شناسهٔ خبر: 14183 - سرویس مسائل علوم‌انسانی

گفت‌وگو با محمدسعید حنایی کاشانی؛

اهمیت فلسفه در فرهنگ جهانی بشری

فلسفه «فيلسوف» و «نظريه‌پرداز» دو اصطلاح هستند با معناهاي متفاوت. «فيلسوف» مي‌تواند «نظريه‌پرداز» باشد اما «نظريه‌پرداز» لزوما «فيلسوف» نيست./ من گمان نمي‌كنم «عصر فلسفه» به پايان رسيده باشد، هرچند كه ممكن است چندان خريداري نداشته باشد!

 

بابك مهدي‌زاده : دكتر سعيد حنايي كاشاني، عضو هيات علمي گروه فلسفه دانشگاه شهيد بهشتي تاكنون كتاب‌هاي زيادي را با موضوع فلسفه تاليف و ترجمه كرده است. با او درباره فلسفه و نگاه ايرانيان به فلسفه گفت‌وگو كرديم كه در زير مي‌خوانيد.

 

آيا اين سخن درست است كه فلسفه در ايران جايگاهي نداشته و ايرانيان عرفان را بيش از فلسفه مورد توجه قرار داده‌اند؟

اين سخن را شايد اگر به‌گونه ديگري طرح كنيم مناسب‌تر باشد، يعني به اين صورت:

«چرا عرفان يا تصوف در چشم مردم بيش از فلسفه اهميت يافت؟» چون ما نمي‌توانيم بنا به شواهد تاريخي بگوييم كه فلسفه در ميان ايرانيان يا به‌طور كلي مسلمانان هيچ جايگاهي نداشته است، اما از جهتي مسلم است كه بعدها تصوف و عرفان و همچنين شريعت‌گرايي بر تفكر فلسفي پيشي گرفته است. بنابراين، ‌بايد بپرسيم كه چرا درخشش ستاره «فلسفه» در جهان اسلام كوتاه بود؟اما آيا فلسفه و عرفان و شريعت به‌راستي با هم در ستيزند؟ يا ستيز «فلسفه» و «تصوف» و «شريعت»، در واقع، ستيز گروه‌هايي در جهان اسلام و نشان‌دهنده مناسبات قدرت در جامعه اسلامي است؟ نخست، به‌طور مختصر اگر بخواهيم بگوييم، «فلسفه» همان‌طور كه از نامش پيداست چيزي «بيگانه» در جهان اسلام بود كه با ياري «حكومت» و «نخبگان» (وزيران قدرتمند و ثروتمندان دانش‌دوست) به جهان اسلام و ايران «وارد» شد. چنان‌كه از منابع اسلامي برمي‌آيد، ايرانيان پيش از اسلام برخي آثار افلاطون را به زبان پهلوي ترجمه كرده بودند و به گواهي «الفهرست» ابن‌نديم برخي از اين آثار نخست از زبان پهلوي به زبان عربي ترجمه شد. اما ماجراي رويارويي فقيهان و صوفيان با فيلسوفان و فلسفه باز مي‌گردد به ستيزي كه ميان حاكمان و قدرتمندان خلافت اسلامي و نخبگان حامي و تحت‌الحمايه آنها با عوام و نمايندگان فكري آنها در گرفت. فقيهان و اهل حديث و صوفيان به‌طرفداري از شريعت و ايمان در برابر اهل فلسفه صف بستند و فلسفه را ديني پنداشتند كه مي‌خواهد جاي دين سنتي را بگيرد. اين تصور منشا خصومت و رويارويي اينان با فلسفه شد. از اين ميان، تصوف با نيرومندي بيشتري به فلسفه حمله برد و تاثيرگذارتر شد، به دليل: (?) زبان شعر و تسلط بر زبان فارسي و طرفداري از شريعت و در نتيجه دست يافتن به عوام و (?) بيگانگي «فلسفه» و استفاده نه‌چندان بسيار فيلسوفان از زبان فارسي و ماندن در حيطه خواص. به نظر من اين و ديگر مسائلي كه بيشتر بايد كاويد رمز پيروزي تصوف بر تفلسف در ايران بود و البته حرف آخر را هم همواره قدرت سلطان مي‌زد، كه گاهي البته خود ملاحظه عوام و نمايندگان آنها را مي‌كرد.

