شناسهٔ خبر: 41876 - سرویس دیگر رسانه ها

میرزابیگی: دوگانگی بین «ذهن» و «جسم» با دکارت آغاز شد

جهانشاه میرزابیگی، مترجم کتاب «فلسفه جسمانی، ذهن جسمانی و چالش آن با اندیشه غرب» می‌گوید: دوگانگی میان ذهن و جسم در تاریخ فلسفه با دکارت آغاز می‌شود اما «فلسفه جسمانی» با تکیه بر دستاوردهای علوم شناختی می‌کوشد واقعیت نقش جسم در شناخت انسان را روشن سازد.

 

میرزابیگی: دوگانگی بین «ذهن» و «جسم» با دکارت آغاز شد/ پاسخ فلسفه جسمانی با تکیه بر علوم شناختی

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ «فلسفه جسمانی، ذهن جسمانی و چالش آن با اندیشه غرب» نوشته جورج ليكاف و مارک جانسون، عنوان کتابی دو جلدی است که به تازگی از سوی انتشارات آگاه منتشر شده است. ذهن اساساً جسماني است، انديشه عمدتاً ناآگاهانه است و مفاهيم انتزاعي عمدتاً استعاري‌اند. علوم شناختي، يا همان مطالعه تجربي ذهن، ما را به خلق فلسفه‌اي به‌لحاظ تجربي مسئول فرا مي‌خواند، فلسفه‌اي كه با اكتشافات علمي در‌باره ماهيت ذهن همخوان است. نويسندگان در بخشی از این کتاب نوشته‌اند: «درك جدي علوم شناختي ما را ملزم به بازانديشي فلسفه از ابتدا مي‌كند، به گونه‌اي كه آن را در تماس بيشتري با واقعيت شيوه فكركردن‌مان قرار دهد.» اين كتاب از آثار مهمي است كه به دست دو تن از پيشگامان اين حوزه نوشته شده است و چالش‌هاي زيادي را در مقابل آن دسته از پيش‌انگاره‌هاي انديشه فلسفي ايجاد مي‌كند كه آن‌ها را غير‌جسماني مي‌داند. برای درک و فهم بهتر مساله «جسمانیت» در فلسفه به سراغ جهانشاه میرزا‌بیگی، مترجم این کتاب رفتیم. وی مفهوم «جسمانی» بودن فلسفه را در گفت‌و‌گو با ایبنا توضیح می‌دهد که در ادامه می‌خوانید:
 
 آقای میرزابیگی لطفا به عنوان نخستین سوال درباره «فلسفه جسمانی» و نظریات پیرامون آن بفرمایید؟ 
 
برای جواب این پرسش ناچار باید کمی به عقب برگردم. دوگانگی میان ذهن و جسم در تاریخ فلسفه با دکارت آغاز می‌شود. دکارت معتقد بود که دو نوع ماده وجود دارد؛ یکی جسمانی و دیگری ذهنی. صفت ماده جسمانی گسترش در فضا و صفت ماده ذهنی اندیشه است. نقلِ قولی از دکارت در این‌جا خیلی روشنگر است. وی می‌گوید: مسلم است که این من [به عبارت دیگر، جان یا روح من که توسط آن من همان چیزی می‌شوم که هستم] کاملاً و مطلقاً متمایز از جسم من است و می‌تواند بدون آن وجود داشته باشد.

در همین دوران (قرن‌های ۱۷ و ۱۸) پیشرفت‌ها و پیش‌بینی‌های شگفت‌انگیز و دقیق علم در کشورهای غربی چشم‌ها را به گونه‌ای خیره کرده بود که همه رشته‌ها تلاش می‌کردند برای توصیف پدیده‌های مورد مطالعه خود از روش‌های علمی استفاده کنند. پدیده‌های علمی عینی و قابل مشاهده هستند و در روش علمی فقط همین پدیده‌ها و رفتارهای قابل مشاهده مطالعه می‌شوند، در حالی که پدیده‌های ذهنی مانند عشق و نفرت این‌گونه نیستند و به همین دلیل آن‌ها را از حوزه مطالعه خود کنار گذاشتند. مکتب‌های روان‌شناسی رفتار‌گرا، زبان‌شناسی ساختارگرا و فلسفه عین‌گرا همه تلاش خود را بر این گذاشتند که برای توجیه دستاوردهای خود از روشِ علمی (فیزیکی) استفاده کنند. این مکتب‌ها پدیده‌های انتزاعی مانند تعبیر، تفسیر، استدلال، معنی، مفهوم‌سازی، عشق، نفرت، اندیشه و همه مفاهیمی که حاصل تعاملِ ذهن و جسم بودند  و نمی‌توانستند به اصطلاح «زیر تیغ جراحی» قرار بگیرند را از حوزه مطالعه خود خارج کردند.

