شناسهٔ خبر: 36204 - سرویس باشگاه ترجمه

گئورگ زیمل؛

تقارن و سازمان اجتماعی

زیمل سازمان عقلانی جامعه، نسبتاً جدای از نتایج آن برای افراد، دارای کشش زیباشناختی بالایی است. هدف این سازمان عقلانی، تبدیل کردن تمامیت زندگی ها در کل سازمان به یک اثر هنری است که در لحظه به سختی می توان آن را برای زندگی یک فرد محقق نمود. هر چه بیشتر می آموزیم که برای اشکال مرکب ارزش قائل شویم، بی درنگ مقولات زیباشناختی را به اشکال جامعه به-مثابه یک کل بسط می دهیم.

 

گئورگ زیمل / ترجمه مهرداد امامی:

[...] خاستگاه تمامی درون مایه های زیباشناختی در تقارن یافت می شود. پیش از آنکه انسان بتواند ایده، معنا و هماهنگی را وارد اشیاء کند، باید ابتدا آن ها را به گونه ای متقارن شکل دهد. بخش های گوناگون یک کل، در مقایسه با یکدیگر باید متوازن باشند و به طور یکسان پیرامون یک مرکزْ قرار گرفته باشند. بدین نحو نیروی شکل دهنده متعلق به انسان در اکثر اوقات، در برابر خصیصه پیشامدی و مغشوش طبیعت محض، به گونه-ای سریع، قابل رویت و بی واسطه، آشکار می شود. از این رو، نخستین قدم زیباشناسانه، فراتر از پذیرش صرف بی معنایی اشیاء، منجر به خواستی در جهت تغییر شکل دادن اشیاء به گونه ای متقارن می شود. هنگامی که ارزش های زیباشناختی اصلاح و تعمیق می شوند، با این وجود انسان به امور نامنظم و نامتقارن رجعت می کند. در ساختارهای متقارن است که نخست عقلانیت پدیدار می شود. مادامی که زندگی همواره غریزی، عاطفی و غیرعقلانی باشد، رهایی زیباشناختی از آن مستلزم چنین فُرم عقل گرایانه ای خواهد بود. به محض اینکه توازن هوشی و ارزیابانه، به الزام زیباشناختی نفوذ کند، این نیاز یا الزام یک بار دیگر تبدیل به ضد خود می شود و امر غیرعقلانی و شکل بیرونی خود یعنی [شکل] نامتقارن را می جوید.
سطح نازل تری از رانه زیباشناختی در پیکره نظام هایی به بیان در می آید که اشیاء را درون تصاویر متقارن مرتب می کنند. از این رو برای مثال کتاب های اعتراف قرن ششم، گناهان و مجازات-ها را در نظام های دقیق ریاضیاتی و ساختار متوازن جای می-دادند. بدین دلیل نخستین تلاش به منظور تسلط یافتن خردمندانه بر تمامیت خطاهای اخلاقی، در قالب شکلی از تدبیر بود که تا جای ممکنْ مکانیکی، عقلانی و متقارن بود. هنگامی که این خطاها تحت سیطره یک نظام درآمدند، ذهن توانست آن ها را به سریع ترین شکل و با کم ترین مقاومت به چنگ آورد. به محض اینکه انسان بتواند به طور خردمندانه بر معنای درخور شیء تسلط یابد و دیگر نیازی به استنتاج آن از مناسباتش با سایر چیزها نداشته باشد، نظام فرو می ریزد؛ بنابراین، از این نظر با تضعیف اراده زیباشناختی معطوف به تقارن مواجه هستیم که سابقاً، عناصر با آن ترتیب می یافتند.
