شناسهٔ خبر: 37456 - سرویس دیگر رسانه ها

روایت زندگی و مرگ / نگاهی به نمایش ˝شب بخیر جناب کنت˝ امیرحسین گلشنی

زینب افتخاری:˝به ما نخندید و یا از دیدن ما تعجب نکنید، چرا که ما آینده خود شما هستیم. خودتان را در ما ببینید. این آخرین سال‌ها، ماه‌ها و لحظاتِ همه زندگی‌هاست.˝

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از هنرآنلاین؛ نمایش" شب بخیر جناب کنت" نوشته اکبر رادی است و بهزاد صدیقی آن را دراماتورژی کرده و امیرحسین گلشنی  آن را در سالن گوشه فرهنگسرای نیاوران به روی صحنه برده است.

از ابتدای داستان معلوم است که نصرالله خان خیاط باشی به همراه همسرش قرار است به عروسی دختر جناب ملکوتی بروند و حالا برای این عروسی که شاید سال‌هاست از آن برحذر بودند و سال‌هاست که برای حضور در چنین مراسمی هیجان دارند و سعی می‌کنند به بهترین نحو ممکن به نظر برسند. در واقع این زن و مرد سالخورده نمی‌خواهند اطرافیان‌شان فکر کنند که آنها ازکار افتاده شده‌اند و دیگر به درد نمی‌خورند، بلکه می‌خواهند همچنان نشان دهند که هستند، زنده و پای برجا.

روایت "شب بخیر جناب کنت" روایت این شب به یادماندنی برای این زن و مرد سالخورده است. روایت داستان عاشقانه آشنایی آنها و گاهی دلتنگی‌ها و گلایه‌هایی است که از یکدیگر سال‌ها به دل داشته‌اند و حال زمان آن رسیده است که بر زبان بیاورند و با خیال راحت همه چیز را ترک کنند. در واقع این شب، مروری است بر ۵۰ سال زندگی مشترک میان این دو. حال که منتظر رسیدن راننده‌ای هستند تا آنها را به مراسم عروسی ببرد، شرایط به گونه‌ای رقم می‌خورد تا آنها این فرصت را بیابند و خاطرات خود را مرور کنند. یا شاید هم نه این شب قرار است مروری باشد بر تمام آنچه که میان این دو گذشته است و بعد نقطه پایان گذاشته شود!

روایت دل دادگی این زوج پیر روایت دلنشینی است، گاهی با آنها همراه می‌شوی و گاه مانند شخصیت‌هایش دلت از ناملایمات می‌گیرد، یا شاید هم چنین لحظاتی را تجربه کرده باشی و حال آن خاطرات تلخ و شیرین را مزه مزه کنی. داستان تا اینجا خوب است به میانه راه هم که می‌رسد خوب است، گاهی لحظات کمیک پیش می‌آورد و گاه این لحظات رمانتیک می‌شوند، یا گاهی نیز تلخ و تراژیک... اما از میانه پایانی راه ناگهان خط داستان تغییر می‌کند. دیگر آن شیرینی و سفیدی را که در لباس و گفتار این زوج پیر می‌شد جست، وجود ندارد و این تنها به دلیل حضور مهمان ناخوانده‌ای است که به ناگهان وارد خانه این زوج دوست داشتنی می‌شود.

فرشته مرگ به ناگهان از راه می‌رسد، او قرار است زن را برای پوشیدن جامه سیاه همسرش آماده کند و مرد را برای راهی کردن به دیار باقی.

اکبر رادی در این نمایشنامه به زیبایی فاصله میان مرگ و امید، مرگ و زندگی و سیاهی و سفیدی را نشان داده است.

از داستان این نمایش که بخواهیم عبور کنیم، دکور نمایش بسیار ساده است، در واقع دکور نمایش را دو صندلی در فضایی کاملا سیاه و تاریک شکل می‌دهد و یک خط عابر پیاده سفید در پس زمینه آن که نشان از خیابانی دارد که پیرمرد هر روز صبح از بالکن خانه به آن چشم می‌دوخته است و گاهی نیز با هیجان از آن عبور می‌کرده است. شاید بتوان گفت خطوط سیاه وسفید کف خیابان، یا لباس‌ها همه می‌خواهند کوتاهی میان رسیدن به جابه‌جایی رنگ سفید با سیاه و نهایتاً غلبه رنگ سیاه و لزوم ماتم و مرگ را به ما یادآوری کنند تناقض رنگ‌ها حسی است که باید آن را دید و درک کرد. این که زندگی کوتاه است و تنها فاصله میان این کوتاهی از زندگی تا مرگ به اندازه تعویض همین رنگ‌هاست. در این میان نورپردازی و موسیقی این نمایش نیز هر کدام براین جابجایی و غلبه رنگ‌ها بر یکدیگر تاکید دو چندان دارند.

اما بازی لیلا برخورداری در نقش رزیتا، وحید آقاپور در نقش کنت و مجتبی پیرزاده در نقش وحدانی یا همان فرشته مرگ، خوب و یکدست اتفاق افتاده است.

لیلا برخورداری و وحید آقاپور به عنوان بازیگران نقش کنت و همسرش با اینکه هر دو بازیگران جوانی هستند و برای ایفای چنین نقشی که سال‌ها با آن فاصله سنی دارند، انتخاب شده‌اند اما توانسته‌اند بازی در خور و قابل قبولی را ارائه دهند و مخاطب را برای لحظاتی همراه خود کنند.

در نهایت اینکه "شب بخیر جناب کنت" اکبر رادی قصد دارد برشی کوتاه از زندگی این زوج را نشان دهد که هرگز حرکتی رو به آینده نخواهد داشت، چرا که آینده از آن این دو نخواهد بود این زوج جاماندگانی از دنیای دیگرند که باید این مسیر را در فضا و جا و مکانی دیگر ادامه دهند. 
 

زینب افتخاری