 

اصولا فيلسوفان بزرگ ايراني چه جايگاهي در رشد و پيشرفت فلسفه در جهان داشتند؟

فيلسوفان ايراني و مسلمان به فيلسوفان يوناني اداي احترام كردند و آنان را آموزگاران خود شمردند و راه «فلسفه» را در پيش گرفتند، از اين جهت، آنان سهم ارزشمندي در حفظ ميراث و سنت فلسفي و نيز پيشرفت آن در دوره‌هاي بعدي داشته‌اند. فلسفه دوران‌هاي بعد در قرون وسطاي اروپا بدون فيلسوفان مسلمان و ايراني، مسلما، به راه ديگري مي‌رفت. امروز نيز تحقيق در خصوص فلسفه‌هاي آنها همچنان ادامه دارد و اين حاكي از اهميتي است كه در جهان تفكر فلسفي براي آنها قايلند. به هر حال، برخي بحث‌ها در منطق و مابعدالطبيعه و دين همچنان مي‌تواند از مباحث جاويدان فلسفه باشد و بي‌شك فيلسوفان ايراني و اسلامي نيز در اين خصوص سخنان قابل اعتنايي دارند.

 

نقش فلسفه در جامعه چيست؟ به عبارت ديگر و به زبان ساده فلسفه چه نقشي در زندگي مردم دارد كه بايد مهم تلقي شود؟

كار اساسي فلسفه پرسشگري است. بنابراين، هنگامي كه به امور اجتماعي مربوط شود، يعني به اخلاق و سياست بپردازد، مي‌تواند به بهبود يا تغيير نگرش‌هاي ما در خصوص مسائل جاري ياري كند و چشم‌اندازهاي فراخ‌تري در پيش روي ما بگسترد. از همين‌رو، ما هيچ جامعه‌يي را نمي‌بينيم كه بدون ارزيابي هميشگي از انديشه‌ها و رفتارها و آداب و رسوم يا قوانينش توانسته باشد قدمي از آنچه بوده است فراتر رفته باشد، اگر واپس نرفته باشد! با تشويق فلسفه در مقام تفكر انتقادي داشتن درباره همه‌چيز مي‌توان بهترين راه‌ها را براي زندگي يافت، اگر تنها به «يك راه» نخواهيم بسنده كنيم.

 

فلسفه چه كمكي به سياست‌ورزي مي‌كند؟

فلسفه در هركاري به اصلاح و انتقاد توجه دارد. كمك فلسفه به سياست مي‌تواند روشن كردن نتايج يا پيامدهايي باشد كه آموزه‌ها يا رفتارهاي سياسي خواهند داشت. بنابراين، باز گذاشتن «فضاي نقد» در جامعه كمكي است به انتخاب بهترين راه‌ها براي كشورداري و نظم بخشيدن خودخواسته به امور.

گمان نمي‌كنم. هرچند شايد برخي سياستمداران در كشور ما داراي تحصيلات فلسفي باشند و هرازگاهي به نام فيلسوفان يا انديشه‌هاي فلسفي اشاره‌يي نيز بكنند. آنچه فلسفه بايد به آن بپردازد، نقد همين وضعيت كنوني و راه‌هاي برون شد از آن است و گرنه نقل سخنان افلاطون و ارسطو يا كانت و هگل يا ماركس يا هايدگر يا هركس ديگر چه فايده‌يي مي‌تواند براي گشودن «بن‌بست»هاي سياسي داشته باشد؟ توجه به فلسفه به معناي داشتن مشاور «فلسفه‌خوانده» يا داشتن «تحصيلات» فلسفي يا بر زبان آوردن سخنان فيلسوفان نيست. كسي به‌راستي اهل فلسفه است كه از گشوده شدن فضاي گفت‌وگو و نقد و دسترسي آسان به اطلاعات براي همه مردم دفاع كند و من چنين چيزي را در سياست كنوني كشورمان نمي‌بينم.

 

وضعيت فلسفه در دانشگاه‌هاي ما چگونه است؟

ظاهرا خوب است. گروه‌هاي فلسفه دايرند و استاد دارند و دانشجو مي‌گيرند و در مدارج مختلف فارغ‌التحصيل دارند!

 

وضعيت آشنايي ايرانيان و جامعه علمي ما نسبت به فلسفه چگونه است؟ آيا در ايران آثار معتبر فلسفي ترجمه مي‌شود؟

چندان بد نيست. اگر با ۳۰ سال يا ۱۰۰سال پيش مقايسه كنيم وضع به مراتب بهتر است و ترجمه كم كم دارد زبان فلسفي ما را مي‌سازد. براي رسيدن به يك موجودي قابل اعتنا از كتاب‌هاي فلسفي دست كم به ۲۰۰ سال نياز است و اين را هم در «نهضت ترجمه» جهان اسلام و هم در رنسانس اروپايي شاهد بوديم. بنابراين تا اينجا بد نبوده به‌ويژه آنكه نهضت‌هاي ترجمه جهان اسلام و اروپا تا حدود بسياري متكي به دولت بودند و «نهضت ترجمه» ما در دوره كنوني به‌ويژه متكي به شور و اشتياق و فداكاري فردي بوده است.

