شناسهٔ خبر: 29737 - سرویس دیگر رسانه ها

محدودیت‌‏های شناختی برای بازنمایی‌‏های فرهنگی / پاسکال بویر

بحث اصلی رهیافت شناختی به بازنمایی‏‌های فرهنگی این است که بتواند مجموعه‏ای از فرضیه‏ های علی برای تشریح اشکال معینی از پدیده‏های فرهنگی را مطرح کند.

فرهنگ امروز / پاسکال بویر، ترجمه جبار رحمانی: مقدمه‌ای بر این مقاله: انسان‌شناسی شناختی، با طرح الگوهای پیشینی تولید معنا که گاه مقدم بر عناصر فرهنگی هستند و ریشه در ساختارهای ذهن انسانی دارند، نوعی بازاندیشی انتقادی را نسبت به نظریات فرهنگی و امور وابسته بدان ایجاد کرده است. این بازاندیشی به نوعی سبب توسعه این مباحث و پیشرفت آنها در توصیف و تحلیل زندگی انسان نیز شده است. با توجه به توسعه علم انسان‌شناسی در ایران و وجود سنت‌های فرهنگی غنی، به نظر می‌رسد این حوزه علمی می‌تواند محرکی برای تحقیقات علمی در زمینه انسان‌شناسی شناختی در ایران باشد. از این رو سایت "انسان‌شناسی و فرهنگ" با همکاری "ستاد راهبری توسعه علوم و فناوری‌های شناختی"، مجموعه‌ای از متون را در این حوه جدید علمی به صورت ترجمه و تالیف منتشر خواهند کرد.

این مقاله نیز سعی دارد از ایده ها و نظریات انسانشناسی شناختی برای فهم منطق ایده های مذهبی و همچنین موضوع انتقال فرهنگ و مساله فرهنگ پذیری، استفاده کند. نویسنده مقاله بر آن است که طرح ایده فرهنگ‌پذیری به مثابه امری اجتماعی، سبب نوعی تحریف در شناخت و تبیین انتقال و تداوم ایده های فرهنگی شده است. او بر آن است که منطق بنیادین ذهن انسانی در حیطه فرهنگ، بیانگر خصیصه هایی است که نسبت امور مختلف فرهنگی، از امور جسمانی و فیزیکی گرفته تا امور کاملا انتزاعی مانند ایده های مذهبی، با آن خصیصه های بنیادی تعیین کننده حضور و تداوم و تکرار آنها در فرهنگ  است. پیشتر در برخی متون منتشر شده در سایت کلیات انسانشناسی شناختی و همچنین مباحث آن در حیطه هایی از رابطه زبان و فرهنگ مطرح شد، در این نوشتار، عرصه دیگری از مباحث انسانشناسی شناختی یعنی مطالعات دین و فرهنگ مورد بحث قرار گرفته است. این نوشتار نقدی است بر مطالعات رایج در باب فرهنگ و مذهب. امید است این مجموعه نوشتارها ، بتوانند گامی برای تحول علم انسانشناسی بطور عام و انسانشناسی شناختی به طور خاص در ایران باشند.

محدودیت‏‌های‌شناختی برای بازنمایی‏‌های فرهنگی

هستی‏‌شناسی‏‌های طبیعی و ایده‌‏های مذهبی

بحث اصلی رهیافت شناختی به بازنمایی‏های فرهنگی این است که بتواند مجموعه‏ای از فرضیه‏ های علی برای تشریح اشکال معینی از پدیده‏های فرهنگی را مطرح کند. نکته اصلی تحقیقاتی از این دست، مفهوم محدودیت‏ های شناختی (Cognitive constrains) است. در مورد برخی خصایص ذهن بشری، گونه ‏های خاصی از بازنمایی‏‌ها، نسبت به سایر انواع دیگر بازنمایی، قابلیت بیشتری دارند که دریافت و منتقل شوند؛ به‏ وسیله همین موارد، مجموعه پایداری از بازنمایی‏‌ها شکل می‏‌گیرند که انسان‏‌شناسان هرکدام از آن مجموعه‏‌ها را فرهنگ می‌‏نامند. به نظر می‏‌رسد برای بسیاری از انسان‏‌شناسان پدیده فرهنگی به‏ خاطر سه دسته از دلایل، بر عواملی متکی باشند که خارج از قلمرو رویکرد مفهومی محدودیت‏‌های شناختی قرار دارند، این دلایل عبارتند از: 1. دلایل ناشی از موقعیت هستی‏ شناختی آنها ، 2- دلایل ناشی از تغییرپذیری آنها، و 3. دلایل ناشی از انتقال آنها. انسان‏‌شناسی فرهنگی عموماً بر سیستم‌‏های انتزاعی از «نمادها»، «کدها یا رمزها» یا «معانی» تأکید می‏کند، اینها عواملی هستند که علم انسان‌شناسان آنها را مستقل از شیوه‏ای که در ذهن انسان بازنمایی می‏شوند، فرض می گیرند.

فرض دوم آن‌ است که بازنمایی‏های فرهنگی ذاتاً متغیر هستند، درنتیجه به نظر می‏رسد که در توصیف‏ها و تبیین‏ها به‏ دنبال خصایص عام ذهنیت بشری بودن امری دشوار باشد. در نهایت،  محتوا و سازماندهی بازنمایی‏ های فرهنگی در بخش‏های اصلی یک فرهنگ بطور کامل می بایست توسط آن موضوعاتی محدود شده باشد که تصور می‏شد در تعاملات اجتماعی وجود دارند. در مقابل این فرض، من از اصول زیر شروع خواهم کرد:

1- نظام فرهنگی می‏توانند / باید به مثابه مجموعه‏ای از بازنمایی ‏های مغزی (Mental) مطالعه شود، که توسط ذهن بشر کسب شده و ذخیره شده‏اند؛ زیرا فرآیندهای اکتساب و به حافظه سپردن محدودیت‏ های شدیدی بر محتواها و سازماندهی بازنمایی‏ های فرهنگی تحمیل می‏کنند.

