شناسهٔ خبر: 39456 - سرویس دیگر رسانه ها

بازگشت به گلوسم‌شناسی: چرا و چگونه؟

مطلب حاضر پیش‌درآمدی است بر معرفی و شرح گلوسم‌شناسی، نظریه‌ی زبانی لویی یلمزلف. این نوشتار بر انگیزه‌های پرداختن به این نظرگاه و ضرورت و امکان چنین کاری متمرکز است، و ورود به خود نظریه و توضیح و تفصیل آن به فرصت‌های بعدی موکول می‌شود. از خوانندگان گرامی می‌خواهم که نظرات و مساعدت‌های خود را با من در میان بگذارند.

 

 

فرهنگ امروز/ محمد امین شاکری

 

تاریخ منقول

زبان‌شناسی نوین پس از یک قرن تلاش گسترده، اکنون دیگر سال‌هاست که توانسته جایگاه مهم خود را به‌عنوان رشته‌ای در میان دیگر رشته‌های علوم انسانی احراز کند. ایده‌های ناب سوسور و پس از آن تلاش‌های دانشمندانی چون بلومفیلد، سپیر، بنونیست، فرث، جونز، تروبتسکوی، یاکوبسون، یلمزلف و بسیاری دیگر، بستری را مهیا ساخت تا «زبان‌شناسی» بتواند هویت خود را در پارادایم‌های مختلف تثبیت گرداند، روش‌ها و موضوع‌های پژوهش خود را تدقیق کند و رویکردهای مشخصی را برای رویارویی با آن چیز‌هایی که در هر پارادایم «زبان» خوانده می‌شود، معرفی کند. در این شرایط و در پی کشاکشی که میان ایده‌ها و پارادایم‌های نوپا درگرفت، برخی توانستند جایگاه خود را تثبیت کنند و همراه با گسترش آکادمیک رشته‌ی «زبان‌شناسی» و نیز توسیع و تبادل ایده‌ها در/با حوزه‌های دیگر دانش –به‌خصوص حوزه‌ی عمومی و فلسفه- ایده‌هایی نو بپرورانند و خود را به‌عنوان رویکرد‌های بهنجار «زبان‌شناسی» برای بررسی زبان معرفی کنند.

در این میان، پارادایم مدنظر چامسکی، یعنی رویکرد «زبان‌شناسی زایشی»[۱] -که البته در تاریخ درونی خود نام‌ها و انشعاب‌های مختلفی به‌خود دیده- جایگاه ویژه‌ای داشته‌است. در ایالات متحده ظهور این اندیشه‌ی نو توانست در طی چند سال به رویکرد غالب و پرطرفدار زبان‌شناسی امریکایی بدل شود، و در دیگر نقاط دنیا نیز به‌عنوان رویکردی قابل توجه حیاتی پویا داشته باشد. مجموعه پارادایم‌های دیگری که معمولاً تحت عنوان کلی «ساختارگرایی»[۲] (اروپایی/قاره‌ای) از آن‌ها یاد می‌شود و غالباً خود را مستقیماً وام‌دار سوسور می‌دانند، نیز پس از تلاش‌های گوناگون در مسیرهای گوناگون توانستند خود را به عنوان مهره‌های کلیدی در زبان‌شناسی امروز معرفی کنند. در تاریخ این پارادایم‌ها «مکتب پراگ»[۳] جایگاه و مقبولیت ویژه‌ای داشته‌است. از دل همین مکتب بود که تلاش‌های گسترده‌ی افرادی چون یاکوبسون پیشرفت‌های بسیار حاصل کرد و نظریه‌ی عمومی مارتینه تحت عنوان «زبان‌شناسی نقش‌گرا»[۴] مطرح گشت که هنوز پس از گذشت بیش از پنجاه سال، به‌خصوص در فرانسه، بسیار پرکاربرد است. رویکرد تازه‌تر دیگری که به‌ویژه در دو دهه‌ی اخیر بسیار مورد استقبال واقع‌شده و خاستگاه‌های بسیار متنوعی دارد، رویکردی است که در آن زبان به‌مثابه‌ی ابزاری است که نقش‌هایی در زندگی اجتماعی-اقلیمی ایفا می‌کند و از این حیث آن را با عنوان پارادایم «نقش‌گرایی» می‌شناسند. چهره‌ی شاخص و مشهور این رویکرد مایکل هلیدی است که «دستور نقش‌گرای نظام‌مند»[۵] او چارچوب نظری بخش قابل توجهی از پژوهش‌های آکادمیک را به خود اختصاص داده‌است. رویکرد تازه و مهم دیگری که باز خاستگاه‌های متنوعی دارد «رده‌شناسی/سنخ‌شناسی زبان»[۶] است که هم و غم خود را مسئله‌ی «جهانی‌های زبان»[۷] قرار داده‌است. همچنین در پی پیشرفت‌های تکنولوژی و همگام با گسترش علم عصب‌شناسی و مغز، نظرگاهی نو پا به عرصه گذاشت که این‌بار دیگر زبان را به‌مثابه‌ی امری زیستی-عصبی می‌دید که ادراک/شناخت را میسر می‌سازد. این همان چیزی است که امروز با عنوان «زبان‌شناسی ادراکی/شناختی»[۸] آشنای ماست. در این نظرگاه حیطه‌های «روان‌شناسی زبان» و «عصب‌شناسی زبان» نقشی محوری دارند. البته در دل زبانشناسی ادراکی/شناختی رویکردهای متنوع و گاه متضادی وجود دارد که برخی از این رویکردها جنبه‌ی عصب‌شناختی یا روان‌شناختی زبان را در اولویت‌های نظری پسین قرار می‌دهند. امروز گرایش به سمت این پارادایم (اگر اصلاً پارادایمی مشخص داشته‌باشد و جایز باشیم نام پارادایم بر آن بگذاریم) با شتاب زیادی رو به فزونی دارد تا جایی که برخی معتقدند که آینده‌ی علم زبان‌شناسی را پژوهش‌های «ادراکی/شناختی» تعیین خواهد کرد.

