شناسهٔ خبر: 38812 - سرویس اندیشه

نقد و بررسی کتاب «ما و فارابی»/ بخش نخست؛

لزوم بازسازی علوم در بستر جغرافیای بومی

قانعی مرادی آن وحدت منی که نویسنده به دنبال آن است در بنیادهای آنتروپولوژی شکل می‌گیرد.باید ببینیم علوم را چگونه می‌خواهیم بازسازی بکنیم، علومی که در بستر جغرافیای خودمان شکل گرفته است؛ یعنی بتوانیم خرد کویری‌مان را توضیح دهیم ... خرد به‌اصطلاح عشایری‌مان را توضیح دهیم، خرد کوهستانی‌مان را توضیح دهیم. این همان دغدغه‌ای است که جناب میری دارد، اینکه چگونه دانش می‌تواند در درون ما شکل گیرد؟

فرهنگ امروز/ فاطمه شمسی: جلسه‌ی نقد و بررسی کتاب «ما و فارابی» اثر سید جواد میری، عضو هیات علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی  با همکاری گروه فلسفه و علوم اجتماعی انجمن جامعه‌شناسی ایران در سرای اهل‌قلم برگزار شد. مالک شجاعی، پژوهشگر حوزه‌ی فلسفه که دبیری این جلسه را هم به عهده داشت، بیان کرد این کتاب مشخصاً ناظر بر وضعیت علوم انسانی در ایران معاصر است. گزارش نخست این نشست به سخنان قانعی راد و مرادی اختصاص دارد.

 

محمدامین قانعی‌راد: قدسی کردن اندیشه در تضاد با نوآوری نظری است

عنوان ما و فارابی به بحثی برمی‌گردد که شریعتی با عنوان «ما و اقبال» مطرح کرده است. شریعتی این مقوله را در کار خود بسط می‌دهد به‌طوری‌که از مفهوم ما و فارابی نیازی نیست که تنها فارابی را در نظر بگیرید می‌توانید بگویید ما و علامه طباطبایی، ما و علامه جعفری، ما و علی شریعتی و... ما باید برگردیم به سنت فکری و میراث گران‌سنگی که اندیشمندان اسلامی در دورانی داشته‌اند. سؤال اساسی من این است که مسئله‌ای که ایشان در این کتاب طرح می‌کنند تازگی ندارد و مسیری است که پیش از این پیموده شده و به نتایجی هم رسیده است؛ در جامعه می‌بینیم که به جای نگاه کارمندوارانه به علوم انسانی  شاهد نگاه‌های ایدئولوژیک به علوم انسانی هستیم، مباحثی که تحت عنوان علوم انسانی اسلامی، علم بومی، علم دینی در جامعه بسیار مطرح شده است و به وضعیتی رسیده‌ایم که جناب میری هم از آن راضی به نظر نمی‌رسند و در کتاب هم عنوان می‌کنند. در این مسیرِ ما و سنت در مفهوم وسیع خود، برخی بازگشت به فلسفه‌ی اسلامی را مطرح ساخته‌اند که بخشی از گرایش‌های فلسفی و حوزوی در حال انجام آن هستند، برخی بازگشت به روشن‌فکران معاصر را مطرح ساختند.

 از نظر من هدف مشترک دکتر میری و این گرایش‌ها، پایه‌سازی یک علم هویتی است، زیرا وقتی واژه‌ی «ما» مطرح می‌شود به هویت جمعی اشاره دارد که ما ‌به عنوان یک ایرانی و یک مسلمان داریم؛ این یک نوع دغدغه‌ی معرفت‌شناختی و هویتی است. به گمان من هرکسی که بخواهد این مسئله را بار دیگر مطرح سازد (که ما نیاز به بازگشت به خویش داریم) باید کل این مسیرِ ۴ دهه در بعد از انقلاب اسلامی را ارزیابی کند و نشان دهد در کجاها مسیر را به اشتباه رفته‌ایم و راه‌حل سیستماتیک ارائه کند. اگر نگاه آکادمیک و دیسیپلینر (discipliner) که در این کتاب نقد می‌شود نگاهی برده‌وار است، چه تضمینی وجود دارد که وقتی این مسیر یک بار طی شده و نتوانسته به هدف خود (خلاقانه اندیشیدن) برسد، بتواند یک نوع دگراندیشی را در عرصه‌ی علوم انسانی ایجاد کند؛ در این کتاب راه‌حلی ارائه نمی‌شود.

