شناسهٔ خبر: 13062 - سرویس اندیشه

حسینعلی نوذری؛

«والرشتاین» و نظریه نظام‌های جهانی

والرشتاین والرشتاین تاکید دارد هژمونی اقتصادی ایالات‌متحده به‌طور مداوم‌ رو به افول است و سیاست عملکرد یکجانبه (نظیر سیاست خلع‌سلاح یکجانبه) ایالات‌متحده را به‌مثابه تکرار اشتباهات هژمون‌های‌ رو به افول پیشین می‌داند که سعی داشتند برتری نظامی را جایگزین امتیازات اقتصادی مشابه و همسنگ آن کنند.

 


فرهنگ امروز/ حسنعلی نوذری: ایمانوئل والرشتاین بی‌تردید از جمله برجسته‌ترین و تاثیرگذارترین نظریه‌پردازان اجتماعی نسل خود محسوب می‌شود. متولد 28سپتامبر 1930 در نیویورک است. طی دودهه 1930 و 1940 در فضای پرشور و رادیکال چپ نیویورک پرورش یافت. پژوهشگران و محققان و روشنفکران از طیف‌های مختلف چپ در مجله مانتلی ریویو (Monthly Review) گرد هم جمع شده ‌بودند: جریان‌هایی از چپ نو، مارکسیسم غربی، فرانکفورتی‌ها و دیگر رادیکال‌های نظری، که در کنار انواع قرائت‌ها و دریافت‌ها قرائت‌های جهان سومی نیز از مارکسیسم ارایه می‌کردند در این میان والرشتاین نیز به سراغ جامعه‌شناسی سیاسی ناسیونالیسم آفریقایی و پان افریکانیسم رفت و پژوهش‌ها و تحقیقاتی را در این زمینه عهده‌دار شد (Ritzer, 2005, p. 875).

در کارنامه پژوهشی و تحقیقاتی والرشتاین به فهرست مطولی از کتاب‌ها، مقالات، سمینارها، سخنرانی‌ها، پژوهش‌ها و دیگر فعالیت‌های علمی‌- آکادمیک برمی‌خوریم.
استاد جامعه‌شناسی در دانشگاه نیویورک و بینگهمپتون؛ مدیر «مرکز فرنان برودل برای مطالعه اقتصاد، نظام‌ها و تمدن‌های تاریخی»؛ و رییس پیشین انجمن جامعه‌شناسی آمریکا. نخستین کارها و آثار وی درباره آفریقا و استعمار (کلنیالیسم) بود، آثاری چون ‌آفریقا: سیاست استقلال (1961)، راه استقلال: غنا و ساحل عاج (1964)، آفریقا: ‌سیاست وحدت (1967)، آفریقا: سنت و تحول (1972).

والرشتاین را می‌توان از برخی جهات در زمره نظریه‌پردازان انتقادی چپ نو قرار داد، به واسطه تاثیرپذیری‌های عمده از جریان‌های مارکسیسم غربی و دیدگاه‌های انتقادی چپ‌نو و نظریه انتقادی نئومارکسیسم. به‌ویژه با در نظرگرفتن انتقادهایی که بر پارادایم‌های نظری مختلف در حوزه‌های اقتصادی و اجتماعی در صورت‌بندی مدرنیته از دوران روشنگری به بعد و به‌خصوص از عصر استعمار (کلنیالیسم) و الگوهای اقتصادی نظام سرمایه‌داری به مثابه یک کل در جنبه‌ها و ابعاد مختلف، کارکردها و کارویژه‌ها (functions) و کاربست‌های (practices) آن در سطح جهانی در قالب پارادیم نظام اقتصاد جهانی مدرن و همینطور از نظریه کارکردگرایی (functionalism) به عمل آورده است. در این راستا تلاش عمده وی معطوف نشان‌دادن و اثبات این تز بوده است که: نظام سرمایه‌داری اروپا اساسا به یمن استعمار، استثمار و غارت جوامع و مناطق مستعمرات «پیرامونی» خود بسط و توسعه‌ یافته است و توانست در سایه منابع سرمایه، درآمدها و ثروت‌های عظیمی که از این رهگذر در جوامع «مرکز» خود انباشت کرد، امکان‌ها و شرایط لازم برای گسترش و توسعه خود در ابعاد جهانی فراهم آورد و به این ترتیب به شکل نظامی جهانی درآید؛ جریانی که سرانجام با ظهور فرآیند جهانی‌شدن به تکامل نهایی خود رسید (Turner, 2006, p. 653). دیدگاه‌ها و نقطه‌نظرات وی در حوزه‌های مطالعاتی متنوع در رشته‌های مختلف علوم اجتماعی همچون اقتصاد سیاسی، جامعه‌شناسی سیاسی، جامعه‌شناسی تاریخی، علوم سیاسی، تاریخ و نیز توجه وی به مسایل و موضوعات متنوعی چون رویکرد مکتب آنال، نظام سرمایه‌داری، امپریالیسم، نظریه تاریخی و تطبیقی، جهانی‌شدن، نظریه نظام جهانی، مارکسیسم و دیگر حوزه‌ها جملگی حکایت از دینامیسم و پویایی فکری و نظری و تعهدات روشنفکری او در قبال مسایل سیاسی‌- اجتماعی جامعه معاصر و دغدغه بابت معضلات و بحران‌های پیش‌روی انسان معاصر دارند. در راستای تحقق بخشی از این دغدغه‌های نظر و فکری بود که به اتفاق ترنس هاپکینز(Terence Hopkins) «مرکز فرنان برودل در دانشگاه بینگهمپتون» را بنیاد نهاد. بیش از 30جلد اثر منتشرشده در شکل کتاب و افزون‌ بر 200 مقاله مستقل و مقالاتی در شکل فصل‌هایی از کتاب‌های مختلف، همگی حکایت از تلاش وی برای برآوردن ضرورت‌ها و نیازهای مبرم نظری و پراتیک موجود در برابر جوامع معاصر و تلاش در جهت حل پاره‌ای معضلات گریبانگیر انسان معاصر است. گرچه وی صراحتا امکان تدوین و ارایه هرگونه نظریه عمومی در علوم‌اجتماعی را نفی می‌کند اما رویکرد مفهومی و نظری وی در مطالعه و بررسی تاریخ جهان و توجه به فرآیندهای تحولات اقتصادی، اجتماعی و سیاسی و تاثیر آنها بر «تاریخ جهانی» که اصطلاحا آن را «چشم‌انداز نظام‌های جهانی» می‌خواند، تاثیر ژرف و گسترده‌ای در علوم اجتماعی و انسانی داشته است. به‌ویژه هرجا که پژوهشگران و روشنفکران‌ درصدد رسوخ به درون چیزی بودند که جیووانی اَریگی از آن با عنوان «مه‌آلودگی (ابهام) جهانی‌شدن» یاد می‌کند (Ritzer, op. cit.).

