شناسهٔ خبر: 21861 - سرویس باشگاه ترجمه

پل هوینینگن هون؛

پل فایرابند و تامس کوهن

کوهن -فایرابند مفهوم قیاس‎ناپذیری نزد کوهن حوزه‌ی وسیع‌تری نسبت به فایرابند دارد و دلیلش آن است که برای فایرابند تنها نظریه‎های جامع 22 و نیز نظریاتی که تنها به روشی معین تفسیر می‌شوند، می‌توانند قیاس‎ناپذیر باشند.

نویسنده: پل هوینینگن هون

مترجم: محسن خادمی

در این قسمت می‌خواهم چندین جنبه از ارتباط میان «پل فایرابند» 1 و «تامس کوهن» 2 را مطرح کنم، [این جنبه‌هاي ارتباط] 7 مورد هستند. بخش بعد، سوابق زندگینامه‌اي آن دو است، خصوصاً اینکه چه زمان و کجا و چگونه این دو متفکر به هم پیوسته‌اند. پس از آن، در بخش سوم قصد دارم جوانبی از نظرات کوهن و فایرابندکه نشان هویت 3 آن‌ها شده را مطرح کنم. در کنار بحث و گفت‌وگو راجع به این موضوعات می‌توان مهم‌ترین تشابهات میان نظریات آن‌ها را مشاهده کرد. در بخش چهارم بر آنم تفاوت‌های بزرگی را که میان این دو متفکر در دههی 1960 به وجود آمد نشان دهم، [این تفاوت‌ها] در انتقادات جامعِ فایرابند از کتابِ ساختار انقلاب‌های علمی کوهن دیده می‌شود. نشان دادن این تفاوت‌ها مهم هستند؛ زیرا اغلب فایرابند و کوهن نشسته در یک قایق دیده می‌شوند و گویی نظراتشان در فلسفهی علم هم‌صبغه هستند، به‌هرحال این مسئله‌اي نیست؛ زیرا آن‌ها نتوانستند در دههی 1960 تفاوت‌های ایدئولوژیکی برجستهی خود را کنار نهند. در بخش پنجم نیز می‌خواهم انتقاد مستقیم فایرابند از کوهن -خصوصاً از آرای او درباره‌ی علم متعارف- را تحلیل کنم. در بخش ششم، نقادانه استدلال فایرابند علیه آرای کوهن را مطرح می‌کنم و در پایان می‌خواهم مختصراً نشان دهم که چگونه فایرابند در اواخر دهه‌ی 1980 نظرش را درباره‌ی ارتباط فلسفی خود با کوهن تغییر داد.

براي اینکه این تفاوت‌ها را نشان دهم، علاوه بر آثار منتشرشده از آن‌ها، می‌خواهم از 2 نامه استفاده کنم که فایرابند آن را در زمانی حول‌وحوشِ دهه‌ی 1960 یا 1961 به کوهن نوشت و در آن پیش‌نویسِ کتاب ساختار کوهن را مورد ارزیابی و نقادي قرار داد. این 2 نامه واقعاً مفصلند و اخیراً چاپ شده‌اند. نامه‌ها شامل 31 صفحه با سطور تک‌فاصله که در نَکلَس 4فایرابند یافت شده‌اند، [این در حالی است که] خود او آن‌ها را فراموش کرده بود.

 

  1. ملاحظات زندگینامه‌اي

پل فایرابند، متولد 1924، در سال 1958 به‌عنوان پروفسور مهمان دپارتمان فلسفهی دانشگاه کالیفرنیا به برکلی رفت. وي یک سال بعد، پیش از اینکه در بریستول کار کند، سِمَت ثابتی یافت. تامس کوهن، متولد 1922، در سال 1956 به‌عنوان استادیار به دانشگاه کالیفرنیا در برکلی رفت. وي بعداً، پیش از حضور در هاروارد عمدتاً استادتمامِ دپارتمان تاریخ علم بود. به قول خود فایرابند، وي اثر کوهن را ابتدا در سال 1959 خواند. سرانجام آن‌ها تا سال 1960  به‌خوبی با هم آشنا شده بودند و عمیق‌ترین تعاملات آن‌ها در طی سال‌های 1960  و 1961 بود. هنگامی که کوهن به پرینستون رفت، شغل سازمانی آن‌ها در سال 1964 در همان دانشگاه به پایان رسید. ازآن‌پس، آن‌ها تنها چند بار یکدیگر را ملاقات کردند. آخرین ملاقاتشان در ژوئن سال 1985 در زوریخ بود، هنگامی که کوهن در پاریس بود، فایرابند او را دعوت کرد تا 3 روز را در زوریخ بگذرانند. آن روزها، روزهاي مذاکرات فشرده‌ی علمی و شخصی بود. کوهن در ایی. تی. اچِ زوریخ  5براي سالنی مملو از مستمع، سخنرانی‌ای ایراد کرد. در روز بعد آن‌ها با 12 نفر از دوستان و آشنایان به گردش دریایی باصفایی در دریاچهی زوریخ رفتند که غالباً فایرابند آن سفر را «علیه گردش دریایی فکري» 6 می‌نامید.

فایرابند به‌طور چشمگیري، زودتر از کوهن مشهور شد. او نام خود را عمدتاً به‌عنوان فیلسوف فاضلِ فیزیک در اواخر دهه‌ی 1950 بلندآوازه ساخت، فیلسوفی که برخی آرای بحث‌انگیزي داشت که به روشنی تنظیم شده 7 و آکنده از استدلال‌های سرراست و صریح 8 بود.

فایرابند اغلب به مسافرت می‌رفت، سخنرانی می‌کرد و مباحثات زیادي داشت. در این زمان، کوهن تنها به‌واسطه‌ی حلقه‌ی داخلی 9 مورخانِ علم معروف بود. این محفل، حلقهی کوچکی بود؛ زیرا تاریخ‌نگاری علم در دهه‌ی 1950  به‌طور حرفه‌ای تنها در آمریکاي شمالی تأسیس شده بود. فایرابند در اوایل دهه‌ی 1960 به‌طور قابل ملاحظه‌اي در دستگیري از کوهن براي شهرت بیشترش در میان فلاسفه مؤثر بود. او در چندین سخنرانی اشاره کرد که کتابی از کوهن در دست تهیه است، کتابی که آرای مترقی 10فایرابند را به‌طور نظري از طریق نمونه‌هاي واقعیِ برگرفته از تاریخ علم مورد تقویت و حمایت قرار می‌دهد. بااین‌حال تا قبل از اینکه کوهن مشهور شود و حتی بعد از انتشار کتاب ساختار انقلاب‌های علمی در سال 1962 مدتی سپري شد. در دایره‌المعارف معروف فلسفه که در سال 1967  در 8 مجلد منتشر شد و بی‌شک تا آن زمان اثر مرجعِ استانداردي در جهان انگلیسی‌زبان بوده است، [حتی] یک اثر از کوهن وجود نداشت. ازاین‌گذشته، گرچه بیش از 2400 صفحهی دوستونیِ بزرگ در آن [دایره‌المعارف] بود، حتی یک مقالهی مجزا راجع به تاریخ علم وجود نداشت. برخلاف [عدم شهرت کوهن]، پل فایرابند در مقاله‌اي تبعات فلسفی مکانیک کوانتوم را متذکر شد و [نیز] نویسنده‌ی 4 مقاله راجع به فیزیک بولتزمن، هایزنبرگ، پلانک و شرودینگر بود.

