شناسهٔ خبر: 21158 - سرویس سیاست‌گذاری علم‌وفرهنگ

گفت‌وگو با محمدمهدی اعتصامی؛

در آموزش فلسفه به كودكان با غرب چالش داریم

محمد مهدی اعتصامی آن چيزی هم كه در اروپا به نام آموزش فلسفه به كودكان مصطلح شده است، آموزش تفكر است. اين آموزش تفكر بيش‌تر با رويكرد مهارت‌گرايی در علوم تجربی (پوزيتيويسم) مورد نظر است. حتی اصطلاحاتی كه در اين زمينه به كار می‌رود در چارچوب پارادايم و گفتمان فلسفه غرب است. وقتی می‌خواهيم تفكر انتقادی را به دانش‌آموزان منتقل كنيم اين با نقدی كه در جامعه ما مطرح می‌شود، متفاوت است. خيلی بايد دقت كنيم كه در اين كار صرفاً از ترجمه مفاهيم غرب اقدام نكنيم.

 

فرهنگ امروز: محمدمهدی اعتصامی به عنوان شخصی که سال‌ها در تالیف و برنامه‌ریزی کتب درسی فلسفه برای دانش آموزان مقطع متوسطه دستی داشته است و در این زمینه صاحب تجارب ارزنده‌ای است، یک مورد مطلوب جهت انجام یک گفت‌وگوی فلسفی در باب نگارش کتب فلسفه  و آموزش آن به نوجوانان است. در ذیل متن گفت‌گو با ایشان در باب آموزش فلسفه به کودکان و نوجوانان در ایران و تفاوت آن با اروپا می‌آید:

 

 

با توجه به اين كه جنابعالي سابقه طولاني در تأليف كتاب‌هاي درسي آموزش فلسفه آموزش و پرورش داريد، بفرماييد آموزش و پرورش تاكنون چه برنامه‌هايي براي آموزش فلسفه داشته است؟

از سال‌هاي بسيار دور در آموزش و پرورش ـ به همين نحوي كه در حال حاضر شاهد آن هستيم ـ در رشته علوم انساني، درس‌هايي به نام منطق و فلسفه وجود داشته است. در پايه سوم متوسطه، سه واحد و پيش‌دانشگاهي دو واحد، براي آموزش منطق و فلسفه در رشته علوم انساني، منظور شده است و در رشته‌هاي ديگر، اثري از اين درس وجود ندارد. گويا تلقي اين بوده كه اين دو درس مورد نياز دانش‌آموزان رشته علوم انساني است و كاربردي براي دانش‌آموزان رشته‌هاي ديگر ندارد. اين خلاصه‌اي از وضعيت موجود آموزش فلسفه و منطق در آموزش و پرورش است. البته به لحاظ آسيب‌شناسي و بررسي وضعيت فعلي، مي‌توان نگاه تفصيلي‌‌ به اين موضوع كرد.

 

آيا در آينده نيز آموزش فلسفه فقط در رشته علوم انساني ادامه خواهد يافت يا تغييراتي در برنامه آن خواهيم داشت؟

 اين بستگي زيادي به چگونگي طراحي برنامه درسي ملي خواهد داشت. در پيش‌نويس اين برنامه كه به شوراي عالي آموزش و پرورش ارائه شده، حوزه‌هاي مختلفي براي برنامه‌هاي درسي تعريف شده كه با وضعيت موجود برنامه درسي متوسطه كه فقط چهار رشته دارد، متفاوت است. در برنامه درسي ملي، حوزه‌اي به نام تفكر و حكمت وجود دارد كه احتمالاً موجب مي‌شود دامنه آموزش فلسفه و منطق و به خصوص تفكر، وسعت بيش‌تري نسبت به شرايط فعلي پيدا كند. به هر حال، اين رويكرد و انگيزه وجود دارد كه دايره آموزش منطق وسيع‌تر شود اما در مورد فلسفه، شايد همان روال گذشته ادامه داشته باشد.

