شناسهٔ خبر: 21210 - سرویس دیگر رسانه ها

گفت‌وگو با سیاوش جمادی در حاشیه مباحث مطرح شده پیرامون تغییر و تحول رشته فلسفه

نظام آموزشی به لحاظ شیوه تدریس، واحدهایی که تدریس می‌شود و هم از لحاظ سطح دانش اساتید با مشکلات اساسی در رشته فلسفه مواجه است. در این رشته باید راه‌هایی در پیش گرفته شود که دانشجو وادار به تفکر شود نه فقط معلومات اندوزی کند.

فرهنگ امروز: «قضیه تفکر خیلی ساده است. حکمت قدیم خاص و عام می‌کرد و از فیلسوفان با عناوینی چون بحرالعلوم و شیخ و معلم اول و ثانی و... یاد می‌کرد. این تعابیر باعث می‌شد که کسی جرات رویارویی با تفکر را نداشته باشد، این در حالی است که تفکر خیلی خیلی ساده است و از همین جایی که نشسته‌ایم آغاز می‌شود. ممکن است واقعه‌یی رخ دهد و آن واقعه ما را به تفکر وادارد. وقتی به فکر وادار شدیم، می‌توانیم جریان تفکر را رها کنیم و به زندگی روزمره بپردازیم، اما کسانی هستند که به هر دلیلی فکر را رها نمی‌کنند». سیاوش جمادی با بیان جملات اخیر در انتهای گفت‌وگوی حاضر گویی ناخواسته به خودش اشاره می‌کند. هر بار که با او صحبت می‌کنم، انگار با اندیشمندی که هر اتفاق ساده‌یی را به پرسشی بنیادین بدل می‌کند، حرف می‌زنم. در کنج اتاق کوچک و پر از کتابش نشسته و عمیق‌ترین و دشوارترین آثار فلسفی را زیر و رو می‌کند. او بی‌ادعا یکی از بزرگ‌ترین و پیچیده‌ترین آثار فلسفی قرن بیستم (هستی و زمان) را از زبان دشوار آلمانی ترجمه کرده و سال‌های زیادی از عمرش را به فلسفه ورزی اختصاص داده است. او به فلسفه عشق می‌ورزد و تفکر را آغاز کردن از این جا و اکنون می‌داند. جمادی سال‌هایی را نیز به تدریس فلسفه اختصاص داده اگر چه اکنون دیگر سال‌هاست که از دانشگاه دور است. در حاشیه مباحثی که اخیرا پیرامون تغییر و تحولات در رشته فلسفه در دانشگاه‌ها صورت گرفته با آقای جمادی تماس گرفتم. او با روی گشاده دیدگاه‌هایش را درباره ضرورت آزادی برای گسترش فلسفه و تفکر بیان می‌کند.

اخیرا بحث‌هایی درباره تغییر و تحولات در رشته فلسفه در دانشگاه‌ها مطرح شد. برای مثال حجت‌الاسلام احمد احمدی عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی و رییس سازمان سمت در یک گفت‌وگو و سپس یک اظهارنظر بر ضرورت تغییر و تحولاتی در زمینه آموزش این رشته تاکید کرد که واکنش برانگیز نیز شد. نظر شما درباره وضعیت آموزش فلسفه در دانشگاه‌ها چیست؟

به‌طور کلی معتقدم که وضعیت فعلی به هیچ‌وجه مطلوب نیست و کسانی که در رشته‌های دیگر نمی‌توانند قبول شوند، به فلسفه روی می‌آورند. کمتر پیش می‌آید که کسی از روی علاقه و دلبستگی رشته فلسفه را انتخاب کرده باشد. یعنی کمتر می‌بینید که کسی که می‌توانسته پزشکی یا حقوق قبول شود، برای ادامه تحصیل فلسفه را انتخاب، کرده باشد.