2- تنوع غیرقابل انکار بازنمایی های فرهنگی نباید ما را به آنجا برساند که انکار کنیم که اشکال تکرارشونده، مستلزم تبیین هستند.

3- در نهایت، این بحث که همه عناصر مادی فرهنگ ازطریق تعامل اجتماعی به‏دست می‏آیند، بسیار مبهم است. بهتر آنست که بپذیریم برخی جنبه‏ های مهم بازنمایی‏ های فرهنگ به مفهوم دقیق کلمه از طریق جامعه‏ پذیری به‏ دست نمی‏آیند.

در صفحات آتی من صرفاً به‏دنبال دفاع از این چارچوب فکری ارائه شده نیستم. آنچه که من تلاش دارم ارائه کنم اینست که تا چه حدی این چارچوب می‏تواند به ما کمک کند که مسائل کلاسیک انسان‏شناختی را فرمول‏بندی مجدد کنیم. به نظر می‏رسد که ایده‏های مذهبی، «فرهنگی‏ترین» بخش از یک فرهنگ باشند و درنتیجه کمترین احتمال برای تبیین آنها براساس اصطلاحات شناختی وجود دارد. بحث من در اینجا اینست که اگر فرضیه‏ های شناختی برای تبیین ایده‏ های مذهبی کارآمد بوده و روایی دارند، پس برای سایر ابعاد بازنمایی‏های فرهنگی نیز اینگونه است و دلایل قوی‏تری وجود دارد که آنها نیز شامل چنین توصیفاتی باشند.

مفروض ضمنی در پس ایده "محدودیت شناختی" اینست که انتقال فرهنگی، ذاتاً فرآیندی انتخابی است؛ و در یک شرایط خاص و با مجموعه متنوعی از بازنمایی‏های مغزی که توسط انبوهی از موضوعات مشغول شده‏اند، رخ می‌دهد. برخی از آن بازنمایی‏ها نسبت به سایر موارد تمایل بیشتری به ذخیره شدن در خاطرات سوژه‌ها و انتقال یافتن به سایر موضوعات دارند. خود فرآیندهای انتقال برحسب محتویات ساختاری‏اش، و همچنین برحسب فرآیندهای شناختی‏ای که بدان نیاز دارد، تمایلی به حفظ و بقای بازنمایی‏های فرهنگی خاصی دارند. نتیجه مهم این اصل آنست که ما نیازی نداریم تا فرض کنیم که دلیل اجباری خاصی وجود دارد برای آنکه چرا عناصر مادی فرهنگی به همان شیوه‏ای که هستند، شکل گرفته‏اند؛ از طرف دیگر ممکن است دلایل اجباری خاصی وجود داشته باشد که چرا برخی عناصر مادی فرهنگی خاص ظهور یافته‏ اند و همچنین این عناصر بیشتر مستعد انتقال از نسلی به نسل دیگر هستند.

شناخت

تکرار و تعین فرهنگی

جستجو برای محدودیت‏های شناختی عام و فراگیر شامل مباحث مربوط به جستجوی پدیده‏های عام فرهنگی نمی‏شود. در تمام گروه‏های انسانی، هر فردی می‏تواند مجموعه‏ای از ایده‏های مربوط به فرآیندها و عاملیت‏های فراطبیعی و غیرقابل مشاهده را پیدا کند. به‏هرحال ورای این نقطه حداقلی، ما بیشتر شباهت‌های خانوادگی را می‏توانیم پیدا کنیم تا پدیده‏های عام را. به عنوان مثال در بسیاری گروه‏های انسانی این نکته مفروض گرفته شده که عناصر غیرفیزیکی اعضا، می‏تواند پس ازمرگ آنها نیز باقی ماند. همچنین برخی از این عناصر و مؤلفه‏ های نامشهود، به‏طور عام به‏عنوان اشیاء و امور ارائه شده تفسیر می‏شوند؛ آنها بیانگر اموری هستند که شامل باورها و امیال می‏شوند.

به همین شیوه، در اغلب موارد (البته نه همیشه) این‏گونه فرض می‏شود که مردمان خاصی به‏طور ویژه مستعد و متمایل به دریافت الهام‏ ها و پیام‌هایی از عوامل ماورا طبیعی ازقبیل خدایان و ارواح هستند. همچنین در بسیاری از موارد اینگونه فرض می‏شود که برخی توانایی‏ ها نسبتاً پایدار هستند. به این معنا که فرد موردنظر بطور بنیادین و گاه نیز بطور طبیعی از دیگران متمایز است. در بیشتر گروه‏های انسانی (نه همه آنها) اینگونه فرض می‏شود که رخدادهای صامت خاص (مانند بیماری یا بدبختی) نشانه‏ های روابط علی اساسی میان موجودات ماوراءالطبیعی و دنیای زندگان است. اغلب اینگونه تصور می‏شود که اجرای دستورالعمل‏های مناسک خاصی به شیوه و نظم بسیار دقیق و سفارش شده آن، می‏تواند تغییراتی را در موقعیت‌های مادی امور به همراه داشته باشد. در بیشتر گروه‏های انسانی می‏توان مجموعه‏ای از دستورالعمل‏ های پیشگویی را یافت که ظاهراً حقیقت مدعیات آن تکنیک‏ها را تضمین می‏کنند.

