شناسهٔ خبر: 43422 - سرویس اندیشه

درآمدی بر اثبات‌گرایی در جامعه‌شناسی؛

جامعه‌شناسی سلاحی بر ضد نیروهای نظم‌ناپذیر انقلابی

جامعه شناسی جامعه‌شناسی سلاحی است که باید بر ضد نیروهای نظم‌ناپذیر انقلابی به کار گرفته شود. جامعه‌شناسی به سوژه‌های رام‌نشدنی می‌آموزاند که نمی‌توانند بدون کیفر از نظم خودانگیخته و طبیعی امور سرپیچی کنند، این امر نیروهای هژمونیک اجتماعی و سیاسی را در شرایط امنیت پایدار قرار خواهد داد.

فرهنگ امروز/ احسان فرزانه:

 

در زمان مرگ هگل در ابتدای دهه‌ی ۱۸۳۰، رویارویی پوزیتیویستی با بنای عظیم فکری او آغاز شده بود؛ آگوست کنت پیشوای این جریان بود، او در فاصله‌ی ۱۸۳۰ تا ۱۸۴۲ کتاب شش‌جلدی «درس‌های فلسفه اثباتی» را تدوین کرد و در آن با طرح علم جدید جامعه‌شناسی، بنیادهای نظریه‌ی دیالکتیکی جامعه را مورد حمله قرار داد، سپس کتاب چهارجلدی «سیاست اثباتی» که در ۱۸۵۱ تکمیل شد، هدف طرح نظری خود را با صراحت بیشتری تبیین کرد: هدف، خاتمه بخشیدن به هگل‌گرایی و برکنار داشتن نظریه‌ی اجتماعی و سیاسی از آثار «فلسفه‌ی منفی» بود. به نوشته‌ی ریتزر: «کنت، فیزیک اجتماعی را برای مبارزه با فلسفه‌ی منفی و هرج‌ومرجی که به نظر او جامعه‌ی فرانسوی را فراگرفته بود، ساخته و پرداخته بود. » (ریتزر، ۱۳۷۴: ۱۷)

اثبات‌گرایی قرن نوزدهم برای مقابله با میراث هگل شکل گرفت. کنت در مبانی فلسفه‌ی هگل اعتراض رادیکال بسامان موجود را می‌دید. اما اندیشه‌ی هگل دنباله‌ی روشنگری و انقلاب کبیر فرانسه است: «هگل به اصول روشنگری و انقلاب تا حدود زیادی پایبند است، هرچند اختلاف‌نظرهایی با روشنگری دارد، اما چارچوب‌های کلی روشنگری را می‌پذیرد، مخصوصاً این اصل روشنگری را که روشنگری یعنی آزاد شدن از قید مرجعیت بیرونی.» (صادقی، ۱۳۸۶: ۸۵) از نظر هگل بشر نمی‌تواند آزاد باشد مگر آنکه بر پایه‌ی قوانینی زندگی کند که آن قوانین ناشی از اراده‌ی او باشد؛ بر پایه‌ی این دیدگاه بنیادین، هگل ادامه‌دهنده‌ی پروژه‌ی روشنگری است. آگوست کنت در وجود هگل تداوم و رادیکالیزه شدن روشنگری را می‌دید و این امر انگیزه‌ی رویارویی او با هگل بود. کنت نه طرف‌دار اصول روشنگری و انقلاب، بلکه هوادار دشمنان آن، یعنی «لویی دوبونالد» و «ژوزف دومیستر» بود. (ریتزر، ۱۳۷۴: ۱۷)

