شناسهٔ خبر: 43425 - سرویس دیگر رسانه ها

در مرگ مردی که خواهان پاک‌گویی به پاک‌خواهی بود/ ابراهیم گلستان

در میان کارهایی که هاشمی‌نژاد کرده بود، از ترجمه و تصحیح و تألیفاتش من به «نقد»های ادبی او توجه و ارتباط داشتم. رمانِ پلیسی‌اش، «فیل در تاریکی» را برایم فرستاده بود و آن را خواندم اما من نقد او را می‌شناختم و هاشمی‌نژادِ منقّد را.

 

 

 

 

 

 

فرهنگ امروز /ابراهیم گلستان: به کار و شخص قاسم هاشمی‌نژاد بسیار حرمت داشتم. از میان تمام نویسندگانی که از ادبیات می‌نوشتند، دست‌‌‌کم در ایامی که در ایران بودم، هیچ‌کدام به پای او نمی‌رسیدند. هیچ‌کدام چندان درکی از ادبیات نداشتند، منقّد نبودند. شاید نمونه‌ها و نام‌هایی از نقدنویسان خارجی خوانده بودند یا شنیده بودند اما کار و فهم آنها را در خود نبرده بودند. تنها نام آنها را می‌بردند و جمله‌هایی از عقیده آنها را نقل می‌کردند. اظهار عقیده خودشان خالی بود از مایه فهم و درک، و از روند و ساختِ درک و فهم. «کلمه» به‌کار می‌بردند اما از عهده شناختن و سبک سنگین کردن کاری که می‌خواستند نقد کنند، برنمی‌آمدند. سه چهار نفری هم بیشتر نبودند. شاید هم کمتر از آن بودند یا اصلا نبودند. نسل بعدی که وارد میدانِ خواندن و داوری می‌شد بی‌داشتن چنین سرمشق خراب و لنگنده‌ای که از آنها بجا می‌ماند بهتر می‌توانست بفهمد و بیاید در میدان. آنهایی که بودند، مانند قاسم هاشمی‌نژاد نبودند و نشدند و ننوشتند. کارها نقد نمی‌شد، فقط خلاصه کردن قصه و تکرار نام چند منقدی بود که در فرانسه یا انگلیس یا امریکا در چند نشریه سر‌ و‌ صدایی درباره آنها شده بود. مرگِ هاشمی‌نژاد حرمتی می‌سازد که اکنون آن فضای خالی را به ذکر نام مهمل‌گویان آن روزگار نشاید آلوده کردن. در ایران در تمام آن روزگار دو نفر منقد سراغ دارم، یکی پرویز داریوش و دیگری همین قاسم هاشمی‌نژاد. دیگران تنها در کار خراب کردن فهم و دانش نسل تازه‌ای بودند که به صحنه می‌آمد. کسی هم نبود تا به این خیل منقدان جواب بدهد، مگر با نوشتن و کار مستمر در ادبیات. چنان که امثال هاشمی‌نژاد کردند. تا نسل‌های بعدی بیایند که البته آمدند و می‌آیند و دارند می‌نویسند و به‌قولی رشد می‌کنند، اما نزدیک به سی چهل سال پیش که من ایران بودم جز این دو نفر کسی نبود و ندیدم که «ادبیات» را بشناسد و بنویسد. برای همین به شخص و کار هاشمی‌نژاد احترام بسیار دارم. از نقدها و کارهایش در ادبیات که بگذریم، او آدم متواضعی بود. جدا از فرّش، فروتن و افتاده بود. ادا در نمی‌آورد و توقعی نداشت اشخاص درباره‌اش حرف بزنند و بگویند چنین و چنان است. کارِ خودش را می‌کرد. درست همان چیزی که هر آدمی باید باشد. نویسنده‌ای هم نبود که بخواهد درباره آثارش بنویسند و نظر بدهند. خلاصه سرش به کارش بود.