البته این خصیصه ‏های تکرارشونده بازنمایی‏های مذهبی، نتیجه اکتشافات چارچوب‏ های شناختی ارائه شده در اینجا نیستند، آنها نقطه شروعی برای پیشرفت نظریه‏های انسان شناختی در باب مذهب را ایجاد کرده‏اند که از زمان تایلور، فریزر یا دورکیم وجود داشته‏اند. با این حال در این چارچوب‌ها برخی عناصر و خصایص تکرارشونده پدیده‏های عام مذهبی به عنوان فرضیه در نظر گرفته شده‏اند. پس ضرورت دارد تا چرایی اینکه آنها بطور آشکار در تمام جوامع مورد بررسی وجود نداشته اند، تبیین شود. در مقابل این پژوهش بی‏ حاصل و بیهوده برای پدیده‏ های عام، نظریه ارائه شده در این مقاله، از یک مفروض واقع‏گرایانه ‏تری شروع می‏کند که برخی خصیصه‏ های ویژه بازنمایی‏ های فرهنگی در بسیاری از محیط‏ های فرهنگی مختلف قابل رخداد و تکرار هستند و این رخداد مجدد، امری بیش از یک اتفاق و شانس است. مفروض مرکزی در این چارچوب اینست که محدودیت‏های شناختی در باب اکتساب و بازنمایی، ممکن است تبیین خاصی برای این پدیده رخدادهای مجدد ارائه دهد. به‏ منظور ارائه توصیفی رضایت‏بخش و از لحاظ روان شناختی انعطاف‏پذیر برای بازنمایی‏های مذهبی، پیش از هرکاری ما باید ابهامات مفهومی مشخصی را رفع کنیم که در ادبیات انسان‏شناختی فراگیر هستند، از جمله می‏توان اینها را ذکر کرد: 1- وجوه غیرطبیعی ذهنی برای مفروضات مذهبی 2- تنوع شناختی آنها و 3- میزان و حدودی که آنها به انتقال فرهنگی وابسته هستند.

امر غیرطبیعی به مثابه خصیصه‌‏ای شهودی

بازنمایی‏های مذهبی نوعاً بر مدعیاتی متمرکز هستند که ناقض درک عامه مردم و انتظارات آنها در باب اشیاء موجودات و فرآیندهای عادی است. برای نمونه، موجودات مذهبی به‏عنوان موجودات نامشهود توصیف می‏شوند، که در فضا قرار گرفته‏اند و این موجودات نامرئی قادرند کنش‌های مکانیکی را بر روی اشیای فیزیکی انجام دهند. برخی از آن موجودات به‏مثابه امور تأثیرناپذیرفته از فرآیندهای عادی رشد، سالمندی و مرگ تفسیر می‏شوند، فرآیندهایی که مشخصه اصلی تمام موجودات زنده هستند. همچنین برخی مصنوعات به‏مثابه امور دارای ویژگی‏های علی توصیف می‏شوند که فراتر از خصیصه‏های اشیای عادی قرار دارند.

هرکس می‏تواند نمونه‏ های بسیاری از این قبیل مدعیات را بیاورد. یکی از وظایف چارچوب شناختی، تبیین این نکته است که چرا و چگونه اذهان بشری به سمت پذیرش اینگونه مفاهیم هدایت شده‏اند و آنها را به‏طور خاص قابل قبول دانسته‏اند. محور این نوع تحقیقات، جستجو و پرسش از رابطه میان مدعیات مذهبی از یک طرف و بازنمایی‏های زندگی روزمره و جهان عادی از طرف دیگر است. ما باید توصیف دقیقی از رابطه میان شناخت مادی و مدعیات غیرمادی در هستی‏شناسی‏ های مذهبی ارائه بدهیم.

به‏هرحال در نظریه‏های انسان‏شناختی، این مساله بیش از آنکه مورد توجه قرار گیرد، طرد شده است. یک بحث تکراری اینست که غیرطبیعی بودن ایده‏های مذهبی، صرفاً نتیجه یک دیدگاه قوم‏مدارانه است. مدعیاتی که برای شاهدان غربی غیرطبیعی به‏نظر می‏رسند، در واقع توسط مردم بومی بطور کامل به مثابه امری طبیعی درک می‏شوند. زمانی که ما پس زمینه مخصوص یکسری از باورها، نظریه‏ها و جهان‏ بینی‏ ها و ... را در نظر بگیریم، آن امور غیرطبیعی برای ما، امری طبیعی هستند. اگر مواردی از این قبیل مورد توجه ما باشند، پرسش از رابطه میان بازنمایی‏ های امر روزمره و بازنمایی‏های امر ماوراطبیعی منتفی می‏شود.