اما چه چیزي فایرابند و کوهن را گرد هم آورد تا آنجا که غالباً از هر دوي آن‌ها توأمان یاد می‌شود؟ در آن روزها هر دويِ آن‌ها ملاحظاتی راجع به سنت فلسفی غالب در جهان آنگلوساکسون‌ها -یعنی تجربه‌گرایی منطقی- داشتند، نیز هر دو زمینهی علمی قوی‌ای داشتند. فایرابند مدرك کارشناسی ارشدي در نجوم داشت، کوهن نیز در فیزیک نظري دکتري داشت (که استاد راهنمایش «جان ون ولک» 11 برنده‌ی جایزه‌ی نوبل در سال 1977 بود). فایرابند تمایلات انتقادی‌اش به سنت‌های نوپوزیتیویستی 12 نه عمدتاً از تاریخ علم بلکه از مبحث مبنایی تجربی علم که اصطلاحاً مبحث «گزاره‌های پروتکل»  13نامیده می‌شد و نیز از تحلیل تندش از پوپر را بیشتر کرد.

شک‌گرایی کوهن نسبت به سنت فلسفی، ریشه در تحلیل او از تاریخ علم داشت که در سال 1947 آغاز شد. براي کوهن معلوم شد که تاریخ واقعیِ علم، تناسب درستی با تصویر هنجاري 14 از علم [آن‌چنان] که فلاسفه توسعه داده‌اند، ندارد. مهم‌ترین شباهت فلسفی کوهن و فایرابند دست‌کم به‌زعم خود آن‌ها این بود که هر دو هم‌زمان از سال 1962  در آثار بسیار مؤثرشان مفهوم جدیدي به فلسفهی علم معرفی کردند؛ فایرابند در مقالهی خود به نام «تبیین، تقلیل و تجربه‌گرایی» و کوهن در کتاب ساختار انقلاب‌های علمی. این مفهوم بلافاصله بعد از انتشار 2 اثر مذکور، مرکز مباحثات فلسفی‌ای شد که حتی تا امروز هم دوام و قوام یافته است، بدون افت قوت و [البته] بدون امیدي به اجماع [راجع به آن] در آینده‌اي نزدیک. نزاع بر سر این مفهوم، امروزه بخش مسلمی از فلسفهی علم را تشکیل می‌دهد؛ فی‌المثل در مباحثی راجع به عقلانیت و نسبی‌گرایی که کوهن و فایرابند آن را برانگیخته‌اند و یا اساساً تشدید کرده‌اند. این مفهوم بحث برانگیز، قیاسناپذیري 15 نامیده می‌شود.

 

 قیاسناپذیری

مفهوم قیاسناپذیري به‌طور فوق‌العاده‌اي مشکل و بحث‌انگیز از آب درآمد. فایرابند آن را یک بار شبیه به این معنا بیان کرد: «ظاهراً کسی که در باتلاق این معضل وارد می‌شود، لجن بر سرش فرو می‌ریزد.» [با توجه به] آنچه که در ذیل می‌آید، من در تمام جزئیات مفهوم قیاسناپذیري وارد نخواهم شد، بلکه تا حدي نماي کلی این طرح را (تحلیل‌های دقیق‌تر، مقالات خود را می‌طلبد) ارائه می‌کنم. اولاً می‌خواهم آنچه که به‌وسیله‌ی مفهوم قیاسناپذیري معنا می‌شود را نشان دهم و اینکه چرا این مفهوم براي سنت پیشین در فلسفهی علم آن‌قدر بحث برانگیز است، سپس می‌خواهم راجع به تفاوت میان مفهوم قیاسناپذیري فایرابند و کوهن صحبت کنم.

نقطهی مرکزي قیاسناپذیري این است که نظریه‌هایی که به دنبال انقلاب‌های علمی جایگزین یکدیگر می‌شوند دقیقاً با مفاهیم یک‌سانی به کار نمی‌روند، به‌عبارت‌دیگر، نظریه‌اي جدید مفهوم جدیدي را جعل می‌کند و مفاهیم معین از نظریهی سابق را کنار می‌نهد؛ براي مثال، در نظریهی گرانش نیوتن مفهوم نیروي جاذبه مطرح می‌شود و در عوض مفهوم مرکز جهان که جزء ذاتی نظریهی سابق بود به‌عنوان [مفاهیم] غیرضروري و بی‌فایده حذف می‌شود. اما جالب‌ترین موارد «قیاسناپذیري» هنگامی است که مفهوم نظریهی سابق به همان اندازه در نظریهی لاحق هم به کار برده می‌شود، اما تا حدي با معنایی متفاوت. براي مثال مفهوم جرم هم در مکانیک نیوتن و هم در نظریه‌ی نسبیت به کار برده می‌شود، اما این مفهوم در هر 2 نظریه دقیقاً به یک معنا نیست. این تغییرات مفاهیم، اغلب «تغییرات مفهومی» نامیده می‌شوند که منجر به ارتباط ویژه‌اي میان نظریهی قبل از انقلاب و بعد از انقلاب می‌شوند. این ارتباط بین دو نظریه همان است که مفهوم قیاس‌ناپذیري بدان راجع است.

 همان‌طور که گفتیم، فایرابند و کوهن در چندین جنبه متفاوتند -که به‌زودي بدان بازمی‌گردیم- که در مفهوم قیاسناپذیري مشخص می‌شود. در ابتدا مایلم 4 ممیزه‌ی مرکزيِ ارتباط میان نظریه‌هاي قیاس‌ناپذیر را ذکر کنم که براي مفاهیم [دیگرِ] فایرابند و کوهن [نیز] مؤثرند.

1- نظریه‌هاي قیاسناپذیر ناسازگارند، اما قیاسناپذیري آن‌ها نمی‌تواند تبدیل به تناقضی منطقی شود. شاید این [نکته] شما را چندان متعجب نکند، اما براي برنامهی فلسفی نوپوزیتیویستیِ کنونی به‌طور فوق‌العاده‌اي تحریک‌آمیز بود. این برنامه [با این مطلب] که بینش فلسفی تنها می‌تواند با تحلیل منطقی صورت گیرد، مخالفت کرد، اما طبق نظر فایرابند و کوهن، قیاسناپذیري نمی‌تواند کاملاً با ابزارهاي منطقی توصیف شود -یا دست‌کم نه با ابزارهاي منطقی موجود-. این مفهوم آن‌ها را به نقد تحلیل منطقی به‌عنوان ابزار منحصري براي فلسفهی علم سوق می‌دهد و همچنین روش‌های هرمنوتیکی یا مردم‌شناسانه را براي فلسفهی علم ترویج می‌کند.

2- نظریه‌هاي قیاسناپذیر راجع به آنچه در جهان وجود دارد و یا به‌صراحت بیشتر، درباره‌ی چیستی جهان، دعاوي متفاوتی دارند؛ لذا همان‌طور که فایرابند و کوهن نیز گفته‌اند، می‌توان گفت که جهان با انقلابی علمی تغییر می‌کند. اما اینکه این دقیقاً به چه معناست، سؤالی است که جواب آن دست‌کم محتاج مقاله‌اي جداگانه است.

3- نظریه‌هاي قیاسناپذیر به‌طور تحت‌الفظی قابل ترجمه به یکدیگر نیستند؛ این بدان معنی است که نمی‌توان با مفاهیم یک نظریه، نظریه‌ی دیگر را به‌طور کامل صورت‌بندي کرد؛ [یعنی] دست‌کم دسته‌ای از مفاهیمِ جاافتاده، به‌طور عجیب و مرموزي تغییر می‌کنند؛ لذا باید زبان جدیدي براي فهم نظریهی جدید آموخت. به همین منظور براي داشتن رأی‌ای درست براي هر دو نظریه، مسلماً می‌بایست دوزبانه شویم.

