شناسهٔ خبر: 41539 - سرویس دیگر رسانه ها

مولاناخوانی از ناظری تا شجريان

قياس اين دو رويكرد ميان شجريان و ناظري بيش از آنكه موضعي ارزش‌گذارانه داشته باشد عيان كردن دو رويكرد است؛ رويكردي فرمال كه با تن دادن به وزن عروضي و تشديد آن زيبايي‌شناسي عروضي را صورتي موسيقايي مي‌بخشد و بيشتر ماهيت برجسته كردن دارد و رويكرد ديگري كه با عبور از وزن عروضي فرم خود را از درون مضمون استخراج مي‌كند. اما به سنت معمول، تجربه ناظري به دليل ماهيت فرمال و ريتميك تجربه‌اي عام‌تر و تجربه شجريان داراي زباني خاص‌تر است.

فرهنگ امروز/  پيام رضایی:

شعر مولانا در جهان امروز خواهان بسياري دارد. شايد به دليل جنون عيان و پنهانش كه همخواني انكارناپذيري با روح آشفته انسان امروز دارد. شايد هم به دليل اقتدار مستتر در آن‌كه ذهن بيقرار و سرگردان انسان مدرن را پناه مي‌دهد. به هر روي تجربه نشان مي‌دهد مولانا به سليقه انسان امروز خوش‌تر است. در چنين موقعيتي بايد به دنبال رويكردها و نگاه‌هاي تازه‌اي در موسيقي به شعر مولانا بود. دو استاد آواز ايراني، شجريان و ناظري، دو شاهراه را گشوده‌اند. حال بر عهده ديگران است كه يا در كار بسط اين دو شاهراه باشند يا آن‌كه راهي تازه باز كنند. با همه اين حرف‌ها پيش و بيش از همه، ستايش شايسته مولاناي شعر ايران است كه چنين امكاني را پيش روي آنها گذاشته است.
اما نوشتن از مولانا قدم گذاشتن به وادي پررمز و رازي است كه قدم زدن در جنگلي مه‌‌آلود را تداعي مي‌كند. در هر پيچشي، هر كلامي و هر لحظه‌اي ممكن است معنايي از تاريكي به در‌آيد. جهان مولانا جهان نگفتن‌هاست. هر آنچه گفته مي‌شود گويي در سخن گفتن از رازي است كه امكان بيان شدن ندارد. از سوي ديگر موسيقي و شعر ايراني همواره پيوندي ماهوي با يكديگر داشته‌اند. چنان كه تصور يكي بدون ديگري عملا محال به نظر مي‌رسد. اگر آواز را برجسته‌ترين فرم موسيقي ايراني بدانيم، عملا از شعر هم حرف زده‌ايم. موسيقيدان‌ها و آواز‌خوان‌هاي موسيقي ايراني همواره به نسبت درك و دريافت‌شان از ظرفيت‌هاي شعري در كنار آشنايي به ظرايف موسيقي، توانسته‌اند جايگاه‌هاي مختلف را در تاريخ موسيقي به خود اختصاص دهند. حافظ، سعدي و مولانا به عنوان قله‌هاي شعر فارسي بيش از ديگران مورد اقبال آوازخوان‌ها و موسيقيدان‌ها بوده‌اند. در اين ميان در مقايسه با حافظ و سعدي، مولانا تنها در دهه‌هاي اخير توانسته است راهي به قلمرو آواز بيابد. چرايي اين امر نياز به تفصيلي دارد كه از فرصت اين مجال بيرون است. با اين همه به اختصار مي‌توان گفت وزن عروضي شعر مولانا و به ويژه جهان شعري او دو عاملي هستند كه مواجهه موسيقايي با اشعار اين شاعر را سخت مي‌كنند. اوزان سماعي شعر مولانا در مقايسه با ريتم آواز يك چالش جدي براي هر خواننده موسيقي ايراني به شمار مي‌رود. وزن و موسيقي در شعر مولوي به‌شدت برجسته است. براي مثال شعر معروف «بي‌همگان به سر شود، بي‌تو به سر نمي‌شود» كه در وزن «مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن» سروده شده است، وزني را به خواننده تحميل مي‌كند كه رعايت آن و در عين بسط قابليت آن در آواز كار چندان