شناسهٔ خبر: 27948 - سرویس دیگر رسانه ها

هنر زمین خوردن/ لوموند دیپلماتیک: دسامبر 2014

در میان آثار سینمایی آغاز قرن گذشته، فیلم‌هایی اندکی امروز می‌توانند «تفسیری نزدیک به واقع از قرن بیست و یکم» را بنمایانند. تمامی استعداد و سرزندگی و لودگی دلقکی بی همتا می بایستی …به چشم وی آنچه در جهان می گذشت، چیزی هم از سنگدلی و هم از غرابت در خود داشت.

jpg.

فرهنگ امروز / جان برگر؛ برگردان منوچهر مرزبانیان: در میان آثار سینمایی آغاز قرن گذشته، فیلم‌هایی اندکی امروز می‌توانند «تفسیری نزدیک به واقع از قرن بیست و یکم» را بنمایانند. تمامی استعداد و سرزندگی و لودگی دلقکی بی همتا می بایستی …به چشم وی آنچه در جهان می گذشت، چیزی هم از سنگدلی و هم از غرابت در خود داشت. و به نظر او می‌بایستی هم چنین باشد. انرژی او بر اینجا و اکنون تمرکز می‌یافت، صرف «آزمودن بخت خود، در بیرون کشیدن از این ورطه رخت خویش» می‌شد و جستجوی روزنی به هر چه اندکی بهتر توانستی بود. به صرافت دریافته بود که اوضاع و احوال و موقعیت‌های بسیاری در زندگی به تکرار پیش می‌آیند، و چنین است که با همه غریبی، آشنا می‌نمایند. از همان دوران کودکی، با ضرب‌المثل‌ها، شوخی‌ها، شگردها، ترفندهای حرفه [بازیگری] و دوز و کلک‌هایی خو گرفته بود، که نشانی از معماهای تکراری روزانه داشتند. از این رو با آگاهی هشداردهنده مشهورش به رویارویی با هرچه بر سرش می‌آمد قد برمی افراشت؛ و به ندرت دچار گیجی و سردرگمی می‌شد.

نمونه‌های چندی از اصول بدیهی آگاهی هشدار دهنده مشهورش که بدان‌ها دست یافته بود این‌هاست:

ــ نشیمنگاه، مرکز اندام مردان است؛ اُردنگی به دشمن را اول از همه به آنجا می‌زنیم، و وقتی هُلمان می‌دهند غالباً روی همین جای بدن است که به زمین می‌افتیم.

ــ زنان یک ارتش‌اند. پیش از هر چیز به چشمانشان بنگرید.

ــ قدرتمندان همواره وحشی و خشن و عصبی مزاج‌اند.

ــ موعظه‌گران بجز صدای خودشان دوست ندارند صدای کسی را بشنوند.

ــ آنقدر معلول در این اطراف هست، که شاید لازم باشد کسی را برای تنظیم رفت و آمد صندلی‌های چرخدار بگماریم.

ــ برای نشان دادن یا تشریح سیر روزمره دلتنگی‌ها، نیازهای برنیامده یا اشتیاق های سرخورده واژه کم داریم.

ــ اغلب مردم فرصتی برای خود ندارند، اما این را درک نمی‌کنند. همانند کسانی که دنبال‌شان هستند، دنبال زندگی خود دوانند.

ــ شما هم، مثل آن‌ها، به چیزی گرفته نمی‌شوید، تا وقتی که از راه از پیش تعیین شده بیرون روید و خطر کنید. آن‌وقت است که همراهانتان، با نگاهی شگفت‌زده، یک‌دفعه باز می‌ایستند. و سکوت این شگفت‌زدگی تمامی واژگان پنداشتنی همهٔ زبان‌های مادری را در بر دارد. مکث قدرشناسانه‌ای را آفریده‌اید.

ــ صفوف مردان و زنانی که تقریبا صاحب چیزی نیستند، می‌توانند مخفی‌گاه موقتی درست کنند، درست به اندازه‌ای که مردک کوچک اندامی بتواند خود را در آن پنهان کند.

ــ دستگاه گوارش غالبا از کنترل ما در می رود.