در یک تحلیل ساختاری، نظریه والرشتاین را می‌توان به منزله وجه جرح و تعدیل‌یافته و شکل اصلاح‌شده‌ای از جامعه‌شناسی مارکسیستی طبقه اجتماعی دانست. نظریه مذکور در پی اثبات این فرضیه است که طبقه بورژوا در جوامع، دولت‌ها و نظام‌های اقتصادی و سیاسی مرکز به استثمار و غارت طبقه کارگر جوامع «پیرامونی» می‌پردازد(Turner, op. cit). والرشتاین چنان که خواهیم دید در بسط و توسع نظریه مذکور بر این نکته تاکید می‌ورزد که علاوه بر «مرکز» و «پیرامون» حوزه وسیع و گسترده دیگری نیز وجود دارد موسوم به «نیمه‌پیرامون» که شامل قدرت‌های جدید در حال ظهور- نظیر ژاپن و روسیه- و قدرت‌های قدیمی در حال افول نظیر اسپانیا و اتریش- مجار- بود.

از نظر موضع سیاسی و جهت‌گیری در قبال سیاست‌های رایج و کاربست‌های سیاسی روز، والرشتاین از منتقدان جدی و سرسخت سیاست خارجی آمریکاست. رادیکالیسم سیاسی وی تا حدودی نتیجه و پیامد اعتراضات و جنبش دانشجویی سال‌های دهه 1960 بود که در کتاب «دانشگاه در آشوب: سیاست تحول» (1969) به تحلیل و تشریح آن پرداخت. از سال 1980 وی به بحث و استدلال در این زمینه پرداخت که ایالات‌متحده به‌صورت یک «هژمون در حال افول» درآمده است. موضوعی که اوایل حتی مایه دست‌انداختن و تمسخر وی شده بود اما از زمان جنگ خلیج و سپس حمله نیروهای متحد به رهبری ایالات متحده به عراق طی دهه 1990 و بعد، استدلال مذکور در سطح گسترده‌ای شایع شد و طرفداران زیادی در میان نظریه‌پردازان منتقد سیاست خارجی ایالات متحده پیدا کرد. والرشتاین به اتفاق سمیر امین، آنره گوندر فرانک و جیووانی اریگی به کشف یا بازکشف نظام جوامع مدرن پرداخت که در پی ظهور و اعتلای روند هژمونی اروپا سربرآورده بود. در این رابطه وی به سه حوزه یا قلمرو مطالعاتی و پژوهشی اساسی و زیربنایی توجه و علاقه وافری مبذول داشته است: الف) روند تاریخی توسعه نظام جهانی مدرن ب) بحران نظام سرمایه‌داری جهانی در دوران معاصر ج) ساختار اجتماعی دانش و معرفت. وی بر مبنای مطالعات و پژوهش‌های عمیق و دامنه‌داری که درخصوص روند تکامل نظام سرمایه‌داری و فرآیند بسط و گسترش آن از قرن شانزدهم به بعد انجام داده است و به تأسی از سنت مطالعات مارکسیستی درباب امپریالیسم -عمدتا آرا و نظرات لنین، بوخارین و لوکزامبورگ - و نیز بر مبنای مطالعات و پژوهش‌های ژرف و تاثیرگذاری که در سنت نظریه وابستگی در میان متفکران آمریکای لاتین همچون فرناندو هنریک کاردوزو و انزو فالتو و متفکران غربی مانند پل باران، آندره گوندر فرانک و پ. پ. ری (Rey) و دیگران به عمل آورده است، سطح تحلیل و واحد تحلیل خود را از سطوح خرد نظام‌های سیاسی ملی و واحدهای تحلیل اقتصادی (سطح خرد) فراتر برده و کل عرصه جهان را به‌عنوان واحد تحلیل روش‌شناسیک مطالعات خود قرار داد و «سرمایه‌داری» را به‌عنوان نیروی «سائق» نظام اقتصادی و اجتماعی در سطح جهان برگزید.

کشورهای مرکز که به لحاظ علمی، صنعتی، تکنولوژیک، فرهنگی، نظامی و از نظر ثروت و قدرت جزو برترین و پیشرفته‌ترین کشورهای صنعتی و ثروتمند‌ترین و قدرتمندترین دولت‌ها و نظام‌های سیاسی در سطح جهان محسوب می‌شوند به استثمار و غارت منابع و مواد خام کشورهای واقع در مناطق حاشیه و پیرامونی، یعنی همان کشورهای توسعه‌نیافته و عقب نگه‌داشته‌شده می‌پردازند.

در جایی بین پیرامون و مرکز کشورهای نیمه‌پیرامونی قرار می‌گیرند که می‌توان از آنها به‌طور استعاری به‌عنوان «طبقه متوسط جهانی» بین «مرکز» (در راس یا بخش زبرین) و «پیرامون» (در قاعده یا بخش زیرین) نظام هرم سلسله‌مراتب جهانی یاد کرد. اما برخی از منتقدان درخصوص فراگیر و همه‌شمول‌بودن تزهای والرشتاین و مفروض‌های نظریه نظام‌های جهانی وی تردید‌ها و انتقادهایی دارند و معتقدند بخش اعظم کشورهای آسیایی و آفریقایی در مجموع «قلمرو بیرونی» نسبتا مستقلی را تشکیل می‌دهند و به هیچ‌وجه جزو لاینفک نظام جهانی به شمار نمی‌روند. لیکن پس از پایان عصر استعمار و به واسطه فعالیت‌ها و اقدامات شرکت‌ها و موسسات عظیم، این مناطق هرچه بیشتر و بیشتر به درون نظام اقتصاد جهانی کشیده و کشانده شدند. در همین رابطه والرشتاین به‌عنوان یکی از پیشتازان نظریه و تحلیل نظام‌های جهانی نه‌تنها به الگوهای نابرابری در سطح جهانی توجه وافی و ژرفی نشان داده است بلکه به مطالعه و بررسی درباره جهان به منزله نوعی «نظام اجتماعی» پرداخته است. به همین دلیل پژوهش‌ها و تحقیقات وی پیش‌درآمد مهمی برای تحلیل‌ها و تبیین‌هایی بود که بعدها درباره فرآیند جهانی‌شدن به عمل آمده است. (Harrington etal. 2006, p. 663)

