شناسهٔ خبر: 37338 - سرویس دیگر رسانه ها

انسان، اجتماع و جهان در فلسفه کانت

یادداشت پیش روی بررسی ای نقادانه از کتاب «کانت و فلسفه‌ معاصر»است که به قلم محمد مهدی اردبیلی به رشته تحریر درآمده است.

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر، یادداشت «انسان، اجتماع و جهان در فلسفه کانت؛ بررسی نقادانه‌ کانت و فلسفه‌ معاصر» به قلم دکتر محمد مهدی اردبیلی است که در سایت مرکز فرهنگی شهر کتاب منتشر شده است. شما را به خواندن آن دعوت می کنیم؛

چکیده

«کانت و فلسفه‌ معاصر» ترجمه‌ای است از کتاب «ایمانوئل کانت» اثر لوسین گلدمن که با ترجمه‌ فارسی پرویز بابایی و توسط انتشارات نگاه در سال ۱۳۸۱ انتشار یافته و چاپ دوم آن نیز سال گذشته روانه‌ بازار شده است. یادداشت زیر می‌کوشد تا بررسی نقادانه‌ای از ترجمه‌ فارسی این کتاب ارائه دهد ودر نتیجه، به دو بخش اصلی تقسیم خواهد شد: بخش نخست مقدمه‌ مختصری است که به محتوای خود کتاب و رویکرد کانت‌شناسانه‌ گلدمن می‌پردازد و بخش دوم، به منزله‌ بخش اصلی یادداشت، به بررسی نقادانه‌ ترجمه فارسی کتاب اختصاص دارد.

این کتاب در واقع تز دوره‌ دکترای گلدمن در رشته‌ فلسفه است که وی آن را در سوییس به زبان آلمانی نوشته است. همانگونه که خود گلدمن با ارجاع به انسان‌شناسی کانت خاطر نشان می‌سازد، وی می‌کوشد تا فلسفه و جامعه‌شناسی (یا به قول کانت انسان‌شناسی) ۱ را با یکدیگر پیوند زند. اما جالب اینجاست که گلدمن برای دست یافتن به این هدف، بر خلاف انتظار، به سراغ متون سیاسی یا جامعه‌شناسانه‌ کانت نمی‌رود، بلکه می‌کوشد تا از دل خود آثار سه گانه‌ فلسفه‌ نقادی (یعنی نقد عقل محض، نقد عقل عملی و نقد قوه‌ حکم)، نوعی نگاه جامعه‌شناسانه را استخراج کند. به تعبیر ساده‌تر وی «مسائل» فلسفی را به طبقه و جایگاه اجتماعی مطرح کننده‌ این مسائل، و در یک کلام «منافع» فردی یا گروهی ربط می‌دهد.

همچنین گلدمن با تکیه بر تفکیکی که خود کانت میان سه نوع اگوئیسم انجام می‌دهد (یعنی وجه منطقی، زیباشناسانه و کارورزانه)، می‌کوشد تا این سه وجه را با نقدهای سه گانه پیوند بزند و از این رهگذر استخراج نوعی جامعه‌شناسی طبقاتی از دل نقدهای سه گانه را ممکن سازد.

این امر باعث می‌شود تا وی کانت را از دریچه‌ نسبتش با بورژوازی کلاسیک و نوظهور قرن ۱۸ فهم کند. خود گلدمن ادعا می‌کند که تحلیل وی از بورژوازی به هیچ وجه باری ارزشی ندارد، بلکه بیش از همه به بار مفهومی و جامعه‌شناسانه‌ آن را نظر دارد. البته برخلاف این ادعا، رویکرد ارزش‌مدارانه و نقادانه‌ گلدمن نسبت به بورژوازی در سطرسطر اثر برملا می‌شود. در حقیقت آن چیزی که گلدمن نماد اصلی اندیشه‌ کانت می‌داند و به میانجی آن می‌تواند کانت را نماینده‌ بلافصل بورژوازی معرفی کند، تاکید کانت بر دو مفهوم کلیدی فردگرایی و آزادی است. خود گلدمن نیز واقف است (و اعتراف هم می‌کند) که «من نه حق دارم و نه مایلم که همه چیز را در ذیلِ اصطلاح «بورژوا کلاسیک» بگنجانم». اما او امیدوار است که بتواند (و البته این اثر نیز تا حد زیادی شاهدی بر این توانایی است) که متفکران مختلف را به میانجی عناصر تاریخی-اجتماعی مشترک برای آن‌ها تفسیر کند و به هم ربط دهد.  

