شناسهٔ خبر: 14950 - سرویس اندیشه

بحثی در نسبت اخلاق و روشن‌فکری دینی؛

دباغ، حجاب و ارتداد

سروش دباغ سروش دباغ اگرچه در پاره‌ای از مکتوبات خویش رویه‌ای مبتنی بر تحلیل و تحقیق را پیشه می‌کند؛ اما در نوشته‌های اخیر او در زمینه‌ی اخلاق و فلسفه‌ی اخلاق گویی نوعی کم‌دقتی، فزونی گرفته است. البته پایان‌نامه‌ی دکتری او در این میان یک استثنا است.

                                                                               

فرهنگ امروز/ مسعود صادقی: سروش دباغ اگرچه بی‌گمان بخشی از اشتهارش را وام‌دار اعتبار پدر می‌باشد؛ اما یکی از ارکان عمارت اخلاق‌پژوهی در این دیار است. او نخستین کتابش را با موضوع تبویب آرای دین‌شناسانه‌ی پدر منتشر ساخته است[1] و گاه به گاه نیز در مقام تبیین اندیشه‌های او برمی‌آید و حتی در وقت لازم با صورت‌بندی نقاط حساس آرای وی، منتقدان را به انتقاد بیشتر ترغیب می‌کند؛[2] اما بی‌گمان تقلیل دباغ به یک شارحِ آرای دیگری/ پدری، ظلم در حق اوست و نگارنده و خواننده هر دو نیک می‌دانند که او اگرچه مدعی تئوری‌پردازی نیست؛ اما در قیاس با بسیاری، نکات نوپردازانه‌تری در ساحت اخلاق بالاخص نقد اخلاقی عرضه کرده است. این نوشتار بسیار کوتاه سعی دارد با نگاهی اجمالی به صورت و محتوای برخی از مهم‌ترین نوشته‌های اخیر سروش دباغ، ضمن احترام به وی، نکاتی چند را در سنجش آن‌ها متذکر شود.  

 

نقد روش‌شناختی

سروش دباغ اگرچه در پاره‌ای از مکتوبات خویش رویه‌ای مبتنی بر تحلیل و تحقیق را پیشه می‌کند؛ اما در نوشته‌های اخیر او در زمینه‌ی اخلاق و فلسفه‌ی اخلاق گویی نوعی کم‌دقتی، فزونی گرفته است. البته پایان‌نامه‌ی دکتری او در این میان یک استثنا است؛[3] ولی بیشتر آثار وی در باب اخلاق به مدد مصاحبه‌ها و مقاله‌هایی خطابی و کلی‌گویانه قطور شده‌اند. در همین راستا می‌توان گفت در بیشتر یا دست‌کم برخی از مقالات مهم و پربازتاب دباغ، نوعی رویکرد خودتبلیغی و خودارجاعی از یک سو و عدم رعایت اخلاق پژوهشی از دیگر سو، به چشم می‌آید؛ مثلاً وی در یک مقاله‌ی 16 صفحه‌ای و تحت عنوان «مبانی اخلاقی دمکراسی»، حتی از یک منبع یا ارجاع هم استمداد نمی‌جوید و با اینکه نام بیش از 10 متفکر و مکتب و رویکرد اخلاقی و سیاسی را به میان می‌کشد و معادل انگلیسی آن‌ها را نیز در پانوشت می‌آورد؛ اما حتی یک بار بر خود لازم نمی‌بیند که در راستای الفبای اخلاق پژوهش، گواه و تکیه‌گاهی علمی بر سخنانش بیاورد،[4] بگذریم. از مقالاتی نظیر «زیستن اخلاقی مبتنی بر فضیلت» که دقیقاً از مشکل مقاله‌ی قبلی رنج می‌برد و کل آن عبارت است از چندین صفحه مطلب در باب فضیلت‌گرایی و معادل انگلیسی برخی اصطلاحات و دیگر هیچ، دریغ از یک منبع و مرجع علمی![5]

گاه روال نوشتاری او به گونه‌ی دیگری است، چنان‌که وی در مقاله‌ای، اگرچه مجموعاً 12 بار ارجاع می‌دهد؛ اما در این میان 2 بار به کتاب پدرش، 5 بار به کتاب‌های خودش و 1 بار هم به مقاله‌ای مشترک از خود و برادرش ارجاع می‌دهد.[6] این در حالی است که وی در همین مقاله برای نظراتی که از کانت و بنتام و راس و مور و هیر گرفته تا به مجتهد شبستری نسبت می‌دهد هیچ منبعی ذکر نمی‌کند!