غالبا عقیده بر این است که بزرگ‌ترین و جدی‌ترین چالش دربرابر نظریه‌های لیبرالی «نوسازی» (نوسازی لیبرال) که والت ویتمن روستو در سال 1960 ارایه کرده بود، از سوی دیدگاه‌ها و نقطه‌نظرات انتقادی کم‌و‌بیش مارکسیستی‌ای به عمل آمد که طلایه‌دار و پیشگام آن مطالعات و پژوهش‌های مربوط به نظام‌های اقتصادی جهانی و جوامع مرکز- پیرامون بوده است. پیش از آنکه تحقیقات والرشتاین درباره نظام اقتصاد جهانی سرمایه‌داری ارایه شود، فرنان برودل مورخ فرانسوی از اصحاب و نظریه‌پردازان برجسته مکتب آنال، پژوهشی را در باب مناسبات بین زندگی مادی و تمدن در یک سو و جغرافیا در سمت دیگر آغاز کرده بود. برودل به منظور درک و فهم دقیق علل و چگونگی و چرایی توسعه نابرابر نظام‌های اقتصادی، ساختارهای اجتماعی و تمدن‌ها باید مولفه‌ها و پارامترهای تحلیلی موردنظر خود را از مرزهای قراردادی و سنتی تاریخ‌های ملی فراتر برده و عرصه‌ها و قلمروهای تاریخ فراسرزمینی، فراملی و بین‌المللی را مورد پوشش مطالعاتی خود قرار دهد. بر این مبنا می‌توان مولفه یا پارامتر کلیدی و شاخص در تحلیل‌ها و مطالعات برودل یعنی «تاریخ جهانی» (histoire globale) را به‌عنوان پیشگام «تحلیل تمدنی» و ‌«جامعه‌شناسی جهانی» دانست. بر این مبنا مطالعه نظام‌های سلسله‌مراتب اجتماعی، دولت‌ها، تمدن‌ها، حکومت‌ها و شهرها از طریق تکیه بر «تاریخ اقترانی» یا «تاریخ همایند» (histoire Conjoncturelle) یا در زمانی (diachrony) و «تاریخ ساختاری» (histoire structurale) (سکون و ایستایی) شکل و ساختار منظمی به خود گرفت.

به هر حال قطعا مطالعات و رویکردهای برودل ستون فقرات نظریه نظام‌های جهانی را شکل می‌دهد. از همان نخستین کارها و آثار وی درباره زندگی مدیترانه‌ای‌ها و انتشار کتاب سرمایه‌داری و حیات مادی (1967)، کمتر نظریه‌پرداز، مورخ یا جامعه‌شناسی پیدا می‌شد که معتقد باشد ساختارهای زمانی کوتاه‌مدت (durée)، مانند زندگی روزمره را می‌توان جدا یا خارج از چشم‌انداز دوره‌های بلندمدت (longue durée) که در قالب «تاریخ جهانی» وی به‌طور موجز بیان شده بود، درک و تحلیل کرد (Turner, 2000, pp. 392-3). از سوی دیگر، چنانکه اشارت رفت، «نظریه وابستگی» حاصل تلاش‌ها و پژوهش‌های دانشمندان علوم اجتماعی و نظریه‌پردازان و فعالان آمریکای لاتین و متفکران غربی، الگویی ارایه کرد که بر مبنای آن ضمن به چالش‌کشیدن «نظریه جامعه‌شناسیک نوسازی» (تالکوت پارسونز و پیروان وی) و رد استدلال‌های این نظریه، آن را با واقعیات 500سال تاریخ استعماری اروپا و استعمار نو ایالات متحده روبه‌رو می‌کرد. والرشتاین متوجه ربط و تناسب این رویکرد با تاریخ آفریقا شده بود و موقعی که کتاب مدیترانه‌ای‌های برودل و مطالعات ماریان مالوویست (Marian Malowist) درباره لهستان قرن شانزدهم را مطالعه کرد، دریافت که مناسبات مرکز- پیرامون در ظهور سرمایه‌داری در اروپا برای چندین قرن نقشی محوری داشت. بنابراین با درنظرگرفتن این نکته می‌توان اظهار کرد والرشتاین بود که کشف کرد «نظام سلسله‌مراتبی مرکز-پیرامون نقش قاطع و تعیین‌کننده‌ای در کمک به فهم روند تحولات سیاسی و رخداد‌های اساسی و دگرگونی‌های زیرساختی‌ (اقتصادی، اجتماعی) در 500سال اخیر تاریخ جهان ایفا می‌کند.»
(Ritzer, 2005, vol. II, p. 875).

حضور و اقامت برودل و والرشتاین در آفریقا بر تحول و بسط دیدگاه‌ها و نقطه‌نظرات آنان و نیز بر درک و دریافت‌های تازه و بدیع آنان بی‌تاثیر نبوده است. برای مثال این تز آنان که «برای نظریه‌پردازی پیرامون معضل سرشت پیچیده تمدن سرمایه‌داری، به واحد تحلیلی گسترده‌تر از واحد دولت- ملت نیاز داریم»، بی‌تردید متاثر از مشاهدات و دریافت‌هایی بود که هر دو از دوران حضورشان در آفریقا کسب کرده بودند. علایق نظری والرشتاین بدوا در پیوند با شرایط و اوضاع و احوال جوامع و ملل تازه‌به‌استقلال‌رسیده آفریقایی و «وابستگی نواستعماری» آنها به مراکز ثروت و قدرت در «شمال» یا جوامع کلانشهر و متروپولیس بود.

بخش مهمی از آثار و کارهای بعدی والرشتاین درباره مناسبات مبادله (تجارت) نابرابر سرمایه‌داری جهانی نیز تا حدود زیادی مدیون آثار نظریه‌پردازان «وابستگی» است به‌ویژه آثار باران و فرانک. فرضیه ناظر به روند توسعه توسعه‌نیافتگی در کشورهای غیرغربی نقش سازنده‌ای در ظهور جامعه‌شناسی تاریخی و نظریه نظام جهانی ایفا کرد.