 

وضع ترجمه در ايران چگونه است؟ آيا علمي و معتبر و منطبق با دستاوردهاي روز جهان است؟

كتاب ظاهرا زياد ترجمه مي‌شود و شايد بتوان گفت خوب است اما بايد ديد نگاه انتقادي به ترجمه در چه حال است؟ به نظر مي‌آيد كه در زمينه ترجمه نيز ديد انتقادي به «مسائل ترجمه» و «نظريه‌هاي ترجمه» هنوز در ابتداي راه است و به ترجمه به منزله «مشكل» هنوز كمتر نگاه شده است. اين هم شايد به اين دليل باشد كه «تحقيق» در اين زمينه هنوز بستر اجتماعي و نهادي لازم را ندارد. به هر حال افراد بيشتر ترجيح مي‌دهند «ترجمه» كنند تا «نقد ترجمه» آن هم به صورت «مفهومي و عام» و نه «ترجمه‌يي خاص» و به قلم شخصي معين.

 

آيا اين درست است كه عصر جديد عصر پايان فيلسوفان است و نظريه‌پردازان جاي فيلسوفان را در معادلات قدرت گرفته‌اند؟

«فيلسوف» و «نظريه‌پرداز» دو اصطلاح هستند با معناهاي متفاوت. «فيلسوف» مي‌تواند «نظريه‌پرداز» باشد اما «نظريه‌پرداز» لزوما «فيلسوف» نيست. ادعاهاي «پايان» را بايد همواره به ديده شك نگريست، آنگاه كه به نظر مي‌آيد چيزي به پايان رسيده است بايد منتظر «آغازي نو» براي آن نيز بود. من گمان نمي‌كنم «عصر فلسفه» به پايان رسيده باشد، هرچند كه ممكن است چندان خريداري نداشته باشد!

 

اگر فلسفه نباشد چه اتفاقي مي‌افتد؟ آيا مي‌شود جهان را بدون فلسفه در نظر گرفت؟

هيچ اتفاقي نمي‌افتد، به اين معني كه «حيات» از روي زمين رخت بربندد اما شايد بتوان گفت با چه چيزي اكنون مي‌خواهيم ارزش «زيستن» را بشناسيم و با چه چيزي مي‌خواهيم «زندگي» را به پيش ببريم؟ به جاي «فلسفه»، چه چيز ديگري مي‌تواند به ما ميلي به پرسشگري و گسترش شناخت ببخشد؟ فلسفه تاكنون گام‌هايي مهم در پيشرفت و دگرگوني تاريخ و تمدن بشري برداشته است و آنچه امروز ما علم و تمدن و فرهنگ جهاني بشري مي‌ناميم، بي‌شك، مديون «فلسفه» بوده است. آري، امروز، ما مي‌توانيم كشورهايي را تصور كنيم كه چندان در «فلسفه»، پيشرفتي ندارند يا اصلا جايي براي «فلسفه» ندارند، به‌طور نمونه، روسيه يا چين، اما در «علم هسته‌يي» يا «توليدات صنعتي» يا ساختن سلاح‌هاي جنگي به پيشرفت‌هاي بسيار مهم دست يافته‌اند! اما مي‌توان پرسيد كه چه چيزي مي‌تواند «ثبات» اين كشورها و ادامه «رشد صنعتي» يا «اقتصادي» آنها را براي آينده تضمين كند؟ اين كشورها هنگامي كه بحران‌هاي اجتماعي‌شان آغاز و آشكار شود، چه ارمغاني براي مردم‌شان خواهند داشت؟ و بعد، اين مردم چه راهي را در پيش خواهند گرفت؟ اين پرسش‌ها نشان مي‌دهد، اگر ما همچنان «مسائلي» داشته باشيم كه نيازمند «انديشيدن» باشند و اين پرسش‌ها را «اقتصاد» يا «علم» يا «سركوب» نتوانند فرو بنشانند، آنگاه تنها از «فلسفه» برمي‌آيد كه پاسخ‌هايي فراهم كند و ما را به ادامه زندگي باكرامت انساني اميدوار سازد وگرنه در تاريخ بشر بسيار تمدن‌هاي ثروتمند و قدرتمند بودند كه فروريختند و از آنها جز ويرانه هيچ نماند اما اگر يوناني هنوز برجاست، اين يونان بيش از هرچيز مديون «فلسفه» است و از اين حيث تا وقتي «فلسفه» باشد، يونانيان مي‌توانند به دليل اين «اختراع» به خود ببالند، هرچند امروز كشور ثروتمند يا پيشرفته‌يي نباشند!

منبع: اعتماد