افزون بر این‌ها، او وقتی به ارجاع تن‌درمی‌دهد، خواسته یا ناخواسته از ذکر منبع دقیق برای آن اجتناب می‌کند و به جای آن با موضعی آموزگارانه و از بالا به پایین برای آشنایی بیشتر، خواننده را به دنبال یک منبع آموزشی روانه می‌سازد. حال آنکه حکمت و ضرورت منبع و ارجاع در این است که خواننده دریابد که نویسنده چه چیزی را دقیقاً از کجا آورده است نه اینکه برای آشنایی بهتر و بیشتر به چه جایی رجوع نماید!

مثلاً در مقاله‌ی «حجاب در ترازوی اخلاق»، او به جای آوردن یک ارجاع به شکل متداول و علمی، دست‌کم 6 بار از مخاطب می‌خواهد که برای آشنایی بیشتر به منابعی خاص رجوع کند و 1 بار هم از تعبیر برای آشنایی استفاده می‌نماید و یا در مواقفی می‌گوید که نظریه الف، در منبع ب به‌خوبی تبیین شده است و ...[7] مجموعاً می‌توان گفت ایراد عمده در سبک نوشتاری سروش دباغ، اصرار وی در استعمال اصطلاحات و ارجاعاتی است که نه فقط آبشخور نقل قول یا انتساب‌های او را دقیقاً روشن نمی‌سازند، بلکه می‌توانند خواننده‌ی غیرمتخصص را آشفته و گاه مرعوب سازند.

 

نقد محتوایی

از حیث محتوایی به نظر می‌رسد که دباغ، بالاخص در نوشته‌های اخیرش، رابطه‌ی دین و اخلاق را در قیاس با مباحث فرااخلاقی در سطحی پایین و غیربنیادین مطرح می‌سازد که اگرچه فی‌نفسه عیب نیست؛ اما چندان به تنقیح رابطه‌ی دین و اخلاق در ذهن مخاطبان کمک نمی‌رساند و ازقضا موجب جنجال و بدفهمی‌های بیشتر می‌شود؛ مثلاً او در آخرین نگاشته‌هایش حجاب شرعی زنان را نااخلاقی یا به تعبیر بهتر فاقد ربط اخلاقی می‌داند. به اعتقاد وی: خصوصیت اخلاقاً مربوطی «که بنا بر رأی این افراد، قوام‌بخش ضرورت پوشش گردن و موی سر است، عبارت است از عفت».[8] او همچنین حجاب را مقوله‌ای فقهی و هویتی می‌داند[9] و نیز معتقد است که حدود و ثغور و معنای حجاب، عرفی و برآمده از آن است.[10]

البته کسانی که به سخنرانی‌های سروش پدر در سال‌های اخیر گوش سپرده‌اند، نیک می‌دانند که او بارها ایده‌ی هویتی و نااخلاقی دانستنِ حجاب را در لابه‌لای سخنانش و به مناسبت‌های گوناگون مطرح ساخته و ظاهراً تنها شرح و بسط این ایده را پسر ارشد بر عهده گرفته است.[11] من خود در نقد مفصلی که بر تلقی دباغ از حجاب نگاشتم،[12] پس از بیان استدلالات خویش نهایتاً یادآور شدم که برخلاف نظر دباغ:  

1) در قرآن و نیز روایات، پاک‌دامنی، حیا، عفت و تحریک جنسی از یکدیگر مفهوماً جدا هستند.

2) حجاب عاملی برای بازداشتن نامحرمان از تحریک جنسی است.

