شناسهٔ خبر: 40603 - سرویس اندیشه

سیدجواد طباطبایی؛

تبیین فلسفی گرایش به داعش در اروپا

طباطبایی به‌دلیل این‌که شبح امت و خلافت مانع جذب آنها در نظام شهروندی ملی کشوری مثل فرانسه شده است بنابراین می‌بینیم که به‌ محض این‌که پرچم خلافت بلند می‌شود و یک خلیفه اعلام موجودیت می‌کند، بخشی از این نسل به زیر پرچم او می‌روند./حاکمان عربستان گمان می‌کردند که این مساجدی که در اروپا ساخته‌اند باعث جذب مسلمانان به آن‌ها می‌شوند در حالی‌که دیدیم که نمازگزاران این مساجد با ابوبکرالبغدادی بیعت کردند.

 

فرهنگ امروز: سیدجواد طباطبایی در خلال درس گفتارهای چهارشنبه شب‌ خود با عنوان "ایده‌آلیسم آلمانی"  که در موسسه بهاران خرد و اندیشه برگزار می‌شود، در راستای تشریح نظریه وحدت کانت و با توجه به اتفاقات تروریستی اخیر فرانسه که احتمال گسترش آن به ایران نیز وجود دارد، تحلیلی ارائه کرد. گزارش بخشی از سخنان وی را که توسط یکی از دانشجویان تقریر و در اختیار ما قرار گرفته در زیر می خوانید:

دکتر سیدجواد طباطبایی با عنایت به اتفاقات تروریستی اخیر فرانسه و با رجوع به نظریه وحدت کانت (1) گفت: کانت عمدتا از وحدت سخن می‌گوید، بنابراین نظریه وی و بطورکلی ایده‌آلیسم آلمانی که در هگل به اوج می‌رسد، از نظر نظام مفاهیمی که در خصوص نظریه وحدت ایجاد کرد، برای فهمیدن دنیای جدید بسیار مهم است. تمام بحث این مکتب در نهایت، به این نتیجه‌گیری منجر شد که در دنیای جدید چگونه می‌توان وحدت را درست کرد؟ بحث اساسی کانت، فیشته و هگل، مسئله حقوق است. اما پیچیدگی‌ها آنجاست که وحدت حقوقی را چگونه می توان درست کرد؟ فکر جدید دنیای جدید، ناظر بر نظریه وحدت است، و از اینجاست که کلمه وحدت یا union پیدا شده و به یک مسئله تبدیل می‌شود.

دکتر طباطبایی پس از این مقدمه و با طرح این پرسش که چرا مسئله وحدت در آلمان مهم‌تر از انگلیس و فرانسه بود، مخاطبین را به شرایط تاریخی آلمان که متشکل از چند صد دولتشهر بود و نیز به ربط فلسفه هر فیلسوف با مسئله و مشکل «پرابلماتیک» کشورش رهنمون شد و با تاکید بر تالی‌های فاسد نفهمیدن اثرات بعدی این مسئله و ترجمه و طرح بدون ضابطه بحثهای «پست مدرنیسم»، این‌گونه ادامه داد که؛ نظریه وحدت اهمیت خود را در اتفاقاتی که اخیرا رخ داده بیشتر نشان می‌دهد.

 طباطبایی تاکید کرد که ما می‌توانیم از نظریه وحدت که در آلمان مطرح شده است یک استفاده جمعی بکنیم و آن این‌که جرا در جهان بیرون ایرانی این مسئله (وقایع تروریستی) رخ می‌دهد ولی در ایران به این صورت رخ نمی‌دهد یا تاکنون رخ نداده، به مسائل تاریخی ما بر می‌گردد که با ایده‌آلیسم آلمانی قابل توضیح است. طباطبایی در توضیح شرایط تاریخی ایران گفت؛ امپراتوری مقدس رمی که امپراتوری رمی- ژرمنی بود، در جایی متلاشی شد و از درون آن، نواحی اروپایی متولد شد که بعدها به آن‌ها  Nation گفتند. این «ملت»ها هرکدام دولت‌های خود را ایجاد کرده و بدین‌وسیله دولت/ملت‌های ملی شکل گرفت.اما در جهان اسلام نیز نوعی امپراتوری درست شد که می‌توان آن را در مقایسه با امپراتوری مقدس مسیحی، امپراتوری مقدس خلافت گفت. ایران پس از آنکه در حوزه این خلافت قرار گرفت، خیلی زود خودش را با گسترش زبان فارسی و ایجاد وحدت «ملی» نوآیین از این خلافت بیرون کشید و همانند مصر نه عرب شد و نه مسلمان در معنایی که کشورهای دیگر شدند، یعنی همان چیزی که به آن «اسلام ایرانی» گفته‌اند.

