شناسهٔ خبر: 24821 - سرویس کتاب و نشر

علی‌اصغر مصلح/تأملی در شأن و مقام نوشتن در زمانه‌ی ما؛

چرا می‌نویسیم؟

علی اصغر مصلح در زندگی متداول و از سر عادت کسی توقف نمی‌کند. با شک از عادت خارج می‌شویم. اغلب پرسش‌های زیروزبرساز در پی تردیدی در عادات‌ند. هرچه تردید عمیق‌تر، برون‌فکنده شدن از عادت شدیدتر و پرسش نافذتر است. پس هنگامه‌ی تردید و پرسش‌گری را باید پاس داشت و با آهنگی شبیه سخن لایب‌نیتس می‌توان پرسید که «چرا می‌نویسیم به‌جای آن‌که ننویسیم؟»

 

فرهنگ امروز/ علی‎اصغر مصلح: چرا می‌نویسیم؟ نویسنده‌ی این کلمات، خود می‌نویسد و از سبب و علت نوشتن می‌پرسد. این پرسش بسیار عجیب می‌نماید. ظاهراً لایب‌نیتس بود که اولین بار این‌گونه از وجود پرسید که: «چرا وجود هست به‌جای این‌که نباشد؟» این پرسش را یک شکاک برای ماندن در شک و تعلیق حکم، طرح نکرده است. ما به‌طور عادی زندگی می‌کنیم. در زندگی متداول و از سر عادت کسی توقف نمی‌کند. با شک از عادت خارج می‌شویم. اغلب پرسش‌های زیروزبرساز در پی تردیدی در عادات‌ند. هرچه تردید عمیق‌تر، برون‌فکنده شدن از عادت شدیدتر و پرسش نافذتر است. همه‌ی فیلسوفان بزرگ در پی تردیدی و سپس پرسش‌هایی درباره‌ي آن، به طریق اندیشه‌ورزی کشانده شده‌اند. پس هنگامه‌ی تردید و پرسش‌گری را باید پاس داشت و اگر حال پرسش‌گری غلبه یافت، باید خویشتن را در معرض آن قرار داد و از آن نهراسید. با آهنگی شبیه سخن لایب‌نیتس می‌توان پرسید که «چرا می‌نویسیم به‌جای آن‌که ننویسیم؟»

اما این پرسش را ژرف‌تر بنگریم. پرسش از ذات و ماهیت نوشتن است. «چرا انسان می‌نویسد؟» کسی که در گردونه و مناسبات و عالمی قرار گرفته باشد که به نوشتن و نوشته‌ی دیگران را خواندن عادت کرده باشد، به‌دشواری می‌تواند به مقصود از این پرسش راه یابد. نوشتن از مقومات عالم ماست و خروج از این عالم و مقومات و اقتضائات آن دشوار است. لذا چه‌بسا بسیاری به کنه این پرسش نایل نشوند. شاعران و متفکران و آنان که به‌طور جدی به نوشتن اشتغال دارند، بیش‌تر از بقیه مستعد مواجهه با این پرسش‌اند. باید انسان در مسیر انجام اشتغالاتش خللی به وجود آید که متوجه خویش و فعل خویش شود. در مورد برخی از شاعران نقل شده است که شعر گفته‌اند و بعد نوشته‌های خود را محو ساخته‌اند. مثلاً در مورد علامه ‌طباطبایی(ره) چنین چیزی را نقل کرده‌اند. شاعر و نویسنده بیش از بقیه در معرض این پرسش قرار می‌گیرد که به‌راستی چرا می‌نویسد. نوشتن و ننوشتن من چه تفاوتی دارند؟

در زمان ما نوشتن آن‌قدر عادت است که اصلاً پرسش از آن، بی‌معنی می‌نماید. روزانه هزاران روزنامه و مجله نوشته می‌شود؛ هزاران صفحه متن برای خواندن در رسانه‌ها نوشته می‌شود؛ میلیون‌ها نفر روزانه نوشته‌ها را می‌خوانند و به نوشته‌ها گوش می‌سپارند. در این معرکه‌ی عظیم اگر کسی بپرسد «چرا می‌نویسیم؟» البته که غریب می‌نماید. کسی نمی‌پرسد که چه چیزهایی ارزش نوشتن دارد و چه چیزهایی ندارد. آیا هرچه که خواننده داشت، ارزش نوشتن دارد؟ آیا می‌نویسیم که اطلاعاتی به دیگران منتقل کنیم؟ آیا می‌نویسیم که فراموش نشویم؟ چرا می‌خواهیم فراموش نشویم؟ می‌خواهیم در کجا فراموش نشویم؟ آیا شاعران و متفکران و نویسندگان بزرگ نوشته‌اند تا فراموش نشوند؟ آیا هنرمندان آثاری خلق کرده‌اند که در تاریخ بمانند؟ در کدام تاریخ؟ یا این‌که می‌نویسند و خلق می‌کنند تا نوشته باشند و خلق کرده باشند؟ یا به نوشتن و خلق کردن نیاز دارند؟ آیا جنون نوشتن داشته‌اند؟ به‌راستی برای چه و برای که می‌نویسیم؟ این پرسش گاهی مهمل می‌نماید، و گاهی ما را متوقف می‌سازد.