3) بنا بر دو نکته‌ی پیش‌گفته، چون تحریکی جنسی که خارج از چارچوب یک رابطه تعریف شده باشد مصداق دیگرآزاری است؛ لذا رعایت آن از طریق حجاب از زمره وظایف اخلاقی است.

4) هیچ دلیل قانع‌کننده‌ای وجود ندارد که:

اولاً، حجاب عرفی را در اکتفا به نپوشاندن موی و گردن محدود سازد.

ثانیاً، به نیکی ثابت کند که «حجاب عرفی» فاقد محدودیت شرعی است.

5) تقابلات و دوگانه‌هایی چون بی‌عفتی در برابر باحجابی یا عفت در برابر بی‌حجابی، تقابلاتی است نادقیق که هرچند در نظر اقلیتی از متشرعین معنادار باشد؛ اما اقلاً از منظر قرآن پایه و مایه‌ای ندارد.

6) ما باید بدانیم که هویت‌مدار انگاشتن و انکار ربط اخلاقی حجاب در واقع مصداق کوچک‌نمایی این فریضه و مساوی یا مساوق قرار دادن آن با عفت، پاک‌دامنی یا حیا نیز نشانه‌ی بزرگ‌نمایی بیش از اندازه‌ی آن است. حال آنکه از حجاب نباید انتظار و چشمداشتی بی‌حساب داشت و جای و معنای آن را با حیا و پاک‌دامنی جابه‌جا کرد. این مفاهیم هریک هنجارهایی متفاوت و متغایر هستند که اگرچه بر هم می‌افزایند و به یاری یکدیگر می‌آیند و غالباً هم‌تبار و در کنار هم هستند؛ اما به‌هرحال همچون اعضای خانواده‌ای پاکند که همواره و یک‌باره در زیر یک سقف جمع نمی‌آیند.[13]

از بحث حجاب که بگذریم، از یاد نباید برد که دباغ چندی بعد و در مکتوبی دیگر، دوباره ترازوی اخلاقش را به دست گرفته و این بار ربط اخلاقی ارتداد را طی یک مقاله‌ی نسبتاً کوتاه رد می‌نماید، مقاله‌ای که پاره‌های بلندی از قواره‌ی کوتاه آن را مقدمه‌چینی یا پاورقی‌های توضیحی به خود اختصاص داده است. وی در ابتدای این مقاله می‌گوید: در یک تقسیم‌بندي کلان درباره‌ی تلقی‌های گوناگون درباره‌ی آموزه‌هاي ادیان ابراهیمی، می‌توان 4 موضع خداباوري، خداباوريِ مستقل از ادیان، ندانم‌انگاري و خداناباوري را از یکدیگر بازشناخت.[14] دباغ بر اساس این تقسیم‌بندی چند فرض را مطرح می‌کند از قبیل اینکه ممکن است یک خداناباور یا ندانم‌انگار در حسرت زیستن در ساحتی قدسی باشد و...[15]

اجمالاً در پاسخ می‌توان گفت: اولاً، عکس این فرض بیشتر متصور است و ثانیاً، مقوله‌ی ارتداد صرفاً منحصر و در پیوند با اعتقاد یا عدم اعتقاد به خدا نیست و در بسیاری از موارد ناظر بر بی‌اعتقادی نسبت به برخی از احکام دینی است. چنان‌که در همه‌ی موارد و مصادیق صدور حکم ارتداد در مقاله‌ی دباغ هیچ‌یک مربوط به بی‌اعتقادی به خدا نیست و یا در مورد سرشت وحی است یا حکم حجاب و یا جایگاه ائمه و...![16] بنابراین، سخن گفتن از انواع چندگانه‌ی باور/ عدم باور به خدا، تفکیکی ناکافی و نه‌چندان مفید برای ورود به مبحث ارتداد است.

از این‌ها گذشته، اهم دلایل دباغ در ردّ حکم ارتداد به شکل ذیل قابل تلخیص است:

الف: خطای معرفتی غیر از خطای اخلاقی است.