ساده‌اي نيست. در واقع به نوعي مي‌توان گفت غزل مولانا وزن خود را به دليل خصايل ويژه موسيقايي و عروضي‌اش بر آهنگساز و آوازخوان تحميل مي‌كند. به همين دليل عمده آهنگسازان و خوانندگان به نوعي هنگام خوانش مقهور وزن اين اشعار مي‌شوند. گويي شعر ريتم خود را به آنها تحميل مي‌كند. از اين رو عمده شعرهاي مولانا كه در تصنيف‌ها مورد استفاده قرار مي‌گيرند داراي وزني سماعي هستند با ريتم‌هايي كه تداعي‌كننده خود شعر است. چنين نگاهي البته در خور تامل است. اما واقعيت اين است كه بسياري از اين آثار چنان ساده و پيش پاافتاده‌اند كه هر نوآموزي در نخستين مواجهه با شعر مولانا مي‌تواند آنها را خلق كند. كافي است شعر با صداي بلند خوانده شود و ريتم قطعه بر اساس ضرباهنگ عروضي شعر انتخاب شود.
با چنين وضعيتي در تصنيف‌سازي كه فرمي ريتميك به شمار مي‌رود مي‌توان دريافت سختي كار در آواز تا به چه حد است. بي‌ترديد استفاده از اشعار مولانا در موسيقي ايراني بيش از هر چيز يادآور شواليه آواز ايران شهرام ناظري است. اين استاد برجسته موسيقي از بدو كار حرفه‌اي خود علاقه ويژه‌اي نسبت به اشعار مولوي نشان داده و در فرم‌هاي مختلفي از اين اشعار استفاده كرده است. او در سال ١٣٥٨ آلبوم‌هاي «موسي و شبان» و «صداي سخن عشق» را منتشر كرد كه در آن زمان آثاري پيشرو محسوب مي‌شدند. «گل صد برگ» به عنوان يكي از برجسته‌ترين آثار موسيقي ايران پس از انقلاب اثري بود كه به مناسبت ششصدمين سالگرد زادروز مولانا در دهه ٦٠ منتشر شد و البته ناظري را به اوج شهرت و محبوبيت رساند. در سال‌هاي اخير هم ناظري در اغلب آثارش به سراغ مولانا رفته است. آلبوم‌هاي «مولويه» و «بعد يازدهم» هم آثار متاخر اين خواننده برجسته است كه به طور خاص بر اساس اشعار و ذهنيت مولانا ساخته و منتشر شده است . اما ناظري را به عنوان خواننده‌اي با لحن «حماسي» مي‌شناسند. ٣٠ سال پيش دكتر داريوش صفوت، بنيانگذار مركز اشاعه و حفظ موسيقي سنتي، درباره صداي شهرام ناظري گفت: «در صداي ناظري لنگرها، دندانه‌ها و آكسن‌هاي خاصي وجود دارد كه به آن حس حماسي بخشيده است. اين لحن حماسي قرن‌ها پيش در آواز ايراني وجود داشته اما به دليل مسائل تاريخي كمرنگ شده و به تدريج از بين رفته است». چنين صفتي بيش از هر چيز نتيجه نگاه خاص و تجربه‌گراي او و البته تاثير انكارناپذير مولانا بر اوست. شهرام ناظري در آوازهايش اوزان عروضي شعر مولانا را تشديد مي‌كند. او با استفاده از رنگ صداي به خصوص خود و قرابت ذهني كه با جهان مولانا دارد نوعي انرژي نهفته در اين اشعار را به ساحت موسيقي مي‌آورد. ناظري از اواخر دهه ٧٠ نوعي تحرير ريتميك را وارد آوازهايش كرد كه به مرور به مشخصه فرمال آثار او تبديل شد. «ساز نو آواز نو»، «سفر به ديگر سو»، «لوليان» و «مولويه» (شور رومي) از جمله آثاري هستند كه ناظري به طور خاص از اين شيوه آوازي در آنها بهره برده است. ابداع چنين تحريرهايي را به ناظري نسبت مي‌دهند. با اين همه چنين تحريرهاي ريتميكي در موسيقي نواحي هم وجود دارد كه داراي سابقه طولاني است. براي مثال و به طور خاص مي‌توان از «خيام‌خواني» نام برد كه در بوشهر اجرا مي‌شود.