ممکن است که از طریق تحلیل نقش تقارن در حیات اجتماعی پی ببریم که به چه نحو دلبستگی های ناب گرایانه زیباشناختی، آشکاراً از طریق اهداف ماتریالیستی به کار می افتند و از سوی دیگر، انگیختارهای زیباشناختی چگونه بر شکل هایی تأثیرگذاری می کنند که صرفاً به نظر می رسد از اهداف کارکردی تبعیت می-نمایند. برای مثال، در نوعی از فرهنگ های قدیمی-برای اهدف نظامی، مالیاتی، قضایی و غیره- متوجه همکاری ده عضو از گروه ها در واحدهای اجتماعی خاصی می شویم که به نوبه خود به-طور پی در پی با تلفیق ده عدد از چنان گروه هایی، واحدی سطح بالاتر را شکل می دهند، ]یعنی[ واحدی صد نفره. علت این ساخت متقارن گروه ها مطمئناً به خاطر مزیت مساحت کردن، تعیین سر حد و کنترل آسان تر بود. جامعه مشخصاً دارای سبک که از این نوع سازماندهی ناشی می شد، به علت سودمندی محضِ خود توسعه یافت. اما معنای «گروه صدتایی» فراتر از سودمندی ]آن[ گسترش یافت. بدین دلیل «صدها» ]گروه های صدتایی[ شامل تعداد کم تر یا بیشتری از صد فرد می شد. برای مثال، در طول قرون وسطی، مجلس سنای بارسلونا «مجلس یکصد» نامیده می شد ولو آنکه شمار آن تقریباً دویست عضو بود. این انحراف از عقلانیت سازمانی اولیه، گذار از ارزش مصرف به ارزش زیباشناختی و جذابیت تقارن و فُرم های معمارانه در حیات اجتماعی را نشان می دهد در حالی که وهم عقلانیت تکنیکی همچنان باقی می ماند.
این گرایش به سازماندهی کردن تمامی جامعه به گونه ای متقارن و به یک اندازه ساخت یافته با توجه به اصول کلی، در تمامی اشکال مستبدانه سازمان اجتماعی مشترک است. یوستوس موزر (Justus Moeser) در سال 1772 نوشت:
آقایانِ سازمان های اجرایی مرکزی تمایل دارند که هر چیزی را به قوانینی ساده تقلیل دهند. بدین طریق ما خود را از طرح راستین طبیعت، که غنای آن در تنوعش است، کنار می کشیم و راه را برای استبداد که هر چیزی را مجبور به قرار گرفتن تحت قواعدی اندک می نماید، هموار می کنیم.
سازمان های متقارن، حکمرانی بر تعداد کثیر را از یک منظر واحد تسهیل می کنند. هنجارها را می توان در یک سازمان متقارن از بالا، با مقاومت کم تر و تأثیرگذاری بیشتری تحمیل کرد تا نظامی که ساختار درونی اش بی قاعده و پُرنَوسان است. به همین دلیل کارل پنجم (1519-1556) قصد داشت که تمامی ساختارها و امتیازات سیاسی نابرابر و ویژه را در هلند برابر کند و آن-ها را در یک سازمان، که در تمامی بخش هایش مشابه باشد، از نو ساختار بخشد. یکی از مورخان آن دوره می نویسد «که کارل پنجم از امتیازات کهنه و مصونیت های خودسرانه که مخل ایده تقارن او می شد، نفرت داشت». اهرام مصر به درستی به مثابه نمادهای سازمان سیاسی حاکمان مستبد و کبیر شرقی در نظر گرفته شده اند. آن اهرام تماماً ساختار متقارن جامعه ای را بازنمایی می کنند که عناصر آن در مسیری صعودی، سریعاً از لحاظ تعداد کاسته می شوند، در حالی که مقادیر قدرتشان افزایش می یابد تا جایی که در نوک هرم به هم می رسند، جایی که به یک اندازه بر کل تسلط می یابند.
ولو اینکه این شکل از سازمان، عقلانیت خود را از ضروریات استبداد مشتق کرده باشد، معنایی صوری و صرفاً زیباشناختی به وجود می آورد. این جذابیت تقارن، به همراه موازنه درونی ، وحدت بیرونی و رابطه هماهنگ تمامی اجزایش با مرکز یکپارچه آن، یکی از نیروهای صرفاً زیباشناختی است که بسیاری از افراد خردمند را، با تجلی نامحدود آن در رابطه با اراده یکدستِ دولت، جذب خودکامگی می کند. بدین دلیل است که اشکال اصالتاً لیبرال دولت، به سمت عدم تقارن میل می کنند.
