شناسهٔ خبر: 41610 - سرویس دیگر رسانه ها

وکیل‌مدافع سادگی

متن زیر گزارشي است از مراسم نقد و بررسي «كامو: آرمان سادگي» با حضور نويسنده‌اش، ايريس راديش.

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از روزنامه شرق؛ با انتشار «کامو: آرمان سادگی» نوشته ایریس رادیش حالا به‌جز آثار آلبر کامو، مخاطب فارسی‌زبان زندگی‌نامه‌ای تمام‌و‌کمال از این نویسنده مطرح در دست دارد. پیش‌تر هر آنچه در ایران درباره زندگی کامو در دست بود، منحصر به ارجاعات او در آثارش و بیشتر از همه در «آدم اول» و البته یادداشت‌های کامو بود. رادیش، منتقد ادبی آلمانی و به‌گفته رایزن فرهنگی جمهوری فدرال آلمان «سال‌های سال است که از شخصیت‌های تأثیرگذار ادبیات آلمان» بوده است. این تأثیرگذاری با کار در نشریاتی همچون دی‌سایت از سال١٩٩٠ آغاز شد و با سهیم‌شدن رادیش در برنامه «کوارتت ادبی» در کنار بزرگانِ ادبیات آلمان ادامه پیدا کرد. رادیش این کتاب را به‌مناسبت صدمین سالروز تولد کامو نوشته است، کتابی که با حق نشر و اجازه نویسنده‌اش در نشر ثالث منتشر شده و روز پنجشنبه،‌ ١٧ دی‌ماه، در مراسمی با حضور اهالی فرهنگ و نویسنده و مترجم کتاب در نشر ثالث نقد و بررسی شد. همان‌طور که رایزن فرهنگی آلمان در این مراسم با اشاره به حقِ نشر این کتاب گفت، حق نشر در ایران قاعده نیست زیرا زمینه قانونی آن فراهم نیست. به‌همین دلیل هم‌زمان با ترجمه اثری، شاید چند خیابان آن‌طرف‌تر مترجم دیگری در حالِ ترجمه همان اثر باشد. در این مراسم ایریس رادیش، سخنرانی کوتاهی کرد و احمد سمیعی‌گیلانی و کامران فانی نیز به نقد و بررسی اثر پرداختند. تکه‌هایی از سخنرانی ایشان را می‌خوانید. 

ما پرورده  این جهان هستیم
احمد سمیعی‌گیلانی
اگرچه من کتاب «کامو: آرمان سادگی» را در فرصتی خیلی کوتاه خواندم، اما فکر می‌کنم نویسنده این کتاب به‌خوبی توانسته کامو را بشناساند. کامو به دو خصلت شاخص شناخته شده است. یکی مسئله بیگانگی و کتاب «بیگانه» اوست، و دیگری سادگی زندگی. البته بیگانگی برای کامو به‌ هیچ‌وجه به معنای عادی‌اش نیست بلکه معنایی فلسفی باید برای آن در نظر گرفت. بیگانگی برای کامو این‌طور نیست که انسان در غم دیگران شریک نباشد. بیگانگی فلسفی مدنظر کامو با مفهوم سادگی زندگی همخوانی دارد و ایریس رادیش خیلی خوب توانسته این دو خصلت کامو را به تصویر بکشد.
 اما اشکالی که من در کتاب ایشان می‌بینم، این است که خیلی جاها در جزئیات فرو رفته و این مسئله کشش متن کتاب را ضعیف کرده است. البته نه اینکه کتاب کششی نداشته باشد اما فکر می‌کنم اگر نویسنده از این جزئیات -که بیشتر رنگ ناتورالیستی هم دارد- صرف‌نظر می‌کرد کشش کتاب بیشتر می‌شد. اگر این کتاب را با «چخوفِ» هانری تروایا مقایسه کنیم، می‌بینیم که در کار تروایا اگرچه حجم کتاب بیشتر است و تفصیل بیشتری نیز دارد، هیچ‌گاه به جزئیاتی پرداخته نشده که در معرفی نویسنده ذی‌نقش نیستند. هرچند شاید این مذاق ما فارسی‌زبان‌ها باشد و در نوشته‌های آلمانی این‌طور پرداختن به جزئیات رسم باشد.
