شناسهٔ خبر: 33263 - سرویس دیگر رسانه ها

اکسپرسیونیسم ایرانی در گفت‌و‌گو با حسینعلی ذابحی

این روزها نمایشگاهی انفرادی از حسینعلی ذابحی در گالری هور برگزار شده است. حسینعلی ذابحی در سال ۱۳۲۴ و در جنوب شهر تهران به دنیا آمد. او در رشته نقاشی و در هنرستان هنرهای زیبای تهران تحصیل کرد و پس از آن سال ۱۳۵۰ به پاریس رفت و در دانشکده هنرهای زیبای پاریس مشغول به تحصیل نقاشی شد. پس از بازگشت به ایران کار تدریس و مطالعات حکمت و عرفان ایران را آغاز کرد. گفت‌و‌گویی با او انجام داده‌ایم که در ادامه می‌خوانید:

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از روزنامه ایران؛ این روزها نمایشگاهی انفرادی از حسینعلی ذابحی در گالری هور برگزار شده است. حسینعلی ذابحی در سال ۱۳۲۴ و در جنوب شهر تهران به دنیا آمد. او در رشته نقاشی و در هنرستان هنرهای زیبای تهران تحصیل کرد و پس از آن سال ۱۳۵۰ به پاریس رفت و در دانشکده هنرهای زیبای پاریس مشغول به تحصیل نقاشی شد. پس از بازگشت به ایران کار تدریس و مطالعات حکمت و عرفان ایران را آغاز کرد. گفت‌و‌گویی با او انجام داده‌ایم که در ادامه می‌خوانید:

*****

 شما در شهر بُزار فرانسه درس خوانده‌اید؛ جایی که هنرجو‌ها موظف بودند در آتلیه‌ها کار کنند اما شما خواستید که به شهر بروید، چه شد این اتفاق افتاد؟

در آتلیه مدلی بود؛ من هم که از روی مدل کار نمی‌کردم. یک بار یکی از استادان دانشگاه به من گفت: «چرا از روی مدل کار نمی‌کنی؟»، که گفتم من میلی به کارکردن از روی مدل ندارم. گفت «پس میل به چی داری؟». گفتم من دوست دارم برم رود سِن. گفت «پس برو!». آنجا هم که حضور و غیاب مسأله‌ای نیست. من هم به رود سن رفتم و نقاشی‌ کردم و به او نشان دادم. خیلی برایش جالب بود. این کار یکی از جرقه‌هایی بود که در روند پیشرفت کاری‌ام بسیار مؤثر بود و به من آموخت که نقاشی فقط عینیت نیست! که من برم و مثلاً سن را بکشم. بلکه سن تنها بهانه است.

بعضی اوقات که دیگران کار‌هایم را می‌بینند. می‌گویند که این طبیعت بی‌جان‌ را چیده‌ای؟ می‌گویم نه! مات‌شان می‌برد. وقتی می‌گویند تحصیل در خارج از کشور بسیار مفید است، فقط مسأله امکانات نیست، بلکه در چنین محیط‌هایی ازهر لحاظ رشد می‌کنید. مثلاً همین مسأله که برای من پیش آمد، سبب شد که حرکتی در کارمن به وجود بیاید. شاید هم عمداً این کار را کرد که من بروم و بیرون را ببینم و شاید در برابر رود سن قرار بگیرم. وقتی درباره کشوری حرف می‌زنیم که فرهنگ درآن بسیار رشد کرده، فقط این نیست که دانشگاهی و دیواری و مجسمه‌ای باشد... فضا برای دیدن، تجسم کردن و پرورش خلاقیت هموار است.

 

 آیا در آن دوران به بینش شما هم کمک شد؟

 بله. همه این‌هاست که کنار هم بینش انسان را بالا می‌برد و سبب می‌شود که آدم حرکتی کند. البته استادم خودش واقف بود که من اندک استعدادی دارم که بتوانم آنجا کارهایی کنم. جرقه بزرگ‌تر این بود که من کارهایی می‌کردم که استادم خیلی راضی بود. یک بار از سرجوانی گفتم غروری نشان بدهم و بگویم که من هم بلدم. کاری از رنوار کپی کردم. وقتی بردم که به استادم نشان دهم بی‌آنکه از جایش تکان بخورد خندید و گفت «بردار و برو!». گفتم چرا؟ گفت «برو کار خودت را بکن! برای من رنوار کشیدی و آوردی؟! آن هم یک رنوار دست دوم!» من فهمیدم که مسأله ذهنیت، شخصیت و نوع نگاه خیلی مهم است. بنابراین تلاشم را دوچندان کردم و با علاقه کارم را پیش بردم. دانشجوهای امروزی را که نگاه می‌کنم گاهی به جوانی خودم فکر می‌کنم. می‌بینم چقدر فضاها متفاوت شده!