منتقدان محافظه‌کار هگل می‌گفتند فلسفه‌ی او شأن حقیقی بودن را از وضع موجود می‌گیرد و دربرگیرنده‌ی اصل انقلاب است. از نظر هگل، تاریخ، تاریخ ساخت‌های دگرگون‌شونده است، عقل در درازنای تاریخ خود را محقق می‌سازد؛ بنابراین کلیه‌ی صورت‌بندی‌های فکری و اجتماعی گذرا و موقت هستند و اعتبار مطلق ندارند. به نوشته‌ی انگلس: «ارزش راستین و خصلت انقلابی فلسفه‌ی هگل درست در همین جاست که یک بار برای همیشه ضربه‌ی مرگباری بر نهایی بودن تمامی فراورده‌های اندیشه و کنش انسانی وارد کرد. حقیقت در نزد هگل، مجموعه‌ای از اصول جزمی تام و تمام نبود که همین‌که کشف شدند باید صرفاً آن‌ها را حفظ کرد. حقیقت اکنون در فرایند شناخت فراهم می‌آید، در تکامل تاریخی درازمدت علم، بی‌آنکه با کشف به‌اصطلاح حقیقت مطلق به نقطه‌ای برسد که دیگر نتواند به پیش رود و کاری نداشته باشد جز آنکه دست روی دست بگذارد و با شگفتی به حقیقت مطلقی که بر آن دست یافته خیره شود.» (انگلس، ۱۳۸۹: ۱۶)

اندیشه‌ی انتقادی، تاریخی و اجتماعی بودن امور و پدیده‌های انسانی را مطرح می‌سازد و بدین‌ترتیب آن‌ها را نسبی و گذرا معرفی می‌کند. دیالکتیک متضمن این باور است که جهان نه از ساختارهای ایستا، بلکه از فراگردها، روابط، پویایی‌ها، کشمکش‌ها و تعارض‌ها ساخته شده است؛ در مقابل، اثبات‌گرایی به دانشی باور دارد که قواعد ثابت و جاودانه جهان را توضیح دهد. برای کنت آنچه علم شمرده می‌شود، نمی‌تواند تابعی از مقتضیات تاریخی و اجتماعی باشد؛ بنابراین حقیقت یک امر استعلایی است و بیرون از مجموعه‌ی تحولات تاریخی قرار دارد.

اعتقاد هگل این بود که حقیقت برای انسان از راه منبعی خارجی به دست نمی‌آید، بلکه در دیالکتیک، اندیشه و عمل ساخته می‌شود؛ پس نقطه‌ی آغاز شناخت صحیح این است که از دوگانگی ذهن و عین فرا رفته و بر این دوگانگی فائق آییم. (سجویک، ۱۳۹۰: ۹۵) برای هگل چنین نیست که سوژه بتواند در حالتی کنش‌پذیر و منفعلانه و تنها با نگریستن به جهان به حقیقت دست یابد: «نکته‌ی اساسی این است که نزد هگل، خرد چیزی نیست که فیلسوفان معمولاً آن را مراد می‌کرده‌اند، خرد تنها توان فکر کردن و نیروی اندیشیدن نیست. در دیدگاه هگل، خرد یگانگی اندیشه و واقعیت بیرونی است، به بیان دیگر، خرد اتحاد تاریخی سوژه و ابژه است.» (صادقی، ۱۳۸۶: ۱۹۱) 

در نقطه‌ی مقابل، پوزیتیویسم بر عینیت پافشاری می‌کند و خرد را تنها ابزار پی بردن به حقیقت بیرونی می‌داند. کنت بر آن بود که علیت طبیعی امور را که مستقل از خواست و اراده‌ی بشری کار می‌کنند، کشف کند. کنت دغدغه‌ی چرایی امور و پدیده‌های اجتماعی را نداشت، بلکه به چگونگی عملکرد آن‌ها علاقه‌مند بود (عالم، ۱۳۸۹: ۴۹۲)؛ او می‌خواست مانند فیزیک‌دان و زیست‌شناسی باشد که از شیوه‌ی معین و یک‌نواخت مکانیسم‌های عالم هستی سر درمی‌آورد، او داعیه‌دار فیزیک اجتماعی بود.