در لابه‌لای این جریانات اصلی و این پارادایم‌های معتبر و پرطرفدار، می‌توان افراد و گروه‌هایی را رصد کرد که ایده‌ها و تلاش‌هایشان یا رد و طرد شده‌اند، یا با تسامح به یکی از پارادایم‌های معتبر تقلیل یافته‌اند، یا مورد اغفال قرار گرفته‌اند و به‌کلی فراموش شده‌اند، و یا در اقلیتی منزوی با صدایی که به‌سختی شنیده می‌شود، به حیات خویش ادامه داده‌اند. گلوسم‌شناسی[۹] مد نظر یلمزلف[۱۰] از نمونه‌هایی است که تمام این موارد برایش صادق است و در زمره‌ی این حاشیه‌نشینان قرار می‌گیرد.

نقد تاریخ منقول

آن‌چه در بالا به‌طور بسیار مختصر و ناقص بیان شد، تقریباً با تمام تاریخ‌های عمومی و «معتبر» زبان‌شناسی هماهنگ و همراستاست (هرچند شاید به‌غیر از آخرین بند آن). این همان روایت معمولی است که داستان سیر اندیشه‌ی نوین در باب «زبان» را در حیطه‌ی «زبان‌شناسی» (یعنی آن‌جا که قرار است علمی کلی درباره‌ی کلیت زبان ساخته‌شود) در چارچوبی آکادمیک برای افراد –بالاخص افراد دانشگاهی- نقل می‌کند. این روایتی حقیقتاً «واقعی» از اکثریت‌های بالفعل‌شده است. این واقعیت است که مکتب پراگ بیشترین نقش را در ایجاد مفاهیم اساسی مطالعه‌ی زبان ایفا کرده‌است. این واقعیت است که ایده‌های نوی چامسکی و تلاش‌اش برای برپایی یک نظریه‌ی نحوبنیاد در باب زبان (همان چیزی که در زبان‌شناسی امریکایی با عنوان «انقلاب چامسکیایی» شناخته می‌شود) شیوه‌ی نگریستن به زبان، موضوع‌های مطالعاتی و سرنوشت بخش عظیمی از اندیشه‌ی زبانی را برای چندین دهه تعیین کرده‌است. و نیز دیگر اظهاراتی که می‌توان درباره‌ی دیگر پارادایم‌های قدرتمند و «معتبر» -که به برخی از آن‌ها اشاره شد- بیان نمود، همه واقعیت‌هایی هستند که جریانات عمده و جغرافیای آن‌ها را بر ما بازمی‌نمایانند. پژوهش‌گر زبان و زبان‌شناس با آگاهی به این جغرافیا دیگر می‌تواند مسیرش را برگزیند و در همراهی با هم‌مسیرانش سهم خود را در پیشبرد دانش از «زبان» ایفا کند. اما همین‌جا لحظه‌ی درنگ است: آیا اتکا به آن‌چه در جریان است، به آن‌چه اکثریت بالفعل‌شده در تاریخ است، به آن‌چه اندیشورزان فراوانی بر آن قول دارند، و در کل به آن‌چه «معتبر» معرفی می‌شود، کفایت می‌کند؟ آیا آن دیدگاه‌ها و نظریه‌هایی که تعیین‌کننده‌ی سرنوشت و مسیر زبان‌شناسی معرفی می‌شوند-حتی بدون توجه و تأکید بر نیروهای دخیل در مشروعیت دادن به این معرفی- همان «بهترین‌ها» هستند؟ آیا آن «واقعیت تاریخی» -که همواره به‌واسطه‌ی وضع اکثریت تعین می‌یابد- است که شاهراه‌های نیل به «حقیقت» را نشان می‌دهد؟ تا چه میزان می‌توان/بایست به معتبر یا مشروع بودن یک یا چند رویکرد و مهجور بودن رویکردهای دیگر دل بست؟ البته باید این نکته را هم گفت که مقصود از درنگ بر سر چنین پرسش‌هایی به هیچ وجه بی‌اهمیت جلوه دادن تلاش‌ها، رویکردها و پارادایم‌های مذکور و خط بطلان کشیدن بر نتایجی که به‌دست آورده‌اند نیست، بلکه مسئله‌ی مهم خود طرح چنین تشکیک‌هایی است که امکان بازنگری به تاریخ را مهیا می‌سازند و از تعجیل در نهایی‌کردن شیوه‌های معتبر اندیشه و واپس‌رانی نقاط درخشانی که واقعیت بالفعل تاریخی آن‌ها را مهجور ساخته رها شویم.

اکنون دیگر نمی‌خواهیم بیش از این به این نقد و تشکیک بپردازیم. گرچه لازم است اما مجال آن نیست و باید گامی به جلو برداریم. از دل آن‌چه تا بدینجا بیان شد، پرسش‌هایی بنیانی لازم به طرح‌اند که تأمل در آن‌ها بسیار راهگشا و تعیین‌کننده خواهد بود: آن چیز یا چیزهایی که در تمام پارادایم‌های مذکور و در دیگر نظرگاه‌ها «زبان» خوانده می‌شود چیست؟ یا به بیانی دیگر، وقتی که از «زبان» حرف می‌زنیم، از چه حرف می‌زنیم؟ این پرسش گره خورده با این پرسش دیگر است که: منظور ما از «زبان‌شناسی» چیست؟ چه اهدافی و چه وظایفی را برای دانش، معرفت یا علم به «زبان» متصور می‌شویم؟ آیا تعریفی از «زبان» و «زبان‌شناسی» در نظرگاه‌های موجود -هرچند که معمولاً به‌شکلی تدقیق‌ناشده‌اند- وجود دارد که توانسته‌باشد به‌طور مطلق حقانیت را به‌خود تخصیص دهد و دیگر نظرگاه‌ها را طرد کند؟ با نگاهی گذرا به تاریخ منقول می‌توان به وضوح دید که چنین چیزی هرگز واقع نشده و تلاش‌های پراکنده برای تحقق بخشیدن به این خواسته بی‌سرانجام مانده‌اند (در اینجا مشخصاً می‌توان تلاش‌های برخی افراد درون پارادایم زایشی را برای تثبیت ظهور دستور زایشی به‌عنوان یک انقلاب علمی یادآور شد). البته قرار نیست امکان این امر را، که خود انگیزه‌ای مهم برای پیشبرد دانش است، نادیده بگیریم. مسئله این‌جاست که تشخیص چنین وضعیتی و تلاش برای بازنگری به پرسش‌های اولیه، شتاب‌زدگی ما را در تأیید تنها یکی از پارادایم‌های موجود مهار می‌کند و راه را برای تأمل در نظرگاه‌هایی که پاسخ‌های متفاوتی برای این پرسش‌های اولیه دارند هموار می‌سازد.

