شناسهٔ خبر: 27848 - سرویس مسائل علوم‌انسانی

گفت و گو با دکتر غلامرضا ذاکر صالحی؛

از اقتباس فعال تا تولید بومی علم انسانی

ذاکرصالحی اگر علوم انساني در ايران بخواهد توسعه يابد بايد از تجربيات تاريخي غرب استفاده كند و ارتباط منفعل خودش را به ارتباط فعال تبديل كند. ما شايد نتوانيم در علوم نساني به‌فوريت به توليد دانش دست اول بپردازيم، اما اگر بخواهيم حركت خود را يك گام بهبود دهيم، مي‌توانيم ابتدا از يك اقتباس كننده منفعل به اقتباس كننده فعال تبديل شويم.

 

فرهنگ امروز: نوشته زیر متن مصاحبه‌ای است با موضوع وضعیت کنونی و آینده‌ی رشته‌های علوم انسانی در ایران که با دکتر غلامرضا ذاکر صالحی، دانشیار مؤسسه پژوهش و برنامه‌ریزی عالی،  در سال ۱۳۸۸ انجام پذیرفته است. متن مصاحبه از سوی خود ایشان برای انتشار در اختیار فرهنگ امروز قرار گرفته است.  

 

* تحليل جنابعالي از امكانات، تنگناها و افق‌هاي علوم انساني در ايران چيست؟

من عبارتي از مقاله خودم  با عنوان توسعه علمي در كتاب «دانشگاه ايراني» (۱۳۸۳) مي‌خوانم به اين مضمون كه: «طرح توسعه علمي بايد متناسب با نيازهاي واقعي كشور تهيه شود. ارتباط و تناسب، روح و جوهره حركت بومي‌سازي است. از طرفي چنانچه از اين ارتباط و تناسب صرف‌نظر شود، مشروعيت نهادهاي علمي به‌تدريج توسط مديران به چالش كشيده مي‌شود و چنين ترويج خواهد شد كه مراكز علمي به مسايل اصلي ما توجه ندارند و به تئوري پردازي در برج عاج خويش مشغول‌اند. ارتباط يك‌طرفه و نظام آموزش اقتباسي كه توجهي به تناسب و ارتباط محتواي آموزشي با نيازهاي واقعي كشور ندارد، به‌گونه ديگري پروژه توسعه علمي را به تعويق مي‌اندازد. در اين نظام‌ها، دانش‌آموختگان احساس مي‌كنند دانش آنها در نظام اداري و اجتماعي جايگاه و كاربردي ندارد و لذا دست به جلاي وطن مي‌زنند و سير فرار مغزها و مهاجرت نخبگان تأثيرات جدي منفي بر هدف‌هاي توسعه علمي برجاي مي‌نهد.»

عبارت ديگري از كتاب توسعه اقتصادي در جهان سوم، اثر «مايكل تودارو» نقل مي‌كنم: «كشورهاي درحال توسعه براي حل مسايل علمي و آموزشي خود، به‌طوركلي دو راه در پيش دارند. يكي اينكه مانند گذشته نظام آموزش رسمي خود را از نظر كمّي با تعديلات جزيي در برنامه‌هاي درسي، روش تدريس و آزمون‌ها گسترش دهند، ولي ساخت نهادي بازار كار و سياست‌هاي پرهزينه آموزشي را حفظ كنند. دوم اينكه (راهبرد دوم مايكل تودارو)، كل نظام علمي و آموزشي را از طريق دخل و تصرف در شرايط عرضه و تقاضاي امكانات آموزشي و نيز تجديد جهت‌گيري برنامه‌هاي درسي مطابق با نيازهاي واقعي كشور تغيير دهند. به‌نظر ما گزينه اول فقط مي‌تواند موجب تشديد بيكاري، فقر، نابرابري، ركود روستايي و تسلط علمي و فكري بين‌المللي-كه معرف شرايط كنوني توسعه‌نيافتگي بخش‌هاي وسيعي از آفريقا، آسيا و آمريكاي لاتين است-  گردد. بنابراين، گزينه دوم، يعني تغييرات اساسي و راديكال در نظام آموزشي بايد انتخاب شود.»