در آرای طبیعت‌گرایانه‌ی کنت، انسان جزء جدایی‌ناپذیر نظام طبیعت است، بر این ‌مبنا، بین نظام طبیعت و نظام اجتماعی هیچ‌گونه تفاوت کیفی و ماهوی در نظر گرفته نمی‌شود، هر رویدادی در جهان باید به کمک اصول فیزیک توضیح داده شود. از نظر کنت جهان دستگاه منظمی است که بخش‌های مختلف آن بر پایه‌ی قواعد تخطی‌ناپذیری کار می‌کنند و هیچ‌چیز نمی‌تواند این نظم را مختل کند. آنچه کنت در مورد گذار انسان مدرن از مرحله‌ی متافیزیکی به مرحله‌ی علمی می‌گوید از فیزیکالیسم وی ناشی می‌شود. در مرحله‌ی علمی حتی خداوند نیز نمی‌تواند در جبر طبیعی امور خللی ایجاد کند، هیچ‌گونه اعجازی در کار نیست. باور به اراده‌ی آزاد، خطای متألهان و فلاسفه‌ی اعصار گذشته است.

در نظام فکری هگل، جریان عینی شدن جهان جریان بیگانه شدن انسان از جهان نیز هست، در ضمن این جریان، کار آدمیان به جایی می‌رسد که آنچه فراورده‌ی بشر است و از برکت او نیز پایدار می‌ماند، قدرتی بیگانه و دارای حیاتی خاص خود پنداشته می‌شود؛ برای آنکه عقل به جای خویش بازگردد باید بر این جریان فائق آمد. بر این اساس، قابل درک است که چرا هگل آزادی و عقل را سخت به هم پیوسته می‌داند. اوضاع و احوالی که به آدمیان امکان می‌دهد خویش و جهان را به شکل راستین بشناسند، همان اوضاع و احوالی است که آدمیان در آن از قید وابستگی دروغین خود به جهان خارج رها شوند. عاقل بودن یعنی پی بردن به اینکه آزادی هدف تاریخ است.   

برای هگل (و اخلافش چون کارل مارکس) آزادی انسان تنها زمانی محقق خواهد شد که جهان ازخودبیگانگی‌ها فروپاشد. وارونگی جهان که محصول ازخودبیگانگی است بدان معناست که رابطه‌ی انسان و اشیا معکوس شده، اولی ابژه‌ی دومی می‌شود و انسان خود را مقهور چیزها و قوانین بی‌روح می‌یابد. (مارکوزه، ۱۳۹۲ : ۱۲۹) به‌عبارت‌دیگر، فراورده‌های آگاهی و کار انسان که باید به او خدمت کند بر محتوا و هدف زندگی حاکم شده و انسان را خادم خود می‌سازد؛ این وضعیت انسان را از انسان‌بودگی خویش محروم می‌سازد. اما کنت و اسلافش با فیزیکالیسم صلب خود، دقیقاً از چیزی دفاع می‌کردند که در سنت هگلی به معنای ازخودبیگانگی بود.

در جامعه‌شناسی کنت، انسان به ابژه‌ی قوانین کور فیزیکی فروکاسته می‌شود. بیهوده نیست که در طبقه‌بندی معروف کنت از انواع دانش‌ها، روان‌شناسی جایی ندارد؛ به‌زعم کنت روان‌شناسی راستین چیزی بیشتر از بررسی و شناخت اعمال دستگاه مغز نیست و این نیز بر عهده‌ی زیست‌شناسان است. به نوشته‌ی آندره کرسون: «در فهرست علوم که کنت تدوین کرده بود از روان‌شناسی نامی برده نشده است و این بدان خاطر است که او برای این دانش به‌صورت معمول آن در سده‌ی نوزدهم ارزش علمی قائل نبود و آن را از بقایای دوران متافیزیکی تاریخ می‌دانست.» (کرسون، ۱۳۴۳: ۲۵) برای کنت علم یعنی توضیح دادن رابطه‌ی علّی میان عناصر مادی طبیعت و هرکس که جز این ادعا کند سخنش بی‌اعتبار است. انسان نیز حلقه‌ای در زنجیره علّی نظام طبیعت است و هیچ امتیاز خاصی بر دیگر اجزاء و عناصر آن ندارد. زمانی سن سیمون (استاد اولیه‌ی آگوست کنت) گفته بود در آینده، مدیریت چیزها جانشین تسلط بر انسان‌های دیگر خواهد شد؛ اما کنت به این دیدگاه اعتراض داشت: «چیزهایی که باید اداره شوند در واقع همان افراد بشر هستند. » (تهرانی، ۱۳۹۱: ۳۰۵)  