اما با تمام این اوصاف، آن نقطه‌ی نسبتاً کور متعلق به جغرافیای دانش زبان‌شناختی که تا حد زیادی از دیدرس تاریخ منقول/بالفعل‌شده به‌دور مانده و در عین حال پاسخی متفاوت برای پرسش‌های اولیه به‌دست می‌دهد، در صورت احراز چه شرایطی است که بررسی‌اش اهمیتی دو چندان می‌یابد و می‌تواند در شرایط کنونی به‌طور مقتضی مورد توجه قرار گیرد؟ پاسخی که من برای این پرسش متصور می‌شوم با آن‌چه در صدد معرفی‌اش هستم، بی‌ارتباط نیست: این نظرگاه باید قابلیت ایجاد ارتباط با گستره‌ی عظیمی (و حتی با همه‌ی) پارادایم‌های تثبیت‌شده را داشته باشد، باید توان بررسی و بهره‌وری از نتایج حاصل در دیگر نظرگاه‌ها را داشته باشد، باید از حیث نظری چنان غنی باشد که امکان برپایی یک پارادایم تمام و کمال را میسر گرداند، باید به‌گونه‌ای از زبان و علم زبان سخن بگوید که به تکه‌گویه‌های پراکنده اکتفا نکند، ابژه‌اش را بدون تضمین بازگشت آن‌چه کنار گذاشته می‌شود تقلیل ندهد و مهم‌تر از همه این‌که در قبال آن‌چه که در غالب نظرگاه‌ها هربار به شیوه‌ای از دست می‌رود، یعنی «زبان زنده» با تمام ملازمات‌اش، رویکردی درخور اتخاذ کند. این‌ها، در کنار تمام ملاحظاتی که تا بدین‌جا بیان شد، همان‌هایی‌اند که پس از رصد کردن و گشت‌و‌گذار در وادی اندیشه‌ی زبانی، در نظرگاه «لویی یلمزلف» و علم عمومی «گلوسم‌شناسی»اش یافتم.

چرا گلوسم‌شناسی؟

از حیث نظری، آن دقیقه‌ی تعیین‌کننده‌ای که خود هسته‌ی اصلی انشقاق‌های پارادایمی و معرفت‌شناختی است، همان نخستین پرسش اولیه بر سر چه‌دیدن «زبان» است. این دقیقه، که ناگزیر شعری و کلامی است، در نظرگاه‌های گوناگون گاهی به‌روشنی بیان می‌شود و گاهی باید از لابه‌لای خطوط جست‌وجویشان کرد. لویی یلمزلف در نخستین بند از کتاب اصلی‌اش، «تمهیداتی بر نظریه‌ی زبان»[۱۱] (۱۹۴۳؛ ویرایش و نسخه‌ی نهایی ترجمه‌ی انگلیسی: ۱۹۶۱)، مشخصاً این دقیقه را در توصیفی شعری به بیان در می‌آورد:

«زبان -گفتار انسان- وفور پایان‌ناپذیر گنج‌های گونه‌گون است. زبان آن چیز جدایی‌ناپذیر از انسان است که او را در تمامی کارهایش تعقیب می‌کند. زبان ابزاری است که انسان با آن به اندیشه و احساس، خلق‌وخو، آرزو، اراده و عمل شکل می‌دهد، ابزاری که به‌یاری آن اثر می‌گذارد و اثر می‌پذیرد، ژرف‌ترین شالوده‌ی غایی جامعه‌ی انسانی. هرآینه، زبان همچنین پاسدار فرجامین و ناگزیر فردیت انسان است، پناه هنگامه‌ی تنهایی اوست: آن‌گاه که ذهن با وجود گلاویز می‌شود، همانا تک‌گویی درونی شاعر و اندیشمند است که این مناقشه را فیصله می‌دهد. زبان پیش از نخستین خیزش آگاهی‌مان، گرداگرد ما پرسه می‌زد، آماده برای پاس‌داشت و احاطه‌ی نخستین بذر نحیف اندیشه، و آماده برای همراهی جاودانه‌مان در سراسر زندگی: همراه ساده‌ترین اعمال زیست هرروزه‌مان تا والاترین و ژرف‌ترینِ دقایق- همان دقایقی که به‌یاری ظرف حافظه که خود زبان ارزانی‌مان داشته‌است، به زیست روزمره‌مان گرما و نیرو می‌بخشند. اما زبان یک ملازم بیرونی نیست. زبان در ژرفای ذهن انسان مستقر است، زبان گنجینه‌ی خاطراتی است که میراث فرد و قبیله‌اند، زبان وجدان بیداری است که یاد می‌آورد و هشدار می‌دهد. و گفتار نشان ممیز شخصیت است، نشان خیر و شر، نشان ممیز وطن و ملت، و نشان شکوه منحصر به گونه‌ی انسان. زبان چنان تفکیک‌ناپذیر درون شخصیت، وطن، ملت، بشر و خود زندگی روییده‌است که گاه وسوسه می‌شویم تا از خود بپرسیم که آیا زبان بازتاب صِرف همین‌هاست یا کاملاً از تمام‌شان جداست؟- زبان خودِ بذری است که تمامی این‌ها از دل آن جوانه زده‌اند.»

