شناسهٔ خبر: 39991 - سرویس دیگر رسانه ها

نسبت علم و دین؛ تعارض یا تعاون

احسان شریعتی در مناظره «نسبت علم و دین» گفت: علم و دین هم می‎توانند مزاحم یکدیگر باشند و هم می‎توانند مکمل و مصحح یکدیگر قلمداد شوند. نسبت علم و دین بستگی به تلقی ما از این دو دارد.

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ سومین نشست از سلسله مناظره‎های علمی در «نسبت علم و دین» با حضور «احسان شریعتی» و «علیرضا شجاعی‎زند» در دانشکده علوم انسانی دانشگاه تربیت مدرس برگزار شد. این سلسله مناظره‎ها در واقع کاری میان‎رشته‎ای بین جامعه‎شناسی، فلسفه تعلیم و تربیت و فلسفه و حکمت است که در دانشگاه تربیت مدرس برنامه‎ریزی شده است. لازم به ذکر است که در ابتدای نشست «علی‎محمد حاضری» مدیر نشست عنوان داشت که این نشست، مناظره به معنای تقابل دو اندیشه در دو اندیشمند نیست و سخنرانان تنها به ارائه دیدگاه‎های خود در این باب می‎پردازند.

مسأله رابطه دین و علم حاصل چرخش پارادایمی بعد از انقلاب است

احسان شریعتی در ابتدا با اشاره به پیش داوری ای که ممکن است نام وی برای اذهان متبادر سازد، گفت: از نظر فکری ما از جوانی تحت آموزه‎های پدران فکری خود مثل استاد محمدتقی شریعتی، آیت‎ا... طالقانی، علی شریعتی و امثال این نواندیشان دینی بودیم. و من این راه را انتخاب کردم و از آن دفاع می‎کنم اما با این تفاوت که باید توجه داشته باشیم ما در دوران دیگری هستیم که نسل‎ها تغییر کرده‎اند و همچنین صورت‎بندی‎های معرفتی چه در ایران و چه در سطح جهان تغییر کرده است و این امر موجب گشت‎ها و چرخش‎های پارادایمی شده است. مضاف بر اینکه حوزه اندیشه من فلسفه است و کیش و خاستگاه فلسفه نیز پرسش‎گری است. بنابراین ما نمی‎توانیم هیچ اصلی را از پیش، بدون اینکه پرسشی مطرح شود، بپذیریم؛ از جمله همین میراث فکری و فرهنگی که از نسل‎های پیشین به ما رسیده است.

وی در ادامه به تاریخ این نسبت اشاره کرد و گفت: نسبت علم و دین مساله جدیدی است و در تاریخ سنتی ما چنین بحثی مطرح نبوده است بلکه محصول کار امثال شریعتی‎هاست که این نسبت مطرح می‎شود. پروژه‎ای که از سید جمال‎الدین اسدآبادی تا اقبال لاهوری و تا شریعتی ادامه دارد برای اینکه تجدید حیات و نوزایی در عالم اسلام به وجود آید. نواندیشان نسل اول در مقابل علم و دستاوردهای جدید عصر خود معتقد بودند آموزه‎های وحیانی ما تناقضی با علم ندارد و در نسل بعدی که دکتر شریعتی بود تفاوت‎هایی در علوم دقیقه و علوم انسانی پیش آمد و تبیین علل تبدیل به توهم معنای تبدیل شد. یک چنین جهشی در نسبت بین علم و دین در اندیشه شریعتی نسبت به نسل پیش از خود مثلا پدرش پیش آمد. علاوه بر این، شریعتی «نقد ایدئولوژی دین» را نیز مطرح کرد و این انتظار را به وجود آورد که اسلام می‎تواند در حوزه تمدنی و فرهنگی در مقابل دغدغه ایدئولوژی‎ها خود یک سپر ایدئولوژیکی بسازد و سنت موروثی و خرافی دین سنتی را نقد کند و می توان یک تفکر راهنمای عمل آنچه را که ایدئولوژی‎های مدرن پیشنهاد می‎دهند بر اساس جهان‎بینی توحیدی و ایدئولوژی اسلام به وجود آورد.