به هرحال این بحث در مواجهه با واقعیت‏ها همچنان قابل طرح است. اجازه بدهید این موضوع را با یک مثال ساده که از کار مردم‏نگارانه خود در میان مردم فنگ در کامرون گرفته‏ام، تشریح کنم. بسیاری از مردم فنگ تصور می‏کنند که جادوگران، اشخاصی هستند با اندام‏های اضافی که بدن‌های آنها را شب‌ها ترک کرده و انواع مهارت‌های عجیب غریب را نیز دارند. یک ایور[1] می‏تواند بر فراز برگ‌های درختان موز پرواز کند، او می‏تواند سبب شود که خون یک نفر دیگر کم و سیاه شود، او می‏تواند جنین را در رحم بکشد و کارهایی از این قبیل را انجام دهد. برخی مفاهیم در این زمینه عجیب و غریب به نظر می‏رسند، زیرا آنها اصول عمومی و رایج شناخت روزمره ما را نقض می‏کنند. معمولاً فرض می‏شود که اعضای گونه‏های مشابه اندام‌های مشابهی دارند، پرواز بر فراز برگ‌های درختان موز یک امر بسیار مشکل تلقی می‏شود، و مواردی از این قبیل نوعی تخطی از شناخت روزمره ما هستند.

اینجا علل و دلایلی از این دست سبب شده ایده‏های مانند آنچه مربوط به جادوگران است برای مردم فنگ ارزش توجه کردن داشته باشند. آنها حکایت‏هایی از اندام‌های پرنده جادوهای مرگبار را به یک اندازه وحشت‏ناک می‏دانند، به‏طور مختصر می‏توان گفت که این موارد از انتظارات آنها درباره پدیده‏های فیزیکی و زیست‏شناختی تخطی می‏کنند. برخی از این حکایت‏ها بطور خاصی توسط بیشتر این مردم به مثابه روایت‌هایی از رخدادهای واقعی تلقی می‏شوند؛ اینگونه واقعیات، مسائل بسیاری را در باب توصیف روانشناختی این موضوع مطرح می‏کنند. البته این موارد روایت‌هایی از رخدادهای واقعی عادی تلقی نمی‏شوند. کیفیت «جلب توجه» آنها بستگی به مدعیات دور از عقل سلیم است که از نظر مردم در آنها وجود داشته و مردم در باب آنها توافق دارند.

بیشتر انسان‏شناسان تمایلی به تایید این مساله ندارند، زیرا آنها فکر می‏کنند که مواردی از این قبیل دال بر آنست که مردمی مانند اهالی فنگ «مفهوم یکسان و مشابهی از طبیعت» (و «ماوراءطبیعت») را همراه با مشاهده‏گران محقق دارند، اما آنها باید در این باره بحث کنند؛ ما درک خودمان از این مفاهیم را می‏دانیم، مفهوم غربی از امر طبیعی یک امر پیچیده فلسفی است که در شرایط تاریخی خاصی بر ساخته شده است. با این وجود استدلال مخالف و ایرادات قابل طرح درمقابل این بحث، نامعتبر دانسته می‏شود. خصیصه غیرطبیعی[2] مدعیات مذهبی ریشه در مفهوم صریح و روزمره از طبیعت ندارد، بلکه این خصیصه یک مولفه شهودی است. رخدادها یا موقعیت‏های مذهبی که بیانگر امر غیرعادی و برخلاف عقل سلیم هستند، و این امور در مدعیات مذهبی هم دیده می‏شوند، نیازی به مفهوم صریح و ملموسی از طبیعت یا ماوراالطبیعه ندارند.

آن‌ها صرفاً نیازمند انتظارات شهودی در باب رفتار اشیای طبیعی در فضا یا فرآیندهای بیولوژیکی که منجر به مرگ یا تباهی می‏شوند، و مواردی از این قبیل هستند. در برخی زمینه‏های فرهنگی گروه‌های مردم مفاهیم روشن و یا نظریه‏هایی در باب اینکه چه چیزی طبیعی است و چه چیزی طبیعی نیست، را شکل داده و توسعه بخشیده‏اند. با این وجود این ایده‏ها بر شهودهای آنها مسلط نیستند. از سوی دیگر، بسیار جالب توجه است که برخی مفاهیم صریح ازطریق تعمیم‏دهی بر طیفی از شهودهای پایدار در باب طبیعی بودگی موقعیت‏ها و رخدادهای واقعی یا تخیلی برساخته می‏شوند. به عبارت دیگر گفتن اینکه مجموعه‏ای از بازنمایی‏ها در باب اشیای غیرطبیعی هستند، صرفاً ما را به این مفروض متعهد می‏کند که: مردم مورد بررسی ما ابزارهای شناختی‏ای دارند (که ضرورتاً هم از آنها آگاه نیستند) که از آنها برای نظم بخشیدن به رخدادها و موقعیت‏هایی که انتظارات شهودی آنها را نقض می‏کنند، نسبت به موقعیتها و رخدادهایی که آنها را نقض نمی‏کنند، استفاده می‌کنند.