در میان کارهایی که هاشمی‌نژاد کرده بود، از ترجمه و تصحیح و تألیفاتش من به «نقد»های ادبی او توجه و ارتباط داشتم. رمانِ پلیسی‌اش، «فیل در تاریکی» را برایم فرستاده بود و آن را خواندم اما من نقد او را می‌شناختم و هاشمی‌نژادِ منقّد را. به‌خصوص نقد و فهم او در آن گفت‌وگوی درازی که در عرضِ یک هفته با من انجام داد و در کتابِ «گفته‌ها» منتشر شد، و قدر او برای من روشن شد. او آن روزها نویسنده‌ای بود در روزنامه‌ای و می‌خواست درباره داستان‌هایم با من گفت‌وگویی کند. می‌دانستم و شنیده بودم که او زیاد می‌خواند و نقدِ بی‌مرض می‌نویسد و از دارودسته‌ای نیست که بخواهد به فرمان و میل آنها بنویسد، که ناچار مهمل بنویسد. پذیرفتم و شد این گفت‌وگوی دراز که او حتی از اینکه نامش در گفت‌وگو بیاید اِبا کرد. پیامد آن گفت‌وگو هم نشان‌دهنده فضای آن روزها شد. قاسم هاشمی‌نژاد گفت‌وگو را برد برای روزنامه آیندگان. از روزنامه که متن نهایی را برایم فرستادند، دیدم آن را تکه‌تکه کردند‌ و برای هر تکه تیتری گذاشتند. رفتم پیش مسئول روزنامه که آشنایم بود و پیش‌تر برای راه‌ انداختن روزنامه‌اش آمده بود تا از من کمک بگیرد. پیش‌ از این گفت‌وگو هم این سابقه‌ دیگر را با این روزنامه داشتم که رفته بودم در دانشگاه شیراز برای دانشجویان سخنرانی کرده بودم، و خواسته بودند گفته‌های مرا در روزنامه در بیاورند و چون من از روی نوشته و متن نخوانده بودم و ننوشته بودم و حرف‌هایم را همان‌جا از ذهن گفته بودم، از روی نوار ضبط‌شده پیاده کرده بودند. همان تکه اول را که خواندم، دیدم متن درهم برهم است. رفتم روزنامه، گفتند ما از روی نوار حرف‌هایی را درآورده‌ایم. گفتم خبر که نیست تیترش را بنویسید. سخنرانی است، مطلب به‌هم‌پیوسته‌ای است. اگر می‌‌خواهید تمامش را چاپ کنید وگرنه چاپ نکنید. گفت‌وگوی هاشمی‌نژاد را هم که فرستادند، دیدم دوباره دارد همان ماجرا پیش می‌آید، گفتم نمی‌خواهم. این طور بود سرگذشت گفت‌وگو با هاشمی‌نژاد و سخنرانی در دانشگاه شیراز که بعدها در کتاب «گفته‌ها» در آمد، درست و دست‌کم نه لت‌وپار.
از همان گفت‌وگو دریافتم که هاشمی‌نژاد نه‌تنها ادبیات می‌فهمید و استعداد فهم داشت، دنبال کار فهمیدن هم می‌رفت. حالا در غیاب کسانی مانند او، تنها می‌توانم به یاد بیاورم تأسف آن روزهای خودم را از خالی بودن فضای آن روزها. از نبودن کسانی که ادبیات را بفهمند و فهمیده باشند و از روی فهم ببینند و بخوانند و بگویند. امروز چند نفری پیدا شده‌اند، کافی است که نوشته‌های آنها را قیاس کنید با کسانی که پیش از آنها بودند. اکنون دیگر دیر است. او را دست‌ کم نگیرید یا بگیرید، او دیگر نمی‌نویسد اما آنچه را که نوشته است و گفته است باز بخوانید و با باز‌خواندن یاد و اثر اباطیل هم‌عصر او را از جان‌تان بزدایید. او در جستجو و عیارگیری و در حرمت گذاشتن به کار کوشیده‌شده، به فکر سنجیده‌شده، به دقت و در جا نوشته‌شده که همراه باشد نه با تعبد بلکه با شرافت فکر و با پاکی خواست و صفای دید ارج می‌گذاشت. چه درست و لازم و شریف که این سرمشق شود برای کسان معتاد به صفحه‌پرکنی، برای عوض کردن آنچه می‌کنند که می‌پندارند چون رسم است چنین هم باید باشد. نباید باشد. نه، نباید باشد.

 

منبع: شرق