[البته] حتی اگر کسی به این امر وفا کند، [باز هم] قادر به ترجمهی یک نظریه به زبانِ نظریهی دیگر نخواهد بود؛ چراکه دوزبانه بودن با توانایی داشتن براي ترجمه، یک‌سان نیست.

4- مقایسهی 2 نظریهی قیاسناپذیر با ملاحظهی قابلیت‌هایشان اساساً پیچیده‌تر از مقایسهی نظریات قیاس‌پذیر است. آدمی پیش‌بینی‌های دو نظریهی قیاس‌پذیر را که اساساً اسباب و لوازم یک‌سانی از مفاهیم را برمی‌گیرند، با توجه به دقّت و صحت تجربی‌شان با هم مقایسه می‌کند؛ زیرا پیش‌بینی‌های منفرد یک نظریه امر غامضی نیست؛ چراکه براي هر پیش‌بینی از نظریه‌اي، پیش‌بینی مشابهی از دیگر نظریه [هم] وجود دارد. معضلات صرفاً هنگامی ظاهر می‌شوند که نظریه‌ای در حوزه‌اي مشخص، بهتر از نظریهی دیگر باشد، درحالی‌که آن نظریهی دیگر در حوزه‌ی دیگري بهتر و برتر است. [البته] اگر نظریه‌اي حالت خاصی از نظریهی دیگر باشد، این معضل پیش نمی‌آید و این [همان] فهم سابقِ چگونگی توالی نظریه‌ها در علم مدرن یا دست‌کم در فیزیک است. در نظریه‌هاي قیاسناپذیر کسی نمی‌تواند آن‌ها را با اضافه شدنِ پیشبینی‌های منفرد مجزایشان مقایسه کند، به دلیل تفاوت در مفاهیم آن‌ها و نیز ترجمه‌ناپذیريِ دو نظریه؛ به‌بیان‌دیگر، به دلیل اینکه آن‌ها قلمرو یک‌سانی را کم‌وبیش به‌طور متفاوتی مفهوم‌سازي می‌کنند. این دلیلی است بر اینکه چرا دعاوي معینی از یک نظریه نمی‌تواند همتایی را در نظریهی دیگر بیابد و اینکه آنچه از منظر نظریه‌اي، دستاوردي اساسی ارزیابی می‌شود از منظر نظریهی دیگر واقعاً غیرقابل فهم است.

اجازه دهید این مورد را توضیح دهم. در نیمهی اول قرن هجدهم در علم شیمی، احتراق به‌عنوان فرایندي فهمیده می‌شد که ماده‌اي معین به نام فلوژیستون [از جسم محترق] آزاد می‌شود؛ لذا [این تصور] آن‌قدر نامقبول نبود که کسی شعلهی شمعی را مشاهده می‌کرد و یا ملاحظه می‌کرد که خاکسترِ چوب بسیار سبک‌تر از چوبی است که آتش گرفته است. سؤالی که پیش آمد این بود که وزن فلوژیستون چقدر است؟ [لذا] روش‌های متفاوتی براي اندازه‌گیري آن پیشنهاد شد. پس از به‌اصطلاح انقلاب شیمی، احتراق به‌عنوان اکسیداسیون یعنی به‌عنوان فرایند ترکیب با اکسیژن فهمیده شد و بیان شد که فلوژیستون وجود ندارد. بدیهی است که پرسش از وزن فلوژیستون دیگر هیچ معنایی ندارد و نتایج کمیِ شیمی قدیم نیز درباره‌ی فلوژیستون هیچ معادلِ 17 مستقیمی در شیمی جدید ندارد. از منظر شیمی جدید، تمام داده‌های راجع به وزن فلوژیستون واقعاً بی‌ربط هستند و اهمیتی ندارد که این داده‌ها تا چه حد دقیق و تکرارپذیر 18 بودند.

همین‌طور بسیاري از دعاوي در مورد شیمی جدید هیچ قرین‌هایی در شیمی قدیم نداشت، گرچه چنین مدعیاتی می‌بایست نقشی در ارزیابی نظریه ایفا کند، اما آن‌ها نمی‌توانند مستقیماً با مدعیات متناظرِ نظریهی دیگر رقابت کنند؛ این بدین معنی است که چگونگی مقایسهی نظریه‌ها اساساً پیچیده‌تر می‌شود.

بخش معینی از مباحثات جنجال‌برانگیز راجع به مفهوم قیاسناپذیري، ردپایی در این حقیقت دارد که کوهن و فایرابند غالباً خواهان انکار امکانِ مقایسهی دستاورد-محورِ 19 نظریه‌ها بودند. اما با این امر، تحول علم، امري دل‌بخواهی 20 خواهد شد، همان‌گونه که فاقد روند عقلانی براي انتخاب نظریه است. اما این تفسیر متناسب با نیات فایرابند و کوهن نیست (ولو اینکه، خصوصاً فایرابند، این‌طور به نظر آید). آن‌ها اصولاً می‌خواستند علیه فهمِ پذیرفته‌شده و -به نظر آن‌ها- بسیار ساده‌انگارانه‌ی21 ربط و نسبت نظریات جایگزین استدلال آورند، جایی که انتخاب نظریات منحصراً با مقایسهی قابلیت‌های آن‌ها توسط ارزیابی تطبیقیِ پیش‌بینی‌های واحد انجام می‌شد.

اکنون به تفاوت‌های اصلی فایرابند و کوهن راجع به مفهوم قیاسناپذیري توجه کنید. مفهوم قیاسناپذیري نزد کوهن حوزه‌ی وسیع‌تری نسبت به فایرابند دارد و دلیلش آن است که براي فایرابند تنها نظریههاي جامع 22 و نیز نظریاتی که تنها به روشی معین تفسیر می‌شوند، می‌توانند قیاسناپذیر باشند. مثال‌هایی از جفت نظریه‌هایی که از نظر فایرابند قیاسناپذیرند [عبارتند از] : مکانیک کوانتوم و مکانیک کلاسیک یا فیزیک کلاسیک و فیزیک نسبیت، [البته] همه در تفسیري معین. چنین نظریات جامعی بخشی از ساختار اساسی اهداف آن‌هاست. اگر کسی نظریه‌اي را به کار گیرد که با نظریهی جامع دیگري ناسازگار باشد، آن فرد اهداف متفاوتی را برگرفته و دیگر دعاوي دو نظریه نمی‌توانند مستقیماً با یکدیگر مقایسه شوند. در نتیجهی تحدید تز قیاسناپذیري فایرابند براي نظریات جامع، جفت نظریه‌هایی وجود دارند که براي کوهن قیاسناپذیرند درحالی‌که براي فایرابند چنین نیستند. براي نمونه، نظریههاي سیارات بطلمیوس و کپرنیک براي کوهن یکی از نمونه‌هاي استاندارد قیاسناپذیري است، درحالی‌که فایرابند به وضوح آن را به‌عنوان نامزدي براي قیاسناپذیري نمی‌پذیرد.

اکنون مناقشهی میان فایرابند و کوهن راجع به [کتاب] ساختار انقلاب‌های علمی کوهن را مطرح می‌کنم.