تنوع شناختی به مثابه قلمرو خاص بودگی

در مباحث انسان‏شناختی بازنمایی‏های مذهبی اغلب به مثابه موقعیت‏های مشترک، منسجم، صریح و فارغ از زمینه بیان می‏شوند، به‏عنوان مثال «ارواح در رودخانه‏ها ساکن هستند» «نیاکان غیرقابل رویت هستند» و .... این مساله بیشتر ما را به اشتباه می‏اندازد، مردم بسیار اندکی هستند که مفروضات مذهبی را به این شیوه بیان کنند. همانطور که همه انسان‏شناسان می‏دانند، توصیف آنها در این سبک نظری نوعی ساده‏سازی مفرط است. تمام ایده‌‏ها در یک سیستم مذهبی لزوماً توسط همه معتقدان مشترک نیستند، همچنین همه آن‌ها لزوماً در یک سیستم فراگیر منسجم نشده‌‏اند، به‌ویژه اینکه بسیاری از آن‌ها صریح و آشکار نیستند. شاید مهم‌تر از همه این باشد که بسیاری از بازنمایی‏‌های مذهبی درباره واقعیت‌‏های خاص و زمینه‏‌مند هستند، تا اینکه در باب گونه‏‌های انتزاعی‏‌ای باشند که بدان‌ها متعلق هستند. به‏ عنوان مثال بازنمایی‏‌ها اینگونه بیان می‏‌شود که یک عمل ویژه توسط شخص خاصی انجام می‏‌شود، تا اینکه بگویند یک مناسک X انجام شد. این مساله دلیل آن است که چرا تک‏نگاری‏های انسان‏شناسان عموماً مباحث انتزاعی از این قبیل را تکمیل می‏کنند، و این کار را از طریق ارائه عناصر ملموس روایت شده و سرشار از جزئیات انجام می‏دهند، این نکته‏ای است که به مخاطبان ایده‏هایی درباره پیچیدگی واقعی تفکر مذهبی ارائه می‏دهد.

در اینجا من بر سر ابعاد مردم‏نگارانه چنین توصیفاتی تأکید و بحث نمی‏کنم. بحث من چیز دیگری است. نوعی ساده‏سازی افراطی مخرب: در رهیافت ما به بازنمایی‏های مذهبی، بیشتر این تمایل وجود دارد که برخی اصول شناختی عمومی را به‏عنوان عامل اصلی در کسب مفاهیم و بازنمایی آنها مدنظر قرار ‏دهیم و آنها را به شیوه‏ای یکسان برای همه قلمروهای بازنمایی‏های مذهبی به کار ببریم و اعمال کنیم. این رویه مطابق با تصویر پیاژه‏ای از توسعه شناختی است که به واسطه آن یک کودک به تدریج مجموعه‏ای از اصول ساختاری را بدست آورده و آنها را بصورت یک مجموعه پیچیده درمی‏آورد. این اصول و قواعد در زمانی که به دست آ‏ورده می‏شوند، بر تمام قلمروهای مفهومی دیگر نیز به همان شیوه اعمال می‏شوند. در مقابل این تصویر به شدت ساده‏سازی شده، من در مطالب صفحات بعدی تأکید دارم که مجموعه متنوعی از مطالعات اخیر بر آن هستند که قلمروهای مفهومی مختلف، توسط قواعد و اصول ساختاری سازماندهی می‏شوند، و بطور معناداری متفاوت هستند.

پیش از آنکه این پرسش را با دقت مورد بحث قرار دهیم، در همین مقطع می‏توانیم «قلمرو» مفروض بازنمایی‏های مذهبی را به مجموعه‏ای از رپرتوارهایی[3] از بازنمایی‏ها تقسیم‏بندی کرد که این مجموعه‏ها سبب ایجاد تفاوت‌های معناداری در زمینه کسب و تثبیت باورها می‌شوند. در اینجا من چهار نوع رپرتوار را از هم تفکیک می‏کنم که به ترتیب عبارتند از طبقه‏بندی‏های هستی‏شناختی، علّی، کنشی و اجتماعی. رپرتوآر هستی‏شناختی، مجموعه‏ای از ایده‏هاست که مردم در باب هستی و وجود موجودات و ماهیت‌های غیرقابل مشاهده دارند. این فهرست شامل ایده‏‌هایی در باب موجودات قلمرو دیگر است مانند یک خالق غیرشخصی در جایی در آسمان‌ها، روح آبها در نزدیکی دریاچه‏ها و رودخانه‏ها و یا نیاکان غیرقابل رویت که در تاریکی جنگل‌ها کمین کرده‏اند.

رپرتوار علّی فهرستی از ایده‏ها و مفروضات در باب ارتباط علی میان موجودات و هستی‏هایی که در پرتوار هستی‏شناختی توصیف شده‏اند از یکسو، و رخدادها و موقعیت‏های قابل مشاهده امور، از سوی دیگر است. بنابراین رپرتوار علّی ممکن است شامل مفروضاتی از قبیل اینکه «اگر مناسک قربانی انجام نشود، خدا عصبانی و خشمگین خواهند شد» یا «ذکر اوراد خاصی ضامن محصول خوب خواهند بود» می‏شود. رپرتوار از اپیزودهای توصیفات مربوط به طیف مشخصی از کنش‏ها و واکنش‌ها تشکیل شده که به ایده‏های موجود در رپرتوآر علی و هستی‏شناختی مرتبط هستند.

اینجا لازم است در نظر داشته باشیم که یک مذهب شامل تشریح مجموعه‏ای از کنش‌ها و یا موقعیت‌هایی است که به نظر می‏رسد گونه‏های خاص و متمایزی باشند. از این منظر بدیهی است که اجراهای آیینی از گونه‏های بسیار صامت اپیزودهای مذهبی هستند. رپرتوآر طبقه‏‌بندی‏‌های اجتماعی شامل فهرستی از بازنمایی‏های مربوط به تفاوت‌های میان مردم است. در این فهرست ما ایده‏های مردم در باب کشیشان، شمن‏ها یا سایر متخصصان مذهبی را داریم، اما در عین حال ایده‏های دیگری نیز وجود دارند که در باب تفاوت‌های بین انواع کنش مذهبی مؤثر و معتبر هستند. منطق تقسیم‏بندی چهار طبقه‏بندی پیشین اینست که مؤلفه‏های رپرتوآرهای مختلف احتمالاً از لحاظ کارکردی به شیوه‏های مختلفی در کسب و تثبیت باورها عمل می‏کنند. به‏هرحال در این فصل من صرفاً به بحث درباره مفروضات هستی‏شناختی رایج و متداولی می‏پردازم که در بنیان بیشتر نظام‌های مذهبی وجود دارند (در مورد تمام رپرتوارهای مطرح شده . ر. ک: 1993، Boyer).