من در كتاب «دانشگاه ايراني» روي تناسب و ارتباط برنامه‌هاي آموزشي با نيازهاي ملي تأكيد كرده‌ام. اگر اين ارتباط و تناسب نباشد، به زنجيره‌اي از شكاف‌ها دامن مي‌زند و شما ريشه اين مشكلات را بايد در همان نظام آموزش اقتباسي ببينيد. اگر بين علوم انساني و نظام اجتماعي يا بين نظام نيازهاي ملي تناسب و ارتباطي نباشد، زنجيره‌اي از مسايل و مشكلات و آسيب‌هاي اجتماعي ايجاد مي‌شود. بخشي از  اين مشكلات و آسيب‌ها عبارت‌اند از:

- بيكاری

- مهاجرت نخبگان

- عدم ارتباط ميان رشته‌های علوم انساني و مشاغل بومی

- شيفتگي نسبت به مصرف اطلاعات تولیدشده درسایر بوم ها

- ضعف فارغ‌التحصيلان در حل مسايل بومي و منطقه‌ای

- كم‌توجهي به نظام‌هاي دانش بومی

- استهلاك و افول توانمندي‌هاي بومی

- شكاف ميان كارآفرينان محلي و دانشگاه‌ها

- شكاف ميان علم با فناوري، يعني علم به فناوري تبديل نمي‌شود.

- تضعيف هويت‌هاي بومي و ملی

بنابراين اگر نظام آموزشي، ارتباط پويا و هدفمند و نظام‌مندي با نظام نيازهاي ملي داشته باشد، ما شاهد توانمندي فارغ‌التحصيلان، محدود شدن پديده مهاجرت مغزها، هماهنگي ميان تحصيلات با مشاغل، توانايي جذب فارغ‌التحصيلان در نظام اجتماعي، ملي و محلي، درون‌زا شدن علم، خلاقيت و توليد دانش، ارتباط كاركردي پويا بين كارفرمايان محلي و دانشگاه‌ها، تبديل دانش ضمني بومي به دانش آشكار جهاني، ارتباط كاركردي مناسب بين علم و فناوري و حفظ هويت ملي و بومي خواهيم بود.

 با اين شرايط ما مي‌توانيم يا يك علوم انساني وابسته به زمينه، علوم انساني كه با زمينه‌هاي اجتماعي پيوند داشته باشد و يا يك علوم انساني غيروابسته به زمينه‌هاي اجتماعي و محيط بومي و محلي ايران داشته باشيم. اين دو با يكديگر متفاوت هستند و آثار متفاوتي در توسعه ملي دارند. علوم انساني غرب با زمينه‌هاي اجتماعي و محيط بومي خودشان ارتباط و پيوستگي دارد. اما زماني كه اين علوم انساني را از غرب مي‌گيريم و به جامعه ايراني الصاق مي‌كنيم، در حقيقت مشكلات و معضلات زيادي را بوجود مي‌آوريم. علوم انساني در غرب، خيلي اقتصادي شده و در خدمت دخل و خرج بنگاه‌هاي اقتصادي قرار گرفته است. مسأله ديگر اينكه، بخش ابزاري علوم انساني در غرب به‌شدت در حال جدا شدن از بخش نظري و فلسفي آن است. بنابراين اگر اين روند در ايران نيز طي شود، علوم انساني ما نيز تهي و مبتذل مي‌شود. ديدگاه ابزاري صرف نسبت به علوم انساني، مشكلات زيادي ببار مي‌آورد. مثلاً در دانشكده‌هاي مديريت مكتب علمي فايول، بعد مكتب رفتارگرايان و روابط انساني و بعد از آن مكتب اقتضايي را درس مي‌دهيم، اما بايد توجه كنيم كه كدام‌يك از اينها با محيط ايران سازگار است و مي‌تواند تناسب و ارتباط بيشتري داشته باشد. علوم انساني، نه تنها براي فراهم نمودن رفاه انسان، بلكه براي ايجاد رضايتمندي، خودشكوفايي و تعالي معنوي بايد در خدمت انسان باشد.