جامعه‌شناسی توسعه‌نیافتگی جهان سوم و امپریالیسم، در مقام پیشتاز جامعه‌شناسی بین‌المللی، همچنین محدوده‌ها و خطوط اساسی معضل پیچیده تازه‌ای را ترسیم کرده است که امروزه به‌طور عام از آن با عنوان «جهانی‌شدن» یاد می‌شود. البته در خلال سال‌های دهه 1980 تحت عنوان جهانی‌شدن، فریادهای اعتراض علیه سلطه فکری و نظری استعماری در قالب مفهوم‌پردازی درباره مقوله‌ای با عنوان «مردمان بدون تاریخ» و در شکل انتقادها و اعتراض‌های پسااستعماری بلند شد (Turner,2000,p. 393).

موضع «فرانظریه‌ای» والرشتاین در تحلیل پدیده‌های سیاسی، اقتصادی و اجتماعی را می‌توان در کاربرد و استفاده وی از مفهوم «نظام تاریخی» به وضوح دید. کاربرد این مفهوم بیانگر دغدغه‌ها و دل‌مشغولی‌های وی به حوزه مطالعات و همکاری‌های بین‌رشته‌ای است، به‌ویژه جامعه‌شناسی، اقتصاد، تاریخ، علوم سیاسی؛ همچنین به معنای نقد و نفی تمایزها و مرزبندی‌های صوری و کاذب و متصلب بین رشته‌های مختلف علوم انسانی و علوم اجتماعی است که باعث دوری و واگرایی این رشته‌ها و عدم همکاری و عدم تعامل میان آنها شد. به‌گونه‌ای که هر رشته تنها سر در لاک خود فرو برده و فقط به داشته‌های خود اکتفا کرده و از همکاری و همگرایی با سایر رشته‌ها و استفاده از دستاوردهای آنها خودداری و امتناع کرده است. این تمایز و جدایی موجب تحلیل‌رفتن و پژمرده‌شدن رشته‌های مختلف دانش و علوم شد. از دهه 1960 این جدایی و عدم تعامل یا به تعبیر فرنان برودل این «گفت‌وگوی میان ناشنوایان» به یمن «چرخش بین رشته‌ای» جای خود را به همگرایی، همکاری و تعامل و همسایه کاسگی بین رشته‌های همسایه و همجوار (neighbouring majors) سپرد و باب بده و بستان بین آنها باز شد.

مفهوم «نظام تاریخی» ابداعی والرشتاین نیز ناظر به امتناع وی از پذیرش این نوع تمایزهای صوری و برساخته بود و به معنای درهم‌ریختن و برانداختن بنیادین تمایز و جدایی موجود در ساختار رشته‌ای نظام آکادمیک و دانشگاهی مدرن بین علوم اجتماعی و تاریخی است- تقابل بین ناتاریخگری قانونمدار (nomothetic ahistoricism) و تاریخگری اندیشه‌نگار (idiographic historicism).



اصول، مبانی و کارویژه‌های نظریه نظام‌های جهانی


در اینجا با توجه به معرفی رئوس کلی نظرات و دیدگاه‌های والرشتاین، به بررسی اجمالی «نظریه نظام‌های جهانی» و شرح مولفه‌های آن و در پایان به انتقادهایی که بر دیدگاه والرشتاین در این خصوص صورت گرفته است، می‌پردازیم.

نظریه نظام جهانی عقیده دارد خاستگاه نظام اقتصاد جهانی سرمایه‌داری به قرن شانزدهم میلادی بازمی‌گردد و در مطالعات و پژوهش‌های علمی و آکادمیک به منزله نوعی واحد تحلیل هم‌بسته و در هم‌تنیده‌ای از اجزا و عناصر و مولفه‌های مختلفی به شمار می‌رود که در پیوند و ارتباطی وثیق و متقابل با یکدیگر و تاثیرگذار بر هم قرار دارند. نظام اقتصاد جهانی، کل جهان را در ابعاد مختلف و حوزه‌های گوناگون اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی تحت سیطره و پوشش خود قرار می‌دهد. ویژگی‌های شاخص و مولفه‌های اساسی آن عبارتند از: 1- تقسیم کار بین‌المللی و ایجاد مراکز و محافل سیاسی چندگانه و فرهنگ‌های متکثر و متنوع که قواعد و معیارها و ضوابط آن، موانع و قید و بندهایی در برابر رفتار بازیگران ملی و فراملی ایجاد می‌کند. 2- سازمان اقتصادی نظام سرمایه‌داری مدرن بر مبنای جهانی استوار است نه ملی. 3- نظام سرمایه‌داری جهانی تشکیل شده است از مناطق و نواحی «مرکز»، که به لحاظ اقتصادی و سیاسی وجه غالب و مسلط دارند و مناطق «پیرامون» که به لحاظ اقتصادی وابسته به مرکزند. 4- مناطق مرکز به‌عنوان نظام‌های تولید صنعتی، پیشرفته و توسعه‌یافته‌اند؛ در حالی که مناطق پیرامونی به تهیه مواد خام می‌پردازند و به همین دلیل به قیمت‌های تعیین‌شده در مناطق مرکزی وابسته‌اند. 5- وجود مناطق «نیمه‌پیرامون» که ترکیبی از ویژگی‌های اجتماعی و اقتصادی مرکز و پیرامون را در کنار هم دارند. 6- این نظم اقتصادی جهانی در قرن پانزدهم در اروپا به تدریج سر برآورد و روند بسط و گسترش و تکامل آن در قرن شانزدهم طی شد، همراه با روند کند و ناپیوسته توسعه کشاورزی سرمایه‌دارانه.
(Kegley, 2009, p. 45, Abercrombie etak, 2000, pp. 397-8)

از سوی دیگر، «تحلیل نظام جهانی» در مطالعات اقتصاد سیاسی به منزله رویکردی تاریخی و جامعه‌شناسیک مورد توجه قرار گرفته است که بر اهمیت وابستگی متقابل و ساختار مبتنی بر نظام‌مندی جهانی (ساختار نظام جهانی)

به مثابه یک کل یکپارچه، منسجم و فراگیر و همینطور بر فرآیندهای به هم‌پیوسته تاکید می‌ورزد. در این رویکرد دو جریان اصلی به چشم می‌خورد که هرکدام در جای خود تحلیل‌ها و رویکردهای نظری و الگوهای روش‌شناسیک معینی درخصوص نظام اقتصاد جهانی مدرن و نظام سرمایه‌داری جهانی مدرن ارایه داده‌اند: جریان نخست بر وجوه سرمایه‌داری بین‌المللی، یا همان نظام اقتصاد جهانی با سرشت و خصلت سرمایه‌دارانه، تاکید و تمرکز دارد؛ نماینده و شارح اصلی این جریان والرشتاین است (نک. کتاب وی با عنوان جغرافیای سیاسی و فرهنگ سیاسی: گفتارهایی درباره نظام جهانی در حال تحول (1991)).