مکولی (Macaulay)، که ملهم از لیبرالیسم بود، مستقیماً به این ویژگی به مثابه نقطه قدرت درخور زندگی مشروطه خواهانه بریتانیایی اشاره می کند:
ما به تقارن قانون اساسی فکر نمی کنیم بلکه تا حد زیادی در مورد سودمندی آن می اندیشیم. هرگز یک ناهنجاری را بدین دلیل که صرفاً یک ناهنجاری است از بین نمی بریم. هیچگاه هنجارهایمان را برای پهنه ای گسترده تر از آنچه که موردی خاص، که در لحظه با آن سر و کار داریم، می-طلبد وضع نمی کنیم. این ها قواعدی هستند که به منزله کلیتی پنداشته می شوند که اقدامات 250 پارلمان ما را از پادشاه جان (King John) گرفته تا ملکه ویکتوریا تحت تأثیر قرار داده اند.
در اینجا ایده تقارن و بستار منطقی که به همه چیز از یک نقطه نظر واحد معنا می بخشد، به نفع یک امر مطلوب دیگر رد می-شود، امر مطلوبی که اجازه می دهد هر عامل، با توجه به شرایط خود، به گونه ای مستقل تحول یابد. البته کلیت ]در چنین حالتی[ درهم ریخته و بی قاعده می نماید. با این حال، علاوه بر تمامی انگیختارهای انضمامی، ]و[ در این ]شکل از[ رهایی فرد، ]یعنی[ حتی در این فُقدان تقارن هم جذابیتی زیباشناختی وجود دارد. این فحوا را به راحتی می توان در کلمات مکولی تشخیص داد. این لحن یا فحوا از احساسی ناشی می شود که این نوع سازماندهی، حیات درونی دولت را تبدیل به معمولی ترین نمود و هماهنگ ترین شکل آن می کند.
تأثیر نیروهای زیباشناختی بر امور واقع اجتماعی در منازعات مدرن میان گرایشات سوسیالیستی و فردگرایانه کاملاً مشهود است. بی شک ایده های معینی از سوسیالیسم مبتنی بر ارزش های زیباشناختی اند. ] برای مثال[ اینکه جامعه به مثابه یک کل باید تبدیل به اثری هنری شود که در آن، هر عنصر منفرد، معنایش را به دلیل سهم خود در نسبت با کل به دست می آورد؛ اینکه طرحی یکپارچه باید از لحاظ منطقی تمامی تولید را در عوض تصادف گونگی مشتاقانه موجود تعیین کند که بدان وسیله کوشش های افراد به جامعه سود می رساند یا به آن آسیب می زند؛ اینکه هماهنگی مطلق کار باید جایگزین رقابت بیهوده و پیکار افراد علیه افراد شود- بدون شک تمامی این ایده های مربوط به سوسیالیسم با منافع زیباشناختی مواجه می شوند. هر جور دیگری که علیه این موضوع استدلال کنیم، این ایده ها در هر سطحی ردیه ای بر این عقیده عامیانه اند که سوسیالیسم منحصراً هم از غم نان شروع می کند و هم با آن پایان می یابد. بنابراین مسئله اجتماعی صرفاً یک مسئله اخلاقی نیست، بلکه موضوعی زیباشناختی نیز هست.