انتقال فرهنگی[4]

عموماً ان‌سان‏شناسی فرهنگی یک کلیشه خاصی را مفروض می‏‌گیرد که بیانگر رویکرد پیشانظری آن در باب کسب فرهنگی (فرهنگ‌آموزی) است، و من آن را نظریه «انتقال فرهنگی همه‏‌جانبه» می‏نامم. فرض اصلی آنست که بازنمایی‏های فرهنگی توسط بزرگترها پذیرفته شده‏اند، (این بزرگترها)، اعضای شایسته یک گروه هستند که کاملاً توسط آنچه که ازطریق تعامل اجتماعی بدانها داده شده، شکل گرفته‏اند. این مفهوم کسب فرهنگی و فرهنگ‌‏آموزی[5] بیانگر چیزی است که بلاخ آن‏را نظریه انسان‏شناختی در باب شناخت می‏نامد (Bloch, 1985)، و در اغلب موارد در نظریه‏های انسان‏شناختی مفروض گرفته می‏شود. هسته اصلی این نظریه آنست که مردمی که در یک فرهنگ بزرگ می‏شوند، کلیشه‏ها و قالب‏های مفهومی از پیش آماده‏ای بدان‌ها داده می‏شود که به شیوه‏ای توسط افراد جذب می‏شود که پیشتر نیز آن‏گونه بوده و این شیوه خاص به‏طور رازآمیز بوده و هنوز تشریح نشده است. نظریه شناخت بیانگر آنست که انتقال فرهنگی تاحدی یک فرآیند انفعالی است. اذهان مردم به مثابه دارندگان مفاهیم خاصی شکل می‏گیرند؛ در ابتدا فرآیند انتقال فرهنگی کمابیش خالی بوده و به تدریج با تولیدات از پیش آماده آن فرهنگ نیز شکل می‌گیرند. آنچه که در این میان توسط انسان‏شناسان مطالعه می‏شود، مرکب از بازنمایی‏هایی است که توسط گروه‏های انسانی در غیاب هرگونه محدودیت شناختی خاصی ساخته می‏شوند.

مفهوم انتقال فرهنگی از طریق درک شهودی و رایج ما در باب توسعه شناختی حمایت می‏شود، این مساله جانب‏داری‏های ضمنی تجربه‏گرایانه‏ای دارد. این بدان معناست که از نظر ما راهی که کودکان به تدریج توانایی‏های بزرگترها را در بیشتر قلمروهای شناختی به‏دست می‏آورند، اساساً نشات گرفته از تجربه است. مقولاتی که داده‌‏های مشاهداتی را ثبت می‏‌کنند، اشکال رایج آن داده‏ها را به مثابه نقطه شروع برای تشریح آن فرضیه‏های انتزاعی به کار می‏برند. خود این فرضیه‏ها در برخی موارد تکذیب می‏شوند و در اغلب موارد برمبنای داده‏های تجربی بیشتر تعدیل می‏شوند. بنابراین رشد شناختی به مثابه انباشت داده‏ها که با فرآیند تدریجی انباشت فرضیه‏های تعدیل شده بعدی ترکیب می‏شوند، تحلیل و تفسیر می‏شود. آشکار است که مفاهیم عقل سلیم و شعور عامه فضاهایی را برای آموزش مستقیم ایجاد می‏کنند، و اینکار در بیشتر عرصه‏های پیچیده نشات گرفته از تجربه نیست.

در مقابل درک انسان‏شناختی از فرهنگ‏آموزی ، من در اینجا بحثم اینست که بازنمایی‏های فرهنگی توسط فرهنگ‏آموزی از پیش تعین یافته‏اند. طیف بازنمایی‏هایی که مردم در باب موضوعات مذهبی دارند، حداقل به سه شیوه متفاوت توسط آموزش تعین پیدا می‏کنند: اول، در اغلب محیط‌‏های فرهنگی آموزش صریح بسیار اندکی وجود دارد، مردم به ندرت یک «نظریه» محلی در باب نیاکان یا ارواح را با اصطلاحات انتزاعی مربوطه، آموزش می‏دهند. تفاسیر و عقلانی‏سازی‏های محلی تا حدی حاشیه زدن‌هایی در باب کاربرد طبقه‏‌بندی‏‌های محلی هستند تا اینکه دستورالعمل‏هایی برای معانی مفروض آنها باشند. دوم، حتی در موقعیت‌هایی که برخی آموزش‌های مذهبی داده می‏شوند، در اغلب موارد اینکار به شیوه‏ای انجام می شود که برای ساختن مبنایی برای استنباط‌های ویژه، بسیار ناقص و یا ناسازگار هستند. سوم، و البته مهمتر از همه، امر ورودی نیز اساساً و ذاتاً امری ناکامل و ناقص است. بیشتر مفاهیم مذهبی در غیاب مفروضات مشخص بیان‏ناشده‏ای غیرقابل آموزش و انتقال و اکتساب هستند. به ‏عنوان مثال در برخی مناسک، مردم مفاهیم عمومی خاصی را نسبت به نیاکانشان از طریق موقعیت‏‌های منحصر به فردی از مواجهه رازآمیز با آن‌ها به‏ دست می‏‌آورند. این نکته دال بر آن است که تعمیم‏‌های مبتنی بر مثال و نمونه به واسطه آنکه حاوی ابعاد خاص (و نه سایر ابعاد) از رفتارهای نیاکان هستند، مشروع بوده و مشروعیت دارند. این ناممکن است که چیزی در باب نیاکان بدون وجود قواعد لازم و ضمنی که تعمیم‏‌های قیاسی را هدایت کنند، آموخته شود. مجادله اصلی من در اینجا دو وجه دارد: 1) برخی مفروضات و قواعد ضمنی در باب دانش شهودی در بازنمایی‏‌های مذهبی به نسل‌های بعد انتقال داده می‏‌شوند، 2) این قواعد و مفروضات نقش قاطعی را در کسب و انتقال بازنمایی‏‌های موردنظر ایفا می‌‏کنند. در صفحات بعد من این ادعاها را با دلایل کافی و براساس نمونه‏‌ها و مثال‌های مردم‏‌نگارانه اثبات خواهم کرد و سپس دلالت‏های این ارتباطات را برای شرح عمومی ایده‏‌های مذهبی مورد بررسی قرار خواهم داد.