این توصیف درخشان حاکی از آن است که در گلوسم‌شناسی نه با اشکال تقیل‌یافته‌ی «پدیده‌ی زبان» سروکار داریم و نه صرفاً با جنبه‌های بیرونی و عرَضی آن، بلکه زبان در کلی‌ترین مفهوم ممکن و به‌عنوان شالوده‌ی غایی زیست انسانی نگریسته می‌شود. گرچه در دیگر نظرگاه‌ها نیز می‌توان توصیفاتی از این دست یافت، اما آن‌چه معمولاً رخ می‌دهد یا این است که در مبادرت برای برساختن نظریه‌ای برای نیل به دانش به زبان، این نقطه‌نظر نخستین رفته‌رفته رنگ می‌بازد و جای خود را به نقطه‌نظری استعلایی می‌دهد، و یا این که در پی اصرار بر ماندن در این دقیقه‌ی درخشان، دغدغه‌ی مبادرت‌ورزی به برساختن نظریه کنار می‌رود (این مورد دوم را می‌توان در فلسفه‌های نوینی که از زبان سخن می‌گویند –به‌خصوص در حیطه‌ی فلسفه‌ی قاره‌ای- مشاهده کرد). تأکید بر این توصیف کل‌نگر و حفظ آن، یقیناً بار بسیار سنگینی بر دوش نظریه‌پرداز می‌گذارد. یلمزلف در مسیر دشوار تدارک نظریه‌اش همواره سعی بر حفظ این دقیقه‌ی نخستین دارد، دقیقه‌ای که جلوه‌اش را در دقیقه‌ی واپسین بازمی‌یابد.

اما برای یلمزلف، رسیدن به این مهم چگونه میسر می‌شود؟ این مسئله در پیوندی بنیادی با دیگر پرسش اولیه، یعنی پرسش از چگونگی نیل به دانش به زبان، قرار دارد. در دیدگاه یلمزلف تنها مسیر برای نیل به کلیت همه‌گیر زبان، از دل «درون‌ماندگاری»[۱۲] می‌گذرد. در این‌جا باید نکته‌ای اساسی را مدنظر قرار داد: آن‌چه ما از مفهوم «درون‌ماندگاری» نزد یلمزلف درمی‌یابیم نباید با استفاده از این اصطلاح در نظرگاه‌های حوزه‌مدار و حتی استعلایی که آن را به‌مثابه‌ی لازمه‌ای صرفاً روش‌شناختی به‌کار می‌گیرند، خلط کنیم. این ایده‌ی «درون‌ماندگاری» اساساً با هرگونه بنیان اندیشگانی حوزه‌مدار در تعارض است و گرچه روش‌شناسی‌اش لاجرم متکی بر همین ایده و بالطبع «درون‌ماندگار» است، اما هرگز به آن قابل تقلیل نیست. ایده‌ی «درون‌ماندگاری» مبادی‌اش را در اندیشه‌ی مدرن، در فلسفه‌هایی هم‌چون فلسفه‌ی اسپینوزا و نظام درون‌ماندگار اخلاق او باز می‌یابد. همین ایده پس از گذر از دل «نقد»‌های کانت و چرخشی که در ساحت فلسفه ایجاد شد، در نظام فلسفی پیچیده و دشوار هگل (البته در شکل و شمایلی متفاوت) بسیار غنی و پربار می‌گردد. رد این ایده را می‌توان در اشکال متفاوت فلسفه‌ی معاصر، از نیچه و برگسون گرفته تا فوکو، دریدا و نماینده‌ی شاخص اندیشه‌ی درون‌ماندگار در فلسفه‌ی امروز، ژیل دلوز، دنبال کرد. در این نقاط است که نیل به درون‌ماندگاری به غایتی برای اندیشه بدل می‌گردد. درباره‌ی خود ایده‌ی درون‌ماندگاری و نیز پیوند آن با نظریه‌ی زبان به کنکاش‌ها و مباحث بسیاری نیاز است که این مجال فرصت آن را نمی‌دهد. اما نکته‌ی تمایزبخش در اندیشه‌ی یلمزلف، یعنی آن‌چه خود او به «تجاوز به حیطه‌ی معرفت‌شناسی[۱۳]» تعبیرش می‌کند، چیزی است که باید آن را تصریح نمود: تنها مسیر برای نیل به دانش درون‌ماندگار از دل نگاه به «زبان» می‌گذرد. این نگرش که ضرورت ذاتی نظرگاه بدیع گلوسم‌شناسی محسوب می‌شود، هنگامی به‌روشنی متجلی می‌گردد که کل استدلال‌ها، تعاریف و نظام نظری مدنظر یلمزلف –به‌خصوص آن‌چه در کتاب تمهیدات می‌آید- در تمامیتی یک‌پارچه مورد مداقه قرار گیرد.

پس می‌توان گفت گلوسم‌شناسی، نظریه‌ای «کل‌گرا»[۱۴] و «درون‌ماندگار» (البته در فهم ضرورتاً سخت‌گیرانه‌ی یلمزلف از این مفاهیم) است. نطفه‌ی چنین نظرگاهی در باب زبان مشخصاً در دل روشن‌گری‌های اساسی فردینان دو سوسور بسته شده‌است. خوانش یلمزلف از سوسور، دنبال‌کردن ایده‌های او تا سرحدات‌شان و نظام نظری بنیادین و پویایی که برساخته‌است، ما را موجب می‌کند تا هم‌نوا با گرماس، وی را «خلف راستین و شاید تنها وارث حقیقی سوسور که توانست نیات وی را تصریح گرداند و آن‌ها را در سیاقی متعین صورت‌بندی کند» (مقدمه‌ی ترجمه‌ی فرانسوی «تمهیدات»، ۱۹۷۱) توصیف کنیم. گرچه این پیوند نظری بسیار بارز و حائز اهمیت است، اما باید توجه داشت که یلمزلف اصلاحات و تغییرات بنیادینی در ایده‌های سوسور ایجاد می‌کند و آن‌ها را در گسترده‌ترین شکل ممکن بسط می‌دهد. همین‌جاست که باید به یکی از جنبه‌های اساسی گلوسم‌شناسی اشاره کرد: هدف غایی نظریه‌ی زبان نه توصیف یک «زبان طبیعی»، و نه حتا توصیف «زبان» در مفهوم کلی آن، بلکه نیل به دانشی فراگیر در باب «انسان و جهان» یا «بشیریت و عالمیت»[۱۵] در همکاری مداوم و پویا با تمامی دیگر حیطه‌های دانش است. اعلام این هدف غایی –که اقتضای خود نظریه‌ی زبان یلمزلف است- به یاری تعریف مفاهیمی اساسی چون نشانگان[۱۶]، نشانگان تصریحی[۱۷]، نشانگان تضمنی[۱۸]، فرانشانگان[۱۹]، نشانه‌شناسی[۲۰]، فرانشانه‌شناسی[۲۱] و غیره، میسر می‌شود.