کنت مایل است جامعه را چون تن‌واره‌ای که اجزای آن کارکردهای مشخص و ثابتی دارند در نظر گیرد؛ بنابراین، دیالکتیک نیروهای متعارض جامعه‌ی مدنی را امری موهوم تلقی کرد؛ جامعه به وجود نمی‌آید مگر آنکه اعضایش بخشی از یک پیکره‌ی واحد باشند. کنت بنیاد اندام‌گرایی اجتماعی را نهاد و گفت تن‌واره دانستن جامعه نه یک فرض بلکه واقعیت است. جامعه در برابر تن‌واره‌های منفرد یعنی جانوران، یک تن‌واره‌ی جمعی است که از لحاظ ساخت و کارکرد همنوایی دارد و به‌سوی هدف مشترکی پیش می‌رود. (عالم، ۱۳۸۹ : ۴۲۹)

کنت همچنین اقتصاد سیاسی را به‌عنوان ریشه‌ی نظریه‌ی اجتماعی رها کرد و جامعه را به‌صورت علم مستقل جامعه‌شناسی درآورد. از نظر سوسیالیست‌های اولیه، دانش اقتصاد روشی برای آشکار ساختن تعارض‌های ساختار جامعه‌ی مدنی و نشان دادن ستم سازمان‌یافته‌ای بود که بر اقشار فرودست می‌رفت. اقتصاد سیاسی برای اینان نفی ریشه‌ای سیستم سرکوب و استثمار طبقاتی بود. (مارکوزه، ۱۳۸۹ : ۳۴۲) اما کنت علاقه‌ای به مفاهیم ازاین‌دست نداشت، او جامعه‌شناسی را چنین تعریف می‌کند: «جامعه‌شناسی به جای سرگرم شدن با اوهام فراگذرنده، با بررسی امور واقع و به جای ژرف‌اندیشی فارغ‌دلانه با دانش مفید و به جای شک و بی‌تصمیمی با یقین و به جای نفی و نابودی با سازمان سروکار دارد.» (مارکوزه، ۱۳۸۹: ۳۴۶) در همه‌ی این موارد جامعه‌شناسان نوین باید از هر کوششی برای واژگونی یا نفی سازمان اجتماعی پرهیز کنند و دانش آنان باید کارکرد توجیهی و تأییدی داشته باشد.

ایده‌ی سازمان اجتماعی در جامعه‌شناسی اثبات‌گرا برآمده از قوانینی است که ذاتاً ایجابی‌اند و جامعه را به‌صورت قلمرویی از هماهنگی‌های طبیعی درمی‌آورند. مفهوم قوانین طبیعی دربرگیرنده‌ی تصور سامانی است که همواره با ثبات و هماهنگی همراه است. جامعه‌شناسی اثبات‌گرا اساساً مبتنی بر «ایستایی اجتماعی» است.