 

با توجه به نكاتي كه درباره آموزش فلسفه در حال حاضر فرموديد، به نظر شما اين شيوه آموزش چه نقاط قوت و ضعفي مي‌تواند داشته باشد؟ و چه فرصت‌ها و تهديدهايي را به وجود مي‌آورد؟

 كتابي كه به عنوان منطق در آموزش و پرورش، طي ساليان طولاني تدريس مي‌شد، خلاصه‌اي از كتاب منطق تأليف مرحوم دكتر خوانساري بود و روش تأليف و تدريس اين كتاب برگرفته از الگوي دانشگاهي آن بود. دانش‌آموزان با خواندن اين كتاب با منطق صوري و صرفاً برخي از مفاهيم منطقي آشنا مي‌شدند و از مهارت تفكر منطقي در زندگي خود، بهره‌اي نمي‌بردند؛ يعني دانش‌آموزان رشته علوم انساني با همين دو ساعت آموزش در هفته درس منطق كه وجود داشت، كاربردهاي مهارت‌ منطق را فرا نمي‌گرفتند و با اطلاعات كلي منطق مانند تعريف منطق، كليات، حجت، دلايل، انواع قياس و امثال آن كه در دانشگاه تدريس مي‌شد، به طور فشرده آشنا مي‌شدند.

در سال‌هاي اخير آموزش و پرورش تصميم گرفت تا اين كتاب را تغيير دهد. براي همين، كتاب جديدي تأليف شد تا رويكرد فعالي براي آموزش منطق داشته باشيم. البته اين كتاب هم، كاستي‌ها و چالش‌هايي داردكه دبيران منطق معمولاً با آن‌ها روبه‌رو هستند و بهتر است در چاپ‌هاي جديد، اصلاح شود. در عين حال، اصلاح و حتي تأليف اين كتاب بايد براساس برنامه درسي ملي باشد.

كتاب آموزش فلسفه به همان شكل كلاسيك كتاب‌هاي دانشگاهي بود و اُمّهات مباحث فلسفي را، چه درباره فلسفه غرب و چه درباره تاريخ فلسفه اسلامي، به طور فشرده ارائه مي‌داد. اين كتاب يك بار در سال 1374 اصلاح شد، اما داراي همان ساختار كتاب سابق است. كتاب آموزش فلسفه دوره متوسطه، شامل دو كتاب، يكي در پايه سوم و ديگري در پيش‌دانشگاهي است. كتاب آموزش فلسفه پايه سوم، مرور اجمالي بر موضوع و هدف فلسفه و هم‌چنين تاريخ فلسفه از دوران باستان، يعني افلاطون و ارسطو دارد و حجم آن بسيار كم است و داراي يك واحد است. در كتاب آموزش فلسفه پيش‌دانشگاهي، اُمّهات مباحث فلسفه اسلامي، مانند علت و معلول، وجوب و امكان، حقيقت وجود، اصالت وجود، تشكيك وجود و هم‌چنين توضيحاتي درباره فلسفه مشاء، فلسفه اشراق، فلسفه اصالت وجود و اقسام فلسفه‌هاي تاريخ اسلام بيان شده است. رويكرد بيان اين مباحث، گزارشي است. اين دو كتاب، اقدامي براي فلسفه‌ورزي دانش‌آموزان ندارند و آموزش و پرورش با اين چند واحد آموزش فلسفه، فقط دانش‌آموزان رشته علوم انساني را به طور اجمالي با مباحث و موضوعات فلسفي كه در دانشگاه‌ها تدريس مي‌شوند، آشنا مي‌كند و با خواندن آن‌ها كسي به مهارت منطقي و تفكر فلسفي نائل نمي‌شود.