 

 .2نقد کلی فایرابند از کتاب ساختار انقلاب‌های علمی کوهن

فایرابند براي کوهن احترام زیادي قائل بود، او واقعاً فروتن بود و علی‌رغم اینکه خود می‌توانست اثرگذار باشد، اما همواره فکر می‌کرد که کوهن از خودش مهم‌تر است. منتها فایرابند در سال 1970 مقاله‌اي تحت عنوان «تسلی خاطر متخصصان» نوشت که باعث شهرت بیشتر او شد. این مقاله در کتابی با ویرایش لاکاتوش و ماسگریو منتشر شد.23  در [آغاز] این مقاله چنین نوشته است:

«در سال‌های 1960 و 1961  وقتی که کوهن یکی از اعضاي دپارتمان فلسفه در دانشگاه کالیفرنیا در برکلی بود شانس خوبی براي مباحثه با او در زمینه‌هاي مختلف علم داشتم. من از این مباحثات، فوق‌العاده بهره‌مند شده‌ام و از آن زمان تاکنون به طریق تازه‌اي به علم نگریسته‌ام.» (Feyerabend 1970, p. 197)

بااین‌حال، فایرابند ملاحظات عمیقی در مورد کتاب ساختار انقلاب‌های علمی کوهن داشت. گرچه او اذعان می‌کرد که کوهن با معضلاتی مبارزه کرده (خصوصاً با مشکلات همه‌جایی ناهنجاري در علم)، اما غالباً با درمان نظري کوهن با این قبیل مسائل مخالف بود. من نمی‌توانم با بسیاري از ملاحظات انتقادی‌ای که فایرابند در 2 نامه‌اش به کوهن نوشته مقابله کنم، اما در عوض بر نقطهی مرکزي انتقادات فایرابند که در نامهی اولش به کوهن نوشت متمرکز خواهم شد. فایرابند گمان می‌کند که اندیشهی مبنایی کوهن، ایدئولوژی‌ای است که «تنها می‌تواند تسلی‌ای باشد براي تنگ‌نظرانه‌ترین و مغرورانه‌ترین نوع تخصص‌گرایی»؛ زیرا از نظر فایرابند «این ایدئولوژی تمایل دارد که به پیشرفت معرفت مهار زند» و نیز قرار است که «تمایلات ضد بشردوستانه علم را افزایش دهد». چنین ایدئولوژی‌ای براي فایرابند طبیعتاً هدف آشکاري را براي حمله باز می‌کرد. فایرابند از یک طرف خود را حریف سرسخت تمام گرایشات جزمی در علم، در فلسفه و نهایتاً در سیاست می‌بیند و از طرفی دیگر خود را به‌عنوان قهرمان ارزش‌های انسان‌دوستانه‌اي نظیر آزادي و حقی براي توسعهی شخصیت آدمی می‌بیند؛ به همین خاطر او حریفی براي همه‌ی اَشکالِ سرکوب اقلیت‌ها و دیگر فرهنگ‌هاست.

با عطف توجه به علم، براي فایرابند مهم‌ترین پرسش از همگان «این است که تا چه حد سعادت تک‌تک افراد بشر و تا چه حد آزادی‌شان افزایش یافته است؟» این پرسش نتیجه‌اي از این اعتقاد راسخ اوست که «سعادت و ترقی کامل 24 تک‌تک افراد بشر اکنون به‌عنوان بزرگ‌ترین ارزش ممکن است». [اما به راستی] چه اتفاقی افتاد که فایرابند به نقشهی پنهان  25کوهن و [نیز] به ایدئولوژی‌ای با گرایشات ضد بشردوستانه‌ی او مشکوك و بدگمان شد؟

این تهمت فایرابند در دقیق‌ترین بررسی 3 مؤلفه دارد که من بر سبیل مقدمه قبل از آنکه [مفصل] بدان‌ها عطف توجه کنم، به اختصار آن‌ها را بیان می‌کنم. نخست اینکه کوهن، همان‌طور که مشهور است، تصویر معینی از علم را صورت‌بندي می‌کند، تصویري که علم چگونه در حوزه‌هاي مبنایی نوعاً تاریخی تحول می‌یابد. کتاب کوهن راجع به ساختار انقلاب‌های علمی، مدلی کلی از مراحل تحولات علم را که می‌بایست براي تحقق مبنایی معتبر باشد، صورت‌بندي می‌کند. به‌عبارت‌دیگر، قواعد معینی در جانشینی دوره‌هاي متفاوت علم وجود دارد. فایرابند ابتدا بر کفایت برخی جوانب مختلف طرح کلی کوهن از تحول علم شک می‌کند، سپس کوهن را در ملاحظه‌اي تاریخی (یا توصیفی) رد می‌کند. دوم اینکه، وراي این توصیفات، کوهن نقش اصلی‌ای که اجزاي متفاوت علم براي پیشرفت علمی دارد را مطرح می‌کند؛ براي مثال، کوهن به‌اصطلاح «علم متعارف» را [چنین] توصیف می‌کند: شامل گرایشی جزمی و تبیین‌هایی است که چرا این گرایشات جزمی به‌طور پارادوکسیکال مانعی براي توسعه‌ی علم نیستند، بلکه براي آن سودمندند. بنابراین، کوهن جوانب معینی از علم را به‌طور ایجابی با تبیین عملکرد آن‌ها براي تحول بیشتر مورد ارزیابی قرار می‌دهد. دوم، فایرابند به ارزیابی کوهن از این اجزای علم شک می‌کند، سپس کوهن را در ملاحظات روش‌شناختی (یا ارزیابانه 26 یا هنجاري 27) تکذیب می‌کند. سوم اینکه در بیان کوهن از نظریه‌اش در کتاب ساختار انقلاب‌های علمی، جوانب توصیفی و ارزیابی به روشنی از هم مجزا نیستند و در اغلب موارد اجزاي توصیفی و ارزیابی به جاي هم به کار می‌روند. دلیلی براي این مورد از منظر کوهن این است که دست‌کم در نگاه به گذشته از سال 1969 و در عکس‌العمل اساسی به فایرابند تحت مفروضاتی معین، دعاويِ توصیفی 28 راجع به تحول علم به‌طور غیرمستقیم بر دعاوي هنجاري عملکرد موفقیت‌آمیز علم دلالت ضمنی دارد. به‌عبارت‌دیگر، فایرابند در نحوه‌ی ارائه‌ی 29 کوهن روش موذیانه‌ای می‌بیند که بدون [هیچ‌گونه] بعد انتقادي، خواننده را به ایدئولوژي خود وامی‌دارد؛ بنابراین، او با توجه به نحوه‌ی ارائه‌اش از کوهن انتقاد می‌کند، [پس] به‌طور خلاصه فایرابند در 3 مورد از کوهن انتقاد می‌کند: توصیفی-تاریخی، ارزیابی-روش‌شناختی و نسبت به نحوه‌ی ارائه‌ی او.