 

* نظر شما در باره علوم انساني ميان‌رشته‌اي و نسبت آن با رويكردهاي جديد نظير علوم انساني بومي چيست؟

علوم انساني ابتدا در ذيل فلسفه قرار داشت و ما بخشي با عنوان سياست مدن- همان علوم سياسي امروز- و بخشي هم به‌عنوان تدبير منزل- يعني مديريت و تربيت- داشتيم. بعد سياست مدن و تدبير منزل از ذيل فلسفه جدا شدند و حدود دو دهه است كه تلاش مي‌كنند اينها دوباره ادغام شوند. يعني اول، يك موج تفكيك علوم انساني داشتيم و الآن با ايجاد يك موج همگرايي و بين‌رشته‌اي تلاش مي‌شود تا اين رشته‌ها ادغام شوند. علت اينكه اين‌گونه در غرب تلاش مي‌شود تا با موج همگرايي و بين‌رشته‌اي نمودن، برخي رشته‌ها را ادغام كنند، چيزي است كه غربي‌ها از آن به عنوان سندروم يا نشانگان بيماري تخصص‌گرايي نام مي‌برند كه هيچ متخصصي زبان متخصص ديگر را نمي‌فهمد و نمي‌توانند با هم تفاهم كنند. وقتي يك نفر به‌عنوان مهندس فارغ‌التحصيل مي‌شود و مي‌خواهد در كارخانه‌اي كار كند، به اين علت كه زبان ديگر متخصصان در رشته‌هاي ديگر را نمي‌فهمد، نمي‌تواند خوب كار كند و چون مهارت‌هاي ارتباطي را خوب بلد نيست، نمي‌تواند نيروهاي زيردست خود را اداره كند. به همين علت، صنايع كشورهاي غربي با ركود و ورشكستگي مواجه شدند و مراكز علمي در كمك به آنها به فكر مقابله با سندرم تخصص‌گرايي و ايجاد علوم بين‌رشته‌اي و ادغام برخي رشته‌ها افتادند كه وقتي نيروهاي فني و مهندس تربيت مي‌كنند، با مديريت، مهارت‌هاي ارتباطي، زبان‌شناسي و روان‌شناسي هم آشنا باشند تا بتوانند با كارگر، كارفرما و ... به‌خوبي كار كنند. چون در كارخانه‌ها غير از ماشين‌آلات، انسان‌ها هم حضور دارند. بنابراين، آموزش‌هاي پداگوژي و سرپرستي كه در دوره صنعتي شدن به‌دنبال حل بحران‌ها بودند، مجدداً رواج پيدا كرد و رشته‌هايي مانند مهندسي عمومي ايجاد شد تا افراد، فنون ديگر رشته‌هاي ديگر را نيز بياموزند و بتوانند امور توليد را سامان بدهند.

بنابراين اگر علوم انساني در ايران بخواهد توسعه يابد بايد از تجربيات تاريخي غرب استفاده كند و ارتباط منفعل خودش را به ارتباط فعال تبديل كند. ما شايد نتوانيم در علوم نساني به‌فوريت به توليد دانش دست اول بپردازيم، اما اگر بخواهيم حركت خود را يك گام بهبود دهيم، مي‌توانيم ابتدا از يك اقتباس كننده منفعل به اقتباس كننده فعال تبديل شويم. كما اينكه در گذشته اين‌گونه بوديم. مسلمانان هندسه اقليدس و هيأت بطلميوسي را  دربیت الحکمه‌ها هم ترجمه و هم نقد كردند، يعني اقتباس كننده فعال بودند. الآن هم مي‌توانيم در گام اول، به‌صورت اقتباس كننده فعال عمل كنيم و ايده ها و نظريه‌هاي توليد شده در غرب را هم ترجمه و هم نقد كنيم و آن دسته از ايده‌هايي كه براي ما مفيد و با نظام ارزشي و فرهنگي ما سازگار هستند را اقتباس و آنها را توسعه دهيم. غير اين مورد، دو نكته ديگر مي‌تواند به پويايي علوم انساني در ايران كمك كند. يكي نقادي و يكي هم مسأله‌محوري است. يعني رشته‌هاي علوم انساني در ارتباط با حل مشكلات و در پاسخ به نيازهاي جامعه ما قرار گيرند.