سازمان عقلانی جامعه، نسبتاً جدای از نتایج آن برای افراد، دارای کشش زیباشناختی بالایی است. هدف این سازمان عقلانی، تبدیل کردن تمامیت زندگی ها در کل سازمان به یک اثر هنری است که در لحظه به سختی می توان آن را برای زندگی یک فرد محقق نمود. هر چه بیشتر می آموزیم که برای اشکال مرکب ارزش قائل شویم، بی درنگ مقولات زیباشناختی را به اشکال جامعه به-مثابه یک کل بسط می دهیم. برای مثال جذابیت زیباشناختی ماشین ها را در نظر بگیرید: غایت مندی مطلق و قابیلت اعتماد به حرکات، تنزل شدید ایستادگی و اصطکاک، ]و[ ادغام هماهنگِ جزئی ترین و بزرگ ترین قسمت ها، برای ماشین ها یک زیبایی خاص به همراه می آورند. سازمان یک کارخانه و برنامه دولت سوسیالیستی، صرفاً این زیبایی را در مقیاسی کلان تر تکرار می-کنند. این دلبستگی ویژه به هماهنگی و تقارن که سوسیالیسم به وسیله آن ویژگی عقل گرایانه خود را اثبات می کند و بدان طریق سبک مند کردن حیات اجتماعی را هدف قرار می دهد، به گونه-ای تماماً ظاهری به واسطه این واقعیت بیان می شود که اتوپیاهای سوسیالیستی همواره با توجه به اصول تقارن شکل می-گیرند. شهرها یا ساختمان ها به شکل مدوّر یا مربع ساخته می-شوند. طرح پایتخت در دولت خورشید اثر کامپانلا (1) از لحاظ ریاضیاتی شکل یافته است، گویی تکلیفی کاری برای شهروندان و درجه بندی های حقوق و وظایف آن هاست. این خصلت کلی برنامه های سوسیالیستی گواه قدرت زیاد کشش و جذابیت در ایده یک سازمان هماهنگ و از لحاظ درونی متوازنِ مربوط به کنش انسانی است که بر تمامی مقاوت های فردیت غیرعقلانی فائق می آید. این دلبستگی، یعنی یک دلبستگی تماماً زیباشناختی، مستقل از تمامی پیامدهای مادی، به احتمال زیاد در تعیین اشکال اجتماعی حیات حائز اهمیت بوده است.
جذابیت زیبایی گاهی اوقات به مثابه رهایی از اندیشه توصیف می شود، ]یعنی[ گره گشایی از شمار بیشینه ای از تصاویر با حداقل تلاش. اگر چنین باشد، آنگاه ساخت متقارن گروه های اجتماعی، آنگونه که مورد نظر سوسیالیسم است، این ادعاها را تکمیل خواهد کرد. از سوی دیگر، یک جامعه فردگرا که منافع ناهمگن و گرایشات آشتی ناپذیر، آن را ترسیم می کند و دربرگیرنده بسیاری از زنجیره های تحول است که دفعات بی شماری (از زمانی که صرفاً افراد آن ها را انجام می دادند) آغاز و دچار وقفه شده اند، به منزله تصویری ناآرام و متغیر به ذهن خطور می کند که پیوسته نیاز به تلاش و کوشش عصبی جدیدی برای فهم خود دارد. اما یک جامعه سوسیالیستی و متوازن از طریق وحدت ارگانیک، ترتیب متقارن و هماهنگی متقابل حرکات در مراکز مشترک  خود، برای ذهن مشاهده گر حداکثری از بینش را فراهم می آورد. برای فهم تصویر اجتماعی در اینجا نیازمند حداقلی از تلاش روشنفکرانه هستیم. این امر در معنای زیباشناختی خود به نظر می رسد که قطعاً در جذابیت روشنفکرانه سوسیالیسم وجود دارد.
در زیبایی شناسی، تقارن به معنی وابستگی عناصر فردی به اتکای متقابل و دوسویه با سایرین، و نیز تحدید خود (self-containment) درون دایره ای معین است. ترتیب های نامتقارن، حقوق فردی گسترده تر و وسعت بیشتری را برای روابط آزاد و فراگیر هر عنصر می پذیرند. سازمان درونی سوسیالیسم چنین چیزی را مد نظر دارد؛ بنابراین تصادفی نیست که تمامی مشابهت های تاریخی با سوسیالیسم، تنها درون گروه های شدیداً بسته ای رخ داد که همه روابط را با قدرت های بیرونی کاهش دادند. این اجتناب ]از رابطه[ که درخور ویژگی زیباشناختی تقارن و نیز خصیصه سیاسی دولت سوسیالیستی است، بحثی عمومی را دامن می زند مبنی بر اینکه به دلیل مبادله پیوسته بین المللی است که سوسیالیسم نمی تواند در یک کشور منفرد به قدرت برسد اما به گونه ای یکسان می تواند در کل جهان متمدن قدرت یابد.
