی می‌روند.

ازقضا روستای محل قرار، محل زندگی ننه ‌حکیمه (خاله‌ی حسین) است. ننه‌ حکیمه، حسن برادر حسین را از کودکی بزرگ کرده و حسن در دوران دفاع مقدس شهید شده است. خاله حکیمه ماریا را به درون خانه دعوت می­کند و ماریای آشفته و بدبین که به شدت نگران رومن است در آنجا کمی آرام می­گیرد، سپس او با حسین به دهانه‌ی قنات می­روند و بالاخره رومن و مرد مقنی هم می­رسند.

تمام نکته‌ی فیلم در این تحولی است که در این نقطه از داستان برای ماریا رخ می‌دهد، او که تا قبل از رفتن رومن به قنات با او بدرفتاری می‌کرد و تقاضای طلاق داشت و معلوم بود که از او متنفر است، وقتی رومن را گم کرد نگران شده و عاطفه و علقه‌ی همسری‌اش بیدار شد، به همین خاطر بود که وقتی رومن از قنات بیرون آمد و ماریا با شادی و خوشرویی به سمتش رفت، رومن گفت: «این مسیر جادوییه، چون تو قبلش می‌خواستی از من جدا شی، اما الآن باهام آشتی کردی و نگرانم شدی.» شب هم وقتی می‌خواهند در منزل خاله حکیمه بخوابند زیر آسمان پرستاره‌ی کویر ماریا عقده‌گشایی کرده و دلیل عدم دل‌بستگی و علاقه‌اش به ایران را خاطره نداشتن از آن عنوان می‌کند و رومن می‌گوید: «ما برای خاطره‌هامون زندگی نمی‌کنیم، ما میون اونا زندگی می‌کنیم» و با بیان اینکه مارکو دیگر مرده است و ما باید زندگی کنیم، سعی می‌کند ماریا را به زندگی امیدوار کند. صبح زود این گروه 4 نفره برای رفتن به کلوت برمی‌خیزند و ماریا که با دیدن خاله حکیمه (که حسن را از دست داده) سعی می­کند با مرگ مارکو کنار بیاید، سرزنده و خوش‌اخلاق زندگی جدیدی را آغاز کرده و با تماس با دخترخاله‌اش فریبا نشان می‌دهد که با میهن آشتی کرده است.

 

تحلیل

نام رضا میرکریمی در جای جای فیلم بسیار به چشم می­خورد. به نظر می­رسد «خسته نباشید» به نوعی دنباله‌ی «خیلی دور خیلی نزدیک» و یا «یه حبه قند» میرکریمی است. او در این 3 فیلم به کویر رفته و در کویر خشک با لهجه­های مختلف (مشهدی در خیلی دور خیلی نزدیک، یزدی در یه حبه قند و کرمانی در خسته نباشید) به دنبال خانواده است یک خانواده‌ی گرم به گرمی کویر.

شباهت دیگر این فیلم با خیلی دور خیلی نزدیک جاده­ای بودن آن‌هاست، گویی در سفر روح آدمی صیقل می­خورد و منزل به منزل انسان به خود واقعی­اش نزدیک می­شود.

«خسته نباشید» از انسان­ها می‌­گوید، از زبان مشترک انسانی در سراسر دنیا و از روحیه‌ی مثبت ایرانی‌­ها که قادرند هر انسان بدبینی را خوش‌بین کنند حتی اگر زبانش را ندانند. برای مثال سکانس­‌هایی که مرد مقنی و رومن در قنات با هم صحبت می­کنند بدون اینکه زبان هم را بفهمند یا حسین و ماریا که با زبان بی‌­زبانی با هم حرف می­زنند و ماریای بداخلاق حاضر می­‌شود به 5 سالگی‌اش برگردد و زبان مادری‌اش را به یاد بیاورد.

 

سرشار از تکثر و جهان‌وطنی

رومن مردی کانادایی است که سال‌ها در مصر زندگی کرده، مادر او اسپانیایی و پدرش فنلاندی است. زن او ماریا یا مریم ایرانی است و پسرش مدتی در آفریقا بوده و همان جا نیز جان به جان آفرین تسلیم کرده است. به علاوه خود کانادا نیز کشوری چند قومی می‌باشد. اگر ماریا و رومن را علی‌رغم تمام تکثرشان یک طرف بگذاریم، باز هم شاهد تکثر و تنوع در پیوند بین این دو خارجی با ایرانیان هستیم. مرتضی با ریش و زبان انگلیسی، حسین با سبیل و بدبینی و بی‌علاقگی‌اش نسبت به خارجی‌ها و خاله حکیمه به‌عنوان زنی روستایی و البته به نوعی مادر شهید. در اینجا یک تناقض ظاهر می‌شود و آن اینکه اگر این تکثر خوب و پسندیده است، پس چه اصراری است که مریم نسبت به سرزمین مادری‌اش عُلقه پیدا کند و اگر پسندیده نیست، چرا رومن به‌عنوان یک چندرگه‌ی! «زمین‌شناس» و جهان‌وطن شخصیتی دوست‌داشتنی، باصفا، شاد و مهم‌تر از همه صلح‌طلب به تصویر کشیده شده است؟

 

