شناسهٔ خبر: 23984 - سرویس کتاب و نشر

کتاب «روش‎شناسی مطالعات فرهنگی» نقد شد؛

اغتشاش در فهم مطالعات فرهنگی

عباس کاظمی مطالعات فرهنگی هنوز در ایران روشن نشده که چه چیزی است، به قدری ابهام و دیدگاه‎های مختلفی درباره آن وجود دارد که هر کس از ظن خود یار این میدان شده است. و برخی به دلیل نو بودن رشته به آن اقبال کردند. یک تناقضی ما داریم که گاهی‎اوقات چیزهای جدید را به کلی رد می‎کنیم و نمی‎پذیریم و گاهی‎اوقات آن را در حد پرستش قبول می‎کنیم و می‎پرستیم.

فرهنگ امروز/فاطمه امیراحمدی: گروه فرهنگ و جامعه‌ي انجمن جامعه‏‎شناسی ایران با همکاری پژوهشکده‌ي مطالعات فرهنگی و اجتماعی وزارت علوم، روز دوشنبه ۱۴ مهرماه، نشست نقد و بررسی کتاب «روش‎شناسی مطالعات فرهنگی» را در این پژوهشکده برگزار کرد. در این نشست، که با حضور نویسنده‎ی کتاب، حسین میرزایی برگزار شد، عباس کاظمی (جامعه‎شناس)، رضا صمیم و جبار رحمانی (از اعضای هیئت‌علمی این مرکز)، به‌عنوان منتقد به نقد کتاب پرداختند.

 

حسین میرزایی: در مطالعات فرهنگی ما، فقر روشی بیشتر از فقر نظری است

واقعیت این است که بضاعت حوزه‌ي روش‎شناسی مطالعات فرهنگی در نیم‌دهه‎ی اخیر کشور، چیزی است که در این کتاب می‎بینیم. تمام مقالاتی که در این مجلد گردآوری شده از افرادی است که در این حوزه صاحب کرسی روش‎شناسی هستند. کتاب در نوع خود به‌عنوان مدخل و شروعی بود در باب اینكه می‎بایستی به روش‎شناسی مطالعات فرهنگی توجه شود. باید به این کتاب نگاه شود. در واقع کتاب هم روش‎شناسي مطالعات فرهنگی است و هم نیست.

برخی مقالات، معطوف به روش‎شناسی مطالعات فرهنگی است و برخی دیگر معطوف به روش‎های مطالعات فرهنگ است، نه لزوماً مطالعات فرهنگی. بعضی دیگر معطوف به روش‎های تحقیق در حوزه‌ي مطالعات فرهنگی است، بدون اینكه بخواهد خیلی وارد اصل بحث شود. به هر حال، ما در حوزه‌ي مطالعات فرهنگی عمدتاً آن چیزی که داریم، نظریه و روش است و متأسفانه خلأ عمده‎ای هم که با آن مواجه هستیم، مباحث نظری مطالعات فرهنگی در باب روش‎های مطالعات فرهنگی است که تاحدی در این کتاب مطرح شده است.

در کتابی نویسنده نوشته بود، در انگلستان به هر کتابخانه‎ای که می‎روم و به هر کتاب‎فروشی که مراجعه می‎کنم، با قفسه‎ی نحیفی از کتاب‎های جامعه‎شناسی و با قفسه‎ی فربهی از آثار حوزه‌‌ي مطالعات فرهنگی مواجه می‎شوم. در واقع باید گفت در این چند دهه‎ی اخیر، جامعه‎شناسی توسط مطالعات فرهنگی بلعیده شد.

به هر ترتیب، عصری است که ما نیازمند آثار ارزشمند در این حوزه هستيم. در دهه اخیر، با مطرح شدن مباحث سیاسی، دوباره مطالعات فرهنگی از باب انتقادی به یک وضعیت نیمه‌رکودی دچار شد. لازم است به این نکته هم اشاره شود که ما فقر روشی را خیلی بیشتر از فقر نظری در این حوزه داریم که امیدواریم با همت پژوهشگران و مؤلفان این عرصه، برطرف شود.