در هر حال نگاه فرماليستي ناظري در كنار علاقه‌اش به مولانا و روح معاصر اين اشعار از او خواننده‌اي ساخته است كه به طور نسبي و تجربي مي‌توان گفت در ميان عموم و به ويژه جوانان جايگاه خاصي دارد. اما با قطعيتي آلوده به شك بايد از نكته ديگري هم سخن گفت. ناظري در بسياري موارد و به ويژه در آوازها تسليم وزن شعر مولاناست. اين امر به تنهايي نقد محسوب نمي‌شود، بلكه يك خصوصيت است. به ويژه آنكه رسيدن به چنين جايگاهي بسيار دشوار است. گواه آن هم آوازهايي است كه در سال‌هاي اخير با استفاده از اشعار مولانا خوانده شده است. شواليه آواز ايران در سال‌هاي اخير ميل بيشتري به تجربه‌گرايي از خود نشان داده است. به خصوص در كنار فرزند جوانش حافظ كه از پدر نيز تجربه‌گراتر جلوه كرده است؛ تجربه‌اي كه البته نقدهاي بسياري را هم برانگيخته است.
اما در مقابل شهرام ناظري، محمدرضا شجريان بيشتر دلبسته حافظ و سعدي است. او بيش از همه سعدي خوانده است و البته آن طور كه خودش مي‌گويد عاشق حافظ است: «من با حافظ عشق و الفتي دارم كه با هيچ شاعر ديگري ندارم. اين است كه حافظ براي من بالاترين است از نظر شعر و غزل و محتوا. محتواي او بيشتر مرا راضي مي‌كند. حافظ مانند پدر من است.» اما اين استاد يگانه آواز ايراني در طول دوران كاري‌اش از مولانا نيز غافل نبوده و در چند مورد به سراغ اين شاعر رفته است. اما به طور خاص آلبوم «بي تو به سر نمي‌شود» آلبومي است كه شجريان در آن بيشترين بهره را از شعر مولانا برده است. اين آلبوم كه يكي از شاهكارهاي موسيقي ايراني محسوب مي‌شود حاصل اوج همكاري شجريان با حسين عليزاده و كيهان كلهر و البته همايون شجريان است. شجريان در اين آلبوم و در كنار دو چهره خلاق موسيقي ايراني توانست تجربه‌اي يگانه از مواجهه با شعر مولانا را رقم بزند. او در اين آلبوم غزل «بي‌همگان به سر شود» را هم به تصنيف و هم به آواز مي‌خواند. اين آلبوم در دستگاه نوا ساخته شده كه البته‌ گذاري هم به كرد بيات دارد. با اين همه شجريان در آواز خود نوعي خوانش را به نمايش مي‌گذارد كه در عين داشتن روح بيقرار مولانا، وجوه زيبايي‌شناسانه تازه‌اي را هم دربردارد. او در اين آواز وجهي از لطافت شعري مولانا را عرضه مي‌كند كه اغلب در كار خوانندگان ديگر مغفول مانده بود. اگر ناظري ريتم فرمال شعر مولوي را برجسته مي‌كند شجريان با عبور از وزن شعر صورتي از زيبايي‌شناسي مضموني را محور كار خود قرار مي‌دهد. گوشه «نهفت» به نوعي اوج دستگاه نوا محسوب مي‌شود. گوشه‌اي منحصر به فرد كه اجراي آن با وجود سادگي نيازمند ظرايفي است كه تجربه فراواني را مي‌طلبد. شجريان دو بيت را براي اين