در پایان شاید بتوان این اثر را یکی از شرح‌های ارزشمند و معتبر درباره‌ کانت تلقی کرد که ملهم از دیدگاه مارکسیستی است و می‌کوشد نه شرحی درون چهارچوب‌های فلسفی کانت، بلکه نقد و تفسیری باشد با رویکردی جامعه‌شناسانه تا خاستگاه و پیامدهای اندیشه‌های کانت را از این منظر مورد بررسی و واکاوی قرار دهد.

نکاتی درباره‌ ترجمه‌ فارسی کتاب

در ابتدا و پیش از هرچیز لازم به ذکر است که ترجمه‌ فارسی ترجمه‌ای روان، خوشخوان با ترمینولوژیِ عمدتاً شسته رفته و قابل استفاده است. عمده‌ اصطلاحات فلسفی اصلی بر اساس ترجمه‌های پیشین و موثق از کانت، معادل‌گذاری شده‌اند و به طور کلی یک علاقه‌مند مستعد فلسفه می‌تواند کتاب را به دست گیرد، آن را از اول تا آخر بخواند و فهمی از آن حاصل کند. بنابراین پیش از هر بحث و انتقادی باید بر قابل قبول بودن نسبی ترجمه‌ فارسی در نسبت با ترجمه‌های مشابه تاکید کرد و به مترجم آن خسته نباشید گفت. اما چند نکته انتقادی نیز وجود دارد که در ادامه به آن‌ها پرداخته خواهد شد. همچنین لازم به ذکر است که کلیه‌ تطبیق‌های ترجمه‌ فارسی با منبع زیر انجام شده که به احتمال قریب به یقین همان منبع مورد استفاده‌ مترجم فارسی است:

Goldmann, Lucein, ۱۹۷۱, Immanuel Kant, translated by: Robert Black, London: NLB.

۱- اولین نکته‌ای که در اولین نظر (روی جلد کتاب) به ذهن می‌رسد، انتخاب عنوان «کانت و فلسفه‌ معاصر» است. می‌دانیم عنوان اصلی کتاب این نبوده و این عنوان توسط مترجم فارسی برگزیده شده است. اما به نظر می‌رسد با توجه به محتوای کتاب، این عنوان چندان در خور کتاب نیست، زیرا علی‌رغم اشاره‌های گاه و بیگاه گلدمن به فلسفه‌ معاصر، این کتاب نه به رابطه‌ کانت با فیلسوفان معاصر، بلکه به شکلی از تحلیل تاریخی-اجتماعی خود آثار کانت می‌پردازد. مترجم ادعا می‌کند که به دلیل وجود چنین عناوینی در کتاب‌های فارسی، نمی‌توان از عنوان «کانت» یا «فلسفه‌ کانت» روی جلد کتاب بهره برد؛ به فرض صحت این ادعا، اما آیا بهتر نبود از همان عنوان اولیه‌ و گویای آن، یعنی «انسان، اجتماع و جهان در فلسفه‌ کانت» استفاده کرد؟

۲- یکی از مشکلات رایج در اغلب ترجمه‌های فلسفی، فقدان یا نقصان مقدمه‌ی مترجم است. مقدمه‌ بابایی بر این کتاب از دو صفحه تجاوز نمی‌کند و همین امر باعث می‌شود تا نقطه‌نظر مترجم نسبت به متن، دغدغه‌ها و مسائلی که وی را به ترجمه‌ اثر سوق داده، روشن نشود. در متون فلسفی، به ویژه فلسفه‌ کانت، هر کتابی، بدون مقدمه‌ مترجم از اساس قابل انتقاد است. مقدمه‌ مترجم علاوه بر آشناسازی مقدماتی مخاطب با متن یا نویسنده و نشان دادن روش، دعاوی، استدلال‌ها، مشکلات و تنش‌های مترجم، رسالتی بسیار مهم‌تر دارد و آن بیان دغدغه، انگیزه، موضع و هدف مترجم و در یک کلام «مساله» یا پروبلماتیک وی است. در ترجمه‌ی فارسی این کتاب مترجم هیچ توضیحی در این باره نمی‌دهد و فقط ابتدا در بخش مربوط به سپاسگذاری و قدردانی، داستانِ به دست گرفتن این اثر برای ترجمه را برای مخاطب تعریف می‌کند که البته هیچ کمکی به فهم مطلب و محتوا نمی‌کند و در ادامه زندگینامه‌ بسیار مختصری از لوسین گلدمن ارائه می‌دهد که باز هم به هیچ وجه در حد و اندازه‌های چنین ترجمه‌ای نیست.