 

عباس کاظمی: در جامعه‎ی علمی کشور، روش‎ها خنثي و غیرایدئولوژیک فرض می‎شوند

عمدتاً بحث می‎شود که تئوری‎ها، تئوری‎های غربی است و باید تئوری‎های بومی داشته باشیم. کمتر بحث شده است که روش‎های بومی هم می‎توانیم داشته باشیم یا خیر. عمدتاً روش‎ها خنثي و غیرایدئولوژیک فرض می‎شوند، در حالی که روش‎ها یا محافظه‎کار هستند یا انتقادی.

ما می‎دانیم که کتاب اولین تلاشی است که در این حوزه انجام شده و این اتفاق خوبی است، اما انتقادهای بسیاری به آن نیز بعد از گذشت چند سال می‎توان وارد کرد و مي‌توان بحث كرد كه اگر بخواهد کار دیگری در این حوزه انجام شود، بهتر است به کدام سمت‌وسو برود.

مطالعات فرهنگی هنوز در ایران روشن نشده که چه چیزی است. به قدری ابهام و دیدگاههای مختلفی درباره‌ي آن وجود دارد که هرکس از ظن خودش یار این میدان شده است. مثلاً برخی به دلیل نو بودن رشته به آن اقبال کردند. یک تناقضی ما داریم که گاهی‎ اوقات چیزهای جدید را به‌کلی رد می‎کنیم و نمی‎پذیریم و گاهی ‎اوقات آن را در حد پرستش قبول می‎کنیم و می‎پرستیم.

به هر حال، این اقبال منجر نشد که این ابهام در حوزه‌ي مطالعات فرهنگی کم شود. اگر بخواهیم مطالعات فرهنگی را به‌طور مختصر تعریف کنیم، باید بگویم که یک علم متعهد است و علم متعلق به گروه‎های ضعیف؛ البته ضعیف به معنای عام کلمه منظور است.

 

اساس شکل‎گیری مطالعات فرهنگی در مکتب بیرمنگام

در مکتب بیرمنگام، همان‌طور که در کتاب اشاره شده است، مطالعات فرهنگی برای این ایجاد شد که گروه‎های چپ دیده بودند علم انسانی و جامعه‎شناسی، علم مطالعه‎ی گروه‎های محافظه‎کار و سرمایه‎دار و نیز طبقات متمول شده است و طبقات فرودست و کارگری را نه مطالعه می‎کنند و نه ارزش مطالعه برای آن‌ها قائل می‎شوند. بنابراین مکتب بیرمنگام شکل گرفت تا مطالعه‎گرِ گروه‎های فرودست و کارگر یا گروه‎های چپ باشد. چرا فرزندان طبقات کارگر دوباره کارگر می‎شوند، دانشگاه نمی‎روند و شغل دیگری ندارند؟ چرا بزهکاری از دل طبقات پایین بیرون می‎آید؟ این را رسانه‎های بریتانیا یا تحقیقات غربی گفته‎اند كه هرجا فساد و انحرافی هست، برای گروه‎های فقیر و حاشیه‎نشین است. در واقع بررسی نشده است که چرا گروه‎های حاشیه‎نشین باید فقر و فساد را بازتولید کنند و گروه‎های سرمایه‎دار، سرمایه را بازتولید کنند. در اینجاست که مکتب بیرمنگام شکل می‎گیرد، علم متعهدی که به تغییرات جامعه به سمت عدالت بیشتر در آموزش و دیگر عرصه‎ها کمک می‎کند. اما به این توجه نمی‎شود که وقتی مطالعات فرهنگی وارد جامعه‎ی ایران می‎شود، حالا قرار است که در اینجا چه دردی را دوا کند؟ عدالت را در چه زمینه‎ای تأمین کند و گروه‎های ضعیف در جامعه در کجا قرار دارند؟ آیا در همان گروه‎های کارگری هستند یا طبقه‎ی متوسط هم می‎تواند از جمله گروه‎های ضعیف باشد؟ عمدتاً وقتی در جوامع غربی از ارزش‎ها بحث می‎شود، از ارزش‎های طبقه متوسط به‌عنوان ارزش‎های مسلط بحث می‎شود. ارزش‎های طبقه‌ي متوسط با ارزش‎های بورژوازی تناسب دارد و یکی گرفته می‎شود.