برخلاف ادعای کنت مبنی بر جهت‌گیری فارغ از ارزش جامعه‌شناسی جدید، این چارچوب فکری در جهت ثبت هژمونی بورژوازی تدوین شده بود. به باور کنت هر نظام اجتماعی به‌وسیله‌ی قشری که رهبری آن را بر عهده دارند متمایز می‌شود. جامعه‌ی علمی و صنعتی که عالی‌ترین مرحله‌ی پیشرفت تاریخی بشریت است به‌وسیله‌ی کارفرمایان، مدیران کارخانه‌ها و بانک‌داران هدایت می‌شود (آرون، ۱۳۸۶: ۸۸)؛ جامعه‌شناسی که دستگاه فکری چنین جامعه‌ای است، در جهت صیانت و پشتیبانی از جایگاه ممتاز رهبران خود کار می‌کند.

کنت در دفاع از نابرابری‌های اقتصادی صراحت دارد و تلاش برای چالش با بنیادهای جامعه‌ی طبقاتی را تلاش خطرناک اتوپیاپردازانی می‌داند که ذهنشان از مشتی عقاید پوچ و بی‌اساس انباشته شده است. به نظر کنت تمرکز ثروت و سرمایه در دست بخش کوچکی از جمعیت موجه است، چراکه هر نظم طبیعی ساختاری سلسله‌مراتبی دارد و در آن همگان جایگاه یک‌سانی ندارند. طبیعت چنین مقرر کرده است که تعداد معدودی در نتیجه‌ی لیاقت و توانایی‌های خویش به مراتب بالایی از قدرت و ثروت نایل شوند و سایر بخش‌های جمعیت را در کنترل خویش درآورند. (آرون، ۱۳۸۶: ۱۰۰)

تن دادن به اصل قوانین دگرگونی‌ناپذیر جامعه، ساختار سلطه و تابعیت را ازلی و ابدی می‌سازد و انسان‌ها را به پذیرش انضباط و فرمانبرداری از موازین نظام طبقاتی وادار می‌کند. کنت مربی سوژه‌های رام بورژوازی است، برای او علم جامعه‌شناسی هدفی جز استقرار و تحکیم مداوم بنیادی ندارد که مبنای گریزناپذیر هر سامانی است. جامعه‌شناسی سلاحی است که باید بر ضد نیروهای نظم‌ناپذیر انقلابی به کار گرفته شود. جامعه‌شناسی به سوژه‌های رام‌نشدنی می‌آموزاند که نمی‌توانند بدون کیفر از نظم خودانگیخته و طبیعی امور سرپیچی کنند؛ این امر نیروهای هژمونیک اجتماعی و سیاسی را در شرایط امنیت پایدار قرار خواهد داد.

 

منابع:

آرون، ریمون. مراحل اساسی سیر اندیشه در جامعه‌شناسی، ترجمه باقر پرهام، انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۸۶

آشفته تهرانی، امیر. بنیادهای جامعه‌شناسی، انتشارات بهمن برنا، ۱۳۹۱

انگلس، فردریش و کارل مارکس و گئورگی پلخانف. لودیگ فوئرباخ و ایدئولوژی آلمانی. ترجمه پرویز بابایی: نشر چشمه، ۱۳۸۹

ریتزر، جورج. نظریه‌های جامعه‌شناختی در دوران معاصر، ترجمه محسن ثلاثی: نشر علمی، ۱۳۷۴

سجویک، پیتر. دکارت تا دریدا. ترجمه محمدرضا آخوندزاده: نشر نی، ۱۳۹۰

صادقی، علی. آزادی و تاریخ، تأملاتی در دیالکتیک هگل: نشر پرسش، ۱۳۸۶

عالم، عبدالرحمن. تاریخ فلسفه‌ی سیاسی غرب (عصر جدید و سده‌ی نوزدهم) : دفتر مطالعات سیاسی و بین‌المللی، ۱۳۸۹

کرسون، آندره. آگوست کنت، ترجمه کاظم عمادی: بنگاه مطبوعاتی صفی علیشاه، ۱۳۴۳

مارکوزه، هربرت. خرد و انقلاب، ترجمه محسن ثلاثی: نشر ثالث، ۱۳۹۲

 

*دانشجوی دکتری اندیشه سیاسی دانشگاه تهران