در یک کلام، مترجم چیزی که در خور نام مقدمه‌ مترجم یک اثر فلسفی باشد، ننوشته و تنها بعد از تشکر از این و آن، با اشاره‌ای مختصر، ناقص و غیرمنسجم به نویسنده‌ کتاب، از خود در مقام مترجم، رفع تکلیف کرده است.

۳- مترجم در هیچ کجای کتاب آدرس دقیق منبع ترجمه‌ خود را نداده است. فقط در شناسنامه‌ی کتاب آمده است که

این کتاب ترجمه‌ای است از:

Immanuel Kant

by Lucien Goldmann

و در ابتدای مقدمه‌ مترجم فارسی وی اشاره‌ای به دوستی کرده است که ترجمه‌ی انگلیسی اثر را در بازگشتش از سفر انگلستان در اختیار مترجم قرار داده است. این نشان می‌دهد که اثر از انگلیسی برگردانده شده است نه از آلمانی یا فرانسوی. غیر از این، ما هیچ چیز دیگری از منبع اصلی نمی‌دانیم. کتاب توسط کدام انتشارات چاپ شده است؟ مترجم انگلیسی آن کیست؟ یا اصلاً کتاب در چه سالی منتشر شده است؟

۴- در ابتدای کتاب نیز بخشی به حروف اختصاری کتاب‌هایی از کانت اختصاص دارد که در متن به آن‌ها ارجاع داده شده است. این بخش عیناً مبتنی بر یادداشت مترجم انگلیسی است که توسط مترجم فارسی ترجمه شده است. اما در اینجا مترجم دست به عملی شگفت انگیز زده و فراموش کرده که نباید خود نام منابع را ترجمه کند. وی تمام منابع را به فارسی ترجمه و لیست کرده است. برای مثال در برابر علامت اختصاری Pure R منبع آن را چنین ذکر کرده است:

سنجش خرد ناب، ترجمه‌ ن. ک.اسمیث، مک‌میلان ویراست دوم ۱۹۳۳.

حال مخاطب علاقه‌مند برای رجوع احتمالی به متن، نه معادل اصلی عنوان کتاب را دارد و نه نگارش صحیح انگلیسی نام مترجم یا انتشارات را. در اینجا شاهد عباراتی هستیم که مترجم نباید ترجمه می‌کرده، اما ترجمه کرده است. در ادامه‌ انتقادات نیز به عباراتی برخواهیم خورد که مترجم بنا به وظیفه‌اش باید آن‌ها را ترجمه می‌کرده، اما نکرده است.

۵- نکته‌ قابل بحثی که در کل کتاب به چشم می‌خورد، پاورقی‌هاست. کل نکات مورد نظر مترجم فارسی، مترجم انگلیسی و نویسنده‌ اصلی بدون هیچ تفکیکی در پاورقی‌ها یک نوع شماره خورده‌اند. اکنون، خوشبختانه دست کم در کتب فلسفی این قاعده‌ حسنه وجود دارد که نکات افزوده‌ی مترجم به صورت پاورقی ذکر شده و یادداشت‌های نویسندگان به انتهای هر فصل یا کتاب منتقل می‌شود. اما نکته‌ جالب‌تر اینکه در پاورقی‌ها گاهی افزوده‌ای از مترجم انگلیسی دیده می‌شود، اما هیچ اشاره‌ای به مترجم فارسی نیست. منطقاً می‌توان دو نتیجه گرفت؛ یا مترجم فارسی افزوده‌های خود را از افزوده‌های نویسنده تفکیک نکرده است که البته جای نقد دارد، اما بعید به نظر می‌رسد؛ و یا اینکه مترجم فارسی به جز ذکر برخی معادل‌های انگلیسی اساساً یادداشت یا پی‌نوشتی به متن نیافزوده است که این چه بسا جای انتقاد بیشتر دارد و با همان بحث فقدان یک مقدمه‌ مترجم کامل و پروبلماتیک پیوند می‌خورد.