بنابراین اکنون جزئیات ملموس [-ترِ این ماجرا] را بیان می‌کنم. در دل این انتقادات اصطلاحاً «علم متعارف» قرار دارد که کوهن آن را در این استدلال آورده است. علم متعارف، همان‌طور که کوهن آن را بیان نموده، مرحله‌اي است از تحول علم که با اجماع گسترده‌اي مشخص می‌شود، اجماعی که جامعهی علمی نسبت به [ایجاد] پرسش‌های مبناییِ حوزه‌ی خود در آن سهیم هستند. این اجماع مبتنی است بر دستاوردهاي علمی ملموسی که آن‌قدر متقاعدکننده‌اند و آن‌قدر واجد قوه‌ی راهنمونی هستند که پژوهش‌های بعدي در حوزه‌ی مربوطه می‌تواند توسط آن‌ها شکل گیرد و [حتی] مسائل و راه‌حل‌ها در قیاس با آن‌ها برگزیده می‌شوند. چنین الگوي حل مسئلهی علمیِ ملموس، توسط کوهن «پارادایم» نامیده شد. این فعالیت پژوهشی ملموس در علم متعارف با فعالیتی کاملاً متفاوت [یعنی] حلِ معما 30 تشابهات معینی دارد. این ممیزه‌ی معین علم متعارف همچنین واجد چنین فرضی است که راجع به خصوصیت الگو بودن راه‌حل‌های مسائل پارادایمی هیچ شکی وجود ندارد، به بیانی قوی‌تر، پارادایم‌ها به‌طور جزمی اثرگذارند، آن‌ها به‌طور مؤثري جزمی‌اند؛ بدین معنا که نمی‌توان در جریان علم متعارف در آن‌ها تردید کرد؛ بنابراین، آن‌ها نباید توجیه شوند یا دائماً مورد آزمایش قرار گیرند. در عوض آدمی در روند علم متعارف مفروض می‌گیرد که آن‌ها معتبرند، اما براي کوهن، علم متعارف در جایی که الگوي معتبر راه‌حل‌های مسئله با نوع جدیدي جایگزین می‌شوند، همواره منجر به انقلاب می‌گردد. این مورد در مرحلهی علم فوق متعارف 31 اتفاق می‌افتد، جایی که چندین نظریهی متفاوت، نظریهی قدیمی و گونه‌هاي اصلا‌ح‌شده‌اي از آن و به‌طورکلی گونه‌هاي جدید امتحان می‌شوند و مورد مقایسه قرار می‌گیرند.

ابتدا فایرابند شک می‌کند به اینکه علم متعارف یک واقعیت تاریخی است، در عوض او معتقد است که هیچ تمایز زمانی -آن‌طور که کوهن آن را بدین نام می‌خواند- از دوره‌هاي تکثیر و مونیسم 32 نظریه وجود ندارد، بلکه آنچه وجود دارد شیوه‌هاي علم‌ورزی‌اي است که به‌طور هم‌زمان همزیستی دارند. دلیل فایرابند بر این مدعا خیلی متقاعدکننده نیست؛ او تنها یک مثال ارائه می‌دهد و گمان می‌کند که [با ارائه‌ی آن] همزیستیِ تکثیرِ نظریه و کار درون یک سنت را اثبات می‌کند، اما این مثال همچنان‌که در اغلب تاریخ علم [وجود دارد]، به‌صورت‌های مختلفی می‌تواند تفسیر شود. به گمان من، ضعف خاصی در استدلال فایرابند به نظر نمی‌رسد، بلکه تا حدي به نظر می‌رسد بیانی از دشواري توجیه یا ابطال احکام بنیاناً آماري راجع به قاعده‌مندی‌ها در تاریخ علم به دست مواد تاریخی است. من قصد ندارم نقد [نظریهی] کوهن و مشکلات ذاتی آن را در اینجا دنبال کنم؛ زیرا با مقایسه آنچه که در نکات انتقادي دوم و سوم فایرابند در زیر خواهد آمد، آن مطلب، حاشیه‌اي [بیش] نیست.

نقد دوم فایرابند پیرامون ارزیابی علم متعارف است؛ به بیانی ساده، از نظر فایرابند، علم متعارف وحشت و بیزاري است، درست همان‌طور که براي دیگر عقل‌گرایانِ انتقادي دههی 1960 -خصوصاً پوپر و واتکینز33 - [وحشت‌آور] است. من فایرابند را با عقل‌گرایان انتقادي دسته‌بندي کرده‌ام؛ زیرا وقتی که او 2 نامهی خود را به کوهن نوشت، بخشی اساسی از زرادخانهی استدلالش در واقع برگرفته از اردوگاه عقل‌گرایان انتقادي بود. دلیل بیزاري او از علم متعارف کوهن، عناصر جزمی یا شبه‌جزمی‌اش بود، همان‌طور که خود کوهن آن را به‌صراحت بسط و توسعه داد. این عنصر جزمی از نظر کوهن هرگز با تضعیف و تنزل علم متعارف گره نخورده است، بلکه براي پیشرفت علم متعارف، [اصلی] کاربردي است. به‌عبارت‌دیگر، از نظر عقل‌گراییِ انتقادي، عنصري جزمی درون علم، مطلقاً غیرقابل قبول است؛ زیرا براي عقل‌گرایی انتقادي، علم در قلب انتقاد قرار دارد و می‌بایست [همین‌گونه نیز] باشد. علم شامل تولید فرضیه‌هاي بسیار ابطال‌پذیر و آزمایش این فرضیه‌ها با دقت زیاد و تا حد امکان است. یکی از اصول مرکزي عقل‌گرایی انتقادي آن است که اگر فردي تصمیم بگیرد که فرضیه‌هاي معینی را مورد آزمون قرار ندهد، در آن صورت آن فرد علم‌ورزي 34 را متوقف خواهد کرد. اگر کوهن عنصر جزمیِ علم متعارف را به‌طور مثبت 35 ارزیابی می‌کند، از منظر عقل‌گرایان انتقادي، او از اخلاق علمی تخطی کرده است؛ چراکه [می‌باید] انتقادي و غیرجزمی باشد. از نظر فایرابند روشن‌فکر نیز این تخطی ضد بشردوستانه است؛ زیرا [از نظر او] «پیشرفت همواره با تحقیق و تفحص در اَشکالی از زندگیِ به‌خوبی شکل‌یافته و به‌خوبی تثبیت‌شده، توأم با ارزش‌های غیرمشهور و بی‌اساس حاصل شده است، این یعنی اینکه چگونه مردم تدریجاً خود را از ظلم و استبداد سیستم‌های نیازموده رها کرده‌اند» (ibid.,pp. 209-210). این دلیلی است بر اینکه چرا فایرابند عنصر «متعارف» علم متعارف کوهن را به‌منزله‌ی [عنصری] محافظه‌کار و ضد بشردوستانه می‌شناسد. در بخش بعد جزئیات بیشتری را بیان می‌کنم.

اما آنچه که فایرابند را بیشتر غضبناك کرد نحوه‌ی ارائه‌ی کوهن بود، آن‌گونه که فایرابند آن را فهمید؛ یعنی در انتقاد اصلی سوم او. فایرابند تصدیق می‌کند که کوهن به دیدگاهی -یا آن‌طور که فایرابند براي آن [لفظ] «ایدئولوژي» به کار می‌برد- نیاز دارد و آن [دیدگاه] این است که پیش‌زمینه‌اي براي گزارشِ خود فراهم آورد به‌طوری‌که بر تفسیر واقعیات تاریخی تأثیر گذارد. بدون چنین دیدگاه تولید-تفسیري، 36 هر بیان تاریخی، کسل‌کننده‌ترین و غیرجذاب‌ترین امور قابل تصور خواهد بود. به‌عبارت‌دیگر فایرابند دیدگاهی «روش-شناختی» یعنی دیدگاهی ارزیابانه 37 را مجاز می‌داند، دیدگاهی که برطبق آن کوهن عناصر معینی از علم را به‌عنوان [عنصري] عقلانی و عناصرِ دیگري را غیرعقلانی ارزیابی می‌کند. فایرابند، خصوصاً ارزیابی مثبت کوهن از علم متعارف را در ذهن دارد، هرچند که او کوهن را متهم می‌کند که این دیدگاه ارزیابانه را به‌صراحت بیان نکرده است به‌طوری‌که خواننده بتواند متوجه شود که دیدگاه‌هاي بدیلی که می‌تواند منجر به ارزیابی‌های دیگري شوند نیز وجود دارد. در عوض، کوهن می‌بیند که انگار ارزیابی واقعیات تاریخی بلافاصله از خود این واقعیات منتج می‌شوند. فایرابند این جنبه از انتقاد خود را در اولین نامه‌اش به کوهن به‌طور مختصر [چنین] بیان می‌کند:

«آنچه شما می‌نویسید صرفاً تاریخ نیست، بلکه ایدئولوژی‌ای است که در عنوان تاریخ مستور است و این راه و روش فریبنده‌ای از ارائه است که بیشتر بدان معترضم، [و] این حقیقت دارد که شما خوانندگان خود را متقلبانه اغوا می‌کنید، به جای اینکه تلاش کنید آن‌ها را متقاعد کنید. شما در این نحوه‌ی ارائه با هگل و ویتگنشتاین شریکید.» فایرابند این جنبه از «ابهام» کوهن در بیان را چنین می‌نامد: نوسانی بین توصیف و تجویز. فایرابند تا آنجا پیش می‌رود که علناً ادعا می‌کند و در چاپ مقاله‌ی خود در سال 1970 [بیان می‌کند] که از ابهام [گوییِ] کوهن چنین فهمیده می‌شود.