 

يعني اگر بخواهيد نقطه ضعفي براي اين روش قائل شويد، فقط به همين نكته اشاره مي‌كنيد يا نكات ديگري هم وجود دارد؟

اگر بخواهيم نقاط ضعف را به طور شمارشي بيان كنيم، دو نقطه ضعف عمده وجود دارد كه هر كدام به موارد جنبي خودش، قابل تقسيم هستند:

1. اگر هدف از آموزش منطق اين است كه به دانش‌آموزان روش فكر كردن را ياد ‌دهد و تفكرورزي را در آن‌ها تقويت ‌كند، اين هدف با گذراندن اين دو واحد منطق صورت نمي‌گيرد؛ يعني قدرت تفكر دانش‌آموزان با فراگيري اين درس تقويت نمي‌شود. با توجه به نگرشي كه در فلسفه اسلامي و ديدگاه متفكران مسلمان نسبت به منطق وجود دارد، شايد دليل عمده عدم تحقق اين هدف، عدم تناسب زمان تدريس آموزش منطق در پايه سوم دبيرستان باشد. زيرا منطق صوري را پايه ساير منطق‌ها و اساس تفكرورزي مي‌دانند و تفكر انسان را به طور طبيعي در چارچوب اين منطق مي‌شناسند. بنابراين بايد مهارت‌هاي منطقي از دوره ابتدايي به دانش‌آموزان آموزش داده شود و محال است كه در پايه سوم دبيرستان بتوان با ارائه دو واحد آموزش منطق، به آن‌ها مهارت و توانايي تفكر منطقي و قدرت تفكر را منتقل كرد.

2. در بخش آموزش فلسفه، اشكال عمده اين است كه دانش‌آموزان بيش از اين كه به مطالب ارائه شده نياز داشته باشند، به تفكر فلسفي يا قدرت فلسفيدن نياز دارند و اين توانايي با گذراندن اين واحد آموزش فلسفه در آموزش و پرورش، قابل دستيابي نيست و فقط دانش‌آموزان با برخي از مفاهيم فلسفي آشنا مي‌شوند.

اشكال ديگر درس آموزش فلسفه، محدود بودن آن به رشته علوم انساني است. در گذشته نگرش اين بوده است كه فلسفه از سنخ علوم اسلامي و انساني است و بايد به رشته علوم انساني اختصاص داشته باشد. در حالي كه براساس آراي اسلامي، درس فلسفه، مادر همه علوم است، نه فقط علوم اسلامي و انساني. مباني همه علوم در فلسفه گفته مي‌شود اما اين تلقي غلط وجود دارد كه درس فلسفه به عنوان زيرشاخه علوم انساني محسوب ‌شود.

بنابراين، از آسيب‌هاي درس فلسفه اين است كه آن را زير مجموعه علوم انساني دانسته‌اند و فقط به اين رشته اختصاص پيدا كرده است و دانش‌آموزان رشته‌هاي ديگر از اين درس بي‌بهره هستند. البته اين شيوه آموزش، قابل استفاده براي دانش‌آموزان نيست اما اگر شيوه را تغيير دهيم و با درس فلسفه، تفكر فلسفي را به دانش‌آموزان منتقل كنيم، اين درس براي همه دانش‌آموزان در همه رشته‌ها، قابل تعميم خواهد بود. پس عدم تعميم اين درس به رشته‌هاي ديگر، از آسيب‌هاي عمده آن محسوب مي‌شود.

 

با توجه به اين كه فرموديد هدف درس فلسفه اين است كه قدرت تفكر و انديشه دانش‌آموزان را بالا ببرد، آيا درس آموزش فلسفه به تنهايي مي‌تواند اين كار را انجام دهد؟ يا بهتر است اين كار از دوره ابتدايي شروع شود؟ آيا درسي به نام تفكر و پژوهش كه در پايه ششم ابتدايي ارائه شده، قرار است مهارت‌هاي تفكر و انديشه دانش‌آموزان را بالا ببرد؟ يا اين برنامه جداگانه ديگري است كه ربطي به فلسفه ندارد؟