فرض‌‏های صریح و پس‏زمینه‌‏های آن‌ها

در این بخش من جنبه‌‏های خاصی از ایده‏‌های مذهبی مردم فنگ ازجمله فرض های مختلفی در رابطه با ارواح و نیاکان را به‏ کار خواهم برد. ابتدا من، شرح بسیار کوتاهی از فرض‏‌هایی که این مفاهیم بر آنها بنا شده‌‏اند، و همچنین درباره شیوه‏ای که آنها توسط سوژه‏های فنگ بدست آورده می‏شوند، ارائه خواهم کرد. سپس تلاش خواهم کرد که نشان دهم این فرآیند ساده اکتساب، در واقع نیازمند عملکرد فرض‏های پس‏زمینه‏ای است، توضیح این فرایند اکتساب در چارچوب‏های جاری و رایج انسان‏شناسی در باب انتقال فرهنگی جامع[6] بسیار دشوار خواهند بود. هرچند در برخی موارد جزئی، مثال‌هایی را خواهم آورد، اما نتایجی که از این مورد خاص خواهم گرفت را در باب هستی‏شناسی مذهبی بطور عام اعمال خواهم کرد.

یک مثال: ارواح در بین فنگ‌‏ها

یک فنگ تصور می‏کند که جنگل سرشار است از ارواح سرگردان، که در میان آنها روح فرد متوفی هم هست و بدان بکنگ[7] می‏گویند. آن ارواح در روستاهای قابل مشاهده‏ای ساکن می‏شوند (برخی مردم آنها را روستاهایی در زیر زمین می‏دانند و برخی دیگر آنها را کمپ هایی در اعماق تاریک جنگل می‏دانند) و در آنجا حیوانات وحشی را پرورش می‏دهند. بسیاری از مردم موقعیت‏های بسیار عجیبی را گزارش می‏دهند که آنها را به مثابه نشانه‏های از ظهور این ارواح تفسیر می‏کنند. یک سایه زودگذر که در یک مکان مسطح دیده می‏شود یا حیوانی که تحت تعقیب آدم‏هاست و ناگهان در میان گیاهان غیب می شود، به نوعی نشانه‏های این ارواح هستند. این نوع از مواجهه‏ها، اصولاً در فضاهای آستانه‏ای (فضاهای مسطح که نه جنگل هستند و نه بخشی از روستا) و در زمان‌های آستانه‏ای (در طلوع و غروب خورشید) رخ می‏دهند. همچنین ابهام قابل توجهی در باب فرآیند دقیقی که طی آن مردم به بکنگ تبدیل می‏شوند، وجود دارد. به هرحال برای بیشتر مردم، این نسیسیم[8] یا سایه هرکسی است که بدن را ترک می‏کند و به کنگ[9] تبدیل می‌شود. به همین خاطر است که اصطلاح نسیسیم اغلب به‏عنوان یک استعاره رایج برای هویت فردی، یا آ‏نچه که یک شخص را از دیگران متمایز می‏کند، ‏به کار می‏رود. یک سری از اصول عمومی هستند که برای توضیح ارواح به کار برده می‏شوند.

این اصول، حول بخشی از متعلقات ارواح و همچنین نوعی از پدیده‌‏های قابل مشاهده که می‏توان آنها در باب کنش‌های آن ارواح به‏کاربرد، متمرکز هستند. برای شروع بحث در باب متعلقات این ارواح، هر شخصی ارواح را به مثابه هستی‏های ملموس و محسوس در نظر می‏گیرد. مواجهه‏‌هایی که پیشتر به آنها اشاره شد، به‏ عنوان موقعیت‏هایی تفسیر می‏‌شوند که در آنها یک روح می‏خواهد نشانه‏ای را برای موجود زنده بفرستند، یا اینکه می‏خواهد به دلایلی مورد توجه قرار گیرد. بیشتر مواجهه‏های جدی و گفتگو با ارواح، صرفاً در عالم رویا و یا در عالم خلسه می‏‌توانند رخ بدهند. همچنین ارواح را به مثابه امور ناملموس در معنای مبرم آن توصیف می‏کنند که آن‌ها می‏توانند از موانع مادی هم رد بشوند. علاوه بر اینها، آنها را به‏عنوان موجوداتی توصیف می‏کنند که می‏توانند خیلی سریع حرکت کنند. هرچند هیچ‌کس تصور نمی‏‌کند که آ‏نها بتوانند در یک لحظه، در دو مکان باشند. دلالت چنین اصولی و همچنین استلزامات آنها، اغلب در هاله‏‌ای از عدم قطعیت قرار گرفته است هرچند هرکسی در باب اینکه اردواح قاعدتاً قابل دیدن نیستند، و همچنین در باب اینکه آنها را نمی‌‏توان با هیچ مانع فیزیکی محدود کرد، مطمئن است، و هیچ‏کس حتی تصور چنین اموری را هم در باب آنها ندارد. روشی که این هستی‏‌های غیرفیزیکی از طریق آن می‏‌خورند و می‏‌نوشند، و شیوه‏ای که آنها از طریق آن حیوانات وحشی را اهلی کرده و به‏ کار می‏گیرند، یک امر رازگونه است، اگرچه این وضعیت رازی را ایجاد می‏‌کند که به نظر می‏‌رسد هیچ‌‏کس نمی‏خواهد تمایلی بدان نشان بدهد.

