شناسهٔ خبر: 26787 - سرویس دیگر رسانه ها

ديناني: به نقل از هگل نخستين نور خورشيد معنويت از ايران طلوع كرد

غلامحسين ابراهيمي ديناني در نخستين نشست درس‌گفتارهاي «ناصر خسرو» در شهر كتاب كه با حضور محمدعلي اسلامي ندوشن، مهدي محبتي و علي‌اصغر محمدخاني برگزار شد گفت: دليل گرايش ناصرخسرو به فاطميون مصر اين است كه آن‌ها اسماعيليه بودند. اسماعیليان مي‌توانستند همه منطقه و جهان را به زير چرخ خود درآورند و تنها يك اشتباه كردند و مي‌گفتند همه چيز بايد باطن باشد، در حالي كه هر باطني ظاهر دارد و هر ظاهري نيز باطني دارد. هگل در جايي مي‌گويد: «نخستين بار نور خورشيد معنويت از ايران طلوع كرد.»

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ غلامحسين ابراهيمي ديناني، پژوهشگر و استاد فلسفه گفت: استاد ندوشن به شكلي كامل درباره شخصيت ناصرخسرو صحبت كردند. اما فقط مي‌خواهم اين را بگويم كه دليل گرايش ناصرخسرو به فاطميون مصر اين بود كه آن‌ها نيز اسماعليه بودند و نمي‌توان اين موضوع را به پاي ضعف ناصرخسرو نوشت.
 
اين نويسنده ادامه داد: ايراني‌ها دوگانه انديش‌اند و اين دوگانه انديشي به هيچ وجه منفي نيست. همين دوگانه انديشي باعث شد كه ايران عرب نشود و فرهنگ خود را حفظ كند و گرنه 

امروز چيزي جز يك نام از  واژه (EgYPT) از قبطي‌هاي مصر در هويت آن‌ها باقي نمانده است. ناصر خسرو نيز يكي از شاخصه‌هاي همين دوگانه انديشي است. او نه غزلسرا و قصيده سرا بلكه حكيم، متكلم، سياح و سفرنامه‌نويس است. امروز چيزي از هويت مراكش و تونس و الجزاير باقي نمانده است اما ايراني‌ها گذشته خود را فراموش نكرده‌اند.
 
وي افزود: نبايد از ياد برد كه غير از عربستان سعودي كه از بيخ عرب بودند هيچ عرب ديگري در اطراف شبيه جزيره وجود نداشت و ايران يگانه كشوري است كه مسلمان شد اما عرب نشد. زماني با يكي از استادان دانشگاه الازهر صحبت مي‌كردم و وقتي نام ناصرخسرو را به ميان آوردم او آهي كشيد و گفت: «شما فردوسي و ناصرخسرو را داريد اما ما بزرگاني در اين سطح نداريم.» اين استاد دانشگاه بايد هم آه بكشد چون آن‌ها گذشته خود را فراموش كرده‌اند. در آثار ناصرخسرو غير از واژه خرد يك واژه ديگر نيز بيشترين بسامد را به خودش اختصاص داده كه آن هم واژه «خر» است!
 
اين نويسنده آثار فلسفی گفت: من البته حافظه‌هاي تاريخي را اندازه‌گيري نمي‌كنم و هيچ‌وقت هم علاقه نداشتم كه حافظه ملت‌ها را اندازه‌گيري كنم اما مصري‌ها در قياس با ما فرهنگ نيرومندي نداشتند و هيچ فرهنگي غير از يونان با ايران برابري نمي‌كند. به هر حال يونان افلاطون و ارسطو را داشته و نمي‌توان آن را ناديده گرفت. ايران چنين فرهنگ نيرومندي داشت و دوگانه انديشي يعني همين كه ما امروز فرهنگمان را حفظ كرده‌ايم.من به تعبيري هگل را نيز يوناني مآب مي‌دانم. او در جايي مي‌گويد: «نور خورشيد معنويت براي نخستين بار از ايران طلوع كرد.»
 