ب: خروج از دین یک خطای معرفتی است.

ج: مجازات باید با جرم متناسب باشد.

د: نتیجتاً مجازات خطایی معرفتی مانند تغیر دین، اعدام نیست.

دباغ ابتداً خطای اخلاقی را از خطای معرفتی تفکیک می‌کند و سپس تغییر دین را خطایی معرفتی دانسته و نهایتاً با استناد به شهودات عرفی، مجازات مرتد را با نوع جرم او نامتناسب معرفی می‌کند.[17] او چنین می‌کند؛ اما توضیح نمی‌دهد که:

اولاً، چرا تغییر دین یک خطای معرفتی است و نه اخلاقی و نه معرفتی، اخلاقی؟

ثانیاً، آیا همه‌ی خطاهای معرفتی، نااخلاقی و همه‌ی خطاهای اخلاقی، نامعرفتی هستند؟

ثالثاً، آیا تبعات تغییر دین به دینی دیگر و یا تبدیل دین به بی‌دینی از سنخ یک چرخش انتزاعی و معرفتی محض است؟

رابعاً، آیا ایمان غالباً یا تماماً از جنس معرفت است که بی‌ایمانی یا تغییر ایمان را غالباً یا تماماً به یک خطا یا کنش معرفتی تحویل کنیم؟     

دباغ در مقاله‌ی خود بهترین فرض و تصویر ممکن از ارتداد را ترسیم می‌کند و سپس آن را عملاً به همه‌ی انواع و احتمالات تغییر دین تعمیم می‌بخشد. او می‌پرسد چرا کسی که در راه رسیدن به حقیقت، اسلام را فرو می‌نهد باید مستوجب چنین عقوبتی باشد؟ [18] اما می‌توان فرض‌های دیگری را مطرح کرد و به نتایج دیگری رسید. آیا کسی که از سر هوس، توطئه، کم‌دانشی و... تغییر آیین می‌دهد یا بی‌خدایی یا بی‌دینی پیشه می‌کند مرتکب یک خطای معرفتی شده است؟ اگر این خطایی اخلاقی است، آیا مجازاتی دارد و اگر دارد این مجازات چیست؟ می‌دانم که دباغ در پاسخ خواهد گفت: حتی اگر بنا به فرض، خروج از دین کنشی غیراخلاقی باشد و مستحق مذمّت و مجازات، ستاندن جان یا زندانی کردن چنین کسی (مرتد) با عملی که مرتکب شده، تناسب نداشته، ناموجه و غیراخلاقی است.[19]

 اما باید گفت اولاً، میان تناسب مجازات مرتد از یک سو و خطاکار بودن یا نبودن او از دیگر سو نباید خلطی صورت بپذیرد. دباغ باید نشان دهد اگر کسی تا دیروز و بر آیین اسلام، چهارهمسری و متعه و ننوشیدن شراب و از امروز و بر دین مسیح (علیه السلام)، تک‌همسری و نوشیدن شراب پیشه کرده، دچار هیچ تغییر موضع اخلاقی (اعم از خطا یا صواب) نشده و صرفاً موضع معرفتی خود را دگرگون ساخته است، آیا واقعاً چنین است؟ آیا واقعاً به گمان دباغ تغییر دین/ باور دینی از جنس تغییر باور به یک قضیه‌ی هندسی یا نجومی و صرفاً از جنس یک خطا یا کنش شناختی است؟

................................................................................

نکته‌ی آخر

در پایان گفتنی است که روش نیکوی دباغ در استقبال از نقدها و انعکاس آن‌ها در سایت خود حقیقتاً ستودنی و آموختنی است و می‌تواند الگویی برای همگان (از جمله نگارنده) باشد. ضمن آنکه، من اگرچه شخصاً بیش از روشن‌فکری دینیِ سروش و سروشیان با مشی نواندیشانه‌ی فنایی و ملکیان همدلی دارم؛ اما بر این گمانم که:

اولاً، هرگز نباید اندیشه‌ی افراد (از جمله دباغ) را به مشترکات و مشهورات منتسب به یک جریان فکری تقلیل داد و ظرایف و تفاوت‌های فردی را نادیده گرفت.