 

* الزامات و اقتضائات راه‌اندازي و ايجاد رشته‌هاي علوم انساني در ايران كدام‌اند؟

اگر ما بخواهيم در ايران يك رشته علوم ا نساني ايجاد كنيم، نبايد از ميانه راه شروع كنيم. در ايران، معمولاً وقتي مي‌خواهند طرح درس علوم انساني بنويسند، بلافاصله از اهداف شروع مي‌كنند. درحالي‌كه اين شروع از ميانه راه است. به‌نظر من قبل از آن حلقه‌هاي ديگري وجود دارد كه بايد به آنها توجه كرد. يعني در تولد يك رشته علوم انساني بايد به مباني و مبادي غيرعلمي اين رشته‌ها هم توجه شود. تولد يك رشته ابتدا از متافيزيك شروع مي‌شود كه لزوماً علمي نيست. بعد از آن نيازهاي ما از درون آن متافيزيك رويش مي‌كند و سپس از درون اين نظام‌ نيازها، ارزش‌ها متولد مي‌شوند و بعد مبتني بر اين ارزش‌ها، متخصصان برنامه‌ريزي آموزشي هدف‌ها را مي‌نويسند. بعد كه هدف‌ها را نوشتند، آموزش‌هاي مورد نياز شكل مي‌گيرند. بنابراين وقتي در ايران از نوشتن هدف‌ها شروع مي‌كنند يعني از ميانه راه شروع كرده‌اند. براي اين كار مي‌توان به سلسله مراتب نيازهاي مازلو رجوع كرد كه نيازها را در پنج طبقه تقسيم‌بندي كرده است. اول نيازهاي فيزيولوژيكي، بعد نيازهاي ايمني، سپس نيازهاي اجتماعي و بعد نيازهاي مربوط به مقام و احترام، خودشناسي و خوديابي. براساس اين لايه‌بندي، رشته‌هاي فني بيشتر در سه لايه اول جاي مي‌گيرند كه انسان بتواند بر طبيعت و خطرات ناشي از آن فايق شود. اما رشته‌هاي علوم انساني مربوط به لايه‌هاي چهارم و پنجم است و  مسايلي همچون خلاقيت، توسعه هنر، دانش‌آفريني و توسعه علوم انساني زماني اتفاق مي‌افتد كه از آن سه لايه‌ اوليه فيزيولوژيكي عبور كرده باشيم و مسايلي مانند گرسنگي، تشنگي، نيازهاي جنسي و... حل شده باشند. شايد به همين دليل باشد كه علوم انساني بيشتر دغدغه طبقه متوسط است .