فصل‌بندی کتاب اما کاملا منطقی است و روند و فرایند و جریان زندگی نویسنده را کاملا نشان می‌دهد؛ از کودکی تا پایان عمر. کامو عمر خیلی کوتاهی داشته و تقریبا می‌شود گفت از شانزده‌سالگی دچار بیماری سل بوده و تمام اتفاقات ادبی‌اش در سال‌هایی رخ داده که بیمار بوده است و این خودش یک سناریو و پدیده عجیب‌و‌غریبی است که کسی بتواند در دوران رونق حیاتش با بیماری سل دست‌و‌پنجه نرم کند و دائم با آن در کشاکش باشد. کامو از این حیث با چخوف هماهنگی دارد. چخوف هم دچار بیماری سل بود و مدتی خودش نمی‌خواست این بیماری را باور کند و چندان به این مسئله اعتنا نمی‌کرد.
به‌تفصیل می‌توان درباره کتاب «کامو: آرمان سادگی» حرف زد اما در اینجا من به‌طور فشرده تنها به برخی از اپیزودهای زندگی کامو که در این کتاب به آنها اشاره شده، می‌پردازم. عناوین برخی بخش‌های کتاب که بیشتر مدنظر من قرار گرفتند عبارتند از: «فلوطین و آگوستین، فلاسفه مدیترانه»، «وداعی با خویش»، «بیگانه»، «انسان پوچ-افسانه سیزیف»، «آزادی»، «سارتر دشمن مهربان»، «برادر-رنه‌شار»، «انسان طاغی»، «سارتر. اعدامی در ملاء‌عام»، «سقوط»، «جایزه»، «شیوه تفکر کولی‌وار» و «رویای کتاب سادگی». در «فلوطین و آگوستین»، نویسنده درواقع سابقه فکری کامو را خیلی مختصر و مجمل بیان می‌کند و از قول کامو می‌گوید که «من خود را یک یونانی در دنیای مسیحی حس می‌کردم.» نویسنده می‌گوید، برخی از نویسندگان فرانسوی، از جمله خود کامو از طریق مسیحیت و مسیح به کمونیسم رسیدند، یعنی به‌واسطه شخصیتی که از مسیح در تصور داشتند و کامو هم یکی از آنها بوده است. درست است که کامو عضو حزب کمونیست الجزایر بود اما درواقع او از راه مسیحیت به این تفکر رسید. کامو در جایی دیگر می‌گوید که هم‌زمان روی دو کتاب خود کار می‌کند: «مرگ خوش» و «بیگانه». کتاب می‌گوید این دو اثر همانند دو کتاب دوقلو هستند، اما این پرسش هم مطرح است که کامو تأکید را روی کدام یک از این دو می‌گذارد؟ نویسنده کتاب این نتیجه را می‌گیرد که هیچ تناقضی میان این دو اثر وجود ندارد. چراکه بیگانگی منجر به این می‌شود که انسان همیشه در فکر مرگ باشد. بخش مهم دیگری از کتاب به رابطه سارتر و کامو مربوط است. در نقد سارتر بر«بیگانگی» کامو، طعنه ظریفی نهفته است. همیشه بین سارتر و کامو نوعی اختلاف وجود داشته و حتی در موردی مثل موضع‌گیری آنها در قبال شوروی این اختلاف کاملا عیان است. می‌دانید که هم سارتر و هم کامو و حتی برخی دیگر از نویسندگان فرانسه وقتی که به شوروی سفر کردند، به‌رغم اینکه در آنجا مهمان بودند و شوروی‌ها همیشه می‌خواستند خوبی‌های خود را نمایش بدهند، اما به‌هرحال این نویسندگان پی بردند که در آنجا خبرهای دیگری هم به‌جز آنچه نشان داده می‌شود، وجود دارد. برخی از این نویسندگان و روشنفکران وقتی از شوروی بازگشتند تا حدی توانستند جنایات دوره استالین را افشا