طباطبایی با ذکر این نکته که خروج ایران از جاذبه خلافت دلایل پیچیده ای دارد که فعلا مورد توجه ما نیست تاکید کرد؛ «ایران یک نظریه است» یعنی ایران جنبه‌های نظری دارد که به ما اجازه داد زبان و فرهنگ آن را دوباره تجدید بکنیم، و همین عدم انحلال ایران در خلافت نشان می‌دهد که ما یکسری امکانات نظری بسیار اساسی داشتیم که با آن توانستیم خود را در آن شرایط پیچیده، در «درونِ بیرون» جهان اسلام بازسازی کنیم و فرهنگ مان را تجدید کنیم، و در نتیجه ما هرگز جزوی از امپراتوری اسلامی نشدیم. ایران به لحاظ دینی درون دستگاه خلافت بود اما به لحاظ غیردینی یا فرهنگی در بیرون آن قرار داشت.
ما ملت ایران، سرزمین ایران و زبان و فرهنگ ایرانی را تجدید کردیم که البته توضیح این امر به زبان اصطلاحات جدید دشوار است، زیرا این تحولات زمانی در ایران تکوین یافت که از علوم جدید که در اروپا پیدا شد و منشأ پیدایش دولت/ملت‌های جدید گردید، خبری نبود.

طباطبایی در مقایسه ملیت ایرانی با ملیت‌های اروپایی گفت؛ آنها جزوی از امت مسیحی بودند که بعداً از آن استقلال یافتند، اما ایران هیچگاه جزوی از دستگاه خلافت نبود که بگوییم از آن بیرون آمد و سپس ملت ایران را شکل داد. ما قبل از اینکه کلمه «ملت» در معنای امروزی را داشته باشیم، به صورت طبیعی ملت ایران را داشتیم، حال آنکه ملت‌های اروپایی نتیجه و مولود کلمه «ملت» در معنای جدید هستند. درواقع کلمه «ایران» به بیان اشمیت در رساله الهیات سیاسی، یک کلمه Pregnant است، یعنی آبستن مفاهیم بسیار دیگری بود. مضمون «ملت» و «وحدت ملی» داخل مفهوم ایران بود، بنابراین همانند اروپاییها به مفاهیم جدید برای ملت‌سازی نیازی نداشتیم.

طباطبایی در ادامه بحث مفهوم «دولت» را مورد توجه قرار داد و گفت؛ این ملت، دولت خود را نیز به طور طبیعی داشت، بنابراین ما به‌همین دلیل به دولت ملی در معنای State امروزی، یعنی دولت مستقل از فرد رییس دولت، نرسیدیم، هرچند آن را بصورت طبیعی داشتیم، به عبارت دیگر ایرانیان زمانی دولت و ملت یا «امر ملی» را داشتند که مفهوم دولت در معنای جدید ملی که محصول علوم اجتماعی جدید است وجود نداشت. کشورهای دیگر، چون از چیزی (دولت/امت مسیحی یا اسلامی) بیرون آمده بودند بنابراین باید «هویت» جدید خود را تعریف می کردند. اما ما اصلا وارد نشده بودیم تا پس از خارج شدن به بازتعریفِ هویت جدیدی نیاز داشته باشیم، به‌سخن دیگر، هویت ایرانی استمرار تاریخی خود را حفظ شده و مانند بقیه هویت‌ها در جایی دچار گسست و انقطاع نشده است.

