شناسهٔ خبر: 37283 - سرویس دیگر رسانه ها

پاسخ‌ به تناقضات بی‌شمار سروش در مناظره «بسط تجربه نبوی»

به چه دلیل متن دینی همواره صامت، مبهم و تفسیر‌پذیر است؟ متن می‌تواند روشن، محکم و مفصل بوده و تفسیرهای متعدد را برنتابد. قرآن کریم نیز بر این حقیقت مهر تایید زده که مدلول برخی ازآیات روشن و آشکار است.

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ متن پیش رو نقدی است بر آرای عبدالکریم سروش درباره قرآن که به قلم  دکتر محمد هادی قندهاری نگاشته شده و در شماره ۸ نشریه عصر اندیشه منتشر شده است؛ 

گفت‌و‌گوی فعالان اندیشه و کلام معاصر، آقایان دکتر بهاء‌الدین خرمشاهی و دکتر عبدالکریم سروش گرچه متعلق به یک و نیم دهه قبل است، اما به‌دلیل دوام و جریان این اندیشه، ارزش گفت‌و‌گو و تبیین پیشین خویش را از دست نداده است. این گفتمان حاوی سرفصل‌ها و نکات نقدپذیر متعددی بود که از آن میان، این نوشتار محدود به «تفکیک مقام نفس‌الامری دین از مرتبه فهم و دریافت مسلمان‌ها» خواهد بود.

الف) از نکاتی که در این گفت‌و‌گو دکتر سروش به آن اذعان نموده‌اند که شاید در دیگر آثار ایشان به این صراحت مطرح نگردیده، نکات زیر است که می‌تواند اساس مشترک ما در این گفتمان مختصر قرار گیرد.

۱. مهمترین عنصر دین، نبوت است و دین‌ورزی از نبوت آغاز می‌شود.

۲. شخصیت نبی، ذاتی دین است و کتاب و سنتی هم که آورده، ذاتی دین است. تا وقتی که فرد به این سه نکته تکیه کند و اصالت آن‌ها را انکار ننماید، این شخص دیندار است.

۳. فهم‌های متعدد از اسلام، مادام که منجر به نفی پیامبری رسول خدا نگردد، فرد را در حوزه دین نگاه خواهد داشت.

۴. دین «ما جاء به النبی» است و اصل اصیل آن محسوب می‌گردد. ما بر آنچه پیامبر آورده (آمنا به کل من عند ربنا) توافق داریم.

ب) در این مناظره، مباحث دیگری نیز عرضه شده است که موارد زیر بخشی از آن دعاوی است و چالش اصلی این مقاله درباره آن‌هاست.

۱. هیچ فهمی از قرآن برابر با خود قرآن نیست. در مقام ثبوت اصلاً نمی‌توان بحث کرد. خلط مقام ثبوت و اثبات جایز نیست. وقتی می‌گوییم: «قرآن چنین می‌گوید» در واقع باید بگوییم من چنین می‌پندارم. وقتی می‌گویند: «شرع  چنین و چنان می‌گوید» در واقع باید بگویند: «متشرعین معتقدند.»

۲. ما جاء به النبی، یک مقام ثبوت و یک مقام اثبات دارد. مقام ثبوت یعنی اینکه واقعاً پیامبر چه آورده است، ولی همین‌که لب باز کنم که او چه آورده است به مقام اثبات تبدیل می‌شود.

۳. مقام اثبات امری سیال است و نمی‌توان لیستی از «ما جاء به النبی» ارائه کرد، زیرا تاریخ پایان نپذیرفته است.

۴. همه فهم‌ها از مقام ثبوت دین (یعنی ورود در مقام اثبات) در عرض هم می‌نشینند و جا را برای دیگری تنگ نمی‌کنند. دین به لحاظ تئوریک امکان بی‌نهایت تفسیر دارد.