ــ کلاه، کسی را از گذر زمان در امان نمی دارد، [فقط] نشانه مقام و مرتبه ای است.

ــ شلوار یک مرد که فقط تا قوزک پایش برسد تحقیرآمیز است؛ وقتی دامن زنی بالا رود، پرتوانداز است.

ــ در جهانی بی رحم، یک عصا می تواند هچون همراهی به کار آید.

کلمات قصار دیگر به جا و مکان مربوط اند:

ــ برای رفتن به درون اغلب ساختمان ها، یا باید پول داشت یا نشانه ای که گواهی بر داشتنش باشد.

ــ پلکان ها همان سُرسُره ها هستند.

ــ پنجره ها برای دور انداختن چیزها یا بالا رفتن از آنها به درد می خورند.

ــ بالکن ها مکان هایی برای پائین پریدنی شتابزده یا دور انداختن چیزها هستند.

ــ طبیعت دست نخورده جایی برای پنهان شدن است.

ــ همه تعقیب و گریزها دایره وارند.

ــ کوچکترین قدمی که بردارید شانس اشتباه بودنش بی حد است، از اینرو وقتی رشته کار از دست رفته آنرا به برازندگی بردارید تا حواس ها را پرت کنید.

این گزاره ها نشانه ای از آگاهی هشدار دهنده پسرکی به دست می دهد که حدوده ۱۰ سال سن داشت ــ یعنی نخستین باری که سال های عمر کسی دو رقمی می شود ــ همان ولگردی که در آغاز قرن بیستم در محله ”لامبت“ در جنوب لندن پرسه می زد.

بخش بزرگی از این کودکی در مؤسسات دولتی گذشته بود: نخست در یک دارالتأدیب، سپس در مدرسه ای مخصوص کودکان تهیدست. مادرش ”هانا“ که وی وابستگی عمیقی به او داشت، نمی توانست از فرزندش مراقبت کند. او سال های زیادی از عمرش را محبوس در یک آسایشگاه روانی به سر برده بود. ”هانا“ از حلقه هنرمندان ”موزیک هالِ“ جنوب لندن برخاسته بود.

در آن روزگار، مؤسسات عمومی خاص بینوایان، مانند دارالتأدیب ها و مدارس کودکان فقیر، به شکلی نظم و سامان می یافتند که شبیه اداره کردن زندان ها بود و هنوز هم چنین است. ندامتگاهی برای بازندگان. اندیشیدن به این کودک ۱۰ ساله و آنچه براو گذشت، مرا به یاد تابلوهای نقاشی یکی از دوستانم می اندازد.

میشل کوآن، تا چهل سالگی به جرم سلسله دستبردهای جزئی، بیش از نیمی از عمرش را در زندان گذرانده بود. او طی دوران بازداشت ها، خود را با نقاشی سرگرم می کرد.

مضمون نقاشی های او روایت رخدادهای بیرون از زندان، در دنیای آزاد کسانی است که از دریچه چشم یک زندانی به پندار درآمده. یکی از ویژگی های تکان دهنده این تابلوها ناشناس بودن مکان ها و محله هائی است که ترسیم کرده. شخصیت هائی که او کشیده است، قهرمانان روایت، گیرا و با احساس و پرتوان اند، اما کنج خیابان ها، بناهای با ابهت، ورودی ها و خروجی ها، خطوط پشت بامها و گذرگاه ها، که پس زمینه نقوش شخصیت ها هستند، غمزده و ناشناس و بی جان و سرد و بی تمایزند. در هیچ کجا کمترین اثری نمی بینیم که نقاش نوازش مادری را نقش کرده باشد.

دنیای خارج را از ورای شیشه شفافی می بینیم، اما از چشم انداز نفوذ ناپذیر و بی رحم پنجره یک سلول.