کنند. سارتر، شاید به تأثیر فضای آن دوران، به کامو می‌گفت درست است که تو ضد استالین هستی و در این ‌باره نقد می‌نویسی، اما کار تو در اصل آب به آسیاب امپریالیسم‌ ریختن است. این درست همان موضعی است که ما هم گاه شاهدش بوده‌ایم. وقتی قدرت دولتی را در برخی جاها نقد می‌کنند، می‌گویند این نقد اگرچه صحیح هم باشد اما درست نیست که بیان شود چرا‌که امپریالیسم آن را گزک خواهد کرد. در حالی‌که من فکر می‌کنم آنهایی که نقد می‌کنند، دوستان اصلی ما هستند نه آنهایی که عیب‌ها را می‌پوشانند. اما کامو در مقابل سارتر می‌گفت برای من اصل چیز دیگری است، اصل انسانیت و عدالت است، من باید اینها را معیار قرار دهم، حال اگر دشمنان کمونیسم از نقدهای من استفاده کنند برایم مهم نیست. بنابراین می‌بینیم که مواضع سارتر و کامو ماهیتا و از اساس با هم فرق داشته است؛ به‌خصوص در اواخر و حتی بعد از پایان جنگ جهانی. کامو هم در زمان اشغال و هم بعد از آن سردبیر روزنامه «پیکار» بود و شرکت او در مقاومت بیشتر از این حیث بوده که او سردبیر نشریه‌ای بوده که ارگان مقاومت به‌شمار می‌رفته است. اما در اینجا هم می‌بینیم که سارتر در نقدهای خودش طعنه‌هایی به کامو می‌زند. به‌صورت معترضه این را باید بگویم که نویسنده وقتی به اینجا می‌رسد، کمی جهت‌دار برخورد می‌کند و شاید بهتر بود نظر خودش را وارد کتاب نمی‌کرد. نکته قابل‌توجه دیگر وقتی است که کامو جایزه نوبل را می‌گیرد. کامو برخلاف سارتر جاذبه‌های زیادی داشته به‌خصوص برای زنان. وقتی خبر جایزه نوبل را به کامو می‌دهند، او با معشوقه‌اش در حال خوردن نهار بوده و بعد از شنیدن خبر نوبل می‌گوید چه بهتر بود که این جایزه را به مالرو می‌دادند. که البته من فکر نمی‌کنم این شکسته‌نفسی بوده باشد و شاید اعتقاد او این بوده باشد. پس می‌بینیم که بیگانگی برای کامو این‌طور نیست که او از انسان بیگانه بوده و اینکه می‌گویم بیگانگی که مقصود کامو است آن چیزی نیست که ما درکش می‌کنیم، به این‌خاطر است که او با دیگران تعامل داشته. به‌عبارتی مسئله بیگانگی انسان است و نه بیگانگی از انسان. کامو برخلاف برخی نویسندگان و روشنفکران دیگر که حاضر نبودند جایزه نوبل را بگیرند، این جایزه را دریافت می‌کند. کامویی که در الجزایر زندگی محقری داشته، حالا در جلسه‌ای شرکت می‌کند که پادشاه سوئد هم در آن حاضر است. آنچه کامو در این جلسه می‌گوید بسیار مهم و جالب است. حرف کامو در این مراسم به‌طور خلاصه این است که می‌گوید ما در جهانی زندگی می‌کردیم و می‌کنیم که جنگ بین‌الملل در آن اتفاق افتاده و کشتارهای زیادی رخ داده است و ما پرورده این جهان هستیم. همچنان که ما هم امروز در جهانی زندگی می‌کنیم که داعش دخترهای هشت، نه ساله را به سی‌وپنج یورو می‌فروشد و اینها اگر شانس این را داشته باشند که آزاد شوند یا فرار کنند؛ رویی ندارند که به خانواده‌های خودشان برگردند.