 تنظيم‌كنندگان طرح، بيش‌تر قصد داشته‌اند كه مهارت‌هاي تفكر را در دانش‌آموزان پايه آخر ابتدايي، تقويت كنند. البته بحث تفكر با بحث تفكر فلسفي تفاوت دارد. تفكر يعني عام فكر كردن و مربوط به هر نوع دانش و حتي مهارت‌هاي زندگي مي‌شود؛ يعني انسان براي اين كه در زندگي خود موفق باشد به مهارت تفكر نياز دارد. انسان براي تعيين هدف زندگي، راه زندگي و شغل خود و امثال آن نياز به قدرت تفكر دارد چون تنها موجودي است كه براي كارهاي خود از قوه تعقل استفاده مي‌كند. بنابراين يكي از اهداف و غايات اصلي آموزش و پرورش بايد رشد قدرت تفكر باشد و مجموع دروس آموزش و پرورش مانند علوم، رياضي، فيزيك، شيمي، معارف اسلامي و قرآن، بايد بتوانند قدرت تفكر دانش‌آموزان را بالا ببرند. قدرت تفكر هم شامل مهارت‌هاي متعددي است مانند توانايي ارزيابي كردن، تعميم دادن، تجزيه و تحليل، استنباط و نظاير اين‌ها. درس‌هايي كه به دانش‌آموزان داده مي‌شود بايد بتواند اين توانايي‌ها را تقويت كند. بنابراين نگاه اصلي مي‌تواند يك نگاه تلفيقي باشد، يعني تلفيق تفكر در تمامي دروس آموزش و پرورش. البته در كنار آن برنامه تلفيقي تقويت تفكر در دروس، مي‌توان يك كار مجزاي ديگري هم كرد كه به نحو خاص مهارت تفكر را به عنوان يك درس خاص تدريس كنيم. مواد خام اين درس از علوم گرفته خواهد شد، چون مثال‌هايي كه در آن به كار مي‌رود يا از علوم اجتماعي است يا علمي و ديني است و يا از اين دست مثال‌ها.

علاوه بر اين، مرحله بالاتري در تفكر وجود دارد كه به آن تفكر فلسفي مي‌گوييم و تفكر فلسفي يعني تفكر در پرسش‌هاي بنيادي بشر، مانند پرسش‌هاي اين بيت مشهور مولوي :

از كجا آمده‌ام، آمدنم بهر چه بود       به كجا مي‌روم آخر، ننمايي وطنم

آيا من جاودانم؟ هستم؟ نيستم؟ و پرسش‌هايي كه پاسخ به آنها، شكل‌دهنده به هدف زندگي و سبك آن است. پاسخ‌گويي اين پرسش‌ها، انديشه‌ورزي و تفكر فلسفي است. دانش‌آموز هم به مثابه يك انسان بايد بتواند براي اين پرسش‌هاي اصلي زندگي خود و پرسش‌هاي عام هستي از طريق تفكر فلسفي پاسخ‌هايي بيابد. اين يك امر عمومي است يعني هر انسان بما هو انسان، اگر بخواهد هدف زندگي خود را تعيين كند بايد بتواند پرسش‌هايي از اين قبيل را پاسخ دهد؛ يعني اگر كشاورز باشد، دانشجو باشد يا استاد دانشگاه با اين پرسش‌ها روبه‌رو مي‌شود و بايد درباره آن‌ها فكر كند و به آن‌ها پاسخ دهد.

 آموزش و پرورش مي‌تواند به دانش‌آموزان، انديشيدن را بياموزد و به سمت پاسخ‌هاي صحيح هدايت كند و از القاء آن‌ها پرهيز كند، چون با سبك تفكري كه مي‌آموزند به پاسخ‌ها خواهند رسيد. اين برنامه بايد براي همه دانش‌آموزان از دوره ابتدايي تا پايان تحصيلات متوسطه، با سطوح متفاوتي اجرا شود. مثلاً دانش‌آموز اول ابتدايي هم ممكن است درباره اين كه خدا چيست يا كجاست از معلم خود سؤال كند. آموزش و پرورش بايد براي رسيدن به پاسخ، راه‌هاي منطقي فكر كردن را به دانش‌آموزان بياموزد و در پايان دوره‌ متوسطه، بايد شخصيت متفكر دانش‌آموز بتواند به پرسش‌هاي اساسي زندگي خود، پاسخ‌هاي درست بدهد.