 

 کار شما یک وجه مستند یا تیپ نگارانه دارد. یعنی می‌روید و آدم‌ها را از نزدیک می‌بینید؛ حال چه جنوب شهر تهران، چه زمانی که پاریس بودید و چه دور و بر خودتان. مثلاً مربیگری کشتی کردید در پاریس و بعد کشتی گیر‌ها وارد کارتان می‌شوند؛ البته خودتان پیش‌تر در ایران هم تمرین کشتی می‌کردید. یا دلقک‌های سیرک وارد کارتان می‌شوند. از سوی دیگر طنز تلخ، گزنده و در عین حال شوخ طبع – چیزی کاملاً دو پهلو- در کارتان دیده می‌شود. شخصیت‌های یاد شده و این طنز چطور به هم می‌رسند؟ این دو کجا در ذهن‌تان به هم نزدیک می‌شوند؟

خیلی از این‌ها برمی‌گردد به دوران جوانی و حتی کودکی من. چون من درمحله خانی آباد و جنوب تهران زندگی می‌کردم. آن زمان‌ها تفریحات مردم دیدن خیمه شب‌بازان و معرکه‌گیر‌ها بود. عده‌ای هم بودند که ادا و اصول در می‌آوردند. می‌ایستادیم وسط میدان، دوزار می‌انداختیم و معرکه گیر سینی پاره می‌کرد. از این چیز‌ها آن زمان زیاد می‌دیدیم. این‌ها درذهن من حک شده بود. در جنوب شهر خیلی قیافه‌های اکسپرسیونیسم می‌دیدم. الان هم هستند. این‌ها از جوانی مانده است درذهنم و امروزهم مثل پرده سینما جلوی چشمم است. در حال حاضر هنوز هم می‌روم جنوب تهران در کوچه پس کوچه‌ها می‌گردم اما متأسفانه دیگر نمی‌بینم‌شان ولی در ذهن من مانده‌اند. بجز طنزی که درذهن من است درخود این مردم هم طنز را می‌دیدم.

درنمایش‌ها، خیمه‌شب بازی‌ها، همگی این‌ها طنزی در کارشان بود. این‌ها همه به هم آمیختند و از فیلتر ذهن من گذشتند تا چیزی این‌طور بیرون بیاید. به قول پیکاسو که می‌گوید: «ونگوگ با شورش نقاشی می‌کند و سزان با نوستالژی!» من هم این‌طورم. این چیز‌ها می‌ماند در آدم و بعد شاید حالت تقدس هم پیدا می‌کند. اگر آدم با خودش صادق باشد باید چیزی را که در چنته دارد کار ‌کند. برای کار کردن چیزی که نیافته، چرا باید زور بزند؟! به نظرم آدم باید یافته‌های خودش را کار کند؛ حال چه آلامد باشد یا نباشد.

 

 شخصیت‌ها دو بخش دارند. بخشی مستند و تیپ‌نگارانه‌اند بخش دوم خیالی‌اند. این شخصیت‌های خیالی - مثل دیوها - از کجا می‌آیند؟

نمی‌توانم بگویم. چون من خواب‌هایم یادم می‌رود. احتمالاً این خواب‌ها در ناخودآگاه من می‌ماند. چون قصه‌هایی که می‌گفتند را می‌شنیدیم. دیو‌ها و اجنه و آل و... تمام این‌ها را در قصه‌های قدیم گوش می‌دادیم. شاید آن‌هاست که مانده! و شاید هم خواب‌هایی است که می‌بینم و نمی‌دانم... شاید این‌ها باشد. البته من درحوزه متافیزیک و ماورالطبیعه و عرفان زیاد مطالعه کردم. بخشی از ماجرا هم شاید به این مربوط باشد. شاید بدون آنکه بدانم این طبقات را در خواب دیده باشم و طی کرده باشم!

 

 بسیاری که درباره شما نوشته‌اند شما را دنباله روی نقاشانی می‌دانند چون روئو یا سوتین، فارغ از قلم‌گذاری و وجه ریختی اثر، به لحاظ ذهنی خود را تحت تأثیر چه مکتب، چه دوره یا اساساً تحت تأثیر هنر کجا می‌دانید؟

من اصلاً اکسپرسیونیست‌های آلمان را نمی‌پذیرم. نمی‌توانم بپذیرم‌شان! درست گفتند، انسور، روئو، سوتین بود. همین امروز هم هست. من جایی در نوشته‌هایم گفته‌ام: من فرزند خلف این‌ها هستم. صادقانه این‌طور است. چون تأثیر‌پذیری همیشه هست. کسی که می‌گوید از کسی تأثیر نگرفته است غلط می‌گوید. اما اینکه چقدر این تأثیر‌پذیری مثبت باشد که سبب شود شما کار خودتان را پیدا کنید این مسأله است. اینها را من خیلی دوست دارم. نقاشانی‌اند که بواقع اکسپرسیونیست‌اند. قلم گذاری‌شان، نگاه‌شان. اضطراب سوتین به خاطر یهودی بودن در جنگ. روئو به خاطر مذهبی بودنش که می‌گشت تا نور را در تاریکی پیدا کند. یا انسور به خاطر طنزش. به این‌ها خیلی علاقه‌مندم. پیکاسو را هم خیلی دوست دارم. بیست سال آخر زندگی‌اش معرکه است. فیزیک این آدم را که می‌بینیم متوجه می‌شویم که واقعاً خودش را دارد نقاشی می‌کند. خیلی زیباست و خیلی دراین سال‌ها آزاد شده است و من فکر می‌کنم پیکاسوی بکر، همان بیست سال آخر عمرش است. با اینکه می‌گویند ساده است اما نه! بسیار عمیق است و بسیار درون‌اش اکسپرسیون دارد! نهایتاً آدم باید آخرش خودش را پیدا کند. ولی تأثیرپذیری در ذات هنرهست. اما عده‌ای درایران هم مد شده است می‌گویند d'après ماتیس‌(پس از، در ادامه ماتیس) ‌d'après پیکاسو d'après... قبول اما به شرطی که در این d'après ویژگی‌های خودت هم باشد.