من حدس می‌زنم که از ابهام [گویی] کوهن چنین فهمیده می‌شود که او می‌خواهد کاملاً از قوه‌هاي تبلیغاتی خویش سودجویی کند. از طرفی می‌خواهد حمایتی قوي، عینی و تاریخی به قضاوت‌های ارزشی دهد، قضاوت‌هایی که او درست همچون بسیاري از مردم آن را دل‌بخواهی 38 و ذهنی می‌بیند و از طرفی می‌خواهد خود را با عقب‌نشینی در مسیر امنی قرار دهد: «کسانی که به اقتباسِ ضمنی ارزش‌ها از واقعیات تمایل ندارند همواره می‌توانند بگویند که هرگز چنین اقتباسی ایجاد نشده و این [نحوه‌ی] ارائه صرفاً توصیفی است.»

من نمی‌دانم که آیا فایرابند احساس خوبی راجع به این اتهام توهین‌آمیز بزرگ داشت یا نه؟ درهرصورت او در اولین نامه‌اش به کوهن در پایان یک شبه‌پاراگراف می‌پرسد: «آیا ممکن است که من به‌کلی [مطالب] شما را درست نفهمیده باشم؟» و در مقاله‌ی چاپ‌شده‌اي که در بالا ذکر آن رفت، فایرابند براي حمایت از تفسیر خود دفاع می‌کند؛ زیرا در عقیده‌اش راسخ می‌شود، «با این حقیقت که تقریباً هر خواننده‌ی کتاب ساختار انقلاب‌های علمی، آن‌طور که او آن را تفسیر کرده، تفسیر می‌کند و [نیز] اینکه گرایشات مشخصی در جامعه‌شناسی مدرن و روان‌شناسی مدرن هستند که دقیقاً نتیجه این نوع تفسیر می‌باشد.» این عبارت تعجب‌آور است؛ چراکه فایرابند فیلسوفی نیست که چندان از عقاید اکثریت متأثر شود و کسی نیست که این عقاید را براي مشروعیت بخشیدن به عقیده‌ی خود به کار برد. فایرابند کمی بعد در همان مقاله می‌پرسد که آیا خوانندگان، کوهن را بد تفسیر کرده‌اند؟ من فکر نمی‌کنم که براي فایرابند این سؤال صرفاً سؤالی لفّاظانه 39 بوده است.

 

3. نقد فایرابند بر ارزیابی علم متعارف کوهن

درهرصورت فایرابند این پرسش راجع به نحوه‌ی ارائه‌ی کوهن در کتاب ساختار را بی‌پاسخ رها می‌کند. اما عمیق‌ترین نقطهی تفاوت این دو متفکر، ارزیابی علم متعارف است که اکنون در این بخش آن را بیان می‌کنم. چگونگی عمیق این تفاوت می‌تواند در این حقیقت دیده شود که فایرابند به وضوح قادر نیست حتی علم متعارف را بی‌طرفانه، یعنی بدون اصطلاحات غیرارزیابانه توصیف کند. در عبارتی که وي بر آن است که دیدگاه کوهن راجع به علم متعارف را بیان می‌کند، آن را چنین توصیف می‌کند «ملال‌آورترین و بی‌روح‌ترین بخش ماجراي علمی» و اینکه معطوف است به «معماهاي خُرد» و نیز مبتنی شده است بر «علاقه‌اي دیوانه‌وار 40 تنها به یک دیدگاه واحد».

و به‌طور خلاصه اینکه علم متعارف «حماقت حرفه‌ای» است. ضمناً متذکر می‌شوم که این توصیفات 41 متضمن همان نقد فایرابند [بر کوهن] است؛ [یعنی] آن‌گونه که فایرابند کوهن را نقد کرده بود: خلط توصیفات با ارزیابی‌ها. چنین توصیفاتی قویاً توانایی فایرابند را در به‌کارگیری این عملکرد مثبت براي پیشرفت علم، [همان] پیشرفتی که کوهن به علم متعارف نسبت می‌دهد، بازمی‌دارد. اما سواي واکنش احساسی، فایرابند تلاش می‌کند که استدلال کوهن را در مورد قابلیت علم متعارف براي پیشرفت علمی با ضد استدلالی پیچیده رد کند. او استدلالش را با این بیان صورت‌بندي می‌کند، «سه اشکال» که با استدلال کارکردي کوهن براي علم متعارف مقابله می‌کند.

استدلال فایرابند علیه ارزیابی مثبت کوهن از علم متعارف واجد ساختاري است. اولاً او استدلال کارکردي کوهن را براي علم متعارف تشریح می‌کند، سپس نشان می‌دهد که استدلال کارکردي کوهن مبتنی بر 2 پیش‌فرضی است که هر دو غیرقابل دفاعند و در پایان، وجود تاریخی علم متعارف را انکار می‌کند. بنابراین استدلال فایرابند علیه ارزیابی مثبت کوهن از علم متعارف در 4 گام بازسازي می‌شود:

گام :1 توصیف فایرابند از استدلال کارکردي کوهن از علم متعارف: «[کوهن] می‌گوید علم متعارف پیش‌فرض ضروری انقلاب‌هاست.» این توصیفی است کارکردي از علم متعارف که هدف آن تبیین این است که چرا علم متعارف چیز خوبی است: زیرا علم متعارف واجد عملکردي است که منجر به انقلاب‌ها می‌شود. پیش‌فرض این ممیزه‌ی کارکردي علم متعارف متکی بر 2 فرض است، یکی اینکه «انقلاب‌ها مطلوبند» و [دوم] اینکه «مسیر خاصی که [طی آن] علم متعارف به انقلاب‌هایی منجر می‌شود نیز مطلوب است.» گام [های] 2 و 3 این دو پیش‌فرض را تحلیل می‌کنند.

گام 2: تحلیل نخستین پیش‌فرض استدلالی کوهن؛ یعنی اینکه انقلاب‌ها مطلوبند. «نخستین اشکال استدلال کارکردي [کوهن] » که فایرابند تشخیص می‌دهد این است که مطلوبیت انقلاب‌ها نمی‌تواند در نظریه‌ی کوهن یافت شود. با توجه به این رأيِ فایرابند، براي کوهن ناممکن است که تغییراتی که به انقلابی منجر می‌شود را به‌منزله‌ی اصلاحات ارزیابی کند، به دلیل قیاسناپذیری‌ای که کوهن خود آن را تصدیق می‌کند. اگر انقلابی علمی تنها موجب تغییري شود، نه بهبود و اصلاحی، در این صورت هیچ استدلالی براي مطلوبیت انقلاب‌ها وجود ندارد.