۶- نکته قابل انتقاد دیگر در طول کتاب به چشم آمدن برخی عبارات آلمانی، لاتین و غیره است که به همان شکل اصلی و بدون ترجمه در متن رها شده‌اند. به بیان دیگر مترجم فقط ترجمه‌یعبارات انگلیسی را وظیفه‌ی خود دانسته و به بهانه ترجمه نشدن برخی عبارات، آن‌ها را به همان شکل در میانه‌ متن آورده است و مخاطب فارسی زبان را در سوءفهم و حیرانی رها کرده است. دیگر بر همگان روشن است که حتی اگر مترجم انگلیسی زبان یا حتی نویسنده اصلی کلمه یا عبارتی را بدون ترجمه در متن خود آورد (حالا به هر دلیلی، یا ضعف خود مترجم، یا آشنایی مخاطبان کتاب اصلی در زمانِ انتشار کتاب با یک عبارت مشهور)، مترجم فارسی موظف است، دست کم در پاورقی معنای آن را برای مخاطب روشن سازد. اما در این کتاب شاهد هستیم، غیر از موارد بسیار اندک که مترجم در خود متن و در قالب کروشه دو-سه اصطلاح لاتین را ترجمه کرده است، در قالب موارد مشابه، از زیربار ترجمه‌ عبارات شانه خالی کرده است. برای مثال در صفحه‌۱۳۸ می‌خوانیم:

در قرائت این کتب انسان چاره‌ای ندارد که به کلمات فاوست در صحنه‌ای با واگنر فکر کند:

Das ist im Grund der Herren eigner Geist,

In dem die Zeiten sich bespiegln.

بعد شاهد ادامه‌ متن هستیم. واقعاً مخاطب باید به چه فکر کند؟ به کدام کلمات؟ کدام صحنه؟ یعنی مترجمی با این سابقه‌ کاری درخشان، حتی اگر فرض کنیم که خود زبان آلمانی نداند، نمی‌توانسته در این مورد از مترجمی دیگر بهره بگیرد؟ آیا به نظر مترجم چنین ترجمه‌ای ناقص نیست؟ حتی اگر بخشی از تقصیر را بر عهده‌ مترجم انگلیسی بدانیم، این امر به هیچ وجه توجیه‌گر کم‌کاری مترجم فارسی نیست.

یا در صفحه‌ ۶۹ قضیه به مراتب روشن‌تر است:

یک کل تحلیلی totum analyticum کلی است که اجزای آن نیازمند امکان تالیف‌شان در کل است. spatium و tempus عبارت‌اند از کل تحلیلی tota analytica؛ اجسام،

synthetic. Compositum ex substantis est totum syntheticum. Totum analyticum nec est compositum ex substantiis nec ex accidentibus, sed totum possibilium relationum.

بعد به ادامه‌ بحث می‌پردازد. مخاطب برای فهم چنین عبارتی چه باید بکند؟ باید خود لاتین بداند؟ باید خودش ترجمه کند؟ یا این عبارت طولانی را نادیده بگیرد و به مطالعه‌ باقی کتاب بپردازد؟ حال سؤال جدی‌تر اینجاست که مترجم اثر به عنوان مترجم اثری فلسفی، چگونه بدون فهم یک بخش از کتاب به ترجمه‌ سایر بخش‌ها توفیق یافته است؟ به نظر می‌رسد نیازی به تفصیل بیشتر این انتقاد نیست، فقط در نهایت به دو نمونه‌ دیگر اشاره می‌کنم: در صفحه‌ی ۲۳۱ می‌خوانیم:

هاینه نوشت "Wir wollen hier auf Erden schom das Himmelreich errichten" و بدین گونه محتوای بنیادی انسان‌مداری مدرن را بیان کرد.