این پژوهشگر حوزه فلسفه دین در ادامه افزود: آن چیزی که امروزه به عنوان مساله علوم انسانی مظنون واقع شده و مساله رابطه دین و علم به وجود آمده، موضوع جدیدی است که از گشت پارادایمی بعد از انقلاب پیش آمد. در حالی که در نزد پدران فکری ما نواندیشی در مقابل سنت مطرح بود. اما آن چیزی که امروزه مطرح می‎شود به عنوان بنیادگرایی به تعبیر غرب، نه نواندیشی است نه سنت‎گرایی بلکه پدیده سومی است که به عنوان سنتزی از این دو می‎توان از آن نام برد.

علم و دین مکمل و مصحح یکدیگر 

احسان شریعتی در ادامه به بیان دیدگاه خود پرداخت و گفت: موضوع عقل و وحی و انطباق‎شان در تاریخ فلسفه، قدیمی است. ولی در دنیای فکری ما – یعنی فلسفه اسلامی و از زمان فارابی تا شریعتی- این گونه حل شده است که اتفاقا در اسلام نسبت به علم مانع عقیدتی برای پژوهش و تحقیق وجود ندارد بلکه تشویق هم شده است. بنابراین آن مانع عقیدتی که در مسیحیت وجود دارد ما نداریم و از نظر فقهی نیز حکم داریم که «كلّ ما حكم به العقل حكم به الشّرع، و كلّ ما حكم به الشّرع حكم به العقل» یعنی هر چیزی که عقل حکم می‎کند شرع نیز بدان حکم می‎کند و هر چیزی که شرع نیز حکم می‎کند عقل نیز بدان حکم می‎کند.

وی در ادامه اشاره کرد: زمانی که دین به عنوان یک رشته علمی مطرح شد و دین‎شناسی شکل گرفت نتیجه این شد که دین حوزه مستقلی یافت که مدالیته خاص خودش را دارد، یعنی در واقع شکل برخورد انسان با امر قدسی است و علوم انسانی نیز می‎تواند در شکل سنتی خودش برای دین خطرناک باشد، به دلیل اینکه آن باورهای تعبدی و جزمی را زیر سوال می‎برد و کار خودش را با این شروع می‎کند. در چنین وضعیتی طبیعی است که در بسیاری از کشورهای اسلامی، علوم انسانی نیست و مثلا در کشوری مانند قطر سوال هم نمی‎شود که چرا علوم انسانی رشد نکرده است و در کشور ما نیز کسانی هستند که فکر می‎کنند علوم انسانی خطر است در حالی که ما که از درون به آن نگاه می‎کنیم چنین تصوری نداریم. البته این ارزیابی که نیروی سنتی می‎کند و احساس خطری که نسبت به علوم انسانی دارد بخشی از آن طبیعی است زیرا در شکل سنتی آن این دو دشمن یکدیگرند. ولی در شکل پیشرفته‎ای که ما نزد روشن‎اندیشان انقلاب داشتیم این نبود که بین آن‎ها تناقضی وجود دارد بلکه اتفاقا کمک‎کننده به یکدیگر هم هستند.

وی در نهایت به دیدگاه خود اشاره کرد و گفت: از نظر من علم و دین می‎توانند هم مزاحم یکدیگر باشند و هم می‎توانند مکمل و مصحح یکدیگر محسوب شوند و این امر بستگی به این دارد که چه تعریف و انتظاری از این دو حوزه داشته باشیم.

نقش شناخت در دین، تحیری برای غایتی والاتر است

علیرضا شجاعی‎زند در ابتدای سخنان خود گفت: وقتی از نسبت بین علم و دین صحبت می‎کنیم یعنی به یگانگی و بیگانگی آن‎ها قائل نیستیم. در عین حال که پذیرفته‎ایم دو امر مستقل از یکدیگر هستند – زیرا «نسبت» بین دو چیز مطرح می‎شود- اما نسبت به هم بی‎تفاوت نیستند. از این رو دو نسبت بین آن‎ها متصور می‎شود یا نسبت تعارض است یا تعاون و همکاری. بنده به بخش تعارض می‎پردازم زیرا قدری پروبلماتیک‎تر است و دارای یک سابقه تاریخی است که اگرچه مربوط به دوره ما نیست اما در پس‎زمینه ذهنی ما و علوم انسانی وجود دارد.