کودک ۱۰ ساله، نوجوان و سپس مرد جوانی شد. ریز، باریک اندام، با چشمان آبی نافذ. می رقصید و آواز می خواند. شکلک هم در می آورد. با شکلک گفتگوهائی پر شاخ و برگ میان خطوط چهره، حرکات دست هائی با اطوار ظریف و محیط اطراف می ساخت، محیطی بی در و پیکر که به هیچ جا تعلق نداشت. هنرمندی که نقش جیب بر تردستی را بازی می کرد که با گشتن جیبی پس از جیب دیگر، سردرگم و نؤمید، همه را به خنده می انداخت. فیلم هائی می ساخت که خودش هم در آنها بازی می کرد. صحنه این فیلم ها اندوهباز و ناشناخته و بی مادرند.

خواننده عزیز، لابد حدس زده اید که از چه کسی سخن می گویم، اینجور نیست؟ حرف از چارلی چاپلین ولگردکی کوچک اندام در میان است.

 در سال ۱۹۲۳ وقتی گروهش سرگرم فیلمبرداری ”جویندگان طلا“ بودند، بحث و گفتگوی پرشوری در استودیو درباره سناریو درگرفته بود، مگسی مدام حواس حضار را پرت می کرد، و خشم ”چاپلین“ را چنان برانگیخت که مگس کشی خواست و کوشید مگس را بکشد. تلاشی بیهوده. پس از لختی، مگس بر روی میزی کنار دستش فرود آمد. مگس کش را برداشت تا مگس را له کند، اما ناگهان دست پس کشید و مگس کش را زمین گذاشت. وقتی دیگران دلیلش را پرسیدند، نگاهی به آنان انداخت و پاسخ داد: «همان مگس نبود!»

یک دهه پیش از آن ”روسکوئه آربوکل“، یکی از همکاران ”تنومند“ و محبوب ”چاپلین“ اعلام داشته بود که ”چاپلین“، رفیق جانجانی او «نابغه کمیک کاملی است، بی تردید تنها کسی از دوران ما که یک قرن بعد درباره او سخن خواهند گفت».

آن قرن سپری شد و گفتار ”آربوکل“ «خپله» درست از آب درآمد. در طول قرن حاضر، جهان ــ از چشم اندازهای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی ــ دگرگونی عمیقی یافته است. سینما هم با اختراع فیلم «ناطق» و بنای ”هالیوود“ عوض شد. با اینهمه، نخستین فیلم های ”چاپلین“ چیزی از تأثیر غافلگیری، طنز، گزندگی یا روشنگری خود را از دست نداده است. و مهمتر از همه، بجا بودن مضامین آنها در انطباق با اوضاع امروز، نزدیکتر و اضطراری تر از هروقت دیگری به چشم می آید: فیلم های او تفسیر صادقی از همین قرن بیست و یکمی است که در آن به سر می بریم.

چنین چیزی چگونه ممکن است؟ مایلم دو دلیل را پیش کشم. دلیل نخست به بینش جهان نگر زبانزد ”چاپلین“ برمی گردد که شرحش در سطور پیشین آمد، و دوم، نبوغ او در نقش یک دلقک که، با همه تعارض نمایان در این گفته، بسیارمدیون مصائبی است که در جوانی بر او گذشته بود.

امروز، خودکامگی اقتصاد سرمایه داری مالی بورس باز جهانی که دولت های ملی (و سیاستمدارانش) را برده داران خویش کرده و سپهر رسانه ای را اسباب تخدیر و تحمیق و یگانه هدفش سودیابی و برهم انباشتن دائم است، بینش و قالبی از حیات را بر انسان ها تحمیل می کند که برآشفته و ناپایدار و بی رحم و توجیه ناپذیر است. چنین بینشی از زندگی به چشم انداز دنیای افسانه ای کودک ۱۰ ساله ما بیشتر نزدیک است که در عصری که ”چاپلین“ نخستین فیلم هایش را می ساخت، زندگی وی بر بستر آن می گذشت.

روزنامه های امروز صبح [ژوئیه ۲۰۱۴] گزارش داده اند که ”اوو مورالس“، رئیس جمهور بولیوی، مردی نسبتا صادق که از بی آزرمی و بی پروائی عاری است، اقدامی را پیشنهاد کرده تا کار کودکان را از ۱۰ سالگی در چهارچوب قانون مجاز دارد. هم اینک یک میلیون کودک بولیویائی کار می کنند تا به ارتزاق خانواده خود یاری رسانند. این قانون تضمینی است بر اندک حمایت حقوقی از آنها.

