شناسهٔ خبر: 35062 - سرویس اندیشه

سخنرانی ابراهیم فیاض در نشست «دانشگاه در آینده»؛

«اشرافیت‎زدگی» در واژه و مفهوم دانشگاه

ابراهیم فیاض در مورد غرب این‌طور باید گفت که غرب قدیم با کانت شروع شد و با نیچه به پایان رسید. نیچه در دنیای غرب، خودش را تا الآن بازتولید کرده است، ولی ما در همان کانت مانده‎ایم. در غرب، آن ذهنیت سوژه‎محوری کانت کم‎کم از بین می‎رود و سیستم استاد و دانشجو که استاد سوژه و دانشجو ابژه است، به هم می‎خورد. دیگر سوژۀ استعلایی وجود ندارد.

 

فرهنگ امروز / فاطمه امیراحمدی: امروزه بسیار از فروپاشی ساختارهای دانشگاهی سخن می‎گویند و به همین خاطر، در سیستم‎های غربی مقوله‎ای به نام دانشگاه آزاد شکل گرفته‎ است که در آن مدرکی داده نمی‎شود، بلکه اساتید بزرگ به تدریس می‎پردازند و هرکس که علاقه‎مند باشد، در این کلاس‎ها شرکت می‎کند. این سیستم چیزی شبیه حوزه‎های علمیه در سنت ایران است. سخنرانی ابراهیم فیاض در نشست «دانشگاه در آینده»، که با همکاری انجمن جامعه‎شناسی و پژوهشکدۀ مطالعات فرهنگی و اجتماعی وزارت علوم برگزار شد، قصد دارد به این مسئلۀ مهم بپردازد.

 

دانشگاه در کشور در معنای اشرافیت ساخته و بنا شد

متأسفانه کشورهایی مثل ما، سیاست‎های کلان ندارند. همیشه هم همین‌طور بوده است، کشورهای ضعیف و عقب‎مانده، روی سیاستهای خُرد کار می‎کنند، زیرا سیاست‎های کلان زحمت زیادی دارد.

در دنیای امروز، انقلابی در دانشگاه‎ها در حال رخ دادن است که اگر به آن‌سو حرکت نکنیم، یک قرن عقب خواهیم افتاد. باید توجه داشته باشیم اگر دانشجو را فعال کنیم، خیلی از من استاد جلوتر می‎افتد.

در آمریکا و کانادا، این گسل را احساس کرده‎اند و می‎دانند تغییراتی در حال رخ دادن است. به همین خاطر، در حال مطالعۀ شدید هستند. اما در کشورهای اروپایی مثل فرانسه و آلمان، که سیستمی متفاوت دارند، این تغییر هنوز درک نشده است. هر کشوری که این واقعه را درک کند، در آینده جهش خواهند داشت. کشورهایی مثل مالزی و کرۀ جنوبی سعی دارند این تحولات را فهم کنند و بفهمند در دنیا و در آمریکا چه چیزی در حال رخ دادن است. آمریکا و سپس کانادا کارهای زیادی را شروع کرده‎اند و روی آن متمرکز شده‎اند که اگر متوجه نشویم، بی‎شک دچار عقب‎ماندگی حاد و زمانی خواهیم شد.

برای اینکه این مسئله را بازتر کنم، لازم است به عقب برگردم و ببینیم دانشگاه چگونه به وجود آمد، مسئلۀ چرایی به وجود آمدن آن چه بود و مسائل دیگر. «دانشگاه» از «University» و «Universal» گرفته شده که یک کلمۀ عام است. این واژه را عرب‎ها بهتر از ما ترجمه کرده‎اند به «الجامعه» یعنی کسی یا چیزی که جمع‎کننده است. حالا ما یک کلمۀ معنایی به آن دادیم به نام «دانشگاه»؛ جایی که محل دانش است. متأسفانه حالت اشرافیتی که به این کلمه داده‌ایم، هنوز هم ادامه دارد و جای بحث دارد، درحالی‌که کار «University» جمع کردن است؛ یعنی جمع کردن جهان در این مکان. جهانی که در حال متحول شدن است، باید در جایی جمع شود و «University» این مکان را فراهم می‌کند.