 در آخرین صفحه‌ی این کتاب به بحث دکتر داوری ارجاع می‌دهد، اینکه با چشم‌انداز اروپامحور مبارزه کنیم، چراکه در حال انقراض است و مشکلش این است که امور قدسی را به محاق برده است. یک مقداری نگاه آخرزمانی وجود دارد؛ اولاً کل این حرف، حرف هایدگر به‌عنوان یک فیلسوف غربی است و جناب داوری نیز تحت تأثیر نگاه هایدگری است که این بحث را مطرح می‌سازد. هایدگر یک فیلسوف غربی است درحالی‌که در کتاب بحث می‌شود که با چشم‌انداز اروپامحور مقابله شود، ضمن اینکه خود جناب داوری هم دیگر داوری ۱۹۸۲ نیست و ممکن است دیگر این نظر را نداشته باشد. در اواخر کتاب ایشان در مورد اینکه چرا فارابی را انتخاب کردند، توضیح داده‌اند و می‌گویند فارابی می‌تواند به ما در بازسازی سیاست کمک کند و ما را از این آشفتگی و بحران‌های امروزی به در آورد؛ ایشان در کتاب می‌آورند: «حاکم سیاسی باید فیلسوفی باشد که دانش خود را از منبع وحی اخذ کرده باشد؛ در واقع رهبر مدینه‌ی فاضله پیامبر است و این بدان معناست که دین معتبر همان فلسفه‌ی واقعی است.» آیا بازسازی که اکنون سیاست ما نیاز دارد این است که بگوییم رهبر مدینه‌ی فاضله پیامبر است؟ آیا به این نمی‌انجامد که این دین معتبر و مای فارابی‌گونه کلاً فلسفه را تعطیل کند؟ و اگر بگوییم چرا؟  استناد کند به اینکه حاکم سیاسی دانش خود را از منبع وحی اخذ کرده است، شاید این بدترین شیوه برای بازسازی سیاست باشد که ما سیاست را تا این حد قدسی کنیم- یک گرایش رادیکال دینی است که در جامعه این حرف را می‌زند-. چگونه ایشان صفحات آخر کتاب خود را با چنین نگاهی پایان می‌برد؟ آیا این نوع تفکر به یک نوع نگاه کارمندوار نمی‌انجامد، یعنی کل جامعه را آیا به عبودیت و بردگی نمی‌کشاند؟

 ایشان مفهومی را تحت عنوان «سرمایه‌ی قدسی» مطرح می‌سازد که شاید مفهوم ابداعی خود ایشان باشد (مخاطب در برخورد با این واژه احساس نگرانی می‌کند)؛ آیا این به معنای قدسی کردن علوم انسانی نخواهد بود و نقد آن را دشوار نمی‌کند (چراکه مسئله را هویتی می‌کند)؟ چنانچه نویسنده به دنبال خلاقیت است؛ این قدسی کردن اندیشه، قدسی کردن فلسفه یا سیاست مسیری نیست که به خلاقیت فکری و نوآوری نظری ختم شود. آیا دغدغه‌ی ایشان نوآوری است یا بحث ایشان همان سکولاریزیسیون و دفاع تامه از امر دینی و قدسی در عرصه‌ی عمومی و عرصه‌ی اندیشه است؟ آیا ایشان می‌خواهد چیز جدیدی بیاورد یا چیزی قدیمی را مطرح کند؟ نکته‌ی آخر اینکه ایشان از بازآفرینی روش پیشامدرن سخن می‌گویند، این بازآفرینی چه مقدار می‌تواند کار خلاقانه‌ای باشد؟  ایشان همچنین در کتاب احکامی جزمی می‌آورند، مثلا در جایی می‌آورد که بینش نبوی با بینش فیلسوفانه در تضاد نیست و در کتاب ما را به خواندن شریعتی دعوت می‌کند، درحالی‌که از نظر شریعتی این دو در تضاد با یکدیگر هستند.   

در مورد نکات مثبت کتاب؛ این کتاب تا حدودی مسئله‌محور است. ایشان از خیلی عرف‌های دانشگاهی نیز در این اثر تخطی کرده‌اند که اتفاقاً خیلی خوب است. این کتاب به حالت داستان نوشته شده که مخاطب عمومی و جوانان را می‌تواند به خود جلب کند و خطرش نیز در همین است. همچنین مسئله‌ی عقلانیت چندگانه multiple rationality که در کتاب به آن اشاره می‌شود بسیار جالب است و من خود به آن معتقد هستم؛ ما زمانی می‌توانیم به این عقلانیت چندگانه دست یابیم که یک قدرت فراآمدنِ بر خویش به دست آوریم و از این منِ روزمره‌ی خود به یک من که می‌تواند self-reflection داشته باشد، برسیم و بتوانیم در مورد خود بیندیشیم. تاکنون آنچه ما از بازگشت به خود تجربه کرده‌ایم به گونه‌ای بوده که امکان اندیشه را از ما می‌گرفت و ما را در پیش‌داوری‌ها و تعصبات فرهنگی غوطه‌ور می‌ساخته است، مشکل ما این بوده است، ما به میراث فرهنگی و تاریخی خود آشنا نیستیم و با فرهنگ‌های دیگر تعامل نداریم.