اگر این پرسش را جدی بگیریم و به تبعات و لوازم آن توجه کنیم چه‌بسا نگاه‌مان به انسان و تاریخ و زندگی دگرگون شود. آیا همه‌ی آن‌چه در طول تاریخِ انسان گذشته و آن‌چه بر او رفته است و آن‌چه اندوختنی و ماندنی بوده، نوشته شده و مانده است؟ آیا آن‌چه نوشته شده را آن‌گونه که آن‌ها مراد کرده‌اند، فهمیده‌ایم؟ آیا در گذشته هم عادت و شوق به نوشتن مانند زمان ما بوده است؟ اندکی دقت در این پرسش پاسخ منفی دارد. به نظر می‌رسد در هیچ فرهنگ ماقبل مدرنی، نوشتن به این درجه از اهمیت نبوده است. تنها در زمان ماست که تثبیت آن‌چه را که دانسته و یافته‌ایم، به نوشتن آن می‌دانیم. تصورمان آن‌ست که برای آن‌که آن‌چه داریم بماند، باید آن را بنویسیم. برای آن‌که اکنون بماند، باید نوشته شود. آیا به‌راستی آن مقدار از تاریخ مانده است که نوشته شده است؟ و اگر اکنون نوشته شود و آن‌چه و آن‌که نوشته شود، می‌ماند؟ همین‌جا باز می‌پرسیم: در این‌جا نوشتن به چه معناست؟ یعنی در الواح و روی کاغذ و صفحات نوری و فضاهای مجازی نوشته شود؟

تا حدی که ما اطلاع داریم هیچ‌گاه در طول تاریخ تا این اندازه نوشته و اطلاعات در مورد تاریخ انسان‌ها و در مورد خودمان نداشته‌ایم. هیچ‌گاه این اندازه در مورد تاریخ ملل گذشته اطلاعات نداشته‌ایم. آیا اين به معنای آن است که انسان معاصر بیش از همیشه به خویشتن آگاه است؟ آیا زندگی امروز آگاهانه‌ترین و در نتیجه بهترین صورت زندگی است؟ آیا انسان امروز از همه‌ی زمان‌ها به خویش آگاه‌تر است؟ باز پرسش را تکرار می‌کنیم: «چرا می‌نویسیم؟» این بار پرسش را گونه‌ی دیگری ببینیم. آیا واقعاً هر آن‌چه را می‌فهمیم و درمی‌یابیم و همه‌ی احوال خود را می‌توانیم بنویسیم؟ اصلاً لازم است که همه‌ی احوال و احساسات و دریافت‌های خود را بنویسیم؟ همه‌ی کسانی که با نوشتن سروکار دارند و اهل تفکر و تأمل‌اند تجربه کرده‌اند که نوشته قالب تنگ و در بسیاری موارد نارسا برای انتقال دریافت‌ها و برداشت‌های انسان است. همه‌ی کسانی که با نوشته‌های خود تأثیرات عمیق بر خوانندگان و مخاطبان خود گذاشته‌اند، در مقاطعی اقرار کرده‌اند که فقط اندکی از آن‌چه را که خواسته‌اند، توانسته‌اند بنویسند. در مبدأ تاریخ فلسفه، افلاطون به چنین مطلبی اقرار کرده است. وی پس از عمری کوشش فکری و عملی برای معرفی چیستی حقیقت و عوالم عقلانی و مدینه‌ی فاضله در نامه‌ی مشهوری می‌نویسد: مقصود نهایی که در طول عمر از تلاش‌هاش خود داشته‌ام در هیچ یک از آثار مکتوب من نوشته نشده است. و اصلاً آن‌چه وی دریافته است از نوعی نیست که بتوان نوشت (افلاطون، مجموعه آثار، نامه‌ی هفتم). در مقام اندیشه‌ورزی گویی که اندیشمند چیزی نزد خود دارد و هرچه شرح و بسط و توضیح می‌دهد، همه در حد تمهیدات و حداکثر برای برانگیختن مخاطب است تا وی خود بدان نایل آید. این نکته در توضیحی که سقراط از نقش خود در گفت‌وگو می‌دهد نیز منعکس است. سقراط درست مانند مادرش مامایی می‌کند. در عرفان این برداشت شدت بیش‌تری دارد:

معانی هرگز اندر حرف ناید/ که بهر قلزم اندر ظرف ناید

حرف و صوت و گفت را بر هم زنم/ تا که بی این هر سه با تو دم زنم

هر چه گویم عشق را شرح و بیان/ چون به عشق آیم خجل باشم از آن

اصلاً رهایی و نجات و بشارت از آن کسی است که در نوشته و گفته نماند:

آن کس است اهل بشارت که اشارات داند/ نکته‌ها هست ولی محرم اسرار کجاست

علی‌رغم این‌که همه می‌نویسیم و هیچ‌کس هم نمی‌گوید ننویسیم، می‌توانیم بپرسیم که چرا می‌نویسیم؟ اگر با این پرسش، جدی روبه‌رو شویم، نوشتن و زبان اندیشیدن و ادبیات همه معانی دیگری خواهد یافت. شاید در آن صورت به زبان و وضع زبان در این زمانه نیز به گونه‌ی دیگری بیندیشیم. با این همه نوشتن و با این روش نوشتن و این نحو استفاده از زبان، زبان به کجا می‌رود؟ آیا بین وضع زبان و وضع اندیشه مناسبتی هست؟ التفات جدی به علت و انگیزه‌های نوشتن‌مان چه‌بسا ما را ملتفت نحوه‌ی اندیشیدن و عالمی سازد که در آن زندگی می‌کنیم. آیا می‌توان زبان را آینه‌ی اندیشه و وضع آن را نمودی از وضع اندیشه و وضع انسان تلقی کرد؟ آیا می‌توان برای زبان وضع سلامت و مرضی قائل شد؟ آیا می‌توان به تفکیک وضع قوت و ضعف زبان از یک‌دیگر اعتقاد داشت؟ شاید در این افق بدان‌جا رسیم که آن‌که نمی‌داند چرا می‌نویسد، نمی‌داند که چرا زندگی می‌کند. البته انتظار نداریم که همه بدانند که چرا می‌نویسند، این می‌تواند نشانه‌ی فقر آن زبان باشد.

گفتیم که در هیچ زمانی نوشتن در زندگی انسان‌ها شأنی همتای نوشتن در زمان ما نداشته است؛ اما مطلب دیگر تفاوت نقش نوشتن در ملت‌هاست. پژوهش‌های مورخان تأیید می‌کند که ایرانیان باستان علی‌رغم فرهنگ درخشانی که داشته‌اند، فرهنگ غالب‌شان فرهنگ شفاهی بوده است. اگر گزارش‌های یونانیان از ایرانیان آن هم در مقام یک مراقب و رقیب نبود، چه‌بسا ما اندک اطلاعی از فرهنگ ایران باستان داشتیم؛ و چه‌بسا فرهنگ و تمدن ایرانی عظمتی بیش از آن‌چه که اکنون از آن سراغ داریم، داشته است. شگفت آن است که در تمدنی که بعد، ایرانیان بر اساس اسلام بنا می‌کنند، باز پیامبر این دین، امی است. پیامبر اسلام(ص) هرگز ننوشت. امی بودن را اغلب در مقابل باسواد بودن قرار داده‌اند. باسواد کسی است که می‌تواند واژه‌ها را بر کاغذ آورد و سوادی بر کاغذ ایجاد کند. اما همین پیامبر امی مؤسس فرهنگ و تمدنی شد که بیش از هر فرهنگ و تمدن دیگری به نوشتن و کتابت اهمیت دادند و بزرگ‌ترین باسوادانش شرح کلام او یا شرح کلامی که او حامل آن بود را دادند. می‌گویند که در ادیان الهی نوشتن به رسولان الهی نسبت داده نشده است.

چرا در زمان ما نوشتن شأنی دیگر یافته است؟ آیا پاسخ پرسش به نحوه‌ی نگاه و فهم ما از خویشتن، ماندگاری، زمان و تاریخ برنمی‌گردد؟ مگر ماندن به نوشتن است؟ مگر جاودانگی بدان است که آیندگان از سرگذشت ما مطلع شوند و در ذهن آنان نقشی از ما بماند؟ آیا اگر بنویسیم، می‌مانیم و اگر ننویسیم از یاد می‌رویم و فراموش می‌شویم و لذا از بین می‌رویم؟