جریان اخیر از چارچوبی کلان‌مقیاس و بلندمدت برای تحلیل ساختارها، چرخه‌ها (سیکل‌ها) و گرایش‌ها (trends) استفاده می‌کند. وانگهی بر نقش و اهمیت سه فرآیند اصلی و زیربنایی نیز تاکید می‌ورزد: اول) فرآیند ظهور و افول قدرت‌های هژمونیک، دوم) فرآیند بسط و گسترش تدریجی، همراه با تغییرات و جابه‌جایی‌های کوتاه‌مدت، سوم) فرآیند تقسیم کار بین مرکز و پیرامون.

جریان دوم بیشتر بر نظام سیاسی جهانی تاکید می‌ورزد و با آرا و نقطه‌نظرات جورج مادلسکی پیوند خورده است (ر. ک. کتاب وی با عنوان چرخه‌های بلند در سیاست جهان (1987) ). مراحل و چرخه‌های موجود در ساختار جهانی هژمونیک با فرآیندهایی شناسایی می‌شوند که در پیوند با مقولاتی چون نظم، حقوق سرزمینی، امنیت، ثبات سیاسی و تجاری قرار دارند. (Mclean&McMillan,2009)

«نظریه نظام جهانی» والرشتاین هم متاثر از دیدگاه‌ها و نقطه نظرات متفکران و نظریه‌پردازان مارکسیست است و هم تحت‌تاثیر رویکردهای اصحاب نظریه وابستگی قرار دارد؛ و بر این مبنا بیانگر تازه‌ترین تلاش‌ها و اقدامات نظری و روشنفکرانه برای تفسیر سیاست جهان برحسب نوعی تقسیم کار یکپارچه سرمایه‌دارانه است. در این رابطه والرشتاین کار خود را با پیش‌بینی و اظهارنظری روشن درباره ظهور نوعی نظام اقتصاد سرمایه‌داری جهانی عرضه می‌کند: «یک نظام اقتصاد جهانی که به لحاظ شکل سرمایه‌داری است، از قرن شانزدهم دست‌کم در بخشی از جهان وجود داشته است. امروزه کل جهان در چارچوب این شکل منحصربه‌فرد تقسیم کار اجتماعی که ما از آن به عنوان نظام اقتصاد سرمایه‌داری جهانی یاد می‌کنیم، سرگرم فعالیت و در حال اقدامات بنیادین است.» (Viotti & Kauppi,2001,p. 296)

رویکرد نظریه نظام جهانی در واقع نوعی نگرش انتقادی تند و رادیکال (در مقایسه با تفسیرها و تحلیل‌های خوش‌بینانه و ساده‌انگارانه لیبرالی و نولیبرالی) از وضعیت صورت‌بندی اقتصاد سرمایه‌داری است: از جمله انتقاد به مفروض‌ها و طرح‌های نظریه اقتصاد دوآلیتی و دوگانه، به‌ویژه این داعیه مشهور آنکه هر نظام اقتصادی، اعم از نظام اقتصاد بومی و ملی و نظام اقتصاد بین‌المللی، شامل دو بخش یا حوزه اصلی است و نظام مذکور را باید با توجه به این دو بخش نسبتا مستقل تحلیل کرد: یک بخش مدرن پیشرو و بالنده که ویژگی شاخص آن سطح بالای کارآیی تولیدی، بازدهی اقتصادی، سودآوری، خلاقیت، نوآوری و ابتکارات فنی و تکنولوژیک، انسجام و یکپارچگی اقتصادی است و یک بخش سنتی که ویژگی شاخص آن عبارت است از شیوه تولید عقب‌مانده و خودکفایی بومی در حد نازل.

نظریه اقتصاد دوگانه مدعی است که فرآیند توسعه اقتصادی متضمن و مستلزم ادغام بخش سنتی در درون‌ بخش مدرن و در نهایت تبدیل‌شدن به بخش مدرن طی فرآیند نوسازی یا مدرنیزه‌شدن ساختارهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی است. ادغام و یکپارچه‌شدن جهانی بازارها و نهادهای اقتصادی و... پیامد حرکت اجتناب‌ناپذیر و بی‌وقفه نیروهای اقتصادی به سمت سطوح بالاتری از کارآیی اقتصادی و وابستگی متقابل جهانی است. به این ترتیب مطابق با نظریه اقتصاد دوگانه‌گرا، پدیده‌هایی چون فردگرایی، عقلانیت اقتصادی و رفتارهای حداکثری ارزش‌های کهن و اخلاقیات اجتماعی را برنتابیده و از دور خارج می‌کنند.

در نقطه مقابل این دسته از نظریه‌ها و الگوهای نولیبرال، نظریه‌پردازان نظام جهانی از مدت‌ها پیش از پایان جنگ سرد به بررسی و مطالعه درباره ماهیت و تاثیرات روند جهانی‌شدن (یا به تعبیر والرشتاین، جهانی‌سازی) علاقه‌مند بودند. این نظریه‌پردازان تلاش دارند تا روند توسعه اقتصادی، اجتماعی و سیاسی مناطق سراسر جهان را تبیین کنند. بنابراین به بررسی درباره جمله جوامع و کشورهای توسعه‌یافته و توسعه‌نیافته، برندگان و بازندگان می‌پردازند. نظریه‌پردازان نظام جهانی و در راس همه والرشتاین، به حضور و استمرار توسعه نابرابر اشاره کرده و بر این واقعیت تاکید می‌ورزند که برخی مناطق جهان (به‌ویژه آن بخش‌هایی که مودبانه و خوش‌بینانه از آنها با عنوان «دنیای در حال توسعه» یاد می‌شود) به هیچ‌وجه بخشی از فرآیندی که سابق بر این «حرکت بی‌وقفه و اجتناب‌ناپذیر نیروهای اقتصادی به سمت سطوح بالاتر کارایی اقتصادی» یاد می‌شد، به شمار نمی‌روند. برای مثال، آفریقا منحصربه‌فرد و یکه نیست، سرنوشت آن به نحوی از حوزه فعالیت‌ها و عملکردهای اقتصادی جهانی جدا و منزوی مانده است.