وی در باب توضیح این بخش به دو مسیر قیاسی و استقرایی اشاره کرد و ادامه داد: در ابتدا باید بگویم تعارض وقتی پیش می‎آید که دو پدیده هم سنخ – نه هم‎جنس- باشند و هم‎سنخی زمانی است که دو چیز قلمرو و حیطه‎ عمل واحدی داشته باشند.

در ادامه برای روشن‎تر شدن بحث باید تعریفی از این دو داشته باشم. علم «مسیری است برای کسب شناخت» و در تعریف از دین تعریف‎های متعددی وجود دارد که کمتر غلط هستند و بیشتر نامتناسب هستند. دین «یک بسته شناختی نیست». بخش شناختی هم دارد اما غایت دین شناخت نیست. شناخت جنبه تحیری برای انسان دارد یعنی می‎خواهد انسان را آماده کند برای تحولات وجودی، برای پیدا کردن یک نگرش و بصیرت نسبت به عالم. برای این‎که به آن معنای جدیدی از زندگی ببخشد. اگر شناخت شما متحول شود نگاه شما به زندگی نیز تغییر خواهد کرد. نقش شناخت در دین از این سنخ است. این مبنای قیاسی بنده از دین بود.

تعارض علم و دین در سه سطح از منازعات

این پژوهشگر حوزه جامعه‎شناسی دین در ادامه به سطح استقرایی نسبت علم و دین پرداخت و گفت: یک مجموعه عواملی در واقعیت در تعارض بین علم و دین وجود دارد که آن‎ها را در سه بخش تقسیم می‎کنم؛ بخشی که در «منازعات شناختی» پدید آمده است، بخشی دیگر «منازعاتی در بخش اعتقادی» است و بخش سوم «منازعاتی در سطح اجتماعی» است.

منازعات در سطح شناختی، حسب تجربیات مسیحیت مربوط به تعدی دین (کلیسا) بوده است به ساحت علم. این تعدی در اسلام وجود نداشته و یا بسیار ناچیز است. اما دین‎پژوهان نوعا دین را امر واحدی می‎بینند و برای آن تکلیف و نظریه‎‎ واحد صادر می‎کنند و همان را مبنای مطالعات خود قرار می‎دهند. البته باید بخشی از این منازعات را مربوط به تعدی علم دانست. یعنی تحدید معرفت از سوی علم که بیشتر به سیانتیستی و پوزیتیویستی برمی‎گردد.

منازعات اعتقادی ناشی از دو پدیده است یعنی توفیقات علم همزمان شده است با روی‎گردانی از کلیسا. این دو اتفاق باعث قدرت گرفتن جریان سیانتیست و پوزیتیویست شد و این دو جریان در این سطح از منازعات دیگر خود را جایگزین دین اعلام می‎کرد. نظیر رویکرد آگوست کنت که صراحتا پوزیتیویست را به مثابه علم اثباتی هم جایگزین فلسفه می‎کند و هم مبنایی برای باورها و دیانت جدید.

با این رویکرد این بحث تبدیل به منازعات اعتقادی می‎شود یعنی دو عقیده و دو دین هستند با تمامیت‎شان. این بحث هم به شما کمک‎های شناختی می‎کند و هم دستورالعمل‎های نحوه اداره زندگی و پاسخ‎های وجودی می‎دهد. یک دین کامل است. در این‎جا علم می‎گوید من کفایت دارم و می‎توانم به تنهایی انسان را در تمام ابعاد وجودی و نیازهایش اداره کنم.

بر حسب توقیقات و اعتباراتی که علم به دست آورد تبدیل شد به اینکه العلمُ سلطان. نتیجتا علم قدرت‎آفرین است و به همین دلیل هم مطلوب ارباب قدرت است و هم به تعبیر فوکویی مطلوب کسانی که در مقابل قدرت می‎ایستند. بنابراین تبدیل به گفتمان می‎شود که همه در صدد دستیابی به آن هستند. در این سطح سوم منازعه، منازعه گفتمانی است و دین در مقابل علم نمی‎بینیم؛ تقابل واقعی بین علم و مدرنیته است منتها مدرنیته خودش را پشت علم پنهان کرده است و ما باید دقت داشته باشیم اگر منازعه‎ای هم با مدرنیته داریم مراقب باشیم که تبدیل به منازعه علم و دین نشود.