گام:3  تحلیل دومین پیش‌فرض استدلال کارکردي کوهن؛ یعنی روش خاصی که طی آن علم متعارف به انقلاب‌هایی منجر می‌شود، همچنین مطلوب است. «اشکال دوم استدلال کارکردي [کوهن] » که فایرابند تشخیص می‌دهد این است که مسیر بهتري براي انقلاب‌ها نسبت به علم متعارف وجود دارد. فایرابند تصور می‌کند که به عقیده‌ی کوهن، دانشمندان به علم متعارف عمل می‌کنند «تا وقتی که انزجار، ناکامی و ملال، ادامهی [مسیر] را برایشان ناممکن سازد، هنگامی که مسائل بسیار بزرگ شوند آن‌ها ناگهان [علم متعارف را] رها می‌کنند». فایرابند با این خط سیر براي انقلاب‌ها با یک بدیل مقابله می‌کند. طبق این بدیل، انقلاب‌ها باید به دنبال اصل تکثیر نظریات 42 ایجاد شوند: ایجاد رقبایی براي نظریه‌اي معین. در پرتو نظریههاي رقیب بر اشکالات نظریهی سابق تأکید خواهد شد و به‌طور هم‌زمان اسبابی براي اصلاح و یا خلاص شدن از این مشکلات دیده می‌شود. از نظر فایرابند، این روند نیز منجر به انقلاب‌ها می‌شود، اما برخلاف دیدگاه کوهن، در مسیري عقلانی؛ بنابراین خط سیرِ علم متعارف کوهن [که] به انقلاب‌ها [منجر می‌شود] مطلوب نیست.

گام 4: مشکل سوم استدلال کارکردي کوهن آن است که وجود تاریخی علم متعارف بیش [از حد] مشکوك است و این پایان ضد استدلال فایرابند علیه ارزیابی کوهن از علم متعارف است.

 

 .4 بحث انتقادي از استدلال فایرابند

اکنون اجازه دهید در بخش ششم، استدلال فایرابند از این لحاظ که تا چه حد متقاعدکننده‌اند را مورد ارزیابی قرار دهیم. من در این نوبت 4 گام استدلال را بحث خواهم کرد.

گام  :1اول و مهم‌تر از همه بیان استدلال کارکردي کوهن براي علم متعارف اصلاً مناسب نیست. ارزیابی مثبت از علم متعارف توسط کوهن، همان‌طور که فایرابند ادعا کرد هرگز مشتق از این واقعیت که علم متعارف منجر به انقلاب‌ها می‌شود، نیست، بلکه منجر شدنش به انقلاب‌ها صرفاً این را قابل قبول می‌سازد که علم متعارف شامل عنصري شبه‌جزمی است. عملکرد اصلی علم متعارف آن است که نسبتاً در مسیري فوق‌العاده کارآمد، معرفت علمی تولید می‌کند و همچنین بخش معینی [از آن] در انقلاب آتی زنده می‌ماند.

گام:2  «نخستین اشکال» فایرابند، استدلالی انتقادي-ذهنی 43 است که مبتنی بر تفسیري مشخص از مفهوم قیاسناپذیري کوهن است. با توجه به این تفسیر، قیاسناپذیري دلالت ضمنی دارد بر اینکه دیگر کسی نمی‌تواند راجع به پیشرفت علمی از طریق انقلاب‌ها صحبت کند. اما حقیقت این است که این دلالت ضمنی، بخشی از نظریهی کوهن نیست. از نظر کوهن قیاسناپذیري هرگز مانع پیشرفت عملی نمی‌شود، بلکه تنها مانع مفاهیم خاصی از پیشرفت علمی می‌شود؛ یعنی به‌طور خاص، پیشرفت انباشتیِ معرفت که قصد تقرب به حقیقت را دارد. بنابراین اولین اشکالی که فایرابند متذکر می‌شود مبتنی بر سوءفهمی از مفهوم قیاسناپذیري کوهن است و به همین خاطر بی‌ربط و نامربوط است. بدین طریق من این طنز عمیق را خاطرنشان می‌کنم که یکی از مبدعان قیاسناپذیري، مفهوم مبدع دیگر را با توجه به جنبه‌اي بسیار اساسی بد می‌فهمد!

گام 3: «اشکال دومی» که فایرابند متذکر می‌شود این است که او مسیري بسیار بهتر براي وقوع انقلاب‌های علمی نسبت به علم متعارف کوهن می‌بیند؛ یعنی تکثیر دائمی نظریه‌ها. در ابتدا [باید بگویم که] هیچ شکی نیست که گام 3، چنانچه درست باشد، استدلالی نیست که مستقیماً به کوهن ضربه وارد کند، به دلیل سوءتوصیفی از استدلال کارکردي کوهن؛ اما حتی مستقلاً استدلال فایرابند مشکل‌آفرین است. زمینهی این استدلال، این عقیده‌ی فایرابند است که گاهاً اعوجاجات ذاتی یک نظریه می‌تواند از منظر نظریهی رقیب کشف شود. بنا بر نظر فایرابند از منظر نظریهی اصلی، این ناهنجاری‌ها نامرئی‌ هستند. من این تز را تز ورود ناهنجاري 44 می‌نامم. این تز [نیز] مشکلات خود را دارد، این مشکلات هنگامی آشکار می‌شوند که کسی بپرسد این 2 نظریه در تز ورود ناهنجاري دقیقاً در چه نسبتی [با یکدیگر] قرار دارند. فرض کنیم که 2 نظریه قیاس‌پذیرند، در این مورد یک نظریه می‌تواند اساساً با لغت دیگري بیان شود. تحت این شرایط، اشکالی که پیش می‌آید این است که چرا ناهنجاری‌های ذاتی یک نظریه از منظر خودش نامرئی است ولی از منظر نظریهی دیگر مرئی و آشکار است. بیایید مسئله را به گونه‌اي دیگر در نظر بگیریم، فرض کنیم که نظریه‌ها قیاسناپذیرند؛ بنابراین ما باید تبیین کنیم که چطور ممکن است که مدافعان نظریهی دوم که اعوجاجی ذاتی براي نظریهی اول می‌بینند، می‌توانند مدافعان نظریهی اول را از این امر متقاعد کنند. به دلیل قیاسناپذیري 2 نظریه و در نتیجهی آن اختلافات و ناهمخوانی‌های وجودي بین آن‌ها، طرف‌داران نظریهی اول می‌توانند همواره ادعا کنند که اشکالات نظریهی خودشان که از منظر نظریهی دوم تشخیص داده می‌شوند بی‌ربط و نامربوطند. من ادعا نمی‌کنم که این اشکالات بر استدلال فایرابند برطرف‌نشدنی است، اما به‌هرحال آن‌ها چالشی براي موضع او ایجاد می‌کنند.

گام 4: «مشکل سوم» استدلال کارکردي به این پرسش مربوط می‌شود که آیا علم متعارف واقعاً به‌طور تاریخی وجود دارد؟ اما حقیقتاً این اشکالی از استدلال کارکردي نیست (گرچه [بدین نحو] صورت‌بندي شده است)، بلکه واقعیت تاریخی علم متعارف پیش‌فرضی از این استدلال کارکردي است و صرفاً این پرسش را [به ذهن] متبادر می‌کند که چنانچه علم متعارف واقعاً وجود داشته باشد، آیا براي پیشرفت علمی [امري] کارکردي است یا نه؟ این استدلال کارکردي با عدم وجود علم متعارف مشکل‌آفرین نخواهد شد، اما زائد و غیرضروري 45 خواهد شد. بنابراین با توجه به نظر فایرابند این «اشکال سوم» هیچ اشکالی بر استدلال کارکردي کوهن نیست، بلکه در نهایت اشکالی بر کل نظریه است. اما همان‌طور که در اوایل خاطرنشان کردم، استدلال تاریخی فایرابند علیه وجود علم متعارف خیلی متقاعدکننده نیست.