مطالبی که در چهار بند فوق بر آن تاکید شده است التقاطی از اندیشه‌های «هانس جورج گادامر» در هرمنوتیک فلسفی با آکنده‌های دینی است. بر این مبنا همواره فاصله‌ای میان حقیقت و تفسیر آن وجود دارد. انسان همواره حقیقت را می‌جوید، اما تنها به تفسیر آن دست می‌یابد. انسان حقایق را در بستر سنت‌ها و میراث‌های فرهنگی خود فهم می‌کند. مسیر فهم و تفسیر، جاده‌ای است که تا بی‌نهایت ادامه دارد و آن را پایانی متصور نیست. این اندیشه یکی از پایه‌های تفکر پلورالیسم در عصر حاضر نیز گردیده که دکتر سروش این بحث و نتایج آن را در کتاب «قبض و بسط» و «صراط‌های مستقیم» مورد بررسی قرار داده است.

در نظریه فوق که بحثی معرفت شناسی است، نارسایی‌هایی وجود داشته و تعارضاتی جدی با عقل و دین و عرف علمی جامعه بشری داشته است. به تعبیر قرآن: «يَتَّبِعْ غَيْرَ سَبيِلِ الْمُؤْمِنيِنَ» ۱ است که در ذیل به آن می‌پردازیم.

شریعت صامت

به چه دلیل متن دینی همواره صامت، مبهم و تفسیر‌پذیر است؟ متن می‌تواند روشن، محکم و مفصل بوده و تفسیرهای متعدد را برنتابد. قرآن کریم نیز بر این حقیقت مهر تایید زده که مدلول برخی از آیات روشن و آشکار است: هُوَ الَّذِيَ أَنزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُّحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ. ۲ در دیگر آثار و کتب ادبی، متون حقوقی و کتب علمی نیز مطلب همین‌گونه است. در اکثر موارد آثار بشر از آن جهت که برای فهم کردن انسان‌ها و در خور فهم مخاطبین (بلسان قوم) تدوین شده‌اند، قابل فهم بوده اغلاقی در کلام ندارند و قابلیت فهم و تفسیر به گونه دیگری را ندارند.

امیرالمومنین در نکوهش چنین بینش کثرت‌گرایانه و تصویب تفسیرهای ناسازگار از دین و کتاب می‌فرمایند: «تَرِدُ عَلَى أَحَدِهِمُ الْقَضِيَّةُ فِي حُكْمٍ مِنَ الْأَحْكَامِ فَيَحْكُمُ فِيهَا بِرَأْيِهِ‌ ثُمَّ تَرِدُ تِلْكَ الْقَضِيَّةُ بِعَيْنِهَا عَلَى غَيْرِهِ فَيَحْكُمُ فِيهَا بِخِلَافِهِ ثُمَّ يَجْتَمِعُ الْقُضَاةُ بِذَلِكَ عِنْدَ إِمَامِهِمُ الَّذِي اسْتَقْضَاهُمْ فَيُصَوِّبُ آرَاءَهُمْ جَمِيعاً وَ إِلَهُهُمْ وَاحِدٌ وَ نَبِيُّهُمْ وَاحِدٌ وَ كِتَابُهُمْ وَاحِدٌ أَ فَأَمَرَهُمُ اللَّهُ تَعَالَى بِالِاخْتِلَافِ فَأَطَاعُوهُ...»۳ یعنی که محکمات کتاب نتیجه‌ای جز یک تفسیر ندارد و تعدد تفاسیر را بر‌نمی‌تابد.