 

تعارض مطالعات فرهنگی ایران با واقعیتهای جامعه

اما در جامعه‎ی ایران، مجادلات فرق می‎کند. مطالعات فرهنگی ما به این سمت نرفته است که اساساً چشم خود را باز کند و واقعیت‎های جامعه را ببیند. از فضای ترجمه‎ها بیرون بیاید و ببیند در این جامعه چه اتفاقی در حال رخ دادن است. بعد از انقلاب و بعد از جنگ، جامعه‎ای شکل گرفت که اساساً مبتنی بود بر تعارضات طبقاتی بود. از یک طرف طبقات نوپدید متوسط شکل گرفت و از طرف دیگر، طبقات مستضعف به معنای اقتصادی آن. در جامعهی ایران، اصولاً میدان مبارزه متفاوت است. مطالعات فرهنگی باید بیاید و ببیند چگونه این گروه‎های متفاوت را باید بررسی کند و چرا در انتخاب‎های مختلف، گروه‎های اجتماعی متفاوت نقش‎آفرینی مي‌كنند؟ در یک‌ جا گروه‎های مستضعف فرهنگی-اقتصادی می‎آیند و یک جاي دیگر گروه‎های مستضعف فرهنگی. یک بار این جناح، بار دیگر جناح دیگر وارد می‎شود. این نشان می‎دهد بازی منازعه بر سر سلطه‎ی معنای فرهنگیِ ارزشی بین گروه‎های اجتماعی در ایران جاری شده که اساساً مطالعات فرهنگی هنوز به آن‎ها نپرداخته است.

سپس وقتی از روش صحبت می‎شود، یا باید روش مناسب با مطالعاتی که در اینجا بناست صورت بگیرد داشته باشیم، نه مطالعاتی که بر سر طبقه‎ی کارگر است، یا ارزش‎های رفاه‎طلبانه‌ي طبقه‎ی سرمایه‎دار مثلاً در جامعه‎ی آمریکا.

 

عدم تطابق روش‎های تحقیقی کشور با مسائل اجتماعی و فرهنگی

این کتاب اساساً آنچه بر سر روش در ایران تلاش شده است را بازتاب نمی‎دهد. روش با موضوع‎های تحقیقاتی گره خورده است، روش همین‌طوری ایجاد نمی‎شود. این کتاب طوری بحث می‎کند که ‎گویا می‎خواهد بر سر روش و روش‎شناسی با بزرگان جهانی در سطح جهانی (universal) صحبت کند، در حالی که اساساً ما به‌لحاظ علمی در آن سطح نیستیم که با مراکز علمی بزرگ جهان بر سر روش مجادله کنیم. ما هنوز در باب تحقیقات بومی که انجام می‎دهیم، تجربه‎ی روشی کافی و مناسب نداریم. این کتاب کاملاً نشان می‎دهد که روش‎های ما، روش‎های مبتنی بر مسائل اجتماعی و فرهنگی ما نیستند. در این‎باره ما باید همان‌طور که کتاب‎های نظری را ترجمه می‎کنیم، کتاب‎های روش را نیز ترجمه کنیم. وقتی شما کتاب چهارجلدی دکتر ساروخانی را می‎خوانید، متوجه نمی‎شوید که این روش بناست در این جامعه پیاده شود یا اساساً از دل تجربیات این جامعه درآمده است یا خیر، از دل یک انتزاعی شکل گرفته و پدید آمده است. این مهم‎ترین ضعف ماست و نشان میدهد که مطالعات فرهنگی ایران هنوز بسیار بسیار عقب است؛ علی‎رغم اينكه ادعای نو بودن و جلودار بودن در ایده‎های مطالعات پدیدهای فرهنگی را دارد.