به‌زعم نظریه‌پردازانه نظام جهانی، تجربه قاره آفریقا بخش مهم و لاینفک از تجربه کل نظام جهانی سرمایه‌داری به شمار می‌رود. به همین نحو، توسعه‌نیافتگی و عقب‌ماندگی کشورهای جهان سوم و استثمار و غارت ثروت‌ها و منابع آنها به گونه‌ای موثر در حفظ و ابقای ساختار کنونی سلطه در نظام جهانی سرمایه‌داری نقش محوری و اساسی دارد. بنابراین اولویت نخست عبارت است از درک این نظام جهانی از یک منظر تاریخی. تنها در چنین حالتی است که سرنوشت جوامع یا مناطق خاص جهان را می‌توان به گونه‌ای صحیح و مناسب درک کرد.

هواداران و حامیان این دیدگاه لزوما و انحصارا مارکسیست‌ها نیستند، حتی برخی از پیروان این دیدگاه از جهات عمده‌ای با مارکسیسم کلاسیک اختلاف نظر دارند. مع‌ذلک نظریه نظام جهانی اساسا ریشه در برداشت مارکسیستی از واقعیت اجتماعی دارد. تلقی و درک آن از سرشت و ساختار واقعیت اجتماعی همسو با برداشت‌های مارکسیستی است، زیرا همانند مارکسیسم بر تقدم و اولویت حوزه اقتصاد و نقش مبارزه طبقاتی تاکید می‌ورزد. اما به جای تمرکز بر ساختار طبقاتی بومی یا ملی، بر نظام سلسله‌مراتب بین‌المللی و مبارزه میان دولت‌ها و طبقات فراملی تکیه و تمرکز می‌کند.
(Viotti & Kauppi, 2001, p. 316)

نظریه نظام جهانی والرشتاین به لحاظ تبارشناسی تکامل تاریخی مبتنی بر روایت خاص وی درباره تاریخ جهان مدرن است؛ روایتی که بیانگر روند تحول تاریخی و تکامل تدریجی «نظام سلسله‌مراتبی بین جوامع» است که در آن مناسبات طبقاتی، صورت‌بندی دولت، روند ملت‌سازی یا تکوین ملت، مناسبات نژادی، ژئوپلیتیک (جغرافیای سیاسی)، رقابت سرمایه‌دارانه و روند سلطه و مقاومت‌مرکز- پیرامون رئوس عمده و محورهای اصلی «تحول اجتماعی» را دست‌کم در پنج سده اخیر تشکیل داده‌اند(Ritzer, 2005, p. 875). این نظام اقتصاد جهانی در قرن پانزدهم در بخش‌های عمده‌ای از اروپا به‌تدریج روند رشد و توسعه را تجربه کرد. در این رابطه نکته مهمی که والرشتاین به آن توجه دارد این است که امپراتوری‌های پیشامدرن اروپایی واجد ساختار سیاسی – دیوانسالارانه عام مشابه و مشترکی بودند ولی نظام‌ها یا ساختارهای اقتصادی متفاوت و متنوعی داشتند. در حالی که دنیای مدرن از تنوع نظام‌های سیاسی برخوردار است ولی از نوعی سازمان اقتصادی عام و مشترکی که در یکدیگر چفت‌وبست شده‌اند. معنی ضمنی این رویکرد آن است که نمی‌توان پدیده دولت- ملت را به‌گونه‌ای مجرد و جدا از سایر پدیده‌های همجوار آن درک کرد؛ زیرا فرآیندهای اقتصادی «درونی» هر جامعه کاملا بر اساس استقرار و موقعیت مکانی یا جایگاه آن در نظام جهانی شکل می‌گیرد
(Abercrombie etal, 2000, p. 398).

نظام اقتصاد جهانی (سرمایه‌داری جهانی) از قرن شانزدهم به این طرف به یمن تغییر و تحولات ساختاری عدیده و دگرگونی‌های رخ‌داده در فرماسیون‌های اقتصادی و اجتماعی، رشد و گسترش پرشتابی پیدا کرد و در نهایت دامنه نفوذ و حضور آن، چنان بسط یافت که بخش اعظم جهان را فراگرفت. به همین دلیل والرشتاین برای تحلیل نظام سرمایه‌داری جهانی، پروژه خود را با تحلیل فرآیند تاریخی ظهور نظام سرمایه‌داری در اروپا آغاز می‌کند و روند بسط و تکامل آن را به‌صورت نظام سرمایه‌داری جهانی دنبال می‌کند.

(Viotti & kauppi, p. 317) نظریه وی درواقع مبین تلاشی است برای درک هرچه‌دقیق‌تر و اصولی‌تر خاستگاه‌ها و منطق درونی نظام اقتصاد جهانی مدرن و فهم پویایی‌های آن و نیز تحلیل و تبیین سرشت یا چیستی و علل یا چرایی وجود توسعه نابرابر در سطح جهانی؛ نظریه‌ای مبتنی بر شالوده‌های تاریخی. نظریه مذکور سرشتی کاملا مناقشه‌برانگیز دارد و به‌گونه‌ای بنیادین و جدی به چالش علیه مفروضات عمده مارکسیسم کلاسیک و لیبرالیسم نئوکلاسیک درخصوص نتایج و تاثیرات الزاما مفید و سودمند گسترش توسعه سرمایه‌داری به جوامع غیراروپایی که بسیاری از آنها مستعمرات پیشین امپراتوری‌های غربی بودند، برخاست. از جمله مفروض‌هایی که مورد حمله و انتقاد والرشتاین قرار گرفت، مفروض مراحل تک‌خطی توسعه اقتصادی بود که هم مارکسیست‌های کلاسیک و هم لیبرال‌ها بر آن صحه گذاشته و آن را قبول داشتند، مبنی بر اینکه همه جوامع (عقب‌افتاده) الزاما از مراحل توسعه اقتصادی واحد مشترک و مشابهی در یک خط سیر مشخص عبور خواهند کرد و به فرآیند نوسازی هدایت خواهند شد. والرشتاین این‌قبیل مفروض‌ها را برنمی‌تابید. (Turner,2000,p. 393) چنانکه پیش‌تر به اجمال اشاره شد، نظریه نظام جهانی دست‌کم واجد سه موقعیت یا رکن اصلی است: مرکز (core)، پیرامون (periphery) و نیمه‌پیرامون (semiperiphery).