روشن است که فهم متن بدون ترجمه‌ عبارت مورد اشاره، که از قضا جمله‌ای بسیار ساده است، ممکن نیست. یا در صفحه‌ی ۱۳۹ پس از بحثی مفصل راجع به مباحث غایت شناختی و زیباشناختی کانت و دقیقاً در انتهای بخش و پیش از ورود به تیتر بعدی می‌خوانیم:

 تنها سطری از فاوست گوته محتوای نقد داوری را بهتر از هر تحلیلی جمع بندی می‌کند:

Am farbigen Abglanz haben wir das Leben

و بعد به سراغ تیتر بعدی و بحثی دیگر می‌رود. مترجمان در این مواقع علاوه بر ترجمه‌ی عبارت مذکور، عمدتاً می‌کوشند تا آن را با ترجمه‌ فارسی موثقی از همان کتاب نیز مطابقت دهند. اما به هر ترتیب بابایی دراین خصوص کم‌کاری کرده است. در متن دست کم بیش از ۵۰ عبارت یا اصطلاح ترجمه‌ناشده وجود دارد که در مطالعه‌ کتاب به عنوان سکته‌هایی آزاردهنده عمل می‌کنند که بعضاً، همانگونه که در بالا اشاره شد، عدم ترجمه‌ آن‌ها به ناقص ماندن کل متن و در نتیجه عدم فهم مخاطب منجر می‌شود.

۷- در خصوص معادل‌یابیِ برخی واژه‌ها نیز می‌توان انتقاداتی به ترجمه‌ فارسی وارد کرد. ابتدا از ترجمه‌ دو واژه‌ کلیدی transcendent و transcendental آغاز می‌کنیم. در ترجمه‌های فارسی قابل قبول و مرجع در زمینه‌ی فلسفه‌ کانت این دو اصطلاح به ترتیب به متعالی و استعلایی ترجمه شده‌اند. دکتر ادیب سلطانی در ترجمه‌اش از نقد عقل محض کانت علی‌رغم تمام انتقادات به سبک و سیاق ترجمه‌ی ایشان)، این دو اصطلاح را به ترتیب تراگذرنده و ترافرازنده ترجمه کرده است که بحث و انتقاد نسبت به خود این معادل‌ها مجالی دیگر می‌طلبد. اما عجیب اینجاست که بابایی (که درمقدمه‌اش ارادت خود را به ادیب سلطانی ابراز کرده و او را در جایگاه نخست «مترجمان و شارحان برجسته‌ی کانت در زبان فارسی» می‌نشاند)، در  ازای هر دو اصطلاح کلیدی از یک معادل، یعنی فقط «تراگذرنده» بهره برده است! برای نمونه در صفحات ۱۵، ۶۲، ۶۵، ۱۲۴ در ازای اصطلاح transcendental معادل تراگذرنده را به کار می‌برد. مثلاً در صفحه ۱۳۶ (صفحه ۱۱۶ متن انگلیسی) اصطلاح transcendental value of ideas را به «ارزش تراگذرنده‌ ایده‌ها» ترجمه کرده است. حال آنکه در جاهای دیگر در ازای اصطلاح transcendent از همین معادل استفاده می‌کند. مثلاً در صفحات ۸۰ و ۸۷ از ترجمه‌ فارسی (به ترتیب متناظر با صفحات ۶۸ و ۷۴ از متن انگلیسی) در ازای عبارت transcendent concept از معادل «پنداشت تراگذرنده» بهره برده است.

از مباحث فوق چنین به ذهن خطور می‌کند که مترجم اصلاً نسبت به تفاوت این دو اصطلاح در فلسفه‌ کانت آگاهی نداشته است. بر هر کسی که اندکی با مبانی فلسفه‌ کانت آشنا باشد، روشن است که تمایز این دو اصطلاح در کانت تمایزی کلیدی و تعیین کننده است و حتی می‌توان ادعا کرد بدون درک این تمایز درک کل فلسفه‌ کانت ناممکن است. در یک کلام، ایده‌آلیسم کانت، از آن رو ایده‌آلیسم استعلایی است که خود را از ایده‌آلیسم متعالی امثال بارکلی متمایز می‌کند. عدم درک تمایز متعالی و استعلایی، به یک معنا عدم درک ایده‌آلیسم استعلایی کانت و در نتیجه نفهمیدن کل فلسفه‌ اوست. حال سؤال این است که اگر مترجمی که از قضا در امر ترجمه‌ متون فلسفی کاربلد و خبره است، این تمایز را درک نمی‌کند، چگونه می‌تواند کتابی در این سطح درمورد کانت را ترجمه کند؟ آیا این مترجم منطقاً و به ناچار بدفهمی خود را به مخاطبش منتقل نخواهد کرد؟ آیا این مترجم هرچقدر هم که در زبان انگلیسی خبره باشد، بازهم در برخی مواقع در دام سوء فهم نخواهد افتاد؟ برای نشان دادن چنین سوء فهم‌هایی به دو نمونه از آن‌ها اشاره می‌کنم:

الف) در صفحه ۸۱  متن انگلیسی اصطلاح مشهور کانتی the transcendental ideal ذکر شده است. معادل مرسوم و قابل فهم این اصطلاح «ایده‌آل استعلایی» است که کانت در انتهای فصل جدل استعلایی در نقد عقل محض به نقد آن پرداخته و هرگونه استفاده‌ قوام‌بخش از آن توهم می‌خواند. اما مترجم فارسی در ازای این اصطلاح از معادل «آرمان تراگذرنده» استفاده می‌کند. مشاهده کردیم که حتی نزد دکتر ادیب سلطانی نیز اصطلاح تراگذرنده در ازای transcendent به کار می‌رود، نه transcendental که وی آن را فراگذرنده می‌نامد. اما عجیب‌تر از این اشتباه که پیش‌تر نیز به آن اشاره شد، برگزیدن اصطلاح آرمان در برابر the ideal است. می‌دانیم که یکی از معادل‌های این اصطلاح در فارسی آرمان یا امر آرمانی است، اما این معادل (که بیشتر دلالتی اخلاقی-سیاسی دارد)، هیچ ربطی به فلسفه‌ی کانت ندارد. این اشتباه آنقدر فاحش است که گویی کانت به این دلیل ایده‌آلیست است که انسانی آرمان‌خواه است یا انگار عالم مُثُل افلاطونی را به جهان آرمان‌ها ترجمه کنیم. در اینجا ایده‌آل به نسبتش با ایده‌ فلسفی اشاره دارد نه آرمان.

ب) همانگونه که می‌دانیم، کانت در بخش تحلیل استعلایی از کتاب نقد عقل محض، مقولات فاهمه را از احکام دوازده‌گانه‌ منطقی استنتاج می‌کند. در دسته‌ی اول که احکام مربوط به کمیت هستند، از حیث منطقی سه نوع حکم وجود دارد: کلی، جزئی، شخصی. به تناظر این سه نوع حکم، کانت سه مقوله مطرح می‌کند: وحدت، کثرت، تمامیت (totality). مقوله‌ تمامیت را می‌توان به تعبیری سنتزی از دو مقوله‌ نخست دانست. کتاب گلدمن فصلی دارد با عنوان «The Category of Totality in the Thought of Kant and in Philosophy in General» که با توجه به مقدمات فوق، می‌توان آن را چنین ترجمه کرد: «مقوله‌ تمامیت در تفکر کانت و در فلسفه به طور کلی». بابایی آن را «مقوله‌ کلیت در تفکر کانت و... و.» ترجمه کرده است. با توجه به مباحث فوق و ترمینولوژی مصطلح فلسفه‌ کانت، کلیت بیشتر با مقوله‌ نخست پیوند می‌خورد و از حیث ترجمانی هم مترادف universality است، نه totality. در صفحه ۱۲۲ از ترجمه فارسی (صفحه ۱۰۳ ترجمه‌ انگلیسی) مترجم همین شیوه را تکرار کرده و totality را به کلیت ترجمه می‌کند، اما مساله اینجاست که دقیقاً یک صفحه بعد، یعنی صفحه‌ی ۱۲۳ از ترجمه‌ فارسی (متناظر با صفحه‌ ۱۰۴ ازترجمه‌ انگلیسی) totality را به تمامیت و universitas لاتین را به کلیات ترجمه می‌کند. اوضاع حتی پیچیده‌تر می‌شود، زمانی که مشاهده می‌کنیم در صفحه ۱۵۴ ترجمه فارسی (مطابق صفحه‌ ۱۲۸ ترجمه‌ انگلیسی)، مترجم فارسی هر دو اصطلاح totality و universality را به کلیت ترجمه می‌کند و بعد در صفحه بعد هر دو این اصطلاحات را به تمامیت ترجمه می‌کند. اما اوج این اغتشاش در صفحه‌ی ۲۲۱ از ترجمه‌ فارسی (صفحه‌ی ۱۷۸ ترجمه‌ انگلیسی) نمایان می‌شود که مترجم فارسی universality را نه کلیت و نه تمامیت، بلکه «عمومیت» ترجمه می‌کند. این تشتت واژگانی و معادل‌گذاری‌های دلبخواهی و ناسازگار بزرگ‌ترین رهزن برای فهم متن است.