 

 قصه شرقی است اما با واژگان دیگری روایت شده...

بله. من خودم هم که می‌بینم با این جنس تخیل باید از این رنگ روغن و این تکنیک استفاده کنم؛ انگار جور دیگری نمی‌شود.

 

 دو سال پیش در بروکسل در موزه انسور بودم. آنجا مجموعه بزرگی از دوره‌های مختلف کاری انسور نگهداری می‌شود. در راهرویی با دیدن بخشی از آثار به این مسأله فکر می‌کردم که انگار شما از این چهره‌پردازی‌ها – صورت‌های اکسپرسیو که در آثار انسور دیده می‌شود- استفاده کردید اما نوع روایت شبیه قصه‌هایی است که قوللر آغاسی تعریف می‌کند. انگار این دو طوری تنیده شده‌اند درهم و دوره کاری شما را ساخته است.

همین طور است. اینها در کارم هست. می‌دانید، برخی اکسپرسیونیسم کار می‌کنند بدون اینکه بدانند اما نمی‌دانند با این جنس تخیل باید ابزار این تخیل را هم با آن چفت کنند. می‌بینید که فکر اکسپرسیونیستی است اما ابزار مناسب آن نیست که این حرکت کلاسیک را نشان دهد. من دائماً دنبال این هستم که شما ابزارتان را باید پیدا کنید. به شاگردانم هم می‌گویم که اگر ابزارت مدادرنگی است مداد رنگی کارکن، مداد است؟ مداد کارکن، رنگ روغن است همین طور... من اصراری ندارم.

ابزار خیلی مهم است. خوشبختانه با کند و کاو‌هایی که کردم توانسته‌ام این جنس تخیل را با آن ابزار آشتی بدهم. حرفی که آن جوان به من زد برایم خیلی جالب بود درایران چنین چیزی به من نگفته بودند. البته او اروپایی بود و... . آنها هم طنز دارند اما طنزشان با ما ایرانی‌ها فرق می‌کند. روئو هم حتی گاهی طنز در کارش هست. انسور و پیکاسو هم طنز دارند. اما طنز خودشان را دارند. من هم سعی کرده‌ام طنزخودمان را وارد کارم کنم. نمی‌دانم چقدر موفق بوده‌ام.

آقای جعفری نقل قولی از انیشتین گفته‌اند که اگر حقیقت داشته باشد حرف درستی است. گفته‌اند: اگر چیزی که از ذهنتان گذشت کمی طنز و کمی حماقت با خود نداشته باشد هرگز کارتان کار هنری نمی‌شود. اگر این جمله را گفته باشد بسیار حرف عمیقی است. البته خود انسان هم باید کمی دلقک باشد... ببخشد البته!

 این را می‌پذیرم...

خودم که خیلی دلقک‌ها را دوست دارم. درکار‌هایم هم زیاد داشته‌ام. فلینی خیلی در کارهاش از این موضوع استفاده می‌کرد. معضلی که الان در ایران داریم این است که خیلی‌ها دنبال مد هستند. یعنی دانشجو‌ها، جوانان دنبال مد‌اند که آن طرف آب چه می‌گذرد.

برای من مهم نیست که این کار را روئو چهل سال پیش کرده؟ سی سال پیش کرده؟ به نظر من اگر کاری خوب است می‌شود ادامه‌اش داد. دنبال مد بودن گاهی علایق درونی آدم را کمرنگ می‌کند. آدم باید بگردد خودش را پیدا کند. ‌ای قوم به حج رفته کجایید کجایید؟

معشوق همین جاست بیایید، بیایید! قضیه این است. شما اینجا را اگر پیدا کنید همه چیز را پیدا کرده‌اید و اگر نکنید خیلی رو و پوسته‌ای خواهد بود کارتان. سعی کرده‌ام این طور باشم. به من هم که می‌گویند این‌طور کار کن بهتر است برایم مهم نیست. اینکه این کار مال پنجاه سال، صد سال یا دویست سال پیش است مهم نیست. مهم منم که دارم با کارهام زندگی می‌کنم. همین که هنرمند حتی با یکی از کار‌هایش زندگی کند به نظرم بهترین لحظه است. حالا من هی بیایم و فکرکنم که چه چیزی آلامد است! هست که هست.

مصاحبه از  علی اتحاد