طباطبایی گفت؛ در جهان اسلام، کشورهای مهم باستانی مانند مصر و سوریه و... وارد خلافت اسلامی شدند؛ همانطور که مناطق ژرمن نشین و فرانک نشین در اروپا وارد جمهوری مسیحی شده بودند. این کشورها و ملتها (متسامحا) با ورود در امت مسیحی، به یک معنا هویت باستانی خود را در داخل امت مسیحی از دست داده بودند، و وقتی از امت مسیحی خارج شدند، هویت‌های ملی خود را بازیافتند. اما در جهان اسلام وقتی کشورها وارد خلافت شدند هویت قبل از اسلام خود را از دست دادند، بنابراین وقتی آنان با فروپاشی خلافت در بغداد در قرن هفتم هجری، به تدریج از خلافت خارج شدند، به‌نوعی می‌بایست هویت باستانی خود را نیز تجدید می‌کردند، به‌خلاف ما که به‌لحاظ فرهنگی مستقل و «ملی» مانده بودیم. اما این کشورها پس از خارج شدن از امت/خلافت اسلامی، همچنان عرب و مسلمان ـ به همان کیفیتی که در داخل خلافت بودند ـ باقی ماندند. چون این کشورها هویت باستانی خود را در درون خلافت و امت از دست داده بودند و در دوران جدید و به ویژه با استعمار، وقتی به تدریج از خلافت خارج شدند بنابراین سعی کردند با ترجمه مقولات جدید به نوعی به خودشان هویت ببخشند و در نتیجه ناچار شدند بگویند ما مصری و الجزایری و .... هستیم، اما عرب و مسلمان هم هستیم. اسلام ما عین عرب بودن ماست و بالعکس. تا دهه‌ها و سال‌های اخیر، روشنفکری عرب تلاش کرد یک ایدئولوژی عربی درست کند و بگوید که ما عرب مسلمان هستیم و در جهان اسلام نقش بی‌بدیلی را ایفا کرده‌ایم.

طباطبایی در ادامه این تحلیل گفت روشنفکری عرب هم البته یک دشمن بزرگ به نام ایران برای خود تراشیده است تا مشکلات هویتی تاریخی خود را به آن ارجاع بدهد. روشنفکری عرب در فرار از دشمنی تاریخی به‌نام ایران و از طریق ترجمه های آثار اروپایی، متوجه ابن‌رشد شدند و گفتند ابن‌رشد رنسانس ما بوده است. و در پاسخ به این پرسش که چرا این رنسانس، یعنی اندیشه ابن‌رشدی دوام نیاورد! گفتند که، عرفان ایرانی بر اندیشه تعقل‌گرای ابن‌رشدی غلبه یافت و رنسانس عربی را از بین برد بنابراین مشکل ما ایران است!

طباطبایی پس از این سخنان روشنفکری عرب را مورد مخاطب قرار داد و گفت؛ آنها نکته‌ای را متوجه نمی‌شوند و آن اینکه؛ اتفاقی که در این بخشهای جهان اسلام رخ داده، این است که این‌ها همچنان خود را درون مفهوم امت(خلافت) توضیح می‌دهند و در عین‌حال دولتهای خود را نیز «ملی» می‌دانند!!. بخش مهمی از افراد این کشورها، در یک اقدام تناقض‌آمیز، هم سعی می‌کنند خود را با مفهوم «امت» بفهمند و هم ادعای دولت «ملی» را دارند و از آن استفاده می‌کنند.«امر امتی» یعنی امری که متعلق به همه مسلمانان است و «امرملی» یعنی امری که فقط متعلق به من مصری و الجزایری و مراکشی و ... است، و این دو را نمی‌توان باهم جمع کرد. مسئله اساسی این است که شبح فروپاشیده امت همچنان بر دنیای این‌ها سنگینی می‌کند تا حدی که اجازه نمی‌دهد خود را «ملت» در معنای جدید ببینند. نمی‌توانند ملت باشند چون جزو امت بزرگتری هستند، در نتیجه وقتی ادعاهای «ملی» مطرح می‌کنند، طبیعی است که نمی توانند آن را توضیح دهند زیرا مفاهیم اندیشه غربی ناظر بر تاریخ غرب است که با شرایط و مواد تاریخی آنان سازگار نیست. به‌عنوان مثال وقتی یک مصری ادعای «ملی» بکند، پای فرعون پیش می‌آید که برای یک مصری بدترین ادعا، داشتن سابقه فرعونی است. البته آن‌ها از مزایای توریستی و ارزی آن استفاده می‌کنند، اما بزرگترین مانع برسر راهشان، این است که بگویند ما ملتی با سابقه تاریخی فرعونی هستیم.