مریم یا ماریا مسئله این است

مریم وقتی با دخترخاله‌اش «فریبا» صحبت می‌کند خود را «مریم» معرفی می‌کند و به این شکل شبهه‌ی ارمنی بودنش را در ذهن مخاطب کم‌رنگ می‌کند؛ اما از سوی همسرش ماریا خطاب می‌شود. یکی از مسائلی که ذهن مخاطب را در طول تماشای فیلم درگیر می‌کند ازدواج ماریا یا مریم با رومن است؛ چراکه مریم که ایرانی است در پیش‌فرض مخاطب و علی‌القاعده مسلمان تصور می‌شود و رومن به‌عنوان یک کانادایی قاعدتاً مسلمان نیست و ازدواج این دو ممکن نمی‌باشد؛ اما فیلم نه نشانه‌ای از مسلمان بودن رومن ارائه می‌کند و نه نشانه‌ای از غیرمسلمان بودن مریم. احتمالاً این نکته نیز از جمله مصادیق تکثر در فیلم می‌باشد و می‌توان آن را به 3 شکل بیان کرد: 

  1. یک ایرانی می‌تواند با یک کانادایی ازدواج کند و در این میان دین آن‌قدر اهمیت ندارد که حتی اشاره‌ای به آن بشود.
  2. یک مسلمان می‌تواند با یک مسیحی ازدواج کند و جزئیات دیگر اهمیتی ندارد.
  3. یک مسیحی می‌تواند مسلمان شود و یا خدای نکرده برعکس؛ اما در کل این هم اهمیتی ندارد، آنچه مهم است تکثر و التقاط است.

اما از حق نگذریم «خسته نباشید» جزء معدود فیلم­هایی است که یک صحنه‌ی نماز خواندن را به شکل زیبایی در کادر گنجانده است (اشاره به صحنه‌ی نماز خواندن مرتضی در خانه‌ی خاله حکیمه) و علاوه بر این نشانی از آن همه فساد و روابط آزادی که در سینما مرسوم است را در این فیلم نمی‌بینیم و از این حیث «خسته نباشید» فیلمی سالم به‌حساب می‌آید.

 

نقاط قوت

گذشته از بازی خوب بازیگران تازه‌کار و ناشناخته و فضای گرم و دل‌نشین و البته بومی فیلم، یکی از نقاط قوت «خسته نباشید» ارزش‌های ایرانی است که به زیبایی در آن تصویر شده‌اند. اهمیت خانواده، مادر و مادری، بزرگ‌تر، مهمان‌نوازی و کمک به همنوع از جمله‌ی این ارزش‌هاست؛ مثلاً در جریان داستان همه چیز وقتی درست می­شود که رومن و ماریا و حسین و مرتضی به خانه‌ی خاله حکیمه می‌­آیند و او حکم همان بزرگ خانواده را دارد که همه را دور یک سفره جمع کرده و همدل و هم‌زبان می­کند. شاید روح موجود در رابطه‌ی خاله حکیمه و دیگران است که حال ماریا را بهتر می‌کند.

حسن برادر حسین در جنگ تحمیلی شهید شده است و بسیاری حسین را به‌واسطه‌ی برادر شهیدش می­‌شناسند و احترام می­‌گذارند. آرامشی که ننه حکیمه در مقابل ماریا دارد، آرامش مادری است که فرزندش را عاشقانه در راه خدا داده است؛ اما ماریا فکر می­‌کند که پسرش در راه کنجکاوی­‌های بیهوده جان داده است. تفاوت شهادت با مردن در آرامش حکیمه و ناآرامی ماریا بسیار خوب نمایان است.

در نهایت هم قدم زدن بر فرش دست‌بافت ایرانی آن هم فرشی که با نیت بافته شده به‌عنوان نماد حیات، حیات دوباره‌ای به زندگی مرده و منجمد رومن و ماریا می­‌بخشد و آن‌ها این فرش (حیات) را با خود به کانادا می­‌برند.

 

ماریا چرا؟

در طول فیلم مخاطب بارها از خود و یا شاید ماریا می‌پرسد، چرا ایران را دوست ندارد؟ دلیل آن همه کینه و کج‌خُلقی ماریا نسبت به ایران چیست؟ چرا تمام سعی‌اش را می­کند تا سرزمین مادری‌اش را انکار کند؛ اما در عوض رومن که (دورگه‌ی اسپانیایی و فنلاندی) است مدام در گوش ماریا می­خواند که سرزمین مادری‌اش قطعه­ای از بهشت است.

رومن به مردم ایران خوش‌بین است و به ایران به چشم یک تجربه نگاه می­کند؛ اما ماریا توهم توطئه دارد، در ابتدای فیلم فکر می­کند که حسین و مرتضی عضو القاعده‌اند و آن‌ها را دزدیده­اند! شاید ماریا تحت تأثیر موج مخرب و دروغین رسانه­های غرب قرار گرفته و رومن که بیشتر سال­های زندگی‌اش را در زیرِ زمین مشغول تجربیات علمی بوده و ذاتاً خلقی کنجکاو دارد، چنین نیست.

در پایان باید گفت «خسته نباشید» در صفا، سادگی و همدلی با همان ماشین قراضه‌ی حسین کیلومترها جلوتر از وجه غالب سینمای کنونی رفته است. اگر از 3ـ2 اشکال محتوایی مذکور صرف‌نظر کنیم، این فیلم رو به روشنایی می‌رود، رو به آفتاب پرحرارت و گرم کویر و به همین گرمی دست مردم سرزمینش را گرفته و همان طور که به‌خوبی از زبان یک «زمین‌شناس» می‌گوید ایران قطعه‌ای از بهشت است، در گوش جانش زمزمه می‌کند «قدر سرزمینت را بدان».

 

نظرات مخاطبان 0 2

  • ۱۳۹۲-۱۰-۱۹ ۱۳:۲۱نفس 0 1

    چه عجب فیلمی از ایرانی ها چهره خوبی نشان داده است.ممنون از نقدتون
                                
  • ۱۳۹۲-۱۰-۲۰ ۰۰:۴۴عزیزی 0 0

    بسیار موشکافانه و سازنده بود. با تشکر 
                                

نظر شما