جهت توضیح بیشتر می‌گویم: آیا فهم متخصصان تقنین و قضا از اکثر موادِ حقوقی متفاوت است؟ اختلاف اندیشه‌ها و بیان‌ها صرفاً مربوط به عبارات مبهم و مجمل است که احتمالات گوناگون را در مقام فهم ایجاد می‌کند. آیا دانشمندان علم فیزیک و شیمی و ریاضی در فهم و کاربرد اصول اصلی این علوم برداشت‌های متفاوتی با یکدیگر دارند؟ آیا اینگونه است که فرهیختگان جوامع بشری در نشست‌های بین‌المللی علیرغم تفاوت در فرهنگ، زبان، دین و بسترهای تاریخی و ارزش‌ها نمی‌توانند این تفاوت‌ها را به وحدت و چالش‌ها را به نتیجه منتج نمایند و کل حزب بما لدیهم فرحون، سمینار را بی‌نتیجه وا‌می‌نهند؟ واقعیت جاری در عرف علمی بشر اینگونه نیست. پس چگونه است که در دین پیامبر و کتاب او و دستاوردهای سنت او علیرغم آیات بعضاً محکم و آیات اکثراً روشن و وجود متدولوژی معین در چگونگی فهم و استنباط می‌توان «به بی‌نهایت تفسیر از دین رسید که تماماً در عرض یکدیگر قرار گرفته» و یکی بر دیگری ترجیحی ندارد؟ آیا عرف علمی بشر در دیگر حوزه‌ها نیز اینگونه است؟ آیا طبق این سخن، ظواهر متون و نصوص برخلاف عرف علمی بشر از حجیت ساقط نخواهد شد؟

ذکر این نمونه‌ها نه از باب مثال نقض که بر سبیل تنبیه است. زیرا نمی‌خواهیم با ذکر نمونه یا نمونه‌هایی ثابت و لایتغیر از معارف بشری، تئوری قبض و بسط را به‌عنوان موجبه جزئیه بپذیریم. چه اینکه حکم موجبه کلیه‌ قبض و بسط، منتفی به سالبه کلیه است، نه سالبه جزئیه. دکتر سروش در بیان تئوری قبض و بسط می‌گوید: «این اصل که هر فهم دینی به فهم بیرونی متکی است. [یعنی همان تفاوت مقام ثبوت و اثبات به نحو کلی در تمام امور] یک اصل ابطال پذیر است.»۴ و همو پذیرفته است که «به فرض آنکه جمیع مبادی طبیعت‌شناسی و انسان‌شناسی و هستی‌شناسی درجه اول آدمی، روزی عوض شوند و جای خود را به مبادی تازه‌ای بدهند، باز هم پاره‌ای از معرفت‌های دینی می‌توانند ثابت بمانند.»۵

پیش‌فرض‌های موثر در فهم و تفسیر اگر از کیفیات اولیه باشند (مانند مقولات کانتی، جدول مندلیف، چهار عمل اصلی) یعنی اموری که واقعیت و ذهنیت آن‌ها یکسان است، رنگ‌کننده واقعیت نیستند. این پیش‌فرض‌ها چیزی را بر متن تحمیل نکرده و آن را رنگ‌آمیزی نمی‌نمایند. ولی اگر این پیش‌فرض‌ها از کیفیات ثانویه بوده، نتیجه ترکیب واقعیت با ذهن باشند و یا از قبیل پیش‌فرض‌های تحمیلی همچون تطبیق آیات قرآن بر نظریات دانشمندان، این‌ها مصداق کلام گادامر و سروش خواهد بود. چنین روشی که روش تاویلی نام می‌نهیم، ناصواب است و در دین به «رای» تلقی می‌شود؛ و این رای هرگز یارای نشستن به موازات دیگر اندیشه‌ها و تفسیرها را ندارد و به «تکافو و تعادل ادله» نمی‌رسد، بلکه باطل و غیر قابل دفاع است. به عذر این پیش‌فرض‌ها در تفسیر دین نمی‌توان همه تفسیرها و اندیشه‌ها را در عرض یکدیگر نشانید و به‌دلیل وجود این تفاوت‌ها از بیان مفهوم صحیح «ما جاء به النبی» طفره رفت. باید توجه داشت که تاثیر زمان و مکان در فهم دین به تغییر قاعده و قانون فوق نمی‌انجامد، بلکه مصادیق موضوعات را تغییر می‌دهد؛ بنابراین، به «سیّالیت قاعده» نخواهد انجامید.