چرا وضعیت مطلوب نیست؟

به نظرم وضع نظام آموزشی هم از نظر شیوه تدریس، هم از حیث واحدهایی که تدریس می‌شود و هم از لحاظ سطح دانش اساتید با مشکلات اساسی در رشته فلسفه مواجه است. در رشته فلسفه باید راه‌هایی در پیش گرفته شود که دانشجو وادار به تفکر شود. دانشجوی فلسفه نباید فقط معلومات اندوزی کند. در جوامع اروپایی و به‌طور کلی در همه جهان در هر زمان و هر مکان، اندیشمندان و فیلسوفان در اقلیت بوده‌اند. اما این اقلیت تاثیر گسترده‌یی داشته است، به‌طوری که توانسته است نقش تعیین‌کننده‌یی در فرهنگ‌سازی، سیاست، تعلیم و تربیت و... داشته باشد. اروپا شاهد زنده این قضیه است. به عنوان مثال ایمانوئل کانت که به باور برخی پدر لیبرالیسم است، اصلا نمی‌دانست انتخابات چیست و صندوق رای چیست. او حتی مخالف مونارشی و رژیم سلطنتی یا پادشاهی نبود، اما از فضای باز و از آزادی اندیشه برای مثال در مقاله مهم «روشنگری چیست؟» سرسختانه دفاع می‌کرد و از این حیث تاثیر عمیق و ژرفی بر اندیشه آزادی نه فقط در اروپا که در جهان گذاشت.

شما به واسطه سال‌ها تحقیق و تالیف و ترجمه آثار فلسفی از یک سو و حضور برادرتان در نظام آموزشی آلمان از سوی دیگر با شیوه تدریس فلسفه در غرب آشنایی دارید. وضعیت آموزش فلسفه در کشورهای غربی چطور است؟

در نوشته‌های فلسفی به تحقیق و خلاقیت فردی بسیار اهمیت می‌دهند و متکی به معلومات نیستند. آموزش فلسفه نیازمند سیستم آموزشی منظم است و رابطه استاد و دانشجو بسیار اهمیت دارد اما از همه اینها مهم‌تر در کلاس فلسفه آزادی اهمیت دارد. در کلاس فلسفه آزادی نباید هیچ حد و مرزی داشته باشد و دانشجویان بتوانند به راحتی اظهارنظر کنند. از آزادی مدنی یا آزادی سیاسی یا آزادی اقتصادی یا آزادی‌های فردی می‌توان بحث کرد و گفت که این آزادی‌ها حدودی دارد، اما در اندیشیدن نباید مرزی از بیرون گذاشته شود. اگر دانشجو به هر دلیلی خواه به خاطر تابوهای شخصی و مشکلات فردی خواه به دلیل ترس از عوامل بیرونی از اندیشیدن بهراسد، حاصل کارش فلسفه نباشد.

منظورتان این است که آزادی شرط بنیادین و اساسی و اولیه تفکر است.

دقیقا. آزادی بدون هیچ قید وبندی شرط تفکر است. در دانشگاه‌های ما تدریس فلسفه جدید از رنه دکارت فرانسوی آغاز می‌شود. خود دکارت نمونه‌یی از فردی است که هیچ استنادی به مرجعیت‌های بیرون از تفکر خواه کلیسا، خواه فلسفه اسکولاستیک و مدرسی نمی‌کند. او قبل از هر کار در مورد همه‌چیز شک می‌کند. دو نکته و درس اساسی از فلسفه دکارت می‌توان استخراج کرد: نخست شک در هر امر شک‌پذیری تا رسیدن به یک نقطه متقن که به تعبیر خودش یک نقطه ارشمیدسی باشد که بتواند با شهود و بداهت یقین قطعی داشته باشد؛ نکته دوم روش به کاربردن خرد است. دکارت در کتاب «اصول فلسفه» می‌گوید اگر یک چیز به‌طور برابر به همه انسان‌ها اعطا شده باشد، آن چیز خرد یا عقل است.

اصول و گام‌های روش دکارتی برای تفکر چیست؟

روش دکارت در «تاملات در فلسفه اولی» این است که ابتدا در همه‌چیز شک می‌کند و سپس در مورد من فکر می‌کنم یا کوگیتو، به یقین متقن می‌رسد. او سپس وجود خداوند را اثبات و بعد دوام نفس را اثبات می‌کند و سپس جوهر نفسانی را اثبات می‌کند. استدلال‌های دکارت، مطابق منطق صوری و ارسطویی نیست. یعنی روش دکارت با روش مدرسی یا اسکولاستیک متفاوت است. به‌طور کلی می‌توان گفت که این روش به تدریج در عصر مدرن متزلزل می‌شود. تا اینکه وقتی به کانت می‌رسیم، این روش به کلی مساله‌آمیز می‌شود و محل نقد قرار می‌گیرد.