 

محمدعلی مرادی: باید یک جریان انتقادی سازمان دهیم که در سنت آنتولوژیک شکل گرفته است

من چون فلسفه خوانده‌ام، فلسفی بحث می‌کنم. اول باید توضیح دهیم اینکه اگر می‌خواهیم به فارابی اصلی برگردیم، به معنای برگشت به فلسفه‌ی اصیل او و عقل مستفاد نیست؛ باید دید فارابی چه ظرفیت‌هایی دارد که می‌شود آن را احیا کرد، یکی از ظرفیت‌های فارابی توجه به منطق است. دومین موضوع، تقسیم‌بندی علوم است. فارابی سنت اسلامی را در سنت هلنی بازسازی کرده است؛ پس سنتی‌ترین روحانی ما گردن می‌گذارد بر سنت هلنی. در حوزه‌های علمیه، منطق در کنار علم اصول تدریس می‌شود. علامه طباطبایی و مهدی حائری‌یزدی که از افتخارات حوزه هستند، به منطق گردن نهاده‌اند و سعی کردند در دوران خود متافیزیک سنت اسلامی را بازسازی کنند که ازقضا شریعتی و اقبال به آن موضوع، یعنی به منطق توجهی نکردند. به یک لحاظ سنت ما با سنت چینی‌ها و هندی‌ها فرق دارد، هندی‌ها مانند ما سنت منطقی ندارند. ما به عبارتی غربی هستیم، زیرا بر سنت منطقی هلنی گردن نهاده‌ایم. در واقع ما هیچ‌وقت نتوانستیم سنت ابن‌سینا و سهروردی را ادامه دهیم. ما مدام بحث هویتی می‌کنیم و از «ما» سخن می‌گوییم، درصورتی‌که باید می‌پرسیدیم که «من» ایرانی چگونه شکل می‌گیرد و چگونه تبدیل به ما می‌شود؟ این سنت من ایرانی را ازقضا سهروردی نیز دارد. اتفاقاً از نظر من امثال داوری و فردید تحت تأثیر هایدگر نیستند، بلکه آن‌ها عمدتاً تحت تأثیر کربن هستند (فردید وجه دیگری از کربنیسم است)؛ این‌ها مدام به این سوژه حمله کرده‌اند و نگذاشتند تا شکل بگیرد.

 حائری‌یزدی در کتابش می‌گوید این منِ ما، performance است، اگر علوم اجتماعی بخواهد شکل بگیرد چگونه می‌توانیم این من را ارتقاء دهیم و تبدیل به من استعلایی کنیم؟ این یکی از دغدغه‌های اصلی ما است که اگر بخواهیم سنتی داشته باشیم، این من بتواند ارتقا پیدا کند. حالا اگر برگردیم به اینکه چگونه می‌خواهیم سنت استعلایی (transcendental) را شکل دهیم، عده‌ای به جای آنکه بر من تمرکز کنند و پرسپکتیوش را توضیح دهند و سپس به جامعه رجوع کنند، بر دولت متمرکز می‌شوند.

از نظر من باید تمام این سنت منطقی و متافیزیکی به طور کامل نقد شود، به همین دلیل است که می‌گویم که هایدگر را کسی اینجا نمی‌خواند؛ چراکه مهم‌ترین مفهوم هایدگر umwelt، یعنی محیط زیست است. آن وحدت منی که نویسنده به دنبال آن است در بنیادهای آنتروپولوژی شکل می‌گیرد. اگر کسی بخواهد آن سنت خودمان را توضیح بدهد، به نظر من باید برگردد و آنتولوژیک بحث کند. باید ببینیم علوم را چگونه می‌خواهیم بازسازی بکنیم، علومی که در بستر جغرافیای خودمان شکل گرفته است؛ یعنی بتوانیم خرد کویری‌مان را توضیح دهیم (خردی که در متن اصفهان، یزد، قم و ... شکل می‌گیرد)، خرد به‌اصطلاح عشایری‌مان را توضیح دهیم، خرد کوهستانی‌مان را توضیح دهیم. این همان دغدغه‌ای است که جناب میری دارد، اینکه چگونه دانش می‌تواند در درون ما شکل گیرد؟ ما باید برگردیم و بحث فلسفی بکنیم. چگونه می‌شود فارابی را در جنبش متافیزیکال بازسازی کرد؟ ما باید یک جریان انتقادی سازمان دهیم که در سنت آنتولوژیک شکل گرفته است، اما این پروژه‌ای است که در درازمدت نتیجه خواهد داد.

 

ادامه دارد ....