در مرحله سوم، آموزش تخصصي فلسفه ارائه مي‌شود؛ يعني آن‌چه امثال كانت و هگل، ملاصدرا و ابن سينا، افلاطون و ارسطو گفته‌اند. اين درس تخصصي براي دانش‌آموزاني است كه در آينده بخواهند اين رشته را در دانشگاه ادامه دهند و وارد اين تخصص شوند. اگر اين برنامه اجرا شود شايد در آموزش تفكر به نتيجه مطلوبي برسيم.

 

با توجه به سه سطحي كه براي شرايط مطلوب آموزش تفكر، يعني سطح تقويت قدرت تفكر و انديشه، سطح آموزش تفكر فلسفي و سطح آموزش تخصصي فلسفه، بيان فرموديد، اين سؤال پيش مي‌آيد كه فاصله وضعيت موجود با آن شرايط مطلوب كه شما ترسيم كرديد، چه‌قدر است؟ و چگونه مي‌توان اين شكاف و فاصله را كم كرد؟

قطعاً فاصله زياد است و در كوتاه مدت نمي‌شود كاري كرد چون يكي از ابزارهاي مهم اين كار، معلم است. معلمان دوره ابتدايي داراي مهارت‌هاي اجراي اين برنامه نيستند چون دوره‌اي براي آن نديده‌اند، اما به نظر مي‌رسد مي‌توان اين قدم‌ها را هر چند كوچك برداشت.

اولين اقدام بايد در حوزه تفكر صورت بگيرد، يعني آموزش و پرورش بايد بتواند مهارت‌هاي تفكر را به دانش‌آموزان بياموزد. لازمه اين اقدام آن است كه در برنامه‌هاي درسي، مانند علوم، رياضي، ديني، قرآن، فقط انتقال‌دهنده دانش نباشد بلكه محتواي آموزشي طوري طراحي شود كه دانش‌آموزان را به تفكر و به كارگيري مهارت‌هاي تفكر وادار كند. مثلاً در كتاب قيد شده باشد كه دانش‌آموز بايد در جاهايي از درس ملزم به استدلال باشد، در چند جا بتواند تعميم‌دهي كند، و همين طور در جاهاي ديگر توانايي تفكيك، جمع‌بندي و ...، از خود نشان دهد. اين مطالب بايد جاي خود را در كتاب‌هاي درسي باز كنند.

قدم ديگر آن است كه به معلمان مهارت‌هاي تفكر، آموزش داده شود تا هم خودشان با اين مهارت‌ها آشنا شوند و هم قدرت انتقال آن را به دانش‌آموزان پيدا كنند. در كنار اين آموزش‌ها، بايد مراكز تربيت معلم و دانشگاه تربيت معلم كه متولي تربيت دبير هستند در برنامه‌هاي درسي خود اين مهارت‌ها را بگنجانند تا فارغ‌التحصيلان آن‌ها نيازي به گذراندن دوره‌هاي مربوط به آموزش تفكر نداشته باشند و قدرت تفكر را پيدا كرده باشند. بنابراين بايد بحث تفكر را در برنامه‌هاي تربيت دبير آموزش و پرورش وارد كرد.

در سال‌هاي اخير، بحث آموزش فلسفه به كودكان، در جامعه علمي و آموزش و پرورشي از طريق سمينارها و همايش‌هاي مختلف، رسانه‌هاي جمعي و كتاب‌ها مطرح شده است و دغدغه مؤسسات پژوهشي و آموزشي كشور شده است. براساس الگويي كه در كشورهاي اروپايي مطرح شده و در چند دهه اخير، آموزش فلسفه كانت رشد پيدا كرده است، آموزش فلسفه تا حدي فراگير شده و در بعضي از مدارس با طرح فريدمان گسترش پيدا كرده است.