در سال‌های اخیر شاهد بودیم که فلسفه ما بیرون از دانشگاه‌ها رونق بیشتری از دانشگاه‌ها داشته است. دلیل این امر را چه می‌دانید؟

البته من حدودا 10 سال پیش با دانشگاه‌ها تماس داشتم، اما با دانشجوها به‌طور مستمر تماس دارم و خروجی دانشگاه‌ها را می‌بینم. دلیل اصلی که به ذهنم می‌رسد این است که فلسفه را با مفاهیم و پیش فرض‌هایی شروع می‌کنند که آن پیش‌فرض‌ها و مفاهیم کلی است. این کلی‌ها قبل از جزییات ملموسی که دانشجو با آنها در زندگی روزمره‌اش تماس دارد، برای او مطرح می‌شود. این در حالی است که نقطه شروع تفکر باید امر جزیی و ملموس باشد. دانشجو باید احساس کند که چیزی که درباره‌اش فکر می‌کند و درسش را می‌خواند، به او و زندگی ملموس و انضمامی‌اش مربوط است. مثلا فرض کنید در دانشگاه‌ها درباره حدوث و قدم عالم از نظر ابن سینا تدریس می‌شود. خب دانشجو ربط مستقیم این مسائل در زندگی روزمره‌اش را نمی‌فهمد. ضمن آنکه حجم زیادی از فلسفه اسلامی، حکمت اشراق و حکمت مشاء است. البته این دروس هم باید باشد و حتی باید خوانده شود، اما خوانش انتقادی باید از این فلسفه‌ها صورت بگیرد.

منظورتان از خوانش انتقادی چیست؟

اجازه دهید با ذکر یک مثال این موضوع را روشن کنم. یکی از مهم‌ترین و عمده‌ترین و دامن‌گسترترین مباحث فلسفه قدیم و جدید، رابطه کلی و جزیی است. یعنی می‌توان افلاطون و ارسطو را بر اساس موضع‌گیری شان نسبت به این مساله از یکدیگر تفکیک کرد. افلاطون کلی را مقدم و مجزا و مجرد از جزیی می‌دانست (به تعبیر قدما کلی قبل الکثره)، اما ارسطو کلی را برآمده از جزیی می‌دانست (کلی بعد الکثره یا کلی مع الکثره یا کلی فی الکثره به تعبیر قدما) . گروه‌های فلسفه در دانشگاه‌های ما افلاطون زده هستند. حتی اگر بخواهم دقیق‌تر بگویم، باید اشاره کنم که نوافلاطونی هستند. زیرا افلاطون حرف‌های خودش را در آثارش از زبان سقراط بیان می‌کند. در این دیالوگ‌ها شاهدیم که سقراط یک آدم یک لاقبای پابرهنه‌یی است که مدام در شهر پرسه می‌زند و تصادفا به دوستی برمی‌خورد و با او صحبت می‌کند و درباره رویدادها و حوادث روز صحبت می‌کنند. از این صحبت‌ها هست که سقراط پرسشگری می‌کند و پرسش از دل پرسش بیرون می‌آید تا می‌رسد به مفاهیم انتزاعی و ژرف فلسفه. مثلا در رساله سوفیست در نهایت سیر بحث به این می‌رسد که هستی چیست؟ او می‌گوید سبزی پاک کردن هم موجود است، تور ماهیگیری هم موجود است. همه‌چیزهایی که دور و بر سقراط و بیگانه است، مورد پرسش قرار می‌گیرد و یک جا به بن بست می‌خورد و پرسش اساسی مطرح می‌شود که اساسا خود هستی چیست؟

یعنی معتقدید که تفکر از امر جزیی و ملموس آغاز و به امر کلی و انتزاعی می‌رسد.

بله، اساسا تفکر غیر از این ممکن نیست. افلاطون هم از جزیی به کلی می‌رسد. با همین مثال می‌خواهم بگویم که نقد یعنی چه. وقتی ابن سینا می‌گوید کلی طبیعی، قایل به نوعی کلی می‌شود که نه ارسطویی است و نه افلاطونی. او می‌گوید کلی طبیعی هم محسوس است و هم معقول. نگرش انتقادی یعنی اینکه یقه ابن سینا را بگیریم و از او بپرسیم که فاصله این کلی و جزیی را چطور پر کرده‌یی؟! برای نگرش انتقادی به فلسفه اسلامی باید چاله‌هایی که در مسیر فکر او یا ملاصدرا یا سهروردی به شکل ناموجه و توجیه‌ناپذیر پر شده نشان داده شود.

منظور شما این است که انتقاد؛ گشتن دنبال حفره‌های خالی تفکر و نپذیرفتن ادعاهایی است که به هر دلیلی استدلال دقیق برایش ادعا نمی‌شود.