ضابطه‌مندی مقام اثبات و تفسیر

آیا مقام اثبات و تفسیر، ضابطه‌مند است یا اینکه لابه‌شرط بوده، متکی به افراد و شرایط تاریخی و فیزیکی است؟ اگر مقام تفسیر بر فرد متکی (سوبژکتیو) نبوده، روشمند باشد و بر شاخص‌های بیرونی استوار باشد (ابژکتیو) که لازمه عرف علمی و رئالیستی بشر و فلسفه علوم نیز اینگونه است، دیگر سخن از «سیّالیت مقام اثبات» و «امکان بی‌نهایت تفسیر» گفتن و آن را یکی از شواهد کثرت‌گرایی و تعدد صراط مستقیم تلقی کردن، جا ندارد. زیرا آن ضابطه تمایزبخش بین تفسیر صواب و ناصواب و تاویل اهل زیغ از برداشت راسخون در علم خواهد بود. علم تفسیر، هنر کشف مراد گوینده است. کار مفسر این نیست که صورت‌های معنایی دیگری را به گوینده نسبت دهد و کلام او را با اندیشه‌های خویش رنگ‌آمیزی نماید. بلکه او باید تنها به مراد گوینده راه ببرد و تنها به صورت معنایی خاصی که در نظر او بوده است دست یابد و این کار در همه علوم و عرصه‌ها روشمند است.

اگر دین و ما جاء به النبی، صامت بوده و تفسیرهای پایان‌ناپذیری بپذیرد، آیا هدایتگری دین از دست نمی‌رود؟ اگر حقیقت دین و سنت پیامبری چنگ‌نایافتنی باشد، بود و نبودش چه تاثیری بر زندگی و حیات انسانی خواهد داشت؟ آیا خداوند از فرستادن آیات و پیامبر از گفتن سخنان خویش مقصود خاصی نداشته و درصدد القای معنای متعینی نبوده‌است؟ و آیا آن مراد از طریق روش عرفیِ فهم و استنباط قابل دستیابی نیست؟ از لوازم حکمت و رحمت الهی –‌که آقای سروش آن را پایه کثرت‌گرایی خویش قرار داده است‌– این است که خداوند دین را به سطح فهم و معرفت بشر کاهش دهد و یا معلم و مبینی برای مشکلات و رافعی جهت اختلافات فکری پیش‌بینی کند و گرنه ارسال دینی که به هر صورتی قابل تفسیر است نقض غرض هدایت و هدف آفرینش خواهد بود.

سروش خود می‌گوید: «ناقص و ناخالص و فرهنگ‌آلود دیدن معرفت دینی که یک معرفت بشری است و همت گماشتن به رفع و رفوی پارگی آن، خود کاری مقدس و ستودنی است.»۶ و نیز می‌گوید: «اهتمام امروزیان، به سلامت عبور دادن دین از معبر پر حادثه‌ی زمان است.»۷ حال آنکه بنا بر پندارهای او مبنی بر تحول، ترابط و تبادل معارف، عصری پنداری معرفت دینی و تغییر بی‌وقفه‌ آن، «اصلِ دین [هرگز] به دست نمی‌آید.» و «ما به جز فهمی [شخصی و بشرگونه] از دین نائل نمی‌شویم.» پس حال که چنین است به سلامت عبور دادن دین از معبر پر حادثه‌ زمان چه معنایی می‌دهد؟ به عبارت دیگر، بر اساس سیّالیت بی وقفه و بی‌ضابطه‌ و بی‌استثنای طرح شده در سخنان سروش، اساساً دین همواره مجهول است و سخن از اصل و فرع آن بی‌معناست. حال آنکه مطالب مندرج در بند الف، به خوبی تناقضات کلام او را آشکار می‌سازد. خواننده هوشیار دریافته است که مدعای صاحب قبض و بسط مبنی بر جدایی دین از معرفت دینی، بی‌شک بر ضرورت دریافت حقیقت و اصل دین متوقف است و همین‌که گوینده بخواهد از جدایی یا عدم جدایی دین و معرفت دینی سخن بگوید، در واقع قابل دریافت‌ بودن اصل دین را پذیرفته است و این تناقضی مهلک بر تئوری قبض و بسط است.