آمریکا در حال گذر از سرمایه‎داری به دوران پساصنعتی است و این واقعیت بیرونی آن است و دانشگاه می‎آید و آن را در خود جمع و تئوریزه می‎کند. چون آمریکا یک جامعه‎ی آزاداندیش است، دانشگاه آن نیز خود را با واقعیت‎های بیرونی سریع تطبیق می‎دهد. داریوش شایگان نیز در جایی از کتابش می‎گوید که ایرانیانی که در آمریکا دانشجو هستند، همه فعال و شاد در زیر آسمان باز هستند و دانشجویان ایرانی در اروپا همگی افسرده هستند. آمریکا در حال تغییر ساختار دانشگاهی خود است و می‎خواهد ساختار جهانی را در خود جمع کند.

بر این اساس، دانشگاه زمانی دانشگاه محسوب می‎شود که بتواند ساختار طبیعی و جهان را در خود متجلی کند. این کار چگونه اتفاق می‎افتد؟

 

ساختارهای جدید در دنیای دانش

برای این کار، به یک فلسفۀ عام نیاز است که بتواند بگوید در حال حاضر، چارچوب جهان چگونه است. در حال حاضر، دانشگاه‎های عربی بسیار جلوتر از ایران هستند. یکی از اساتید گفت کتاب‎هایی که دربارۀ هگل در کویت دیدم (یعنی کتاب‌هایی که از این اندیشمند تفسیر و چاپ شده است)، در ایران معادل آن را نداریم؛ مثلاً ده‌جلدی که به‌طور کامل دربارۀ هگل نوشته شده باشد. در این‌باره حتی مصر نیز از ایران جلوتر است. محققانی که در حال کار روی متن‎های عربی هستند، اظهار می‎داشتند حتی کتاب‎هایی که دربارۀ ارتباطات میان‎فرهنگی در مصر هست، قوی‎تر از کتاب‎های ماست، چون اعراب احساس عقب‎ماندگی شدید دارند و در این رابطه کار می‎کنند، ولی دربارۀ ما ادعاها و اشرافیت حاکم بر فضای علمی، باعث شده است که به آن فکر نکنیم.

جهان در دنیای امروز در حال تغییر است، پس باید فلسفه‎ای باشد که این ساختار را تفسیر کند. در این تغییرات سیستمی فعلاً گیج هستیم و نمی‎بینیم که سیاست‎گذاران ما آن را درک کرده باشند.

برای اینکه ما «University» داشته باشیم، باید یک فلسفۀ به‌اصطلاح تاپ داشته باشیم. باید مرکزی داشته باشیم که به دنبال این باشد که چگونه فلسفه‎هایی که در دنیا در حال کار هستند، به سیاست‎گذاری و تئوری تبدیل می‎شوند. این مسائل، فانتزی و شوخی نیستند. اگر آن‌ها را نفهمیم، به‌شدت عقب می‎افتیم.

 

دانشگاه و تعیّن زبانی کانت

دانشگاه سنتی که ما داریم، براساس کانت است. تمام تفکراتمان از حدادعادل تا سید حسین نصر، همیشه کانتی بوده است. تمام شاخص‎های ما در دانشگاه و نیز در مقاله‎نویسی، کانتی است. البته نه کانتی کامل، بلکه کانتی ناقص. اگر ما به کانت واقعی رسیده بودیم، حتماً به جهان واقعی وارد می‎شدیم. غرب قدیم با کانت شروع و با نیچه تمام شد. کانت براساس تعیّن زبانی که ما را به تعیّن مفهوم می‎رساند، مبنای کار خودش را قرار می‎دهد. این تفکر وارد دانشگاه و سپس وارد علوم انسانی نیز می‎شود و دانشگاه غربی براساس این تعیّن زبانی بنا می‌گردد. زبانی که در دولت-ملت و در دانشگاه ملی خودش را متجلی می‎کرد. اگر هنبورک را نگاه کنید، کامل این را می‎بینید. دانشگاه در حال بازتولید کردنِ یک هویت ملی است. در حال تولید یک ملت براساس زبان ملی آن است. در این رابطه، نتیجتاً هم زبان ملی باید برجسته شود و هم مفهوم آن گسترش پیدا کند و سپس فلسفه در آن متجلی شود؛ چیزی که در ابتدا کانت بنا گذاشت و بعد از او هگل و دیگران به آن پرداختند و تا الآن نیز ادامه دارد. البته با ویتگنشتاین این تعّین زبانی به هم خورد.