گوشه انتخاب مي‌كند. «جاه و جلال من تويي ملكت و مال من تويي/ آب زلال من تويي بي‌تو به سر نمي‌شود». در آواز شجريان اين بيت با قدرت تمام و همه وسعت صدا خوانده مي‌شود. قدرت و وسعتي كه در فرود آرام و لطيف مي‌شود. او اين بيت را به شكلي مجاب‌كننده و البته خطاب‌گونه ادا مي‌كند و در فرود و اداي «بي‌ تو به سر نمي‌شود» موضعي عاشقانه اختيار مي‌كند. او بيت ديگري را نيز در اين گوشه مي‌خواند. «خمر من و خمار من/ باغ من و بهار من/خواب من و قرارمن/ بي‌تو به سر نمي‌شود». اما اين بيت در اكتاوي پايين‌تر بم‌خواني مي‌شود. آنها كه اين آواز را گوش داده‌اند مي‌دانند شجريان چه خلسه، بيقراري و استيصالي را از خلال اين بيت تصوير مي‌كند. و در ادامه با تحريري كه از فرود به فراز مي‌رود دوباره به اوج
باز مي‌گردد: «بي تو اگر به سر شدي/زير جهان زبر شدي/باغ ارم سقر شدي/ بي‌تو به سر نمي‌شود» و باز هم هنگام اداي رديف شعر يعني «بي تو به سر نمي‌شود» فرود مي‌آيد. او عاشقي تصوير مي‌كند كه وِردگونه و هر بار، از ناممكن بودن فراق سخن مي‌راند و با هر اشاره‌اي به اين ناممكن بودن بر اين نكته تاكيد مي‌كند كه «بي تو به سر نمي‌شود». «بي تو به سر نمي‌شود» شاهكاري در روايتگري آوازي است. شجريان همچون بازيگري بر صحنه مونولوگي را اجرا مي‌كند و در اجراي اين مونولوگ هر بار و در هر بيت به نسبت مضمونِ شعر حالتي خاص را براي اداي كلمات برمي‌گزيند. اين گونه است كه خسرو آواز ايران بي‌آنكه مقهور وزن رقصان شعر مولانا شود، از دل سماع واژگان و ابيات آنريال شكلي از لطافت و غنا را بيرون مي‌كشد كه تا سرحد ممكن از عرفاني‌گرايي مستعمل مرسوم دور است. شجريان مولاناي عاشق را كشف مي‌كند. عشقي نو كه نه عشق حافظانه است، نه عشق سعدي‌وار و نه حتي عشق مرسوم عارفانه‌اي كه به طور معمول از مولانا انتظار مي‌رود. آواز «بي تو به سر نمي‌شود» بي‌ترديد يك آواز تجربي منحصر به فرد محسوب مي‌شود؛ آوازي كه بي‌آنكه دست به دامان ساخت فرمال و معمول شود، تجربه‌گرايي خود را از درون شعر و از خلال به چالش كشيدن فرم و وزن عروض آن ممكن مي‌كند.
قياس اين دو رويكرد ميان شجريان و ناظري بيش از آنكه موضعي ارزش‌گذارانه داشته باشد عيان كردن دو رويكرد است؛ رويكردي فرمال كه با تن دادن به وزن عروضي و تشديد آن زيبايي‌شناسي عروضي را صورتي موسيقايي مي‌بخشد و بيشتر ماهيت برجسته كردن دارد و رويكرد ديگري كه با عبور از وزن عروضي فرم خود را از درون مضمون استخراج مي‌كند. اما به سنت معمول، تجربه ناظري به دليل ماهيت فرمال و ريتميك تجربه‌اي عام‌تر و تجربه شجريان داراي زباني خاص‌تر است.

 

روزنامه اعتماد