ديناني اضافه كرد: ناصرخسرو هم ايراني و هم مسلمان بود. ناصرخسرو در قرن پنجم و خواجه نصير و وحيدالدين كرماني جزو متفكران بزرگ اسماعيلي‌اند. البته به گمانم ناصرخسرو اهل اين حرف ها نبود چون شايد بتوان گفت كه نمي‌توان فهميد كه فيلسوفان چه ديني دارند.
 
لذت، سعادت و آرمان سه مساله عمده ناصرخسرو
ابراهيمي ديناني به تفكر و عقل و خرد در آثار ناصرخسرو اشاره كرد و گفت: ناصرخسرو در آثارش سه مساله را مطرح مي كند. يكي لذت و ديگري سعادت و آرمان. انسان مانند هر حيواني لذت طلب است. از سوي ديگر نمي‌توان شخصي را پيدا كرد كه نگويد من سعادت را نمي‌خواهم و در عين حال، هر انساني آرماني دارد. در واقع هر انساني آرمان خودش را دارد. حالا مي‌خواهيم بدانيم كه آرمان، لذت و سعادت چيست.
 
آرمان قدسي يا قهرماني
ديناني، استاد فلسفه در تشريح تفكر ناصرخسرو قبادياني گفت: ناصرخسرو آرمان دارد. آرمان يا قدسي است يا قهرماني. يعني حتي آن ورزشكاري كه مي‌خواهد بوكسور خوبي باشد و اول شود آرمان دارد يا آن فوتباليست كه مي‌خواهد در فوتبال نفر اول باشد آرمان قهرماني دارد. در وجود فقيه و فيلسوف اين آرمان قدسي است. شايد يكي هم پيدا شود كه هر دو اين‌ها را بخواهد، يعني آرمان قدسي و قهرماني را با يكديگر؛ اما اين ديگر اسمش با آنچه گفتم يكي نيست و به آن مي‌گوييم فتوت و جوانمردي.
 
جوانمردي؛ پيام فردوسي و ناصرخسرو
ديناني اضافه كرد: شيعياني كه حضرت اميرالمؤمنين(ع) را پذيرفتند و گفتند لافتي الا علي، لا سيف الا ذوالفقار، اين باز مي‌گردد به كشف و درك آن‌ها از بارزترين ويژگي شخصيت حضرت امير المؤمنين(ع). حتي در آن زمان در زورخانه و قهوه‌خانه‌ها تصوير و شمايل حضرت امير‌المؤمنين(ع) را به ديوار مي‌آويختند كه نشان از همين شناخت و درك درست داشت.
 
وي توضيح داد: ناصرخسرو شاعر متفكري است و علاوه بر عبوس بودنش مي خواهم نام ديگري نيز به او بدهم و به او بگويم «شاعر چون و چرا». او همان‌قدر كه واژه خرد را به كار برده به همان اندازه هم از واژه «خر» استفاده كرده است. ناصرخسرو معتقد است شاعري كه چون و چرا ندارد با خر تفاوتي نمي‌كند. در واقع پرسش انسان با همان چون و چرا مطرح است. شما فرض كنيد در بياباني كه هيچ راهي را بلد نيستيد گم مي‌شويد و چيزي هم نداريد كه بخوريد. آيا عقل به شما مي‌گويد بنشينيد يكجا و تكان نخوريد؟ آيا همه شما كه اينجا نشسته‌ايد اگر در بيابان گم شويد يكجا مي‌نشينيد. در واقع ناصر خسرو نيز مانند هر انسان خردمند و خردگرا حركت مي‌كند تا مسيري براي پاسخ به پرسش خود بيابد. از سوي ديگر آدمي كه با خود واژه «چرا» را نداشته باشد با آن «خر» هيچ فرقي نمي‌كند.
 