طباطبایی با اشاره به این تناقض گفت؛ روشنفکری عرب از یکسو نمی‌تواند ادعای هویت «ملی» بکند چون فرهنگ کهن آن در امت منحل شده و از بین رفته و فقط جنبه توریستی آن وجود دارد، از سوی دیگر، امت نیز به‌صورت عملی وجود ندارد، بنابراین نمی‌توانند هویت متشخصی برای خود تعریف کنند. این بخش از جهان اسلام در دنیای جدید، با یک اشکال اساسی روبرو هستند که مانع کنار آمدن آنها با جامعه جهانی می‌شود، یعنی نه شهروند یک دولت ملی هستند و نه تابع یک امت واحد. به‌ویژه آنهایی که در کشورهایی مثل آلمان و فرانسه متولد شده‌اند، چون چنین نسلی، نه دولت ملی دارند و نه فرانسوی هستند، درواقع نه الجزایری و مصری و مراکشی و ..... هستند، و نه فرانسوی و آلمانی و .... ، و نه تابع امت واحد اسلامی. این نسل به‌دلیل سنگینی شبح امت و خلافت، نمی‌توانند به‌رغم نظام شهروندی در فرانسه، شهروند فرانسوی بشوند، همچنانکه نشده‌اند.

طباطبایی با چنین تحلیلی متوجه حادثه تروریستی در فرانسه شد و گفت؛ به‌دلیل این‌که شبح امت و خلافت مانع جذب آنها در نظام شهروندی ملی کشوری مثل فرانسه شده است بنابراین می‌بینیم که به‌ محض این‌که پرچم خلافت بلند می‌شود و یک خلیفه اعلام موجودیت می‌کند، بخشی از این نسل به زیر پرچم او می‌روند. شاید عبدالرزاق بود که می‌گفت؛ یک مسلمان مگر می‌تواند تصور کند که خلافت نداشته باشد. خلافت اعم از نوع سکولار یا دینی آن را به‌خاطر همین هدف درست می‌کنند، چون این‌ها نمی‌توانند از شبح خلافت خارج شوند.

طباطبایی سپس به مقایسه ایرانیان و اعراب پرداخت و گفت؛ اما ما ایرانیان برعکس آن‌ها هستیم، یعنی اصلا نمی‌توانیم تصور کنیم که جزوی از خلافت هستیم، به‌همین دلیل است که سایه خلافت بر ما سنگینی نمی‌کند و هیچگاه نیز در ایران بازتولید نشده و نمی‌شود. به‌دلیلی که خلافت نمی‌تواند در ایران بازتولید شود، به‌همان دلیل نمی‌تواند در کشورهای عربی بازتولید نشود، و این‌گونه است که با برافراشته شدن پرچم خلافت، بخش مهم و پس‌زدۀ نواحی و حاشیه‌ای شهرهای بزرگ اروپا راه می‌افتند و به‌خلافت می‌پیوندند.

طباطبایی با اشاره به وسعت و کثرت مساجد عربستانی در کشورهای اروپایی گفت؛ حاکمان عربستان گمان می‌کردند که این مساجد باعث جذب مسلمانان به آن‌ها می‌شوند در حالی‌که دیدیم که نمازگزاران این مساجد با ابوبکرالبغدادی بیعت کردند، چون عربستان نه «دولت/ ملت» است و نه «خلافت/ امت».

طباطبایی در خصوص حاکمیت عربستان گفت؛ این وضعیت، یعنی عدم نفوذ فکر جدید در درون ذهن سران عربستان، هم برای اروپاییان، و هم برای بخش بزرگی از جهان اسلام مسئله شده است است، چون آن‌ها نه به‌عنوان یک دولت ملی و نه به‌عنوان خلافتی برای یک امت، قادر به‌جذب اینگونه مسلمانان پس‌زده نیستند. من فکر نمی کنم این امر برای ما مسئله شود چون وحدت تاریخی را که در ادب و تاریخ ما وجود و حضور داشته، به رغم سیلهای متعدد که بر ما وارد شده و «سمومی» که بر ما وزیده، تاکنون دوام آورده است.

طباطبایی نسبت به تالی های فاسد اندیشه‌های پست‌ مدرنیستی بی‌مبنا که از طریق ترجمه‌ های نادرست انجام می‌شود، بر وحدت تاریخی ایران اظهار نگرانی کرد و گفت؛ حوادثی در حال رخ دادن است که باید نسبت به آنها حساس بود.بحثهای پست مدرن که در مخالفت با ایده‌آلیسم آلمانی مطرح شده و وارد ایران نیز شده است، همانند تیشه ای است که به ریشه وحدت ایرانی که تاکنون توانسته ایم آن را حفظ کنیم وارد میاید. ما آگاهی تاریخی خود را تا حد زیادی در اثر ورود ایدئولوژی هایی که نمی دانیم از کجا آمده اند؟، چه می گویند؟ و چه تالی های فاسدی دارند، از دست داده ایم. روشنفکران ما این ایدئولوژیها را از راه علوم اجتماعی جدید وارد کرده‌اند. آنها با جهل به مواد تاریخی غرب و برداشتی نادرست از مبانی غربی، فکر می‌کنند که ما باید به‌کثرتها دامن بزنیم و بگوییم «چهل تکه» هستیم! یعنی اینکه اگر ما تا کنون ملت واحدی بودیم، از نظر تکثرگرایی، امر بدی بوده و ما باید به این کثرت ها که ادعاهای خطرناکی دارند دامن بزنیم.