در اين زمينه بايد توجه داشته باشيم كه همان چالش عمده‌اي كه در بحث فلسفه در دنياي اسلام با غرب وجود دارد، در آموزش فلسفه به كودكان هم، همان چالش با غرب وجود دارد. يعني همان طوري كه فلسفه غرب از مباحث هستي‌شناسي به مباحث معرفت‌شناسي و به تبع آن، به مباحث منطقي تقليل و تنزل پيدا كرده، آن چيزي هم كه در اروپا به نام آموزش فلسفه به كودكان مصطلح شده است، آموزش تفكر است. اين آموزش تفكر بيش‌تر با رويكرد مهارت‌گرايي در علوم تجربي (پوزيتيويسم) مورد نظر است. حتي اصطلاحاتي كه در اين زمينه به كار مي‌رود در چارچوب پارادايم و گفتمان فلسفه غرب است. وقتي مي‌خواهيم تفكر انتقادي را به دانش‌آموزان منتقل كنيم اين با نقدي كه در جامعه ما مطرح مي‌شود، متفاوت است. خيلي بايد دقت كنيم كه در اين كار صرفاً از ترجمه مفاهيم غرب اقدام نكنيم. در واقع آن چيزي كه در غرب آموزش داده مي‌شود تفكر فلسفي نيست بلكه آموزش تفكر است و در آموزش تفكر هم اين رويكرد وجود ندارد كه دانش‌آموز هم عقل نظري و هم عقل تجربي‌اش رشد كند؛ بيش‌تر به رشد و تقويت مهارت‌هاي عقل تجربي دانش‌آموزان توجه مي‌شود. ما در آموزش تفكر بايد به اين موضوع بسيار توجه و تلاش كنيم. در كنار اين، بايد آموزش تفكر فلسفي با رويكردي كه در دنياي اسلامي داريم، هم وجود داشته باشد، يعني مباني نظري انديشه بشر در آن لحاظ شود. فلسفه هم به همان معنايي كه در دنياي اسلام وجود دارد مطرح شود، يعني بحث هستي بما هو هستي، در سطح فهم دانش‌آموزان طراحي شود.

 

تأكيد اساسي شما براي پر كردن فاصله شرايط موجود با وضعيت مطلوب، آموزش به معلمان بود، چون وقتي معلم شناختي نسبت به مسأله ندارد نمي‌تواند مطالب آن را منتقل كند. آيا راه‌كارهاي شما صرفاً بر آموزش به معلمان منحصر مي‌شود يا فرآيندهاي ديگري هم براي رسيدن به وضعيت مطلوب مي‌تواند وجود داشته باشد؟

 به نظر من، معلم عنصري محوري است اما عناصر ديگر برنامه درسي هم به طور طبيعي بايد متحول شوند. اين كار بايد به تدريج صورت بگيرد، چون كار يك‌باره كردن معمولاً محقق نمي‌شود و نتيجه عكس آن اتفاق خواهد افتاد. براي اين كار مهارت برنامه‌ريزي درسي هم بايد تقويت شود و افزايش پيدا كند.

آموزش معلم و تربيت دبير، محور اين كار است اما عناصر ديگر برنامه مانند محتواي آموزشي بسيار اهميت دارند و بايد با رويكرد تفكري تدوين شود. هم‌چنين چگونگي ارزش‌يابي و امتحانات بايد با رويكرد تفكري باشد. در حال حاضر ارزش‌يابي از چالش‌هاي بزرگ نظام آموزشي است و نحوه برگزاري امتحانات، دانش‌آموزان را به حفظ مطالب ريز كتاب‌هاي درسي سوق مي‌دهد، حتي آزمون‌هاي كنكور هم بر همين امر استوار است. اگر ارزش‌يابي براساس آزمون از مهارت‌هاي تفكر دانش‌آموزان باشد مستلزم استفاده از سؤالات و تست‌هاي خاصي خواهد بود و بدين ترتيب ارزش‌يابي تكويني اولويت پيدا مي‌كند. البته معلم براي ارزش‌يابي تكويني، بايد داراي مهارت‌ باشد و معمولاً از مشكلات ارزش‌يابي تكويني، عدم مهارت معلم در اجراي آن است، چون داوري پيشرفت مهارت تفكر در دانش‌آموزان، بسيار پيچيده است، اين ارزش‌يابي مانند قبل، فقط از روي تصحيح ورقه نيست و اشتباهات فاحش به وجود خواهد آمد و موجب ضرر دانش‌آموزان و اعتراض اولياي آن‌ها خواهد شد.