باید ملاط‌هایی که با آنها چاله چوله‌های تفکر به‌طور ناموجه پر شده نشان داده شود. تفکر باید به آن چیزی برسد که از قبل می‌خواسته به آن برسد.

بیان شما در این جمله آخر هایدگری شد.

به‌طور کلی طبیعی است که ابن سینا یک فرد مومن است و قبل از آنکه شروع به فکر کردن کند، باورهای دینی را قبول داشته است. او از فلسفه استفاده می‌کند تا اصول اعتقاد دینی را اثبات کند. البته در جاهایی هم نمی‌تواند این کار را بکند و اتفاقا گاهی هم این چاله‌ها را با ملاط ناموجه پر نمی‌کند. اتفاقا آقای دکتر دینانی هم در کتابی که اخیرا با عنوان سخن ابن سینا و بیان بهمنیار نوشته، به این موضوع اشاره کرده است که ابن سینا موضوع معاد جسمانی را برهان ناپذیر خوانده است. من شخصا کتابی از ابن سینا با عنوان اضحویه دارم. ابن سینا نگارش این کتاب را در عید قربان (ضحی) به پایان رسانده است. او در این کتاب برخلاف نجات و اشارات که می‌گوید که من در مساله معاد جسمانی تسلیم شریعت می‌شوم، می‌گوید که پیامبر(ص) دین را برای اعراب بیابانگرد بیان می‌کرد و عرب بیابانگرد نمی‌تواند مسائل انتزاعی را بفهمد و در نتیجه چاره‌یی نیست که تمثیلات جسمانی برای او ارائه شود. اینجا می‌توان گفت که ابن سینا وظیفه یک متفکر را انجام داده است. اما در جاهای دیگر شکاف‌هایی در تفکر ابن سینا می‌بینیم که در کانت نمی‌بینیم. وقتی سنجش خرد ناب اثر کانت را می‌خوانیم، هیچ نمی‌بینیم که توسل به امری خارج از تفکر و عقلانیت صورت گرفته باشد یا امری اثبات نشده را به واسطه تقدس پذیرفته باشد. در فلسفه ناب اساسا از این امور نباید یافت شود و فیلسوف نباید مفروضی غیرموجه داشته باشد.

البته این انتقاد را اصولا به فلسفه اسلامی وارد کرده‌اند و این فلسفه بیشتر کلام است. برای نمونه حسین بشیریه در مقاله‌یی نشان داده که در آن این عقل است که دینی شده است.

بله، من موافق و همداستان و همفکر با این انتقاد هستم. امکان ندارد کسی که در یک فرهنگ بالیدن گرفته است، از آن متاثر نباشد. دانشجوی فلسفه نیز باید همین نکته را یاد بگیرد. او باید بفهمد که هر گزاره‌یی که بیان می‌کند را باید تا آخرین نفس توجیه و مبرهن کند.

از همین جاست که منطق در آموزش فلسفه نقش پیشینی دارد.

دقیقا. با توجه به این نکته که الان منطق، فقط منطق ارسطویی نیست، دست کم بعد از هگل می‌توانیم به منطق دیالکتیکی و منطق رخدادها قایل شویم، منظور منطقی است که رابطه‌اش را با رویدادهایی که در دل زمان رخ می‌دهد، حفظ می‌کند. یک دانشجوی فلسفه باید خودش باشد و به خودش دروغ نگوید. نخستین چیزی که یک دانشجوی فلسفه باید به آن پاسخگو باشد این است که اصلا چرا فکر می‌کنم؟ مگر بیکار هستم؟ او باید انگیزه‌اش از فکر کردن را روشن کند. اصلا انسان به تعبیر نیچه چرا باید فکر کند؟

منظورتان این است که خود فکر کردن یک پروبلماتیک باشد؟

بله، تا زمانی که مشکلات دور و بر انسان برای او به مساله بدل نشده باشد، تفکر هم آغاز نمی‌شود. هرگز نمی‌توانیم زمانی را تصور کنیم که قبل از درگیری با وضعیت اضطراری و وضعیت آیکونومیا و اقتصاد لحظه‌یی به نام تفکر محض وجود داشته باشد. انسان موجودی درگیر خطرهای عاجل است. وقتی خودمان را جای یک انسان ابتدایی بگذاریم که در برهوتی در برابر انبوهی خطرات رها شده است، خطراتی که به دلیل تمدن رفع شده است، آنگاه می‌فهمیم که چرا فکر می‌کند.

منبع: اعتماد