می‌گفتند هم‌چنان که علم نشان داده است که نمک طعام از دو عنصر سدیم و کلر تشکیل شده است در آینده نزدیک عناصر تشکیل‌دهنده عشق، عاطفه و استدلال هم پیدا و برای همیشه مغز و بدن از حوزه مطالعات علوم انسانی خارج خواهد شد. کنار گذاشتنِ جسم و هر آن‌چه به جسم مربوط می‌شود مانند ادراک حسی، عاطفه، تخیل، حافظه، توجه و مانندِ آن‌ها به روش دکارت برای تأمین اساسِ دانشِ مسلم، حتمی و تغییرناپذیر برمی‌گردد. به نظر دکارت تنها چیز مطمئن و تغییرناپذیر اندیشه بود. وی می‌گوید: «من هستم، من وجود دارم و این مسلم است» و جمله معروف دکارت: «من می‌اندیشم پس هستم» از همین‌جا ریشه می‌گیرد. اما او به حافظه که به نظر او تضعیف می‌شود به ادراک‌های حسی- حرکتی که خطا می‌کنند، به تخیل که از هر فرد به دیگری فرق می‌کند، به عواطف و ایده‌ها که کاملاً فردی هستند و خلاصه به هر آن‌چه به جسم و مغز مربوط می‌شود اعتماد نمی‌کند و حتی آن‌ها را برای دانش خطرناک می‌داند. به این ترتیب جسم از حوزه مطالعات کنار گذاشته می‌شود و حتی توصیه می‌شود پژوهشگر باید سخت مواظب وسوسه‌های جسمانی باشد و از آن‌ها پرهیز کند. این گفته در مقایسه با دقت‌های علمی (فیزیکی) و پیش‌بینی‌های دقیق آن برجسته‌تر می‌شود. 
 
• کتاب «فلسفه جسمانی» چه موضعی درباره این دیدگاه‌ها دارد؟ 
 
کتاب «فلسفه جسمانی» نتیجه‌گیری‌های بالا را مطلقاً نادرست می‌داند و با تکیه بر دستاوردهای علوم شناختی می‌کوشد واقعیت نقش جسم در شناخت انسان را برای خواننده روشن سازد. دلیل اصلی انتخاب عنوانِ کتاب «فلسفه جسمانی» نیز همین است، کسانی که به این نتایج جدید علاقه‌مند هستند می‌توانند کتاب را مطالعه کنند.
 
• در عنوان کتاب «چالش با اندیشه غرب» نیز آمده است درباره این نوع چالش نیز توضیح بفرمایید. 

شاید خواننده این مطلب تا به همین‌جا دلیل انتخاب این بخش از عنوان را هم بتواند حدس بزند. لابد فلسفه غرب موافقِ ذهن ناجسمانی و دوگانه دکارت و مخالف نتایج جدید علوم شناختی است! اتفاقاً همین‌طور است. کتاب فلسفه جسمانی با جمله‌های زیر شروع می‌شود: «ذهن اساساً جسمانی است؛ اندیشه عمدتا ناآگاهانه است؛ مفاهیم انتزاعی عمدتاً استعاری هستند. این سه نتیجه یافته‌های عمده علوم شناختی هستند. با این یافته‌ها سلطه بیش از دو هزار سال اندیشه فلسفی از پیشی بر این جنبه‌های خرد و استدلال انسان به پایان می‌رسد.»
این سه نتیجه، همانند سه رشته محکم همه مطالب کتاب را با انسجامی کم‌نظیر به هم می‌دوزند و از ابتدا تا به انتها با شواهد و استدلال‌های تجربی موردِ تأیید قرار می‌گیرند. گفت‌وگو درباره هر کدام از این نتایج که موضوع کل کتاب را تشکیل می‌دهند، در این خلاصه ساده نیست. بهترین راه برای این کار مطالعه خود کتاب است.
 
• منظور شما از اندیشه غرب چیست؟  

این یک پرسشِ بسیار مناسب است. فلسفه در غرب را به دو مکتب اصلی تقسیم می‌کنند. فلسفه قاره و فلسفه تحلیلی. فلسفه تحلیلی را فلسفه انگلیسی - امریکایی هم می‌گویند که در مقابلِ فلسفه قاره قرار می‌گیرد. بنابراین این چالش کتاب در برابر فلسفه انگلیسی - امریکایی است نه فلسفه غرب به طور کلی.
 
• در بحث‌های خود چند بار به علوم شناختی اشاره کردید. ممکن است کمی توضیح بدهید. 
 
از طرح این پرسش ممنونم علوم شناختی رشته جدید و جوانی است که در سال‌های دهه ۷۰ قرن بیستم در غرب شروع شد. این رشته یا بهتر است بگوییم این میان رشته، پنج شاخه دارد که عبارت‌اند از «زبان‌شناسی شناختی»، «علوم اعصاب شناختی»، «فلسفه ذهن»، «هوش مصنوعی» و «روان‌شناسی شناختی» گاهی «مردم‌شناسی شناختی» را هم به این‌ها می‌افزایند. چون به دلیل جوان بودن این علم حتی در دنیا، ممکن است برای خوانندگان این پرسش مطرح شود که علوم شناختی چه فرقی مثلاً با علوم فیزیکی دارد. علوم شناختی بیشتر به ساز و کارهای ذهن، اعصاب، مغز، جسم و برهم‌کنش‌های مغز، جسم و ذهن در زندگی روزمره می‌پردازد. در این‌جا می‌توانم به زبان‌شناسی شناختی که بیشتر به رشته من مربوط می‌شود اشاره بکنم: زبان‌شناسی شناختی رویکردِ جدیدی نسبت به زبان و اندیشه است که عمدتاً به رابطه میان زبان، ذهن و برهم‌کنش‌های ذهن، مغز و بدن با محیطِ فیزیکی - اجتماعی می‌پردازد. مطالعه نظام‌های مفهومی و معنی از جمله کاربردهای این رویکردِ جدید است.