طباطبایی با ارجاعی به دستگاه نظام مفاهیم هگلی گفت؛ به بیان هگل، جایی‌که کثرتها ادعای «مطلق» بودن بکنند، بسیار خطرناک است. هگل این توضیحات را داده بود، اما ما متوجه نشدیم که چقدر مهم است. افرادی از سنخ فوکو که این سخنان هگل را کنار گذاشتند، متوجه نشدند که چه تالیهای فاسدی ببار می آورند. البته در غرب این امر مسئله نیست چون در برابر حرفهای بی ربط فوکو، افرادی هستند که حرف های دیگری می زنند و بی ربط بودن حرفهای فوکو و امثال او را نشان می دهند. اما ما افرادی داریم که با سواد پایین، مرعوب فوکو می شوند. طباطبایی سپس در تشریح دیدگاه هگل که ناظر بر وضعیت آلمان قبل از بیسمارک است گفت؛ در قرن ١٩ آلمان حدود ٢٠٠٠ دولت کوچک و بزرگ داشت. هگل با اشاره به چنین وضعیت از هم گسیخته ای که سفر از یک حاکمیت محلی به حاکمیت محلی دیگر بمثابه سفر به یک کشور خارجی با قوانین و دستگاه اخلاقی متفاوتی بود گفت که آلمان دیگر دولت( Stat ) نیست. در شرایطی که هر «تکه»ای از یک «چل تکه» ادعای مطلق بودن بکند چنین وضعیتی پیش می‌آید که در آلمان بوجود آمده بود. اما هگل نکته مهم دیگری می گوید، او می گوید در برابر امر عامی ( Universals ) که وحدت آلمان را درست می کرد، هر کدام از جزها (Particulars ) ادعایی یافته‌اند در حد کل، و در واقع خود را کل و مطلق کرده اند. مطلق از نظر هگل یک چیز بود، و آن ملت/دولت آلمانی بود که همه کثرت ها را در خود حفظ می کرد. اما اگر هر کس ادعا کند که دولت منم، این مجموعه دچار فروپاشی می‌شود. حرف دیگر هگل این است که "زور و اقتدار دولت" می تواند از بالا آلمان را متحد کند که در زمان بیسمارک رخ داد و آلمان کنونی ساخته شد.

طباطبایی با یادآوری چندباره غفلت روشنفکری از مبانی اندیشه غربی گفت؛ روشنفکری ما خلاف جهت آنچه که در اروپا رخ داده است، حرف می زند. البته وقتی تمام «خاص»ها ادعای «عام» بودن بکنند و تنها در روزنامه ها منتشر شود خطری نیست، اما اگر این امر را به یک ایدئولوژی مترقی تبدیل کنند، کما اینکه الان کرده اند، خطرناک می شوند.خاص بودن تنها درون این عام معنا می یابد. انواع «چهل تکه» بودن و انواع تکثر قومی و زبانی در جاهایی گفته شده که ما شرایط تاریخی آنها را نمی دانیم و ندانسته از آنها تقلید می‌کنیم. از بین رفتن کثرت ها در اروپا تاریخی دارد که ما آن را نمی دانیم. وقتی روشنفکران آنجا می گویند زبانهای محلی در حال از بین رفتن است ناظر به شرایطی صحبت می کنند که آن شرایط در ایران نبوده است و در نتیجه ما نمی توانیم حرف آنها را عینا تکرار کنیم.