     از طرفي بايد در علوم انساني توجه كنيم كه همين احساس نيازها و مصاديق آنها مرتباً در حال تغيير هستند. اين نكته مهمي است كه در طراحي رشته‌هاي علوم انساني بايد مورد توجه قرار گيرد. مسأله بعدي در تعيين رشته‌هاي علوم انساني، هدف است. سيستم‌هاي انساني جزء سيستم‌هاي پيچيده هستند و با شبيه‌سازي رياضي هم نمي‌توان بر آنها فايق شد. نمی‌شود علوم انساني را به ابزارسازي تقليل داد. به‌هر حال هدف اصلي همه علوم به‌ويژه علوم انساني، سعادت انسان است و ما نمي‌توانيم سعادت انسان را به ابزارسازي تقليل دهيم. دقيقاً مانند فيل در حكايت مولوي است، بايد با چراغ و با درايت همه‌جانبه، همه اجزاء انسان را مورد توجه قرار دهيم. هدف در علوم طبيعي بيشتر سيطره بر طبيعت و رفاه است. اما اهداف در علوم انساني بسيار متنوع، وسيع و پيچيده‌تر از علوم طبيعي هستند. يكي از اين اهداف، پيش‌بيني است كه بتوانيم تحولات اجتماعي را رصد كنيم. يكي هم پيشگيري است، ديگر اهداف، بهبود كيفيت زندگي، رضايتمندي، كرامت انساني، سلامت اخلاقي جامعه، هدف‌گذاري براي جامعه، رهبري اجتماعي، مديريت مطلوب سازمان‌ها، حفظ جامعه در برابر نزاع‌ و جنگ و تهاجم، حفظ محيط زيست، حفظ جامعه در مقابل آسیب‌هایی چون مواد مخدر و... كه اينها يك شبكه‌اي از اهداف علوم انساني را تشكيل مي‌دهند. بنابراين، هدف پژوهشگر يا آموزشگر علوم انساني پول و رشد اقتصادي بنگاه نيست.

     بنابراين، گام اول در الگوي طراحي رشته‌هاي علوم انساني، نيازسنجي است. اين نيازسنجي اول از اجتماع، دوم از يادگيرنده و سوم از مغزها و نخبگان علوم انساني انجام مي‌شود. گام دوم بعد از نيازسنجي، پرداختن به محتواست. گام سوم هم امكان‌سنجي آموزشي است و گام بعد، گروه‌هاي كاري متشكل از متخصصان برنامه‌ريزي درسي و برنامه‌ريزي آموزشي و متخصصان رشته مورد نظر تشكيل مي‌شوند تا شيوه‌هاي آموزش آن رشته، روش تدريس، روش پژوهش، چگونگي استفاده از وسايل كمك آموزشي و روش ارزيابي آن رشته را طراحي مي‌كنند. در آخر هم تيم برنامه‌ريزي درسي، هدف، روش، ابزار و الزامات اجرايي آن رشته را تدوين مي‌كنند. الگوي طراحي رشته‌هاي علوم انساني اين نيست كه عده‌اي در وزارت علوم بنشينند و به صورت فرمايشي از بالا به پايين رشته‌ها را طراحي و به دانشگاه‌ها ابلاغ كنند. رشته‌هايي كه اين‌گونه طراحي و ابلاغ مي‌شوند، معمولاً پا نمي‌گيرند. اما اقدام پژوهشگاه مطالعات اجتماعي، فرهنگي وزارت علوم در خصوص طراحي رشته‌هاي ميان‌رشته‌اي كار بسيار ارزشمندي است، به اين شرط كه تمام ذي‌نفعان را در اين كار دخيل و مشاركت آنها را جلب كند و نيازهاي كارفرما، يادگيرنده، جامعه و نياز اساتيد آموزشي و پژوهشي آن رشته را در برنامه‌ريزي‌‌هاي خود مورد توجه قرار دهد و حتي تجربه كشورهاي پيشرفته را نيز ملاحظه كند.