از آن‌جا که قرار نیست در این مجال کوتاه به خود نظریه‌ی گلوسم‌شناسی ورود کنیم و به چیستی آن بپردازیم، به همین اشاره‌ها بسنده می‌کنیم و تنها به عنوان نکته‌ی آخر سازوکار نظریه را در پیوند با هدف درونی آن از پیش چشم می‌گذرانیم. آن‌چه که با درنظر گرفتن ملاحظات مطرح‌شده باید به‌عنوان یک ویژگی بارز گلوسم‌شناسی مورد توجه قرار گیرد این است که این نظرگاه به دنبال برساختن یک «دستگاه محاسباتی»[۲۲] تماماً «صوری»[۲۳] و «اختیاری/دل‌بخواهی»[۲۴] است. این همان ایده‌آل مدنظر سوسور است –به‌خصوص دست‌نوشته‌های تازه کشف‌شده از وی مؤید چنین اظهاری است (مراجعه کنید به شرح تازه‌ی پل بویساک[۲۵])-. گلوسم‌شناسی بر خلاف آن‌چه که غالباً در زبان‌شناسی (و نیز در دیگر علوم) رایج است، سنگ محک توصیف خود را نه در داده‌های تجربی‌ای که معمولاً با اصطلاح «امور واقع» برچسب‌گذاری می‌شوند، بلکه در جامعیت، سازگاری درونی و سادگی خود تحلیل جست‌وجو می‌کند. از این‌رو گلوسم‌شناسی هیچ خویشاوندی‌ای با واقع‌گرایی خام ندارد. نیز این نظرگاه هرگز به دنبال جهانی‌های بالفعل نیست: صورت‌بندی‌های جهانی/همگانی هرگز یافتنی نیستند، بلکه «اصول ساختاری» جهانی/همگانی، که طبق تعاریف یلمزلف ضرورتاً خصلتی «مجازی»[۲۶] دارند، یافتنی‌اند. به بیانی دیگر –و البته متفاوت با اصطلاحات گلوسم‌شناسی-، نظریه‌ی زبانی یلمزلف در پی «امور کلی[۲۷]» است، نه «امور جهانی/همگانی». به نظر من، اتخاذ چنین دیدگاهی از حیث اخلاقی و سیاسی نسبت به آن‌چه در دیگر نظرگاه‌ها رخ می‌دهد به ایده‌ی «دموکراسی» نزدیک‌تر است. پارادایم‌های معتبر و تثبیت‌شده‌ی زبان‌شناسی نوین در بخش قابل‌توجهی از ایده‌پردازی‌ها و تلاش‌هایشان، بالاخص در نیمه‌ دوم قرن بیستم، با تأکید بر جهانی‌های بالفعل در جهتی متفاوت گام نهاده‌اند و از این‌رو پربی‌راه نیست که گاهی برخی منتقدین به نظریه‌های افرادی چون چامسکی انگ گام‌نهادن در مسیر «فاشیسم» را می‌زنند. البته انگ‌زنی و نادیده انگاشتن ارزش کار اندیشگانی این پارادایم‌های معاصر هرگز مطلوب نیست و قرار نیست در تلاش‌های علمی‌مان به چنین رفتارهایی دامن بزنیم. گرچه مطلوب همان مطلوب است، اما آن‌چه اظهار شد موقتاً عقیده‌ای شخصی است که به مداقه و غور و مباحثه‌ی بیشتر نیاز دارد.

چگونه گلوسم‌شناسی؟

لویی یلمزلف با معرفی نظریه‌ی زبانی، یا به بیانی مناسب‌تر علم عمومی گلوسم‌شناسی، شالوده و بستری را برای به جریان افتادن نظرگاهی درون‌ماندگار مهیا ساخت تا با ایستادن بر آن و تلاشی سخت و پویا به‌سوی هدف غایی و استعلایی، یعنی شناخت زبان، انسان و جهان، گام برداریم. آن‌چه او در نظر دارد یک برنامه‌ی بسیار بلند مدت است که باید در مسیرهای مختلف به آن اهتمام ورزید و به‌یاری همکاری سایر علوم آن را گسترش داد. در این میان ویژگی منحصربفرد و مهم گلوسم‌شناسی این است که گرچه بر شالوده‌هایی محکم و استوار –و البته با اتکا به امور کلی و به سیاقی صوری- بنا شده و هربار در پی کشف و برساختن «ثبات» است، اما بسیار گشوده و انعطاف‌پذیر نیز هست. گلوسم‌شناس/نظریه‌پرداز در مواجهه با ابژه‌اش برای رسیدن به تحلیلی مقتضی، می‌تواند هر بار مسئله و مفهوم جدیدی را معرفی کند و با توجه به ملاحظات اساسی گلوسم‌شناسی آن را به‌طور صوری تعریف نماید و در ارتباط با تمام تعاریف دیگر نظام تعاریف نظریه آن را به‌کار بندد.[۲۸]

برای همراهی با این نظرگاه یقیناً تلاش‌های جان‌فرسایی نیاز است. باید توجه داشت که در این راه نباید «تاریخ منقول» و در پی آن، «وضعیت موجود» را –پس از ملاحظات مطروح- یگانه ملاک پنداشت و آن را همچون سدی در این راه دید. اما مروری گذرا بر جایگاه این نظرگاه در این تاریخ، برای روشن‌شدن مسیر امروز ما بسی راهگشا می‌نماید:

«بارقه‌ی اولیه‌ی نظرگاه گلوسم‌شناسی، در دوران نوجوانی یلمزلف و هنگامی زده‌شد که با کژروی‌های آوایی در گفتارش، که هیچ خللی در درک متقابل ایجاد نمی‌کردند، مواجه گشت. بعدها پس از خواندن کتاب «دوره‌ی زبان‌شناسی عمومی» منتسب به سوسور و مداقه در ایده‌های آن، بسیار از همخوانی آن‌ها با نظرات خویش استقبال نمود و مطالعات گسترده‌اش را بر روی شمار کثیری از زبان‌ها و نیز نظریات دیگر در زبان‌شناسی، منطق و فلسفه آغاز کرد. وی پس از انتشار چند کتاب و مقاله‌ی مهم، در سال ۱۹۳۱ «حلقه‌ی زبان‌شناسی کپنهاگ»[۲۹] را تأسیس کرد و در آن‌جا در همراهی با ه. ی. اولدال[۳۰] بر تدوین بنیان‌های یک نظریه‌ی زبانی نوین همت گمارد. همکاری یلمزلف و اولدال خیلی زود، پس از آغاز جنگ جهانی دوم، پایان یافت و یلمزلف ادامه‌ی کار را به تنهایی پیش برد. ماحصل سال‌ها تلاش و اندیشه‌ورزی وی نخستین ویرایش از کتابی با عنوان «تمهیداتی بر نظریه‌ی زبان» بود که در سال ۱۹۴۳ انتشار یافت. این کتاب از حیث ایجاز و سخت‌یابی در نوع خود تقریباً بی‌نظیر بود (شاید نمونه‌ای مشابه را بتوان در رساله‌ی منطقی-فلسفی ویتگنشتاین یافت، که البته در آن‌جا زبان از منظری بسیار متفاوت نگریسته می‌شود). کتاب «تمهیدات» در ابتدا درون حلقه‌ی کپنهاگ مورد استقبال واقع شد، اما در ادامه این استقبال نتوانست به یک همراهی تمام‌عیار بدل شود. خود یلمزلف نیز بیشتر زمان خود را صرف ادامه‌ی پژوهش‌هایش و ایجاد نسخه‌ای اولیه از خود نظریه‌ی زبان کرد. ترجمه‌ی انگلیسی این کتاب به‌دست ویتفیلد[۳۱]، و به‌خصوص نسخه‌ی بازبینی‌شده و ویرایش‌شده‌ی آن با همکاری خود نویسنده (۱۹۶۱)، موجب شد تا نظرگاه گلوسم‌شناسی به‌طور گسترده‌تری در سطح جهانی، به‌خصوص توسط نظریه‌پردازان و فیلسوفان، مورد خوانش قرار گیرد. اما تأثیر معرفی این اثر پیش از آن‌که بخواهد جایگاه مطلوب‌اش را بیابد، با به جریان درآمدن موج همه‌گیر دستور زایشی چامسکی کم‌کم رنگ باخت و این اندیشه‌ی مهم به حاشیه رانده‌شد. یلمزلف در این اثنا چندین مقاله‌ی مهم در باب گلوسم‌شناسی منتشر کرد که مهم‌ترین آن‌ها «چینه‌بندی زبان»[۳۲] (۱۹۵۹) است. بیماری شدید چند ساله و مرگ زودهنگام وی در سال ۱۹۶۵ سبب شد که حاصل تلاش‌اش برای تدوین نسخه‌ای اولیه از نظریه‌ی زبان، در زمان حیات خود او منتشر نشود. چند سال پس از مرگ وی، ویتفیلد به نسخه‌ای از پیش‌نویس آن کتاب معهود دست‌یافت و سرانجام به کمک دیگر دست‌نوشته‌ها آن را ویرایش کرد و در سال ۱۹۷۵ (ده سال پس از مرگ یلمزلف) تحت عنوان «چکیده‌ای از نظریه‌ی زبان»[۳۳] در تیراژ بسیار محدود به زبان انگلیسی منتشر ساخت. انتشار این کتاب دوم در شرایطی صورت گرفت که دیگر گلوسم‌شناسی حکم «مهجور» شدن‌اش را از دست تاریخ دریافت کرده‌بود و دیگر دغدغه‌ها و دلمشغولی‌ها سمت و سوی دیگری گرفته‌بود؛ تا جایی که اکثراً حتی از وجود چنین کتاب دومی باخبر نشدند.

تعهد ویژه‌ی یلمزلف به حقیقت و متعاقباً سختگیری او در ساحت نظریه‌پردازی زبان، سبب شد که بسیاری گلوسم‌شناسی را یک «کابوس اصطلاح‌شناختی» قلمداد کنند. به‌علاوه عدم چالاکی او در اشاعه‌ی نظریه‌اش در کنار طوفان زبان‌شناسی زایشی موجب شد تا این نظرگاه ارزنده رفته‌رفته رو به فراموشی بنهد. اما جدا از این دلایل، عامل اصلی به حاشیه رانده‌شدن گلوسم‌شناسی، همان چیزی است که ژ. اِلبوم[۳۴](۲۰۱۲) به نیکی آن را «ترس از صورت» می‌نامد. بحث در این‌باره را لاجرم باید به زمانی دیگر سپرد.

بار اصلی پیشبرد نظرگاه گلوسم‌شناسی را اساساً خود یلمزلف بر دوش می‌کشید. در دو دهه‌ی نخست، همراهی با این نظریه بیشتر به حلقه‌ی کپنهاگ محدود می‌شد و به‌طور پراکنده همراهانی را نیز در دیگر کشورها، به‌خصوص در فرانسه، آلمان، هلند و ایتالیا، برای خود دست‌وپا کرد. گرچه ادبیات پژوهشی گلوسم‌شناسی در این دوره قابل توجه است، اما نتوانست پویایی لازم را ایجاد کند. پس از مرگ یلمزلف و از هم پاشیدن حلقه‌ی کپنهاگ، همین همراهی‌ها هم کم‌کم رو به قهقرا نهادند. اما از سوی دیگر، با انتشار ترجمه‌ی انگلیسی «تمهیدات» (به‌خصوص نسخه‌ی ویرایش‌شده‌ی سال ۱۹۶۱)، در شرایطی که مسائل پیرامون نشانه و نشانه‌شناسی، به‌ویژه در فلسفه، اهمیتی دو چندان یافته‌بود، تأثیرات بیرونی نظرگاه گلوسم‌شناسی بسیار چشم‌گیر شد. در این‌جا تنها به اشاره‌ای فهرست‌وار از افرادی که مستقیماً تحت تأثیر آرای یلمزلف بودند بسنده می‌کنیم: ژولین گرماس (و مکتب نشانه-معناشناسی پاریس)، اومبرتو اکو، رولان بارت، ژاک دریدا، یولیا کریستوا، فیلیس گوتاری و ژیل دولوز، و در حیطه‌ی زبان‌شناسی، مایکل هلیدی و سیدنی لمب. این تأثیرات، گرچه بسیار حائز اهمیت‌اند، اما از آن‌جا که به خود گلوسم‌شناسی مبادرت نورزیده‌اند و ایده‌ها را در ساحت اندیشگانی خویش پیش برده‌اند، در زمره‌ی مطالعات این پارادایم قرار نمی‌گیرد. به همین دلیل است که این تأثیرات، تأثیرات «بیرونی» خوانده‌شد.