الف) مناطق و حوزه‌های اصطلاحا موسوم به «مرکز» به‌گونه‌ای تاریخی در پیشرفته‌ترین فعالیت‌های اقتصادی سرگرمند مانند بانکداری، تولیدات صنعتی، کشاورزی با تکنولوژی پیشرفته، صنایع هواپیمایی، راه‌آهن، کشتی‌سازی، صنایع تسلیحاتی، دارویی، صنایع هوا- فضا و... «مرکز» به‌لحاظ سیاسی نیز مشتمل است بر دولت‌ها و نظام‌های سیاسی قدرتمند، قوی، یکپارچه، واجد انسجام درونی که دامنه فعالیت‌های اقتصادی آنها بسیار متنوع و گسترده بوده و حول تملک سرمایه و بهره‌برداری از آن متمرکز شده است.

ب) مناطق پیرامون شامل کشورها و حوزه‌های فاقد ماشین دولتی نیرومند و قوی، که عمدتا در کار تولید و تدارک مواد خام هستند- کانی‌ها یا مواد معدنی، نفت، گاز، زغال‌سنگ، آهن، قلع، مس، بوکسیت، کائوچو، الوار، چوب و... تا زمینه‌های لازم برای بسط و گسترش اقتصادی و رونق و پیشرفت جوامع مرکز فراهم‌ آید. بخش پیرامونی همچنین درگیر تولید شمار نسبتا معدودی از کالاهای نیمه‌تمام و ناقص توسط کارگران غیرماهر با دستمزد بسیار نازلند. علاوه بر این از دسترسی کشورهای پیرامونی به تکنولوژی پیشرفته، صنایع سنگین و صنایع مادر به‌ویژه در حوزه‌هایی که ممکن است آنها را رقابتی‌تر کرده و به‌عنوان رقبایی در برابر دولت‌های مرکز قد علم کنند، ممانعت به عمل می‌آورند.

ج) مناطق نیمه‌پیرامونی شامل آن دسته از دولت‌ها و نظام‌های سیاسی است که واجد عناصری از هر دو وجه تولید مرکز و پیرامون هستند. این مناطق جایی بین مرکز و پیرامون قرار می‌گیرند و در ترکیبی از فعالیت‌های تولیدی مشغولند. برخی از آنها با مرکز مرتبط هستند و برخی دیگر با پیرامون ارتباط دارند. این کشورها فانکسیون‌ها و کارویژه‌های دیگری نیز برعهده دارند از جمله اینکه باید به منزله جولانگاهی برای سرمایه‌گذاری عمل کنند، به‌خصوص زمانی که دستمزدها در نظام‌های اقتصادی مرکز بسیار بالا باشد. در طول زمان برخی کشورها یا مناطق خاص جهان ممکن است بین موقعیت‌های مرکز، پیرامون و نیمه‌پیرامون در نوسان باشند.
(Viotti & Kauppi, 2001, p. 317, kegley, 2009, p. 45)

در مرکز، یک دولت یا نظام سیاسی این امکان را دارد که با کسب برتری تولیدی، تجاری، بازرگانی و مالی بر رقبای خود به موقعیت برتر اقتصادی دست پیدا کند. البته حفظ این موقعیت برتر و تقدم اقتصادی بسیار دشوار است. علاوه‌ بر این، جریان پراکنش و انتشار ابداعات و نوآوری‌های فنی و تکنولوژیک و نیز روند جریان سرمایه و انتقال آن به حوزه فعالیت دیگر رقبا، همراه با هزینه‌های عظیم تامین و حفظ نظم و امنیت جهانی دست‌به‌دست هم داده و امتیازهای اقتصادی دولت مسلط یا غالب را تضعیف کرده و رو به فرسایش و زوال می‌برند. ساختارهای طبقاتی در هریک از سه موقعیت مذکور بسته به نحوه پیوند و ارتباط طبقه مسلط با اقتصاد جهانی فرق می‌کند.
برخلاف نگره تخصصی‌شدن در اقتصاد لیبرال مبتنی بر سود و مزایای تطبیقی، این نوع تقسیم کار هم متضمن و در بردارنده نابرابری و تبعیض بین مناطق مختلف جهان است و هم موجب افزایش و تشدید و تثبیت آن می‌شود. دولت‌ها در مناطق پیرامونی ضعیفند چراکه قادر به نظارت بر تقدیر و سرنوشت خود نیستند. در حالی که دولت‌ها در مرکز به لحاظ اقتصادی، سیاسی و نظامی مسلط، غالب و ثروتمند هستند. به این ترتیب نظریه نظام جهانی علاوه بر تاکید و برجسته‌کردن روند استثمار پیرامون از سوی مرکز، به فرآیند ظهور و افول ادواری ابرقدرت‌های هژمونیک در قسمت فوقانی یا راس هرم سلسله‌مراتب مرکز نیز توجه داشته است.

 


انتقادات واردشده بر نظریه نظام جهانی و دیدگاه‌های والرشتاین

نظریه نظام جهانی و مواضع والرشتاین از منظرهای چندی مورد انتقاد و اعتراض واقع شده است. نظریه نظام جهانی در قالب موارد زیر مورد نقد و بررسی قرار گرفته است:
1) کاملا محرز نیست که توسعه‌نیافتگی جوامع پیرامون به‌طور قطع و حتم به‌واسطه نقش و دخالت مرکز باشد. به تعبیر دیگر این مرکز نیست که عامل یا علت توسعه‌نیافتگی جوامع پیرامونی باشد، زیرا بخش اعظم تجارت و سرمایه‌گذاری‌ها بین جوامعی صورت می‌گیرد که توسعه‌یافته و صنعتی هستند.
2) روشن نیست که جوامع سوسیالیستی چگونه با نظام جهانی مناسب و جفت‌وجور می‌شوند و چه جایگاه و موقعیتی در تقسیم‌بندی سه‌گانه آن دارند.
3) مشخص نیست که آیا نیروهای بیرونی نظام اقتصاد جهانی در تحول اجتماعی نقش بیشتری دارند یا فرآیندهای درونی (نظیر مبارزه طبقاتی).
4) نظریه نظام جهانی با تاکید بر فرآیندهای اقتصادی، پدیده تحول فرهنگی را نادیده می‌گیرد و از نقش و تاثیر فرآیندها و علل و عوامل فکری، نظری و فرهنگی غافل مانده است. برخی از نظریه‌پردازان مانند آر. رابرتسون