هم‌چنين در ساختار نظام آموزشي، ويژگي مدارس، كتاب‌خانه‌ها، آزمايشگاه‌ها و امثال اين‌ها، بايد تجديدنظر شود. اگر در اين راستا حتي يك كتاب هم تغيير كند، به عنوان برداشتن يك گام، غنيمت است.

 

آموزش و پرورش براي رشد جايگاه تفكر در جامعه نقش مهمي مي‌تواند داشته باشد. شما نقش آموزش و پرورش را در اين امر تا چه اندازه مهم مي‌دانيد؟ اگر اين حركت بخواهد آغاز شود، آيا آموزش و پرورش نياز به كمك نهادهاي ديگري دارد؟ يا حركت آموزش و پرورش به تنهايي كفايت مي‌كند و ديگر نهادهاي جامعه خودبه‌خود با آن همسو مي‌شوند؟

 اصولاً بين نهادهاي اجتماعی، آموزش و پرورش نقش بنيادي دارد و اين امري روشن و شفاف است. دانش‌آموزان از پنج الي شش سالگي در اختيار آموزش قرار مي‌گيرند و تفكرورزي هم بايد از همان ابتداي دوران كودكي و نوجواني شكل بگيرد. اگر ذهن كودك بسته بماند و قرار باشد در دانشگاه باز شود، زمان مي‌گذرد و فرصت از دست مي‌رود.

در نهادهاي اجتماعي، آموزش و پرورش بر همه نهادها مقدم است. البته قبل از آموزش و پرورش، نهاد خانواده مسئول اين كار است. يعني پدر و مادر همان‌طوري كه براي رشد جسماني فرزندشان تلاش مي‌كنند، بايد براي رشد فكري فرزندشان هم تلاش كنند. براي آموزش خانواده‌ها در اين خصوص، بعضي از نهادهاي اجتماعي، مانند آموزش و پرورش، رسانه‌هاي جمعي مانند راديو و تلويزيون و مطبوعات كه از قدرت نفوذ بالايي در اجتماع برخوردارند، مسئول هستند و بايد دست به دست هم بدهند و اين آموزش با هماهنگي بين اين نهادها اجرا شود. البته به نظر مي‌رسد اين كار را بايد وسيع‌تر از اين ببينيم، يعني با تولد هر بچه‌اي، آموزش و پرورش يك بسته‌ تربيتي در اختيار مادر او قرار دهد، يعني همان‌طوري كه مادر به فكر تهيه و استفاده از وسايل بهداشتي و تغذيه براي نگه‌داري نوزاد خود است، از اين بسته هم براي تربيت اخلاقي، اجتماعي، معنوي و از جمله تفكر فرزندش استفاده كند و راهنمايي بگيرد. حتي مراكز مشاوره نيز مي‌تواند در اين بسته معرفي شود تا به موقع به آن‌ها مراجعه شود.

به نظر من، همه اين‌ها بايد در اختيار آموزش و پرورش باشد چون آموزش و پرورش يك نهاد فرهنگي است و همه اين‌ها را در اختيار دارد. اگر آموزش و پرورش اين كار را انجام دهد، ديگر نهادهاي جامعه بايد با آن همكاري كنند. وقتي كودك از خانه به مدرسه منتقل مي‌شود، در ادامه كار آن بسته تربيتي، تربيت تفكر توسط آموزش و پرورش به شكل ديگري اجرا مي‌شود. تربيت تفكر، ريشه در تعاليم ديني ما دارد و توصيه‌هاي دين ما در اين خصوص بسيار زياد است. هيچ كدام از نحله‌هاي فكري و تربيتي به اندازه اسلام به تربيت تفكر اهميت نداده‌اند.

*با تشکر از موسسه حکمت و فلسفه که این گفت‌وگو را جهت انتشار در اختیار فرهنگ امروز قرار داد.