پس از مرگ یلمزلف تا اواخر سده‌ی بیستم، یعنی دوره‌ای که می‌توان آن را «دوره‌ی رکود» خواند، دیگر گلوسم‌شناسی به حاشیه رفت و بسیاری از زبان‌شناسان نیز دیگر آن را فراموش کردند و اکثر قریب به اتفاق دل‌مشغول دیگر نظرگاه‌های استعلایی (استعلایی در معنای مدنظر یلمزلف) شدند. در این بین، انتشار دیرهنگام کتاب «چکیده» نیز نتوانست توفیری حاصل کند. در این سال‌ها، عده‌ای معدود به‌طور غیرمتمرکز و جزیره‌وار تمرکز خود را بر گلوسم‌شناسی معطوف ساختند. همین تلاش‌های بی‌سروصدا، گرچه در فضایی به دور از پویایی علمی و پژوهشی صورت گرفتند، اما، در کنار ترجمه‌ی کتاب «تمهیدات» به زبان‌های فرانسوی، ایتالیایی، آلمانی، اسپانیایی و پرتقالی (از ۱۹۷۱ تا ۱۹۸۹)، زمینه‌ای را برای بازگشت به گلوسم‌شناسی مهیا ساختند. تشکیل حلقه‌ی گلوسم‌شناسی ایتالیا در نیمه‌ی دوم دهه‌ی ۱۹۹۰ و چند گروه مطالعاتی دیگر در بلژیک، اسپانیا، برزیل و مکزیک، و نیز پژوهش‌های دیگر افراد در همکاری با این گروه‌ها سبب شد تا بار دیگر گلوسم‌شناسی، مخصوصاً در این سال‌های نخستین قرن بیست‌ویکم، حیاتی دوباره بیابد. امروز تمرکز اصلی پژوهش‌های گلوسم‌شناسی بر کتاب دیرهنگام منتشرشده‌ی «چکیده» است. در این راستا، در سال ۲۰۱۲ همایشی بین‌المللی تحت عنوان «خوانش کتاب چکیده‌ای از نظریه‌ی زبان لویی یلمزلف» در دانشگاه لیژ برگزار شد. از میان افراد نسل جدید گلوسم‌شناس می‌توان این نام‌ها را برشمرد: س. بدیر[۳۵]، ر. گالاسی[۳۶]، ف. گگین[۳۷]، س. زرزلا[۳۸]، م. پیلا[۳۹]، ل. سیگانا[۴۰]، ج. ر. دوکارمو[۴۱]، ر. مانچینی[۴۲]، ج. دیفیوری[۴۳]، ا. اسکارسلی[۴۴]، ا. هرمان[۴۵]و م. تورنیه[۴۶]. از این بین، پروفسور بدیر، استاد دانشگاه لیژ، با کتاب‌های مهمی چون «یلمزلف» (۲۰۰۰) و «معرفت‌شناسی نشانه‌شناختی: نظریه‌ی زبانی لویی یلمزلف»[۴۷] (۲۰۱۴) و دیگر تألیفات و مقالات، بیشترین سهم را در این بازگشت بر عهده داشته‌است. این تلاش‌های مجدانه، برای احیای مطلوب گلوسم‌شناسی، به‌گونه‌ای گسترده‌تر و در ارتباط با تجارب غنی زبان‌شناسی نوین، نشانه‌شناسی و فلسفه در دهه‌های گذشته، نخستین گام‌ها را برداشته‌اند...».