براساس نتايج تحقيقي كه در سال ۱۳۸۷ انجام شده است، از تعدادي دانشجوي دكتري علوم انساني پرسيده شده كه ميزان سازگاري توليدات علمي با نيازهاي ملي  ايران چقدر است؟ در بخش محتواي آموزشي، مخاطبين اين تحقيق گفته‌اند كه سازگاري محتواي آموزشي با نيارهاي ملي ۵/۸ درصد خيلي‌كم، ۳۹ درصد كم، ۸/۳۷ درصد متوسط، ۱۴ درصد زياد و صفر درصد خيلي زياد مي‌باشد. يعني در مجموع ۱۴ درصد مخاطبين، سازگاري محتواي آموزشي با نيارهاي ملي را زياد و خيلي زياد اعلام كرده‌اند. در بخش تحقيقات علوم انساني پرسيده شده است كه به‌نظر شما تحقيقات علوم انساني چقدر با نيازهاي ملي ارتباط دارد؟ ۵/۱۴ درصد ميزان اين ارتباط را خيلي‌كم، ۵/۳۲ درصد كم، ۴۱ درصد متوسط، ۶/۹ درصد زياد و ۴/۳ درصد هم خيلي زياد اعلام كرده‌اند. بنابراين فقط ۱۳ درصد قائل به اين بودند كه تحقيقات علوم انساني به ميزان زياد و خيلي زياد با نيازهاي ملي جامعه ايران ارتباط دارد. همچنين ارتباط علوم انساني با نيازهاي بازار كار از دانشجويان دوره دكتري به‌عنوان نمونه آماري اين تحقيق پرسيده شده است كه ۱/۲۳ درصد ميزان اين ارتباط را خيلي‌كم، ۲/۱۹ درصد كم، ۲/۱۹ درصد متوسط، ۱/۲۳ درصد زياد و ۴/۱۵ درصد خيلي زياد اعلام كرده‌اند. بنابراين، نتايج اين تحقيق نشان مي‌دهد كه چالش‌هايي در ارتباط با ميزان سازگاري رشته‌هاي علوم انساني در مقطع دكتري و نحوه ارتباط آن با نيازهاي ملي ما وجود دارد و اينها آمارهاي مطلوبي براي ما نيست. انتظار اين است كه هر رشته‌اي از علوم انساني به ميزان ۷۰ درصد در حد زياد و خيلي زياد با نيازهاي ملي مرتبط و سازگار باشد.

البته ما رويكرد جديد در وزارت علوم براي طراحي رشته‌هاي علوم انساني را رويكرد مباركي مي‌دانيم و معتقديم با شرايطي بايد در زمينه ميان‌رشته‌اي‌ها كار بيشتري شود و نوعي همگرايي و هم‌افزايي در رشته‌هاي علوم انساني بوجود بيايد. از نظر معرفت‌شناختي هم، وحدت علوم براساس وحدت طبيعت قابل دسترسي است و مي‌توان پيرامون كشف مشتركات ميان علوم كار كرد. من نمي‌دانم چرا وزارت علوم تنها از لفظ ميان‌رشته‌اي استفاده كرده و چندرشته‌اي‌ها و فرارشته‌اي‌ها را مطرح نكرده است. به‌هرحال بايد در مورد ميان‌رشته‌اي‌ها، فرارشته‌اي‌ها و چندرشته‌اي‌ها مطالعه بيشتري انجام شود و وزارت علوم، گام‌هاي بعدي را به مراكز علمي و دانشگاه‌هاي معتبر كشور واگذار و جامعه علمي را درگير اين موضوع كند. با اين شرايط، اين امر مهم با موفقيت همراه خواهد شد. تاريخ علم نشان مي‌دهد كه انقلاب و رنسانس علمي زماني موفق بوده كه علوم با يكديگر همگرا شده‌اند. مانند قطعات ابر كه به‌صورت پراكنده در آسمان حركت مي‌كنند، زماني كه به‌هم مي‌پيوندند، موجب رعد و برق و باران مي‌شوند.

 

* شما براي توسعه ميان‌رشته‌اي‌ها چه مدل‌هايی را توصيه مي‌كنيد؟

من براي توسعه ميان‌رشته‌اي‌ها چند توصيه دارم:

۱. در درجه اول، حذف تفكر خطي، مهندسي و رياضي در علوم انساني. اين تفكر صرفاً به رشته‌هاي فني اختصاص دارد و اگر وارد علوم انساني شد، به دليل عدم ارتباط آن، آسيب‌زا مي‌شود.

۲. توجه به روش تحقيق كيفي و آميخته. چون براي تعيين رشته بايد از تحقيقات شروع كنيم و آموزش ريشه در تحقيقات دارد و اگر تحقيقات صرفاً كمّي باشد، ما در علوم انساني دچار ساده‌انديشي و تقليل‌گرايي مي‌شويم. روش‌هاي تحقيق كيفي در دو سه دهه گذشته، حتي در غرب رشد چشم‌گيري داشته است.