پایان نقیصه کامو
کامران فانی

در آغاز سخن باید به یک نکته مهم اشاره کنم که ما امروز قدرشناس آن هستیم. این جلسه به‌واسطه انتشار کتابی است که نویسنده و محققی آلمانی آن را درباره یک نویسنده فرانسوی نوشته و ما در ایران ترجمه آن را می‌خوانیم. نقش «ترجمه» همین است. درواقع ترجمه سفیری است که کار انتقال مفاهیم را انجام می‌دهد، انسان‌ها را به هم نزدیک و فرهنگ‌ها را با هم آشنا می‌کند و در‌نتیجه نوعی جهانی‌بودن را در دنیای ما رواج می‌دهد. جلسه امروزِ ما، در اصل نمودی است از این نقش ترجمه که با همکاری یک آلمانی، یک فرانسوی و یک ایرانی حاصل شده و نتیجه‌اش کتابی است که حالا در دست ماست و امروز به آن می‌پردازیم. اما درباره خود کتاب؛ وقتی «کامو: آرمان سادگی» به دستم رسید، دیدم کتاب بیش از سیصد صفحه است و با اینکه آدم کتابخوانی هم هستم، با خودم گفتم چطور آن را بخوانم. در همان ابتدا یاد سال‌های دهه چهل افتادم، زمانی که اول‌بار با کامو آشنا شده بودم. کامو در آن سال‌ها در ایران شهرت داشت. به یادم آمد اولین اثری که از آلبر کامو خواندم، «بیگانه» بود با ترجمه جلال ‌آل‌احمد. کتاب فوق‌العاده بر من تأثیر گذاشت. به دنبال آن، دو کتاب دیگر هم از کامو خواندم که به‌نوعی تریلوژی یک دوره از کار کامو بودند. دومین کتابی که از کامو خواندم «اسطوره سیزیف» بود که درواقع نوعی تفسیر فلسفیِ کتاب اول است. این کتاب نشان می‌دهد که فلسفه چقدر می‌تواند انسانی باشد و به‌جای آنکه به‌دنبال اصطلاحات مغلق برود، به دغدغه بشر- آن هم بشر عادی- بپردازد. اثر سومی که تقریبا در همان سال‌های اولیه دهه چهل از کامو خواندم، نمایشنامه «کالیگولا» بود با ترجمه آقای ابوالحسن نجفی. این سه کتاب به‌صورت تریلوژی من را با کامو آشنا کردند و هنوز هم معتقدم این سه کتاب برجسته‌ترین آثار کامو در بین تمام آثار او هستند و در کنار هم نقش و تأثیر مهم آلبر کامو بر ادبیات قرن بیستم را نشان می‌دهند. قصد ندارم در اینجا وارد توصیفات شوم اما این نکته را بگویم که مورسو، قهرمانِ «بیگانه»، آدمی است شبیه به همه ما. یک کارمند معمولی و ساده فرانسوی که در الجزایر کار می‌کند. روزی او به لب دریا می‌رود و آفتاب چشمش را می‌زند و بعد با هفت‌تیرش یک عرب را می‌کشد. مورسو را می‌گیرند و محاکمه می‌کنند، در حالی‌که او از خودش دفاعی نمی‌کند و به ماجرا بی‌تفاوت است و در آخر هم اعدام می‌شود. در اینجا کامو با موضوعی به چنین سادگی تصویری از وضعیت انسان در دنیای مدرن نشان می‌دهد. کامو به‌دنبال این کتاب، «اسطوره سیزیف» را نوشت که آن‌هم تصویری است از کاری عبث. نهایت پوچی است اینکه سنگی را تا قله بالا ببریم و بعد به پایین بغلتد و برگردیم و باز همین کار را انجام دهیم. اما درست در درون همین پوچی است که کامو مفهوم زندگی را به‌دست می‌دهد. به‌عبارتی کامو معنا را از متن بی‌معنایی ساخته است. «کالیگولا» نیز سرنوشت بشر قرن بیستم است. کالیگولا، ستمگری است که قتل‌های زنجیره‌ای ترتیب می‌دهد، ستمگری که بی‌دلیل آدم می‌کشد بی‌آنکه کینه‌ای داشته باشد یا حتی جبار باشد. کالیگولا شخصیتی نیست که آگاهانه این کارها را انجام دهد بلکه بدون هیچ دلیلی آدم می‌کشد.  این سه کتاب در همان سال‌ها تأثیر بسیاری بر من داشتند و به این‌خاطر برای خواندن «کامو: آرمان سادگی»، اول سراغ فصل مربوط به این کتاب‌ها رفتم تا ببینم خانم رادیش از چه منظری به آنها نگریسته و ضمنا دریابم که چگونه این کتاب را نوشته است. کامو در اول ماه می ١٩٤٠، یعنی ١٠ روز قبل از حمله آلمان به فرانسه، از الجزایر وارد پاریس می‌شود. در این زمان نوشتن «بیگانه» به اتمام رسیده، «افسانه سیزیف» تقریبا تمام شده و «کالیگولا» هم همین‌طور. یعنی کامو این سه اثر را با خود از الجزایر به فرانسه آورده، آن‌‌هم در زمانی که فرانسه در مقابل حمله آلمان شکست می‌خورد و فرو می‌پاشد. در آن فضای تباهی سال‌های ٤١-١٩٤٠ که فرانسه دیگر به‌کلی مضمحل شده و همه سراسیمه‌اند، کامو این سه کتابش را منتشر می‌کند. توصیفی که در فصلی از کتاب در این‌باره آمده، وصفی سی‌صفحه‌ای از همین فضاست.