این تاریخ‌گویی مختصر می‌تواند حکایتی، هرچند ناقص، از سیر و موقعیت کنونی گلوسم‌شناسی برای ما بازگو کند؛ حکایتی که طرد و تقلیل، اغفال و فراموشی، و انزوای مطروح در تاریخ منقول را از زاویه‌ای دیگر می‌بیند و از آن می‌گذرد. اکنون ما، با توجه به الزام و اهمیت خوانش یلمزلف و در کل چرایی مبادرت به گلوسم‌شناسی، و نیز با توجه به موقعیت کنونی ترسیم‌شده، اگر بخواهیم در فضای علمی و اندیشگانی زبان فارسی با این جریان کلی «احیا» همراه شویم و بستر را برای پیشروی در برنامه‌ای که یلمزلف مد نظر داشت مهیا سازیم، باید چه کنیم؟ پرواضح است که آشنایی کامل با آرای سوسور و مطالعه‌ی دقیق کتاب «دوره» و نیز شرح‌های جدید بر آرای او، پیش‌نیاز ضروری اهتمام به این نظرگاه است. همچنین دانستن مباحث و مفاهیم کلی منطق و نیز مسائل اساسی در فلسفه، در این راه لازم می‌نماید. متأسفانه در زبان فارسی تا به امروز گلوسم‌شناسی به‌شدت مورد اغفال واقع‌شده‌است. در میان متون آکادمیک، یعنی پایان‌نامه‌ها و مقاله‌ها، هیچ متنی پیدا نمی‌شود که به گلوسم‌شناسی اختصاص یافته‌باشد[۴۸]. در متون غیرآکادمیک، یعنی کتاب‌ها و دیگر مقالات تألیفی یا ترجمه‌ای نیز، جز چند مورد انگشت‌شمار که در بخش‌هایی بسیار مختصر و به‌صورت گذرا گلوسم‌شناسی را از پیش چشم گذرانده‌اند[۴۹]، این نظرگاه مورد غفلت واقع شده‌است. در این شرایط، آن‌چه پیش از هر چیز ضروری می‌نماید، ترجمه‌ی کتاب اصلی و اولیه‌ی گلوسم‌شناسی، یعنی «تمهیداتی بر نظریه‌ی زبان» است.[۵۰] این همان کاری است که در بسیاری زبان‌ها، همچون فرانسوی، ایتالیایی، اسپانیایی، پرتغالی و آلمانی، با فاصله‌ی سه یا چهار دهه از انتشار نسخه‌های اصلی (دانمارکی و سپس انگلیسی) انجام شده‌است و اکنون می‌تواند با فاصله‌ای بیشتر (حدود هفت دهه) در زبان فارسی انجام شود. در کنار این کار طبیعتاً مطالعات گسترده‌تر ادبیات گلوسم‌شناسی، بحث و شرح‌های مقدماتی، مطالعات تطبیقی و تبادل آرا با تمام حیطه‌های مربوط، امری ضروری است تا فهم حاصل آید و ادبیاتی مناسب برای معرفی این نظرگاه در زبان فارسی ایجاد شود. اما باید توجه داشت که در این راه شتاب‌زدگی ناشایست و مخرب است؛ چه حیطه‌های اندیشگانی مهمی در علوم انسانی که با ورود به زبان فارسی در معرض هیجان‌ها و تعجیل‌ها، و در پی آن قضاوت‌های زودرس، قرار گرفتند و به کژفهمی‌ها و برداشت‌های سو کشیده‌شدند.

پس مشروط به آن‌چه پیش‌تر آمد و با همت‌ها و دقت‌های همکارانه، می‌توان فضایی پویا را برای مبادرت ورزیدن به گلوسم‌شناسی -این نظرگاه درون‌ماندگار، دقیق و گشوده برای نیل به دانشی فراگیر از انسان و جهان- و در پی آن همراهی با تلاش‌های بین‌المللی برای تدارک و پیش‌برد آن، متصور شد.

 

[۱] Generative Linguistics

[۲] Structuralism

[۳] Prague School

[۴] Functional Linguistics

[۵] Systemic Functional Grammar

[۶] Linguistic Typology

[۷] Linguistic Universals

[۸] Cognitive Linguistics

[۹] Glossematics

[۱۰] L. T. Hjelmslev

[۱۱] Omkring sprogteoriens grundlæggelse / Prolegomena to a Theory of Language

[۱۲] immanency

[۱۳] epistemology

[۱۴] holistic

[۱۵] “humanitas et universitas”

[۱۶] semiotic

[۱۷] denotative

[۱۸] connotative

[۱۹] metasemiotic

[۲۰] semiology

[۲۱] metasemiology

[۲۲] calculus

[۲۳] formal

[۲۴] arbitrary

[۲۵] P. Bouissac, Saussure, ۲۰۱۰ (ترجمه‌ی فارسی این کتاب به‌زودی منتشر خواهد شد).

[۲۶] virtual

[۲۷] generals

[۲۸] برای نمونه در این‌جا می‌خواهم به یک امکان اشاره کنم: شاید بتوان آن مفهومی را که فوکو تحت عنوان «انونسه» (حکم/گزاره) در باب زبان مطرح می‌نماید، پس از درکی مقتضی از آن و تعیین جایگاه‌اش در ساحت نظریه، تحت تعریف یا تعاریفی صوری در نظریه‌ی عمومی زبان/دانش دخیل نمود. البته در این لحظه، این امکان یک گمانه‌زنی بیش نیست؛ اما به‌نظر می‌رسد که در صورت تأیید این امکان، آن‌چه حاصل خواهد شد به نظریه‌ی گفتمانی لاکلائو و موف نزدیک‌تر خواهد بود.

[۲۹] Linguistic Circle of Copenhagen

[۳۰] H. J. Uldal

[۳۱] F. J. Whitfield

[۳۲] La Stratification du Langage

[۳۳] Résumé of a Theory of Language

[۳۴] G. Elbom, “Fear of Form”.

[۳۵] S. Badir

[۳۶] R. Galassi

[۳۷] F. Ghegin

[۳۸] C. Zorzella

[۳۹] M. Pila

[۴۰] L. Cigana

[۴۱] J. R. do Carmo

[۴۲] R. Mancini

[۴۳] J. Di Fiuri

[۴۴] A. Scarcelli

[۴۵] A. Herreman

[۴۶] M. Taverniers

[۴۷] "Epistémologie sémiotique: La théorie du langage de Louis Hjelmslev"

[۴۸] البته به جز پایان‌نامه‌ای مربوط به سال ۱۳۵۲ که در زیربخشی، بحث نشانه از دیدگاه یلمزلف را به‌شکلی ناقص و نابسنده بررسی کرده‌است، و نیز دو یا سه مقاله که در چند پاراگراف به وجود این نظرگاه اشاره کرده‌اند.

[۴۹] که تنها دو نمونه از آن‌ها خواندنی‌اند: پ. سورن، مکاتب زبان‌شناسی نوین در غرب: صص ۶۲-۷۷؛ و پ. متیوس، تاریخ مختصر زبان‌شناسی ساختگرا، صص ۱۶۳-۱۷۵. که باز این مورد دوم به‌دلیل ضعف ترجمه قابل استناد نیست.

[۵۰] من (نویسنده‌ی مطلب حاضر) حدود یک سال است که ترجمه‌ی کتاب «تمهیدات» را شروع کرده‌ام و اکنون این کار در مراحل پایانی‌اش قرار دارد. امیدوارم پس از مشورت و رایزنی بر سر اصطلاحات معادل و آماده‌شدن نسخه‌ی نهایی، این اثر «هفت‌خان نشر کتاب» را به‌راحتی درنوردد و به‌زودی منتشر شود.

 

منبع: سایت انسان شناسی و فرهنگ