۸- معضل فوق در ترجمه‌ فارسی کتاب به کرات به چشم می‌خورد و از فرط تکرر باید به آن به طور جداگانه و مستقل اشاره کرد، یعنی اغتشاش و ناهمخوانی معادل‌های فارسی اختیارشده توسط مترجم فارسی. در واقع، مترجم فارسی، مانند نمونه‌ فوق، در ازای یک واژه‌ی انگلیسی در مقاطع مختلف از معادل‌های فارسی مختلف استفاده می‌کند که طبیعتاً مخاطب را دچار سردرگمی کرده و به نظر می‌رسد دلیل اصلی آن نیز به فقدان یک سنت فلسفی وترجمانی مشخص و عدم پایداری بر آن نزد مترجم بازمی‌گردد. برای مثال استفاده از معادل عقل و خرد در ازای reason، سنجش و نقد در ازای critique، ارگانیک و سازمند در ازای organic، تنها مشتی نمونه‌ی خروارند. نمونه‌ قابل توجه اما analytic است که مترجم فارسی از سه معادل آنالتیک (صفحه‌ی ۲۳۵)، تحلیلی (صفحه‌ی ۶۳) و معادل آناکاویک (صفحه‌ی ۶۲) استفاده می‌کند. در مورد این معادل اخیر که برگرفته از ترجمه‌ دکتر ادیب سلطانی از کانت است این پرسش پیش می‌آید که واقعاً چه دلیلی دارد معادل مرسوم و گویای «تحلیلی» را کنار بگذاریم و واژه‌ نامانوس «آناکاویک» را به جای آن بگذاریم؟ در این خصوص بحث را تنها با ذکر عبارتی از خود کانت به پایان می‌برم:

ابداع واژگان تازه در جایی که زبان از تعابیر لازم برای بیان مفاهیم مورد نظر بی‌بهره نیست، تلاشی کودکانه برای ممتاز ساختن خویش از توده‌ مردم، اگر نه با افکار نوین و راستین، بلکه با وصله‌های نو بر جامه‌ای کهنه است. (کانت، ۱۳۸۵، نقد عقل عملی، ترجمه: انشاءالله رحمتی، تهران: نورالثقلین، ص ۲۰)

نتیجه‌گیری

در پایان به نظر می‌رسد باز هم باید تاکید کرد که اثر علی‌رغم تمام انتقادات فوق، متنی روان و خوشخوان و تا حدی قابل فهم برای مخاطب است و از این حیث از بسیاری از ترجمه‌های مرسوم فلسفی خواناتر است. خوشبختانه ابداع واژگان ثقیل و غامض که برای مثال در ترجمه‌ دکتر ادیب سلطانی به وفور یافت می‌شود، در ترجمه‌ فارسی این کتاب بسیار اندک است و به چند نمونه‌ی معدود محدود می‌شود. اما خبره بودن مترجم و روانیِ متن برای ترجمه‌ی یک اثر، به ویژه یک اثر فلسفی عمیق، کافی نیست. مترجم خود باید بر کل مباحث اشراف داشته باشد و در طول بحث هرکجا که لازم دید، وارد شود و نکته‌ای را به مخاطب گوشزد کند (چه در قالب مقدمه، چه در قالب پاورقی یا کروشه و ...). مترجم در واقع یک مؤلف است که به میانجی فهم‌اش از متن، آن را واسازی، بازشناسی و بازسازی می‌کند و در ظرف زبان مقصد می‌ریزد. پس مترجمی که بر کل بحث اشراف نداشته باشد، مترجمی که خود در عین ترجمه کردن فلسفه نورزد و از همه مهم‌تر، مترجمی که پروبلماتیک ندارد و خود نمی‌داند به چه دلیل و ضرورتی باید یک اثر را ترجمه کند، مترجمی مناسب برای ترجمه‌ی یک اثر فلسفی، دستکم در این سطح، نیست.