تفاوت فهم عمیق با عمیق‌تر شدن فهم

همانگونه که آقای سروش ضرورت اعتقاد به نبوت جهت دینداری را یک ضرورت منطقی و توتولوژیک می‌داند (یعنی لازمه منطقی دینداری را باور نبوت پیامبر و الهی بودن دین و قرآن می‌داند) از لوازم منطقی اعتقاد به نبوت پیامبر اکرم، پذیرش ماموریت آسمانی، علم الهی، عصمت کلی آن حضرت و باورداشت قرآن به‌عنوان کلام منزل از خداوند بر آن حضرت، نه به‌عنوان ضرورت درون دینی، بلکه به‌عنوان نتیجه منطقی و توتولوژیک این اعتقاد خواهد بود. «ما جاء به النبی» در مقام ضرورت شرح الاسمی نبوت دربرگیرنده عقاید و نتایج مشخصی خواهد بود که هیچ مسلمانی از آن گریز ندارد. ضرورت برون دینی «ما جاء به النبی» همچون اصل معاد و خاتمیت و مبانی قطعی و اجماعی فقه اسلامی نیز پس از قبول شخصیت نبوی آن حضرت بر جمیع پیروان ایشان ضرورت خواهد بود. گونه‌ای که انکار هر یک منطقاً منجر به انکار اصل نبوت می‌گردد.

سروش از یکسو می‌گوید: «اصل دین ثابت است ولی معرفت دینی متغیر.» و از سوی دیگر ادعا می‌کند: «ما به اصل دین نائل نمی‌شویم و جز معرفتی از آن به‌دست نمی‌آوریم.» علاوه بر آنچه که در بند قبلی به‌عنوان تناقض یادآور شدیم، باید توجه داشت که تناقضی دیگر نیز گریبان‌گیر این عبارات است. در واقع حکم «اصل دین ثابت است»، چیزی جز یک معرفت دینی نیست و چون هر معرفتی از دین متغیر است، پس حکم «اصل دین ثابت است» حکمی متغیر است. یعنی اصل دین ثابت نیست و این تناقضی روشن است و چنانچه پیروان قبض و بسط جهت برون‌رفت از این بن‌بست، به پارادکس «عمیقتر شدن فهم» متوسل شوند، باید دانست که چنین خطای بزرگی، صاحب خود را رسوا می‌کند. چه اینکه عمیقتر شدن فهم، با «به وجود آمدن فهم عمیقتر» متفاوت است و نباید این دو را یکسان پنداشت. در واقع «عمیقتر شدن فهم» خود، تناقضی دیگر است که بداهتاً خلاف منطق است و آنچه که هست، به وجود آمدن فهم عمیقتر و از میان رفتن فهم سابق است. اختفای این امر بر صاحب این تئوری، با توجه به شدت ظهور آن شگفتی‌آور است!