۳. آموزش تفكر سيستمي در مدارس موجب رشد پايه‌هاي بين‌رشته‌اي‌ها مي‌شود.

۴. ايجاد و توسعه تيم‌هاي حل مسأله. تيم حل مسأله يك ميان‌رشته‌اي محسوب مي‌شود كه مي‌تواند يك فضاي يادگيري جمعي ايجاد كند و بعد از درون اين تيم‌ها و از درون اين فضاي يادگيري جمعي، روش‌هاي ابتكاري و مستند ميان‌رشته‌اي براي حل مسايل بومي ما كشف مي‌شوند.

۵. شكل‌گيري ميان‌رشته‌اي‌ها از پايين به بالا به صورت تكويني و طبيعي و نه دستوري و آمرانه.

۶. بازارسازي براي ميان‌رشته‌اي‌ها و مشخص ساختن كارفرما و بازارهاي كار.

۷. ادغام تحقيقات و آموزش در ميان‌رشته‌اي‌ها مانند مراكز تحقيقات مهندسي در آمريكا. اگر بتوانيم در رشته‌هاي علوم انساني هم‌نشيني تحقيقات و آموزش را ايجاد كنيم، به رشد و توسعه ميان‌رشته‌اي‌ها كمك خواهد كرد.

۸. استفاده از تجربيات بنياد ملي علوم آمريكا كه در زمينه علوم همگرا كارهاي بين‌المللي وسيعي انجام داده‌اند. آنها پروژه‌اي دارند تحت عنوانNBIT يعني علوم همگراي نانو، بيو، علوم اطلاعاتي و علوم شناختي كه در سال ۲۰۰۱ كارگاهي برگزار كردند. آنها براي حل مسايل و بحران‌هاي جهاني به سمت علوم همگرا روي‌ آورده‌اند. نتايج اين پروژه بسيار مهم است و گزارش آن هم منتشر شده كه مي‌توان به‌عنوان يك مصداق براي رشد و توسعه ميان‌رشته‌اي‌ها مورد مطالعه و بهره‌برداري قرار داد.

۹. تهيه فضاي كاربرد براي ميان‌رشته‌اي‌ها از طريق توجه به فناوري‌هاي فرهنگي و اوقات فراغت. اگر علوم انساني بخواهد در جامعه ايران وارد عرصه حل مسأله شود، طبيعتاً بايد فناوري‌هاي فرهنگي را تعريف كنيم و ميان‌رشته‌اي‌هايي را كه ما طراحي مي‌كنيم آبشخور اصلي آنها قرار دهيم. در غرب در رابطه با فناوري‌هاي فرهنگي و اوقات فراغت كارهاي خيلي خوبي شده است. براي مثال، در اروپا صدها موزه با يك كنسرسيوم گسترده به موزه مجازي تبديل شده‌اند. چون آنها مسأله سالمندان را دارند و سالمند نمي‌تواند از موزه‌هاي كشورهاي مختلف بازديد كند. لذا در منزل خودش و با واقعيت مجازي، وارد صدها موزه مي‌شود، وسايل موزه را برمي‌دارد، لمس مي‌كند، حتي آن را به‌صورت سه‌بعدي مي‌بيند و جابجا مي‌كند و حتي بوي آن را نيز مي‌تواند استشمام كند. اين پروژه مهمي است كه در اروپا در مورد فناوري فرهنگي و اوقات فراغت انجام شده است. حالا در ايران كه زماني مهد تمدن و هنر بوده، چرا ما نتوانيم فناوري فرهنگي را توسعه دهيم. علوم انساني هم می‌تواند تبديل به فناوري شود و نبايد در كتابخانه‌ها و در ميان پايان‌نامه‌ها و نوشته‌ها بماند.