اما از خود بپرسیم آیا موجودات و تاریخ و گذشتگان به نسبت ماست که وجود دارند و بوده‌اند؟ چگونه است که عالم و آن‌چه بوده است را به نسبت خود می‌سنجیم؟ گاهی در پس چنین تأملاتی بر ما کشف می‌شود که چه‌قدر سوبژکتیو می‌اندیشیم. در عالم جدید همه چیز به نسبت انسان، آن هم انسان فاعل شناسا سنجیده می‌شود. یعنی هرچه به ادراک من بیاید، هست وا‌ِلا نیست. اغلب، دایره‌ی موجودات را دایره‌ی دانایی‌هایی‌های خود می‌دانند. موجوداتی هستند که به ادراک من آیند. این‌که دکارت گفت: «می‌اندیشیم پس هستیم»، می‌تواند این‌طور هم فهمیده شود که «هر چه به اندیشه‌ی من درآید هست. این به اندیشه درآمده ابتدا خودم و سپس سایر موجودات است». این تصور را با تصور هراکلیت مقایسه کنید. هراکلیت حکمت و معرفت راستین را از لوگوس می‌دانست. مصدر و قوام موجودات و حتی معرفت به آن‌ها من شناسا نیستم. در این تلقی، موجودات هستند. نقش من در این میان می‌تواند نیوشای سخن وجود بودن باشد. در این نحوه‌ی اندیشه، شنیدن مهم‌تر از انشا و نوشتن است. در این تصور و تلقی، هوس و عطش نوشتن نیست. اصل، سخن‌شنوی است و نه سخن‌سرایی. اگر نوشتنی باشد، در اصل نوشتن در وجود خویش است. صفحه‌ی وجود خویش را دفتر سخن لوگوس ساختن. این نگاه را در حکیمان و عارفان بسیاری از فرهنگ‌ها از جمله صوفیان ایرانی نیز می‌توان سراغ گرفت.

بشوی اوراق اگر همدرس مایی/ که علم عشق در دفتر نباشد

ویتگنشتاین با تأملات خویش در زبان، زمینه‌ی نگاه‌های کاملاً متفاوتی به زبان را فراهم کرد. وی با تفکیک گفتنی و نگفتنی نشان داد که چه‌بسا دریافت‌های ما که نشان‌دادنی‌اند و البته ناگفتنی. اما نشان‌نادادنی‌ها هم داریم. اگر همه‌ی آن‌چه را که به اندیشه‌ی ما درآمده، نوشته و گفته باشیم، دیگر پرسش و ابهام و نیندیشیده شده‌ای نمی‌ماند. همه‌ی ما با اندک رجوعی به خود اقرار می‌کنیم دایره‌ی یافته‌ها، پرسش‌ها و دغدغه‌های ما همان دایره‌ی گفته‌شده‌ها حتی مسکوت‌مانده‌های ما نیست. با همین اقرار است که سکوت هم از شئون انسان می‌شود و اهمیت پیدا می‌کند. گفتن و سکوت هر کدام نمودهایی از ما و هستی ما هستند. سکوت هم وجهی از ما و نحوی از ظهور ماست. تأمل در «نوشتن» ما را متوجه وجه دیگری از خویش که ننوشتن و سکوت و «نوشتن نتوانستن» است نیز می‌سازد.

دوباره به وضع نوشتن و نقش آن در زمان خویش نظر کنیم. دانش‌آموزان از ابتدا شروع به نوشتن می‌کنند. ابتدا می‌نویسند که نوشتن را بیاموزند. بعد با خواندن نوشته‌های دیگران بر دانش خود می‌افزایند. تصور همه این است که در گردونه‌ی خواندنِ نوشته‌های دیگران و نوشتن که قرار گرفتیم، می‌توانیم سهمی در افزایش دانش بشر و ترقی و بهبود زندگی ایفا کنیم. دانشجویان پس از چند سال خواندن دانش‌های یک یا چند رشته برای اثبات شایستگی خود در آن رشته شروع به نوشتن می‌کنند. در مراحل بالاتر تحصیل باید در زمینه‌ای که تاکنون چیزي نوشته نشده است، مسئله‌ای بیابند و چیزی بنویسند. آیا حفظ و بهبود وضع زندگی انسان‌ها به تداوم این روش است؟ با این وضع همه در حال افزایش دانش و توانایی‌های بشرند. آیا در این تصور از انسان معاصر می‌توان شک کرد؟ آیا ارزش ندارد که در همین تصور از خویشتن توقف کنیم؟ آیا زمانه و عادتی که بدان دچاریم، مانعی برای اندیشیدن در آن‌چه بدان مشغولیم نشده است؟ آیا بر این باور بمانیم که انسان برای بهتر زیستن و حل مسائل باقی مانده به افزایش دانش و قدرت خویش نیاز دارد؟ پس پژوهش کنیم و بخوانیم و بنویسیم؟

 

منبع: سوره اندیشه