 

اغتشاش در فهم از روش مطالعات فرهنگی در ایران

نکته‎ی دیگر در نقد این کتاب این است که نویسندگان بر سر اینکه روش چیست و روش مطالعات فرهنگی چیست، تفاهم ندارند. به همین خاطر، اختلال و اغتشاش زیادی در فهم از مطالعات فرهنگی در متن وجود دارد و نیز کمی اغتشاش در فهم امر فرهنگی، یعنی چیزی که فرهنگ است، در کتاب می‎بینیم. برخی مقالات است که می‌‎توان مستقیماً در چارچوب مطالعات فرهنگی آن‎ها را جا داد. البته باید توجه داشت که نویسندگان آن‎ها بیشتر تجربی هستند. تجربیات ترجمه‎ای هستند، نه تجربیات شخصی. از این رو، برخی مرتبط با موضوع و برخی مخدوش‎کننده‌ي مطالعات فرهنگی هستند. در عین حال، نشان می‎دهد که هنوز نظریه‎ی انتقادی غالب است در آنچه مطالعات فرهنگی معنا و خوانده می‎شود.

حتماً راجع‎به اغتشاش در فهم فرهنگ صحبت خواهد شد. اینكه فرهنگ همان چیزی است که در شیوه‎ی زیست زندگی ماست یا امر معمولی است که در خیابان جاری است یا آن چیزی است که بزرگان ما گفته‎اند و در کتاب‎ها آمده است. در جامعه‎ی ما معنای فرهنگ بسیار مخدوش است. اما آنچه ما می‎دانیم در معنای فرهنگی با امر معمولی گره خورده است؛ يعني آن چیزی که در خیابان اساساً رخ می‎دهد از نظر مطالعات فرهنگی، فرهنگ است. وقتی می‎گوییم فرهنگ است، معنایش این نیست که رتبه‎ای دارد و بالاتر یا پایین‎تر است، بلکه منظور این است که باید آنجا مورد مطالعه قرار گیرد. این چیزی نبود که ما در این کتاب ببینیم.

نظریه‌ها‎ی انتقادی فرهنگ، مطالعه‎ی پدیدارشناسی فرهنگ، مطالعه‎ی انسان‎شناسی فرهنگ، در این کتاب وجود دارد. مهم‎ترین اغتشاش به نظر من، در مطلب دکتر توفیق و مرادی است که علم فرهنگ را با مطالعات فرهنگی یکی گرفته‎اند. به‌طور مثال، دکتر مرادی می‎نویسند كه در انگلیس به آن مطالعات فرهنگی می‎گویند، در هلند تحلیل فرهنگ و در آلمان علم فرهنگ؛ در حالی که توجه نکرده‎اند که آن‎ها حوزه‎های مختلفی هستند و بیان‎های مختلفی دارند. اينكه اساساً علمی بیاید و علم بورژوازی را نقد بکند یا روش‎ها را نقد کند، این همیشه در تاریخ اروپا بوده است، مثلاً «بحران علم اروپا»ی هوسرل علم را در اروپا نقد می‎کند، سنت هرمنوتیک علم پوزیتیویست را نقد می‎کند، نظریه‎ی انتقادی می‎آید و به نقد می‎پردازد. اینكه ما بگوییم این افراد هم بودند که علم فرهنگ را نقد کرده‎اند، پس همه‌ي مطالعات فرهنگی هستند، اساساً این اشتباه بزرگی است که در کار نویسندگان این مقالات در این کتاب مشاهده می‎شود. مطالعات فرهنگی ویژگی‎های خاصی دارد که در این فرصت کم جای بحث آن نیست. به‌طور مثال، دکتر فکوهی در باب «روش کیفی مطالعات انسان‎شناسی» بحث کرده است. آقای غلامی درباره‌ي «پدیدارشناسی استعلایی هوسرلی» مقاله‌ي خودشان را نوشته‎اند. آقای ساعی «عقلانیت انتقادی» و شهرام پرستش در مورد «بوردیو» نوشته‌اند و هیچ‌كدام از این موضوعات، مطالعات فرهنگی محسوب نمی‎شوند.