 

* موانع اصلي در فرايند طراحي رشته‌ها و ميان‌رشته‌‌اي‌هاي علوم انساني را در جاي‌جاي صحبت‌هاي خود مطرح كرديد، به‌طور خلاصه چگونه آنها را دسته‌بندي مي‌كنيد؟

به‌نظر من مانع اصلي آن است كه ما گام‌هاي مورد نياز طراحي رشته‌ها و ميان‌رشته‌اي علوم انساني را به ترتيب طي نمي‌كنيم. من گفتم  درگام اول بايد از سه حوزه يعني مرزهاي دانش، اجتماع و يادگيرندگان نيازسنجي شود. گام دوم تهيه محتوا و گام سوم شروع بكار تيم‌هاي كاري شامل متخصصين مرتبط آن رشته‌هاست. مانع عمده ديگر، رويكرد اقتباسي صرف در علوم انساني است كه بايد اين اقتباس منفعلانه را به يك اقتباس فعال تبديل كنيم. مانع ديگر، فرايند دولتي تعيين رشته است كه بايد به دست ذي‌نفعان صورت گيرد و مدل پايين به بالا را مطرح كردم. مانع ديگر وجود ديدگاه ابزاري نسبت به علوم انساني است كه بايد به ديدگاه فرهنگي تبديل شود. انتظارات متعارض و ناهمگون از علوم انساني را مي‌توان به‌عنوان مانع ديگر مطرح نمود.

 

* كم‌كاري يا بي‌تفاوتي نخبگان در حوزه علوم انساني را مي‌توان به‌عنوان نقص يا مانع ديگري به حساب آورد؟

نه، من قبول ندارم. اتفاقاً‌ همين مقدار كارهايي كه توسط اصحاب علوم انساني انجام شده در كتابخانه‌ها در حال خاك خوردن است. نظام مديريت ما نسبت به يافته‌هاي علمي تمكين ندارد.

 

* آيا نمی‌توان گفت که خاك خوردن این آثار توليد شده در حوزه علوم انساني به اين دليل بوده است كه تناسبی با نيازهاي بومي و با هدف حل مسايل جامعه ايران نداشته است؟

نه، اين‌طور نيست. تنها اين نبوده است. جريانات علم‌گريز و علم‌ستيز در ايران وجود دارند كه در مقابل داده‌هاي علمي تمكين نمي‌كنند و وظيفه محقق نيست كه با زور مديران را وادار به تمكين كند. ما در اسلام سنتي داريم به نام رجوع جاهل به عالم. آنكه نمي‌داند بايد به آنكه مي‌داند رجوع كند و مسأله‌اش را بپرسد و سپس اقدام كند. نبايد انتظار داشته باشيم كه عالم برود در يك وزارتخانه بنشيند و التماس كند كه از اين كتاب من استفاده كنيد يا آن را به سياست تبديل كنيد. دولت بايد هسته‌ها و كانون‌هاي ويژه‌اي داشته باشد تا پژوهش‌هاي انجام شده در دانشگاه‌ها را به سياست تبديل كند و بخش‌هايي را كه مي‌تواند، عمل كند. البته طبيعاً وقتي مي‌گوييم فقط ۴۰ درصد پژوهش‌هاي علوم انساني در ايران مبتني بر نيازها بوده است، توقع آن است كه همين ۴۰ درصد را اجرا و وارد حوزه كاربست كنند. بقيه ۶۰ درصد توليدات علمي كه متناسب با نيازها نيست، بايد خود نظام آموزش اصلاح كند. اما مقداري هم كه متناسب با نيازها بوده است متأسفانه وارد حوزه كاربست نشده است. واقعاً ‌اگر تفكر علمي در دستگاه‌هاي اجرايي رواج پيدا كند، تقاضا ايجاد مي‌شود و با اجراي آن ۴۰ درصد يافته‌هاي علمي متناسب با نيازهاي ملي، زمينه انطباق ۶۰ درصد ديگر يافته‌ها با نيازهاي جامعه فراهم خواهد شد.