اجازه دهید مختصراً عبارتی راجع به دفاع خود کوهن از وجود علم متعارف در برابر فایرابند و پوپري‌هاي دیگر اضافه کنم. کوهن تلاش می‌کند تا نشان دهد که وجود علم متعارف ضرورتاً از وجود انقلاب‌های علمی متابعت می‌کند. این استدلال فرض می‌گیرد که انقلاب‌های علمی وجود دارند و این فرض، کوهن را با منتقدان پوپري‌اش سهیم می‌کند و لذا می‌تواند به‌طور غیرمسئله‌زایی در مفهوم معینی بکار گرفته شود. بنا به نظر کوهن انقلاب‌ها علم متعارف را از پیش‌فرض می‌گیرند؛ بدین معنی که می‌بایست مراحلی بین انقلاب‌ها و مراحل غیرانقلابی علم باشد اگر قرار باشد که صحبت از انقلاب و تحول علمی معنا داشته باشد.

به‌هرحال، کسی که قدرت استدلال‌های فایرابند علیه علم متعارف را ارزیابی می‌کند، [بدین نتیجه می‌رسد که] کوهن احساس می‌کند که از جانب فایرابند درباره‌ی موضوعات مسلمی بد فهمیده شده و [لذا] استدلال فایرابند را علیه علم متعارف [خود] کاملاً نارسا می‌یابد.

اولاً، خود فایرابند این را ابتداي مقالهی خود در سال 1970 صادقانه گزارش می‌کند. بنا بر نظر فایرابند، کوهن اغلب این را در مذاکراتشان در سال 1960 به او گفته بود: «در همهی این مطالب مذاکرات من با کوهن بی‌نتیجه و ناتمام باقی ماند. او بیش از یک بار سخن طولانی مرا قطع کرد و متذکر شد که من او را بد می‌فهمم، یا اینکه دیدگاه‌مان نزدیک‌تر از آن است که من [سابقاً] آن‌ها را مطرح کرده بودم» (ibid,p198). ثانیاً، در خیلی جاها [از جمله در] عکس‌العمل منتشرشده‌ی کوهن نسبت به مقاله‌ی فایرابند در سال 1970 آشکار بود که کوهن از این استدلال‌ها علیه نظریه‌اش مأیوس شده است. کوهن تا آنجا پیش می‌رود که می‌گوید این عکس‌العمل منتقدانش او را بر آن داشت که وجود 2 توماس کوهن را لازم بداند. کوهنِ اول کتابی تحت عنوان ساختار انقلاب‌های علمی با تزهاي معینی منتشر کرده بود. کوهن دوم کتاب کاملاً متفاوتی نوشت، اما با همان عنوان. به نظر کوهن این کتاب شامل تزهاي بسیاري است که به‌کلی با تزهاي کتاب نخست ناسازگار است. پس این انتقادات از کتاب دوم است که منتقدانش همچون فایرابند، اغلب از آن استفاده می‌کنند.

 

5. مصالحهی فایرابند با کوهن در اواخر سال 1980

وقتی که فایرابند مقاله‌اش را در دههی 1960 نوشت این عقیده‌اش را که وي کوهن را به‌درستی فهمیده، تغییر نداد. همچنین او در سال 1977  اعتقاد راسخ خود را در مورد اینکه وي ایده‌ی علم متعارف را از همان ابتدا مورد تردید و اعتراض قرار داده، تقویت کرد. اما 10 سال بعد لحنش تغییر کرد، او پس از آنکه تز فوق دکتري‌ای 46 راجع به کوهن خواند و در نسخهی ویرایش‌شده‌ی انگلیسی کتاب علیه روش در سال 1988 نوشت: «با آگاهی از پیچیدگی‌های بسیارِ اندیشهی کوهن هرگز مطمئن نیستم که تفاوت‌هایمان آن‌طور که می‌اندیشم آن‌قدر بزرگ باشد.» در مقاله‌اي که یک سال بعد بیرون آمد فایرابند حتی پیش‌تر رفت، وي در آنجا نوشت که «ایده‌های [در این مقاله] خیلی شبیه به و تقریباً همانند با فلسفه‌ی اخیر کوهن است». او این عقیده را در نسخه‌ی ویرایش‌شده‌ی انگلیسی کتاب علیه روش در سال 1993  تقویت کرد. در تجدیدنظري که در سال 1994 پس از مرگ فایرابند منتشر شد، وي بازسازی‌ای از نظریهی کوهن تحت عنوان یک «سیستم منسجم شگفت‌انگیز و قدرتمند تفکر» مطرح کرد. بنابراین به نظر می‌رسد که فایرابند در سال‌های پایانی زندگیش با کوهن مصالحه می‌کند؛ [لذا] به طریقی طعن‌آمیز، این عقیده‌ی نسبتاً سطحی اما بسیار شایع این 2 متفکر بسیار بانفوذ نیمهی دوم قرن بیستم که واقعاً قرابت [هایی] در اندیشه‌هاي آن‌ها بود، به‌رغم انتظارات توجیه شد.

 

پی‌نوشت:

1. از اریک اُبرهایم به خاطر ترجمهی این مقاله از آلمانی [به انگلیسی] تشکر می‌کنم.

2. 'Two Letters of Paul Feyerabend to Thomas S. Kuhn on a draft of The Structure of Scientific Revolutions',

Studies in History and Philosophy of Science, vol. 26, 1995, pp.353-387.

 

منبع و مأخذ:

P. K. Feyerabend (1970) "Consolations for the Specialist", In I. Lakatos & A. Musgrave (eds.), Criticism and the

Growth of Knowledge, (Cambridge: Cambridge University Press), pp. 197-230.

یادداشت مترجم:

لازم می‌دانم از دوست ارجمند جناب آقاي «محمدامین ربیع‌نیا» تشکر بسیار نمایم که زحمت ویرایش ترجمه را به عهده گرفتند و آن را از کژي‌ها و کاستی‌ها پیراستند.

1 Paul Feyerabend

2 Thomas Kuhn

3 trademarks

4.Nachlass واژه‌ای آلمانی است مرکب از 2 واژه nach به معناي «درگذشتن». این واژه در فضاي دانشگاهی به معناي مجموعه دست‌نوشته‌ها، جزوات و مکاتبات منتشرنشده‌ای است که پس از مرگ یک استاد بر جای می‌ماند. [مترجم]

5 ETH Zurich

6 intellectual cruise

7 clearly formulated

8 sharp arguments

9 inner circle

10 developed

11 John Van Vleck

12 neopositivist

13 protocol sentence

14 normative

15 incommensurability

16 conceptual shifts

17 counterpart

18 reproducible

19 achievement-oriented

20 arbitrary

21 oversimplified

22 comprehensive

23 Lakatos and Musgrave, (1970) , Criticism and the Growth of Knowledge, Cambridge University Press.

24 full development

25 hidden agenda

26 evaluative

27 normative

28 descriptive claims

29 mode of presentation

30 puzzle-solving

31 extraordinary science

32 monism

33 Watkins

34 to do science

35 positively

36 interpretation-generating

37 evaluative

38 arbitrary

39 rhetorical question

40 monomaniac

41 characterizations

42 principle of the proliferation of theories

43 immanent-critical

44 anomaly importation thesis

45 superfluous

:Habilitation 46 سطحی از صلاحیت علمی در کشورهاي اروپایی است. این اصطلاح معادل «فوق دکتري» است. [مترجم]

منبع: ترجمان