این کتاب خود نشان می‎دهد که مطالعات فرهنگي در ایران چگونه فهم شده است و چقدر مغشوش فهم شده است. ایراد کار با دکتر میرزایی گردآورنده‌ي مقالات در این کتاب نیست. شاید عیب کار ایشان در این باشد که در یک مقدمه‎ی مفصل در ابتدای کتاب توضیح نداده‎اند ارتباط این مقالات با یکدیگر در چیست و این تنوع و تضاد، چه معنایی در جامعه می‎تواند داشته باشد و چرا آن‎ها را گرد هم آورده است.

 

بیان دستاوردهای روش و روش‎شناسی بهتر از ترجمههای دائمی

نکته‎ی دیگر درباره‌ي کتاب این است که در بخشی که به روش می‎پردازد، نه روش‎شناسی، اساساً به تحلیل متنی محدود است؛ یعنی مطالعه‌ي «تحلیل روایت» و «تحلیل گفتمان». آن‎ها مطالعات فرهنگی نیستند که ما بیاییم و مطالعات فرهنگی را به تحلیل روایت و گفتمان محدود کنیم.

اما مطالعات فرهنگی از دهه‎ی نود به بعد، به حوزه‎های دیگری رو برگردانده است و این بیشتر به ما نشان می‎دهد که ما هنوز در سنت‎های اولیه‌ي مطالعات فرهنگی، مثلاً مکتب بیرمنگامی آن، مانده‌ايم که آن را محدود کرده‎ایم به اینکه آن را نشانه‎شناسی، تحلیل گفتمان و تحلیل روایت کنیم. در اینجا باید گفت پس جای تحلیل‌‎های میدانی کجاست؟

ما وقتی راجع‎به روش کتاب می‎نویسیم، خیلی بهتر است بگوییم مثلاً اتنوگرافی در ایران چه تجربه‎هایی داشته است و چگونه پیاده شده است؟ نشانه‎شناسی در ایران چگونه پیاده شده است و چه دستاوردهایی داشته است؟ و چه محدودیت‎هایی برای تحلیل یک نشانه‎شناسی در ایران وجود دارد؟ این بیشتر به ما کمک می‎کند و علم را جلوتر می‎برد تا اینکه دائماً بخواهیم به ترجمه‎ی روش‎های مختلف بپردازیم. این عملکرد حتي به دانشجویان ما بیشتر کمک می‎کند که ‎چگونه برای تحقیقات خود از روش‎ها استفاده کنند.

 

رضا صمیم: میان‎رشته‎ها فرصتی برای از بین رفتن فضای نقد است

در ابتدا به این نکته اشاره کنم که زمانی می‎شود یک کتاب را درست نقد کرد که کتاب باشد و این کتاب نیست، بلکه مجموعه مقالات است که در یک کتاب گردآوری شده است. البته در غرب مجموعه‎ی مقالات در حقیقت، صورت استانداردتر و رایج‎تری است برای چاپ کتاب تا اینکه کسی یک کتاب را تألیف کند.

اغتشاشی که دکتر کاظمی در صحبت‎شان در مورد مطالعات فرهنگی بیان کردند، تنها در این حوزه نیست، بلکه در تمام میان‎رشته‎ها و فرارشته‎هايي که در کشور ما به‌عنوان فیلد جدید پژوهش مطرح هستند، وجود دارد. میان‎رشته‎ها و فرارشته‎ها در کشور ما فرصتی هستند برای قرار گرفتن در فضای مبهمی که این فضای مبهم کمک می‎کند برای از بین رفتن احتمال نقد.

یکی از آسیب‎های بزرگ میان‎رشته‎ایها و فرارشته‎ای‎ها، از جمله مطالعات فرهنگی، این است که در کشور ما، این امکان را فراهم می‎کنند تا در حوزه‎هایی که نیازمند شناخت دقیق عرصههای چون متدلوژی (روش‎شناسی)، اپیستمولوژی (شناختشناسی) و ترمینولوژی (اصطلاح‎شناسی) است و افرادي نمی‎توانند شاخص باشند، امکان حیات آکادمیک پیدا کنند. به همین دلیل، برای خیلی از افراد بهتر است که به این فضای اغتشاش فرارشته‎ای‎ها، مثل مطالعات فرهنگی، دامن بزنند و من این قضیه را کمی صنفی می‎بینم.