اما درباره پرداختن کتاب به جزئیات باید بگویم من با آقای سمیعی در این مورد موافق نیستم. کتاب «کامو: آرمان سادگی»، کتابی است که به جزئیات توجه دارد و درواقع مسئله اصلی در اینجا این است که کتاب مثل رمان می‌ماند. و رمانی که به جزئیات توجه نکند اصلا قابل خواندن نیست. به‌عبارتی، این کتاب آمیزه‌ای است از روش رمان‌نویسی و اثری انتقادی؛ به این‌معنا که می‌توان آن را مثل یک رمان جذاب تا آخر خواند و با زندگی درونی یک آدم آشنا شد و ضمنا در کنار این، اثری انتقادی است راجع به ادبیات و فلسفه و نیز وضعیت انسان. در‌هم‌آمیختگی این دو ویژگی به این کتاب وجهه خاصی داده است.
نکته دیگر اینکه کامو در ایران نویسنده خوش‌اقبالی بوده است. تقریبا تمام آثار او به فارسی ترجمه شده‌اند و تا جایی که من می‌دانم کم‌اند آثاری از کامو که به فارسی ترجمه نشده باشند. کامو همواره نویسنده مورد‌علاقه ایرانی‌ها بوده و هنوز هم هست. اما در تمام این سال‌ها همیشه کمبودی درباره کامو داشته‌ایم، عجیب است که تا پیش از این راجع‌ به آلبر کامو حتی یک کتاب هم درنیامده یا تقریبا درنیامده. درحالی‌که چندین کتاب راجع به ژان پل سارتر تاکنون به فارسی منتشر شده است. از این نظر در زبان فارسی یک نقیصه‌ای وجود داشت. یا مثلا درباره چخوف -که آقای سمیعی اشاره کردند- لااقل چهار یا پنج زندگی‌نامه به فارسی ترجمه شده که آدم‌های مختلفی آنها را نوشته‌اند. اما در مورد کامو این‌طور نبوده، آیا ضرورت و نیازی وجود نداشته که کتابی درباره کامو منتشر شود؟ دومین نقیصه موجود، اطلاعات اندک ما درباره زندگی خصوصی کامو است. در برخی از آثار کامو، به‌خصوص کارهای آخرش، اشاره‌های زیادی به زندگی کامو وجود دارد، اما ما آن را به‌عنوان رمان می‌خواندیم، نه زندگی‌نامه کامو. بنابراین می‌توان گفت با انتشار «کامو: آرمان سادگی» این خلاء پر شد. این اثر کتابی است بسیار خواندنی و جذاب، پر از اطلاعات و پر از تفسیر و تعبیر آن روزگار. زمانه و زمینه زندگی کامو در کتاب تصویر شده و او را در متن همان دوران می‌بینیم. از این نظر با خواندن این کتاب یک نوع نزدیکی دیگری با خود کامو پیدا می‌کنیم. کامو، نویسنده‌ای است با خصایل بی‌شمار انسانی و شرافتمند و شاید از این حیث است که او در ایران تا این حد محبوب بوده است. این کتاب با این وصف به فارسی درآمده و خوشحالم که حدود پنجاه سال بعد از مرگ کامو و در زمانی‌که تقریبا تمام آثار او به فارسی ترجمه شده، بالاخره کتابی هم درباره خودش منتشر شد. تاکنون از برخی آثار کامو ترجمه‌های متعدد در دست بود و مثلا از «بیگانه» سه ترجمه وجود داشت. اما همه اینها نیاز داشت که ما یک پشتیبان زندگی‌نامه‌ای نیز از او داشته باشیم. نکته‌ای دیگر هم در کتاب وجود دارد، اینکه این اثر به زمان حال تاریخی نوشته شده و مثلا می‌گوید کامو در فلان سال متولد می‌شود و به این‌ترتیب با خواندن کتاب انگار ما در زمان حال حضور داریم. نویسنده از گذشته نمی‌گوید و زمان حال را روایت می‌کند و این مسئله حضور بی‌واسطه‌ای با خواننده به‌وجود می‌آورد. در حالی‌که در فارسی چندان مرسوم نیست که ما آثار تاریخی را با زمان حال بنویسيم و همیشه زمان گذشته را به‌کار می‌بریم. در مجموع این کتاب، اثرِ موفقی است و حالا ما بعد از چند دهه، ‌جز مجموعه‌آثار کامو، کتابی خواندنی هم درباره خودِ این نویسنده برجسته داریم.