و اف. لچنر استدلال کرده‌اند که یک نظام جهانی مرکب از فرهنگ جهانی وجود دارد که تماما از فرآیندهای اقتصادی سرمایه‌دادری مستقل است. در خلال دهه 1990 مفهوم جهانی‌شدن در سطحی چشمگیر جایگزین نظریه‌ نظام جهانی شد. (Abercrombie etal, p. 398)
علاوه بر موارد فوق، دو انتقاد عمده نیز به پیکره‌بندی نظریه‌ها و دیدگاه‌های والرشتاین وارد شده است. برخی از مارکسیست‌ها به طرح این نگاه اعتراضی و انتقادی پرداخته‌اند که والرشتاین به مناسبات طبقاتی به منزله کلید اصلی روند توسعه سرمایه‌داری توجه ناچیزی مبذول داشته است. گفته می‌شود داعیه وی مبنی بر اینکه مناسبات طبقاتی پیرامون- نظام سرفداری و برده‌داری- نقشی بنیادین در شکل‌گیری نظام جهانی مدرن ایفا کرده است، تاکید و تصریح مارکس بر اهمیت و نقش کارمزدی به‌عنوان شرط لازم نظام سرمایه‌داری مدرن را دست‌کم گرفته و آن را کمرنگ می‌کند. بر همین اساس، والرشتاین با سایر «مارکسیست‌های [آدم] اسمیتی» (نظیر پل سوییزی) با یک چوب رانده شده است زیرا ادعا می‌شود تاکید وی بر محوریت مناسبات مرکز-پیرامون نقش و اهمیت مناسبات مبادله‌ای (تجارت) را بر مناسبات تولیدی (تملک ارزش اضافه از طریق استثمار سرمایه‌دارانه کارمزدی) مقدم می‌دارد. این قبیل انتقادهای کرارا تکرارشده به بسیاری مارکسیست‌ها اجازه داد تا به افراط‌ورزی‌ خود در تحلیل مناسبات طبقاتی اجتماعی ادامه دهند.

دومین انتقاد عمده از سوی کسانی صورت گرفته است که معتقدند والرشتاین عوامل اقتصادی را بر سیاست و دولت‌ها مقدم داشته است. برخی از جامعه‌شناسان سیاسی استدلال کرده‌اند که تمرکز والرشتاین بر تقسیم کار مرکز- پیرامون تفاوت‌های مهم بین ساختارهای نهادی دستگاه‌های دولتی خاص و تلاش‌ها و مبارزات بر سر تغییر خط‌مشی را که در عرصه سیاست به عمل آمده‌اند به اجمال برگزار کرده و نادیده می‌گیرد.

انتقادهای دیگری نیز از سوی جامعه‌شناسان سیاسی، مورخان اجتماعی، اقتصادسیاسی‌دان‌ها و دیگران به نظریه نظام جهانی یا به آرا و ‌نظرات والرشتاین به‌طور کلی به عمل آمده است که در اینجا فرصت و فضای طرح آنها وجود ندارد. اما نکته عجیب و درخور توجه اینکه هم مارکسیست‌های طرفدار اهمیت و تقدم مناسبات تولید و هم جامعه‌شناسان سیاسی معتقد به ضرورت توجه به «اهمیت و نقش و منزلت دولت و سیاست» و طرفدار «برگرداندن دولت به کانون تحلیل» ظاهرا از درک و دیدن ویژگی‌های رازیابی و تحلیل روایی والرشتاین درباره فرآیند تکامل تاریخی نظام جهانی مدرن عاجز بوده و آن را از قلم انداخته‌اند.

وی کرارا تاکید می‌کند که چگونه تفاوت‌های موجود در ساختارهای طبقاتی منطقه‌ای یا ملی به نتایج و دستاوردهای مهم و برجسته‌ای انجامید مانند نقش عمده پرتغال در بسط و گسترش اروپا در قرن پانزدهم یا ظهور هژمونی‌های هلند و بریتانیا. پافشاری‌ و اصرار والرشتاین بر مطالعه کل نظام ‌جهانی و بیان رسا و موکد وی درخصوص ربط و تناسب شناخت تاریخی و تطبیقی موجب هراس پژوهشگرانی شده که نظرات کارشناسانه تخصصی آنان به‌لحاظ مکانی یا زمانی بسیار ناچیز و نادرخور است.

با وجود همه ادعاهای گوش فلک‌کرکن مبنی بر اینکه جهانی‌شدن از 1960 به این طرف همه‌چیز را دستخوش تغییر و تحول کرده است، والرشتاین تاکید می‌کند جهانی‌شدن همان اندازه یک چرخه و سیکل است که یک گرایش یا روند و اینکه موج ادغام جهانی که دهه‌های گذشته جهان را درنوردیده است، با مطالعه و بررسی شباهت‌ها و تفاوت‌های آن با موج تجارت بین‌المللی و سرمایه‌گذاری خارجی در نیمه‌دوم قرن نوزدهم بهتر قابل درک است.

والرشتاین تاکید دارد هژمونی اقتصادی ایالات‌متحده به‌طور مداوم‌ رو به افول است و سیاست عملکرد یکجانبه (نظیر سیاست خلع‌سلاح یکجانبه) ایالات‌متحده را به‌مثابه تکرار اشتباهات هژمون‌های‌ رو به افول پیشین می‌داند که سعی داشتند برتری نظامی را جایگزین امتیازات اقتصادی مشابه و همسنگ آن کنند.

به اعتقاد وی زمانی که چرخه‌ها و گرایش‌های نظام جهانی و بازی‌ جابه‌جایی قدرت یعنی توسعه نابرابر سرمایه‌دارانه در کانون توجه و تاکید قرار می‌گیرند، به‌جای دگرگونی‌ها و تحولات بنیادین، صرفا استمرارها و پیوستگی‌هاست که به چشم می‌آیند. عنوان یکی از مقالات وی یعنی «چه جهانی‌شدنی؟» موید همین نکته است.
حضور برجسته و درخشان والرشتاین به‌عنوان جامعه‌شناس تاریخی تراز اول و روشنفکر شجاع ‌مردمی موید آن است که «نظریه اجتماعی» صرفا نوعی وقت‌گذرانی و سرگرمی برای استادان و دانشگاهیان نیست، بلکه همچنان در صحنه سیاست جهان حرف‌های فراوانی برای گفتن دارد.

 


منبع: شرق