نويسنده كتاب «معماي زمان و حدوث جهان» يادآور شد: ناصرخسرو هم پرسشگر است و هم ايراني و هم مسلمان. نمي‌توانيم بگوييم مثلاً جزو داعش بوده و با ابوبكر بغدادي همكاري مي‌كرده! همين كه تا هفت امام از امامان معصوم(ع) جلو آمده بايد از او به نيكي ياد كرد. مي‌خواهم بگويم تشيع يعني تفكر و از روزي كه تفكر در وجود شما نباشد مطمئن باشيد كه چيزي از شيعه باقي نمانده است.
 
وي گفت: لذت نيز براي دفع الم است، دفع رنج. آن هم براي نيازهاي خوراكي و پوشيدني و جنسي اما همين نكته نيز محل بحث است. مي‌خواهم بپرسم كه ناصرخسرو بزرگ چه رنجي آزارش مي‌داد؟ رنج حسي و بدني يا رنجي غيرحسي كه خودش به مانند بسياري از بزرگان به آن دچار بودند؟ انساني كه «چرا» داشته باشد در رنج است و درد فكر دارد. در واقع ما آدمي بدون درد و رنج نداريم.
 
نويسنده كتاب «سخن ابن سينا و بيان بهمنيار» توضيح داد: امروز با توليد انبوه جايي براي حاجات و نيازهاي بدني ما باقي نمانده. آيا با توليد انبوه هم مي‌توان نيازهاي هوسناك را رفع كرد يا هوس‌هاي بشر نامحدود است؟ بنابراين از دفع الم مي‌خواهم وارد مسائل عقلي بشوم. ناصرخسرو در واقع مي‌خواهد بگويد رنج فكري مرا از بين ببر و آدم بي‌دغدغه آدم بي‌دردي است. اين واژه دغدغه و مفهوم آن براي آدمي زيباست. فردوسي هم مانند ناصرخسرو براي رفع الم خود دغدغه داشت.
 
ناصرخسرو؛ شاعري باطني مسلك
اين نويسنده و استاد فلسفه اضافه كرد: ناصرخسرو باطني مسلك بود. در حقيقت علت انقراض اسماعيليان نيز همين موضوع بود و قدري به خطا رفتند وگرنه دنيا را مي‌گرفتند. آن‌ها مي‌گفتند بايد از ظاهر پي به باطن برد. البته ناصرخسرو از اين موضوع مطلع بود كه چنين كاري شدني نيست و حسن صباح پا را فراتر نهاد و گفت ظاهر را به كل بايد كنار گذاشت و ديگر ظاهر آن شوكت و كبكبه را ندارد.
 
وي توضيح داد: در عين حال كه هر ظاهري بدون باطن نيست و هر باطني نيز ظاهري دارد اما به باطن راه نيست و البته در برخي مواقع بايد ظاهر شود. اما فكر كنيد كه اگر باطن آدم‌ها ظاهر شود چه اتفاقي مي‌افتد؟ آيا من كه الآن اين‌جا نشسته‌ام از باطن همه شما مطلعم؟!
 
ديناني يادآور شد: تعريفي از علم دارم كه در هيچ جا گفته نشده. علم در واقع از ظاهر پي به باطن بردن است، پس نمي‌توان ظاهر را به كلي كنار گذاشت. لذت حسي نيز اين است كه رنج را كنار بگذارد ولي در عين حال در اين مسير و در آن بياباني كه برايتان مثال زدم نمي‌توان گفت كه راه در جايي به پايان مي‌رسد. اگر كسي گفت كه من همه چيز را فهميده‌ام نيز به او همان لقب «خر»ي را مي‌دهند كه بارها ناصرخسرو به كار برده است.
 
ديناني گفت: فيلسوف مي‌خواهد حقيقت را كشف كند اما بايد از اول بداند كه به هيچ چيز نمي‌رسد. پس حقيقت كجاست؟ غير از اين است كه لايتناهي است؟ پس رفتن و نشستن در آن بيابان حكم همان مرگ را دارد. چيزي كه ناصرخسرو تلاش مي كند تا آن را بازگو كند.    
 
نخستين نشست درس‌گفتارهاي ناصرخسرو عصر ديروز در مؤسسه فرهنگي شهر كتاب برگزار شد.