خیلی از اوقات است که افراد اتفاقاً آگاهانه به این اغتشاش در فضای میان‎رشته‎ایها دامن می‎زنند. البته خود مطالعات فرهنگی تا حدودی این خطا را مرتکب می‎شود، زیرا مطالعات فرهنگی چیزی است که ناقدان ادبی هم می‎توانند خود را به آن متعلق بدانند و می‎دانند، ناقدان هنری نیز می‎توانند خود را به آن متعلق بدانند و می‎دانند و دیگران در حوزه‎های فلسفه و روان‎کاوی نیز همین‌طور هستند.

وقتی یک پژوهشگر در ابتدا فهمید مطالعات فرهنگی چیست، در مرحله‎ی بعد، مهم‎ترین اتفاق درک چیستی مطالعات فرهنگی است که بداند در کدام بخش پژوهش خود را نمایان میکند.

 

جبار رحمانی: مطالعات فرهنگی با بدنه‎ی جامعه پیوند نخورده است

این کتاب بزرگ‎ترین مشکلی که ما در کشور در رابطه با مطالعات فرهنگی داریم به‌وضوح نشان می‎دهد. درباره‌ي نکته‎ای که دکتر کاظمی در صحبت‎های خود اشاره کردند پيرامون عدم تناسب و درگیری عمیق با جامعه‎ی ایرانی، باید گفت نویسندگان اين دغدغه را نداشتند که در متن مقالات ظهور و بروز نکرده است. اگر این دغدغه‎ی عمیقی که دکتر اشاره داشتند، در نویسندگان مقالات بود، حتماً در نوشته‎ها انعکاس می‎یافت. یا اينكه بگوییم یک گفتمان ترجمه‎گرای فانتزی از علم رایج شده است که در برخی از این مقاله‎ها دیده شد.

مطالعات فرهنگی در سرعت شکل‎گیری خود، چهار ریشه‎ی میانرشته‎ای دارد: «جامعه‎شناسی»، «انسان‎شناسی»، «تاریخ» و «نقد هنری و ادبی و مطالعات زیباشناسی». این کتاب نشان می‎دهد که مطالعات فرهنگی در ایران یک زایمان در جامعه‎شناسی ایران است.

شکل‎گیری مطالعات فرهنگی که در اواخر دهه‎ی هفتاد با وجود دکتر کاظمی، رضایی و پرستش به راه افتاد، شورشی علیه جامعهشناسی کلاسیک ایرانی بود. جامعه‎شناسی که در حرف‎های کلی ترجمهای باقی مانده بود و این نسل می‎خواست جامعه‎شناسی را به بدنه‎ی جامعه‎شناسی ایران پیوند بزند و به یک سطح انضمامی بیاورد.

مسئله‎ی دیگر كه این کتاب در مطالعات فرهنگی نشان می‎دهد این است که مطالعات فرهنگی از انتقاد به یک نظریه‎ی کلان و نظریه‎های متعلق به اکثریت حاکم شروع شد که نشان می‎دهد در موارد خاص و در برش‎های زیرین و حاشیه‎ای محرومِ سرکوب‌شده‎ی جامعه، چه اتفاقی در حال رخ دادن است. در صورتی که در ایران این‎طور نبود؛ یعنی همان‌طور که جامعه‎شناسی به‌صورت ترجمه‎ای آمد، مطالعات فرهنگی هم به این شکل وارد ایران شد و حل مسئله‎ای رواج پیدا نکرد. در واقع باید گفت موجی از نظریه‎های جدید است که فراگیر شد. مطالعات فرهنگی در ایران نشان می‎دهد که اسیر جامعه‎شناسی است، در حالی که در سطح بین‎الملل، حالت میان‎رشته‎ای دارد. این یکی از نقدهایی است که به مطالعات فرهنگی در کشور ما وارد است.