شش ماه پیش، در آب های مشرف به کناره های جزیره ایتالیائی ”لامپه دوسا“، چهارصد مهاجری که از آفریقا و خاورمیانه به امید یافتن کار کوشیده بودند سوار بر یک کشتی نامناسب برای دریانوردی، مخفیانه راهی اروپا شوند، به دریا افتادند و جان باختند. سیصد میلیون زن و مرد و کودک بر روی کره زمین در جستجوی کارند تا کمترین وسیله ای که برای بقا لازم است بیابند. ”ولگرد“ فیلم ”چاپلین“ تافته جدا بافته ای نمی نماید.

روز به روز بر دامنه هرآنچه توجیه ناپذیر می نماید افزوده می شود. حق تمام مردم برای رأی دادن، از هر معنائی تهی گشته است، زیرا آنچه سیاستمداران کشورها بر زبان می آورند دیگر هیچ ربطی به آنی که انجام می دهند یا می توانند انجام دهند ندارد. همه تصمیمات بنیادینی که بر دنیای امروز اثر می گذارد را بورس بازان مالی و کارگزاران آنها می گیرند، ناشناخته و دور از چشم ها و گوش ها. همانگونه که کودک ۱۰ ساله می انگاشت، «برای نشان دادن یا تشریح سیر روزمره دلتنگی ها، نیازهای برنیامده یا اشتیاق های سرخورده واژه کم داریم.»

دلقک می دانست که زندگی بی رحم است. لباس ناهمگن و رنگارنگ لودگان روزگاران پیشین همانوقت هم مزاح با بیان مأنوس آنها از غمزدگی بود. دلقک به باختن عادت دارد. باختن پیش درآمد نمایش اوست.

انرژی مسخرگی های ”چاپلین“ تکرار، و هربار هم شدید تر می شد. او هر بار که بر زمین می افتاد، آدم جدیدی می شد که باز بر روی دوپای خود می ایستاد. مردی تر و تازه که، توأمان، همان آدم و آدم دیگری بود. راز سرزندگی او پس از هر افتادنی را در چند بارگی آن می دیدیم.

گرچه عادت کرده بود که همواره شاهد بر باد رفتن آرزوهایش باشد، باز همین چندگانگی به وی رخصت می داد تا به آرزوی بعدی خود چنگ اندازد. و تحقیر از پس تحقیر را با آرامش تحمل کند. حتی وقتی به ضد حمله هم دست می یازید، با چاشنی تأسف و همراه با آرامشی بر رقیب می تاخت. همین آرامش بود که او را آسیب ناپذیر می ساخت ــ آسیب ناپذیری که به جاودانگی می مانست. و ما، با احساس جاودانگی در سیرک رویدادهای نؤمیدانه روزمره، آنرا با خنده هایمان باز می شناسیم.

در جهان ”چاپلین“ خنده نام دیگر جاودانگی است.

عکس‌هایی از ”چاپلین“ و قتی به ۸۵ سالگی گام نهاده بود در دست است. یک روز با نگریستن به آنها خطوطی را در چهره اش یافتم که برایم آشنا بود. اما نمی دانستم چرا. دیرتر دریافتم. تحقیق کردم. این بیان خطوط چهره به ”رامبراند“ شبیه بود در آخرین تصویری که از چهره خویش کشیده بود: ”پرتره خود در سیمای زئوکسیس خندان“

او می گفت: «من کسی جز بازیگری خرد، به قیمت چند پول سیاه نیسیتم. تنها چیزی که می خواهم این است که آدم ها را بخندانم.»

درباره نویسنده : رُمان نویس، شاعر، نقاش و ناقد هنر انگلیسی. آخرین کتاب انتشاریافته وی در فرانسه: دفتر یادداشت بنتو، انتشارات ”olivier“، پاریس، ۲۰۱۲؛ آب مروارید (با طرح های سلجوق دمیرل)، ” Temps des cerises“، مونتروی، ۲۰۱۳.

متن نوشته از انگلیسی به فرانسه توسط کلود آلبرت ترجمه شده است.

منبع: انسان‌شناسی و فرهنگ