نظریه‌ای قربانیِ نظریه‌پرداز

 غیر قابل وصول دانستن مقام نفس‌الامری و ثبوت دین به‌گونه‌ای که تا فردی گفت: «قرآن چنین می‌گوید»، از مقام ثبوت فرو افتاده است و نیز ضابطه‌مند نکردن مقام اثبات به‌گونه‌ای که بی‌نهایت تفسیر از دین را برتابد، دو اشتباه بزرگ در این گفت‌و‌گو است که نتیجه‌ای جز نسبیت محض و شکاکیت کور ندارد و منجر به آنارشیسم علمی می‌گردد که قطعاً نخستین مخالف آن –‌اگر توجه شود‌– گویندگان این سخن و تئوری‌پردازان آن می‌باشند، زیرا خود این نظریه قربانی خویشتن گشته بی‌نهایت تفسیر برمی‌دارد و وصول به حقیقت و مقام نفس‌الامری آن میسر نخواهد بود! آنگاه چه فایده و حاصل برای این بیان و گفت‌و‌گو از نظر گویندگان باقی می‌ماند!؟ چگونه وصول به مقام نفس‌الامری کتاب و سنت و لوازم «ما جاء به النبی» میسر نیست، ولی دریافت حقیقت نظریه آقای سروش امکان‌پذیر است؟ اگر وصول به حقیقت کلام ایشان نیز همچون دیگر حقایق نفس‌الامری امکان‌ناپذیر است، پس گوینده این کلام چه مقصدی در این گفت‌و‌گو و جدال داشته است!؟

سروش در نقض اصل تحول عام دیالکتیک می‌نویسد: «قبول اینکه همه چیز در تغییر است، اول چیزی [را] که تغییر می‌دهد، همین فکر است که می‌گوید همه چیز در تغییر است. اگر این فکر تغییر کند پیداست که به کجا می‌رسد. به اینجا که همه چیز در تغییر نیست.»۸ همانطور که روشن است صاحب قبض و بسط با پذیرش خودانتحار بودن اصل تحول عمومی همه چیز، تناقضی دیگر را به کلام خود راه داده است. وی برای گریز از این تناقض در خطایی دیگر در افتاده و در اثری دیگر گفته است: اینکه «همه چیز در تغییر است»، با اینکه «فهم ما از همه چیز در تغییر است»، دو مقوله جداست. آنچه که خودخوار است، اولی است نه دومی! ۹ حال آنکه علت خودخواری عبارت اول، در عبارت دوم نیز حاضر و جاری است. چراکه اصل تحول و تغییر عام همه چیز، شامل حوزه فهم هم می‌شود. همانطور که روشن است بزرگترین مانع قبض و بسط، خود قبض و بسط است.

در انتهای این نقد شایسته است که حسن ختام دکتر سروش در قبض و بسط را مورد مطالعه قرار دهیم. سروش می‌نویسد: «از این گمان باید حذر ورزید که در میان تحولی فراگیر نمی‌توان ثابتاتی در معرفت دینی داشت.» پس خود دکتر سروش نیز نهایتاً پذیرفته است که علاوه بر ثابت بودن اصل دین، ثابتاتی هم در معرفت‌های دینی وجود دارد و این سخن در حقیقت، فاتحه‌ای بر تمام ادعاهای اوست!

البته در این گفت‌و‌گو نکات قابل نقد و لغزش‌های علمی بیش از مطالبی است که بدان پرداخته‌ایم. عباراتی چون «دین‌ورزی از توحید آغاز نمی‌شود»، «مهمترین عنصر دین نبوت است»، «دستاوردهای پیامبر که به صفت پیامبرانه آورده است»، «وحی پیامبر مقوله‌ای تجربی است که قابل افزایش است»، «ذاتیات و عرضیات دین» همگی مسائلی است که نقد آن ضروری است، ولی مجال وسیع‌تری را می‌طلبد.

یادداشت‌ها

۱. نساء/۱۱۵

۲. آل عمران/۷

۳. نهج‌البلاغه/خطبه ۱۸

۴. قبض و بسط تئوریک شریعت، ص۸۰

۵. همان، ص۲۹۱

۶. همان، ص۶

۷. همان، ص۲۰

۸. تضاد دیالکتیکی، ص ۱۹۳

۹. نقل به مضمون. بنگرید به: قبض و بسط تئوریک شریعت، ص ۳۰۰