در مورد غرب این‌طور باید گفت که غرب قدیم با کانت شروع شد و با نیچه به پایان رسید. نیچه در دنیای غرب، خودش را تا الآن بازتولید کرده است، ولی ما در همان کانت مانده‎ایم. در غرب، آن ذهنیت سوژه‎محوری کانت کم‎کم از بین می‎رود و سیستم استاد و دانشجو که استاد سوژه و دانشجو ابژه است، به هم می‎خورد. دیگر سوژۀ استعلایی وجود ندارد. مبنای معرفت‎شناختی که سوژه و ابژه است، ‎ میان‎ذهنیت می‌شود، چون مبنای فلسفی زندگی، میان‎ذهنیت می‎شود.

 

زایش بینش در دانشگاه‎های آینده

زمانی که میان‎ذهنیت در بُعد فلسفی شکل می‎گیرد، بحث‎های هابرماس نیز پیش می‎آید که عقلانیت ارتباطی را بر این اساس، در مقابل عقلانیت ابزاری بنا می‎کند. زمانی که میان‎ذهنیت اساس زندگی‎محوری و فلسفه می‎شود، به‌طور طبیعی، دانشگاه، دانشگاه میان‎رشته‎ای (یا در بُعد روشی میان‎متنیت) می‎شود؛ یعنی تمام تعیّن رشته‎ها شکسته می‎شود، حتی در رشته‎های فنی و پزشکی. به همین خاطر، می‎بینید که پزشک‎ها به‌شدت در دنیا در حال جلو رفتن هستند، ولی در علوم پزشکی ما، حرکتی صورت نگرفته است.

مرزها در حال شکسته شدن است. ما در ایران هنوز بین‎رشته‎ای را حس نکرده‎ایم. به این شکل رشته‎های پزشکی خیلی متفاوت می‎شود، ممکن است فیزیک هم در آن باشد، عرفان هم در آن باشد و... با این ساختار، چه گستره‎ای از دانش به وجود می‎آید؟

برای امروز دانش متعیّن باطل شده است و در حال وارد شدن به ساختاری می‎شویم (نکته‎ی مهم آن در پست‎مدرن نیز همین است) که به بحث‎های زیادی احتیاج دارد؛ اینکه بین‎رشته‎ای چه فضایی ایجاد می‎کند و یکی از موارد آن داستان‎سازی است. در تعیّن، مسئله این بود که چگونه عناصر را باید با یکدیگر جمع کرد، اما امروز روایت‎سازی شکل گرفته است. مثلاً درباره سیاه‌چاله‎ها داستان بگویید. در کتابی که مربوط به حوزۀ سینماست، توضیح داده‎ام که سینما آخر علم است؛ چراکه تمام تئوری‎ها را در خود به نمایش می‎گذارد. به فیلم‎های آمریکایی دقت کنید. در هرکدام، جهان آینده را به نمایش می‎گذارند. تمام دانش‎های بشری خود را در سینما متجلی می‎کنند. به‌اصطلاح آزمایشگاه دانش بشری سینماست و ذهن با دیدن فیلم، شروع به تئوری‎پردازی می‎کند، زیرا وقتی دانش در شکل تعیّنی خود به بن‎بست می‎رسد، هنر به میان می‎آید.

برای امروز دیگر دانش نداریم، بلکه به بینش نزدیک می‎شویم. برای امروز دیگر در دانشگاه‎های دنیا از شما می‎پرسند چه تفکر و ایده‎ای دارید. به هر روی، دانشگاه در دنیا در این مسیر قرار گرفته است. حالا ما کجا هستیم؟ خود بیندیشید.