طباطبایی به عنوان نمونه به انقلاب فرانسه اشاره کرد و خطاب به کسانی که وقایعی مثل برنامه  فتیله را دستمایه قلمفرسایی علیه فرهنگ ملی کرده اند گفت؛ در انقلاب فرانسه و قبل از آن هم لویی چهاردهم، هر نوع تکثری، از جمله تکثر زبانی را که در فرانسه بود از بین بردند. لویی چهاردهم گفت: دولت یعنی من، و وحدت منم. لویی با این کار همه کثرت ها از جمله زبانهایی را که در جنوب فرانسه بود، تا حد زیادی از بین برد. اما زبان آذری ما هرگز به خطر نیفتاده و همیشه تلویزیون و رادیو در اختیار داشته است.

 طباطبایی در پایان با طعنه ای به روشنفکران که با مثنوی مولوی دمخور هستند گفت؛ اینها که با مثنوی آشنا هستند حداقل از داستان اژدها پند بگیرند که؛  مردی مارگیر در کوهستانی سرد، اژدهای بزرگ و بی حالی را پیدا می کند. مرد به تصور آنکه اژدها مُرده است، آن را به شهر می آورد تا با معرکه گیری پول خوبی به دست آورد و به آرزوهای دور و دراز خود دست یابد؛ اما در میدان معرکه با تابش گرمای آفتاب،‌ اژدها جان می گیرد و به مردم حمله می کند و با به خاک و خون کشیدن مردم، نقشه های وی را به هم می زند و خود به کوهستان باز می گردد. عده ای نمی دانند که اژدها چیست و حرف هایی که می زنند چه پیامدی دارد! و بیشتر از این، برخی از روشنفکران به متولیان دشمنان تاریخی ما در بیرون مرزها تبدیل شده اند و حرف آنها را می زنند.

دکتر طباطبایی با اشاره به غارت اموال فرهنگی ایران توسط دولتهای خارجی، از اینکه روشنفکران ایرانی به غارت کنندگان میراث فرهنگی ایران به دروغ سند می دهند، اظهار نگرانی کرد و خطاب به جریانی که از فوکو در ایران بت ساخته اند گفت؛ ما باید خودمان فوکوی خود باشیم، فوکو حرفهای بی‌ربط زیادی زده که الان کسی در اروپا برای آنها ارزشی قائل نیست.

 طباطبایی روشنفکران را متهم کرد که؛ آنها بدلیل اینکه حرفهای اساسی فوکو در خصوص نظام دانش را نمی فهمند بنابراین حرفهای بسیار پایین و ایدئولوژیکی او را تکرار می‌کنند تا بواسطه آن حرفهای مشوش، به یک آشوب ذهنی دامن  بزنند که اساس تاریخی وحدت یک کشور را متلاشی می کند.

پی‌نوشت:

1 ـ به‌ اجمال می‌توان نظریه وحدت کانت را که دارای زیرساخت حقوقی است، اینگونه تقریر کرد که انسان‌ها در وضعیت طبیعی هابزی از همه حقوق از جمله آزادی کامل برخوردارند. حقوق فرد در وضع طبیعی هرچند کامل و شامل است اما دارای تضمین قانونی نیست بنابراین انسانها با گذر از وضع طبیعی به جامعه انسانی و تشکیل دولت قانون، ضمن انتقال همه حقوقی که در وضع طبیعی داشتند به جامعه قانونمند، به آنها ضمانت قانونی می‌دهند. اختلاف عمده کانت با نظریه موسوم به قرارداد اجتماعی در این است که به نظر کانت، فرد حقوقی که در جامعه دارند را از دولت نگرفته‌اند بلکه این حقوق طبیعی و ذاتی آنهاست که از آغاز آنها را داشته‌اند و با خود به وضعیت حقوقی آورده‌اند، نه اینکه دولت به آنها داده باشد.  انتقال حقوق از وضع طبیعی به وضع حقوقی و دولت، پروسه‌ای است که به آن پروسه تبدیل فرد به شهروند، یا پروسه تبدیل «من»ها به «ما» نیز گفته می‌شود. درواقع «دولت» بمثابه وعاء و ظرفی برای «باهم بودن فرد»ها و «مناسبات آزاد» آنهاست که خود «آزادی» مهم‌ترین و اساسی‌ترین حق بشمار میاید، یا به‌تعبیر دیگر، دولت وعاء و ظرفی برای «مناسبات آزاد مردمان باهم شده و باهم بوده» است. طبیعی است که چنین دولتی، دولتی «در ایده» است، یعنی اینگونه نیست که یکباره در عالم واقع محقق گردد بلکه دولتهای عینی در یک سیر اصلاحی مستمر به سوی آن «اسوه» حرکت می‌کنند.

 

منبع: فرارو