قدرتِ ارزش زیباشناختی را این واقعیت نشان می دهد که می توان آن را کاملاً به یک اندازه در پشتیبانی از امر اجتماعی ایده-ال متضادش به کار برد. زیبایی، از آنجایی که در واقع امروزه احساس می شود، دارای خصوصیتی منحصراً فردگرایانه است. زیبایی اساساً مبتنی است بر خصایص فردی در برابر ویژگی های عمومی و شرایط زندگی. زیباییِ حقیقتاً رمانتیک مبتنی است بر محدوده بزرگی در ضدیت و انزوا از فرد، نسبت به آن چیزی که مشترک و برای همه معتبر است. چنین چیزی صادق است حتی اگر ما فردگرایی را به دلیل زمینه های اخلاقی انکار کنیم. از لحاظ زیباشناختی اندیشیدن به فرد نه تنها به مثابه عضوی از یک کل بزرگ تر جذابیت دارد، بلکه فکر کردن در مورد آن به-منزله یک کل، صرفاً به خاطر خود آن نیز جذاب است، زیرا که دیگر درون هیچ سازمان متقارنی قرار نمی گیرد. حتی عالی ترین مکانیسم اجتماعی صرفاً یک مکانیسم است و از این رو فاقد آزادی یی است که قطع نظر از تفاسیر فلسفی یک فرد، شرط لازم (sine qua non) زیبایی است. از این رو در مورد جهان بینی هایی که در خلال دوران جدید برجسته شده اند، جهان بینی رامبرانت و نیچه به طور قطع فردگرایانه ترین اند و انگیختارهای مشخصاً زیباشناختی از آن ها پشتیبانی می کنند. در واقع فردگرایی متعلق به این نگرش معاصر نسبت به زیبایی، تا جایی گسترش می-یابد که حتی گُل ها، و به ویژه باغ گل های جدید، دیگر محدود به دسته ها ]دسته گل ها[ نیستند. در برابر، آن باغ ها به گونه ای منفرد ترتیب می یابند، یا بعضی از آن ها حداکثر با یکدیگر متحد می شوند تا اینکه از هم فاصله بگیرند. از این رو هر باغ گل مجزا به مثابه فردی به خودی خود در نظر گرفته می شود؛ آن ها همگی فردیت هایی زیباشناختی اند که نمی توانند در یک یگانگی متقارن تناسب یابند. در مقابل، گُل های وحشی که کم تر تحول یافته اند و به نوعی در تکامل خود متوقف شده اند، دسته-ها ]دسته گل های[ دلنشینی را به وجود می آورند.              
یادداشت ها
(1)     شهر خورشید (1602 م) (The City of the Sun) اثر فیلسوف دومنیکن ایتالیایی توماسو کامپانلا است که به عنوان یکی از نخستین آثار اتوپیایی در نظر گرفته شده است. اشاره زیمل به بخشی از این کتاب است که در مورد دولت / وضعیت حاکم بر شهر خورشید است. کامپانلا برای نوشتن این کتاب تحت تأثیر جمهور افلاتون بود و تمامی کتاب به صورت دیالوگ است. شهر خورشید وصف کننده جامعه تئوکراتیکی است که در آن کالاها، زنان و کودکان به طور مشترک نگه داشته می شوند/ یادداشت و توضیحات از مترجم.

Extract from Sociological Aesthetics. Originally published Die Zukunft 17 (1896), 204–16. From K. P. Etzkorn (ed.), Georg Simmel: The Conflict in Modern Culture and Other Essays. New York, Teachers College Press, 1968, pp. 71–6.
        

منبع: انسان شناسی و فرهنگ