ثانیاً، دباغ می‌تواند بهتر از این بنویسد و خدای‌ناکرده وسواس دقیق و بسامان نگاشتن را با وسوسه‌ی فراوان نوشتن سودا نکند.

ثالثاً، به‌زعم این قلم، پرداختن به وجوه کاربردی اخلاق اگرچه لازم است؛ اما هرگز نباید به مواجهه‌ی سطحی و گذرا با اخلاقیات دیرپای دینی بینجامد به‌نحوی‌که گویی با نوشتن یک مقاله‌ی کوتاه به آسانی می‌توان حکمی دینی را اخلاقاً اشتباه یا بیراه قلمداد نمود. گمان نمی‌کنم این انتظار از روشن‌فکری دین‌دار، زیاده یا بی‌قاعده باشد.[20]

 

*دانشجوی دکتری فلسفه‌ی اخلاق

 

پی‌نوشت‌ها:

[1] - دباغ، سروش (1387)، آیین در آیینه، تهران: انتشارات صراط.

[2] - دباغ در یکی از مقالاتش با اشاره به رأی سروش پدر می‌نویسد: تلاش می‌کنم با صورت‌بندی سنخ استدلال‌های ایشان در این جستارهای گوناگون، راه نقد مدّعیات و استدلال‌های او را نشان دهم. ر. ک. دباغ سروش (1392)، از تجربه‌ی نبوی تا رؤیای رسولانه. قابل دریافت در: http://www.begin.soroushdabagh.com/articles_f.htm

[3] - دباغ، سروش (1388)، عام و خاص در اخلاق، تهران: نشر هرمس.

[4] _______(1387) امر اخلاقی، امر متعالی: جستارهای فلسفی. تهران: نشر کتاب پارسه.

[5] _______(؟) زیستن اخلاقی مبتنی بر فضیلت. قابل دریافت در: http://www.begin.soroushdabagh.com/articles_f.htm

[6] - دباغ، سروش (1389)، ملکیان و فایده‌گرایی اخلاقی، مجله مهرنامه. شماره 3.         

[7] - دباغ، سروش (1391)، حجاب در ترازوی اخلاق، صفحات 2 و 3 و 4 و 6 و...قابل مشاهده در: http://www.begin.soroushdabagh.com/articles_f.htm.

[8] - همان. ص 13.

[9] - همان. ص 14.

[10] - همان. ص 1 و ص 13.

[11] - برای نمونه ر. ک. سروش، عبدالکریم (2010)، حجاب و هویت اسلامی، فایل صوتی. قابل دریافت در: www.drsoroush.com.fa

[12] - صادقی، مسعود (1392)، نقد رأی سروش دباغ در باب حجاب، قم: کنگره بین‌المللی فرهنگ و اندیشه‌ی دینی. مجلد دوم مجموعه مقالات.

[13] - همان. ص 26.

[14] - دباغ، سروش (1392)، ارتداد در ترازوی اخلاق، قابل دریافت در: http://www.begin.soroushdabagh.com/articles_f.htm

[15]- همان. ص 2 .

[16] - همان. ص 7.

[17] - همان. ص 2 و 3.

[18] - همان. ص 3.

[19]- همان. ص 5 .

[20] - کسی در واکنش به مقاله‌ی قبلی من در سایت فرهنگ امروز، به گلایه نوشته بود که چرا باید در نوشتاری کوتاه به نقد آرای یک متفکر بپردازی؟ در پاسخ به او بر سبیل مطایبه گفتم: به همان دلیل که آن متفکر در مقاله‌ای کوتاه به رد باورهای هزاران متدین می‌پردازد! ضمن آنکه من نقد کرده‌ام و او نفی و من به باور ایشان پرداخته‌ام و او به باورهای مردمان تاخته است. چگونه ما آنچه را بر خود روا نمی‌داریم به آسانی برای دین و دین‌داران روا و بجا می‌پنداریم...