از طرف دیگر اثرات کنش‌های این ارواح بسیار مورد توجه است، و موضوع بسیاری از گفتگوها و گزارش‌هاست. این مساله اینگونه فرض شده و بیان می‏شود که در مواقع بسیاری آن ارواح وقتی از دست مردمی عصبانی هستند، می‏توانند بیماری را به سوی آن مردم بفرستند. این ارواح تمایل دارند تا زمانی که زندگان ممنوعیت‏های مناسکی را نادیده بگیرند یا از شیوه‏‌های سنتی تخطی کنند، در کار زندگان دخالت کنند. در علم امراض در میان مردم فنگ این نوع موقعیت‏‌ها (که منصوب به دخالت ارواح هستند) به صراحت در نوعی از طبقه‌‏بندی شناخت علل بیماری قرار می‏‌گیرند. متخصصان آیینی و همچنین درمان‌های آیینی خاصی هستند که برای این نوع بیماری‏‌ها توصیه می‏‌شوند، البته انواع بسیاری از بدشانسی‏‌ها را نیز در پس بیماری‌های بدنی در نظر می‏گیرند.

این نکات بیانگر جمع‏بندی بسیار خلاصه‏شده‏ای از آنچه هستند که مردم فنگ به‏عنوان گزاره‏هایی معتبر در باب بکنگ‏ها و کنش‌های آنها می‏پذیرند. در اینجا ما عناصر اصلی‏ای را داریم که در یک توصیف انسان‏شناختی از این مفهوم به کار برده می‏شوند. به هرحال توصیفاتی از این دست، اساساً ناقص و تکه‏تکه هستند. البته این مساله صرفاً ابهام و پرسشی در باب جزئیات مردم‏نگارانه نیست. آشکار است که گزارشی که در اینجا وارد می‏شود، باید به‏ واسطه تعدادی از شاخصه‏‌های دقیقی تکمیل شود که ایده‏‌ها، تصاویر و کنش‌های مربوط به ایده بکنگ را شامل ‏شوند. به‏ هرحال ادعای من این است که توصیفات انسان‏‌شناختی به طور کلی و عموماً در معنای بنیادین آن، ناقص بوده، زیرا آن‌ها وجوه خاصی از ساختار مفهومی را کنار می‏‌گذارند که ما بدون آن‌ها نخواهیم توانست انتقال فرهنگی یک پدیده را بفهمیم. من تلاش خواهم کرد این مقولات را که به طور سیستماتیک در توصیف و نظریه‌‏های انسان‏‌شناختی حذف شده‌‏اند، لحاظ کنم.

قبل از ادامه بحث، لازم است که من بر دو جنبه عمومی اصولی که پیشتر ذکر شده بودند، تأکید کنم. اول، فرضیه‏‌های برخلاف عقل سلیم هستند که به صراحت بیانگر ادعاهایی برخلاف عقل سلیم هستند و توسط هرکس بطور آشکارا پذیرفته می‏شوند. واقعیت اینست که برخی موجودات می‏توانند از موانع رد شده و بصورت ملموس ظاهر شوند، و یا اینکه حیوانات وحشی را به همان شیوه‏ای که انسان‌ها حیوانات خانگی را پرورش می‏دهند، نگه دارند و همانند یک امر عادی و به شیوه‏ای معمولی با آنها رفتار کنند. دوم؛ تحول چنین اصولی لزوماً و در کل یک امر رازآمیز نیست. بسیاری از آنها به عنوان تعمیم‌‏های معتبر به صراحت بیان می‏‌شوند، برای نمونه «بکنگ، در جنگل زندگی می‏کند»، «افراد مرده، به بکنگ تبدیل می‏شوند» و نمونه‏‌های مشابه دیگر. موارد دیگر نیز می‏توانند بواسطه تعمیم‏دهی به برخی نمونه‏های تکرارپذیر به‏دست آورده شوند، برای نمونه، یک شخص به ندرت ممکن است این جمله را بشوند که یک بکنگ می‏تواند سبب یک پیشامد بد باشد». اما کاربرد این گزاره برای موارد خاص به اندازه‏ای هست که زمینه‏‌ساز تعمیم‌بخش آن (حتی برای یک فرد بسیار تنبل در قیاس کردن و استنتاج از موارد خاص) باشد.

 

[1] evur

[2] Unnatural

[3] Repertoires یا نمایشهای قابل اجرا

[4] Cultural Transmision

[5] Cultural Acquisition

[6] . Exhaustive cultural transmission

[7] Bekang

[8] nsisim

[9] Kang